صفحه 1 از 7 1234567 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 69

موضوع: تمام حکایت ها

  1. #1
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2010/01/09
    محل سکونت
    *گیلان-املش*
    سن
    31
    نوشته ها
    5,954
    سپاس ها
    922
    سپاس شده 423 در 307 پست

    New 1 تمام حکایت ها

    حکايت هاي عبرت آموز(2)يکشنبه 26 خرداد 1387 - ساعت 8:13 عصر
    نويسنده: خادم الشهداء
    چه کنم با شرم؟
    مردى از اهل حبشه نزد رسول خدا صلوات الله عليه و آله آمد وگفت: (( يا رسول الله!گناهان من بسيار است . آيا در توبه به روى من نيز باز است؟ )) پيامبر (ص) فرمود: (( آرى، راه توبه بر همگان، هموار است . تو نيز از آن محروم نيستى . ))
    مرد حبشى از نزد پيامبر (ص)رفت . مدتى نگذشت که بازگشت و گفت:
    ((يا رسول الله!آن هنگام که معصيت مى‏کردم، خداوند، مرا مى‏ديد؟ ))
    پيامبر (ص) فرمود: (( آرى، مى‏ديد )) مرد حبشى، آهى سرد از سينه بيرون داد و گفت: (( توبه، جرم گناه را مى‏پوشاند؛ چه کنم با شرم آن؟ )) در دم نعره‏اى زد و جان بداد .


    گيرم که ز جرم و گنهم در گذري زان شرم که ديدي که چه کردم چه کنم

  2. #2
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2010/01/09
    محل سکونت
    *گیلان-املش*
    سن
    31
    نوشته ها
    5,954
    سپاس ها
    922
    سپاس شده 423 در 307 پست

    پیش فرض



    عیسی علیه السلام بسیار خندیدی ؛ یحیی علیه السلام بسیار گریستی .
    یحیی به عیسی گفت : " تو از مکرهای دقیق قوی ایمن شدی که چندین میخندی ؟ "
    عیسی گفت : " تو از عنایت ها و لطف های دقیق لطیف غریب حق قویغافل شدی که چندین می گریی ؟ "
    یکی از اولیای حق در این ماجرا حاضر بود . از حق پرسید : " از اینهر دو که را مقام عالی تر است ؟ "
    جواب آمد :
    " انا عند ظنّ عبدی بی "
    "من آنجایم که ظنّ بنده ی من است . به هر بنده خیالی است و صورتیاست ؛ هر چه او مرا خیال کند ، من آنجا باشم ."

  3. #3
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2010/01/09
    محل سکونت
    *گیلان-املش*
    سن
    31
    نوشته ها
    5,954
    سپاس ها
    922
    سپاس شده 423 در 307 پست

    پیش فرض

    در جوامع الحكابات و لوامع الروايات آقاي محمد عوفي به داستان جالب برخوردم . گفتم خالي از لطف نيست براي شما هم بنويسم .

    نـادانـي فـرعـون
    ابليس وقتي نزد فرعون آمد
    وي خوشه اي انگور در دست داشت و تناول مي كرد .
    ابليس گفت :
    هيچكس تواند كه اين خوشه انگور تازه را خوشه مرواريد خوشاب ساختن ؟
    فرعون گفت : نه
    ابليس به لطايف سحر ، آن خوشه انگور را خوشه مرواريد خوشاب ساخت .
    فرعون بسيار تعجب كرد و گفت : اينت استاد مردي كه تويي !
    ابليس سيليي بر گردن او زد و گفت :
    مرا با اين استادي به بندگي حتي قبول نكردند ،
    تو با اين حماقت ، دعوي خدايي چگونه مي كني ؟؟!!

  4. #4
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2010/01/09
    محل سکونت
    *گیلان-املش*
    سن
    31
    نوشته ها
    5,954
    سپاس ها
    922
    سپاس شده 423 در 307 پست

    پیش فرض

    از بزرگی دیگر روایت کنند که در معامله ای که با دیگری داشت، برای مبلغی کم، چانه زنی از حد گذرانید. او را منع کردند که این مقدار ناچیز بدین چانه زنی نمی ارزد.
    گفت : چرا من مقداری از مال خود ترک کنم که مرا یک روز و یک هفته و یک ماه و یک سال و همه عمر بس باشد؟ گفتند چگونه؟
    گفت : اگر به نمک دهم ، یک روز بس باشد، اگر به حمام روم ، یک هفته ، اگر به حجامت دهم، یک ماه، اگر به جاروب دهم ، یک سال، اگر به میخی دهم و در دیوار زنم، همه عمر بس باشد. پس نعمتی که چندین مصلحت من بدان منوط باشد، چرا بگذارم با کوتاهی از دست من برود؟!

  5. #5
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2010/01/09
    محل سکونت
    *گیلان-املش*
    سن
    31
    نوشته ها
    5,954
    سپاس ها
    922
    سپاس شده 423 در 307 پست

    پیش فرض

    حکایت ها و داستان های عبرت آموز
    در زمان مبارک حضرت رسول، کفار را می گفتند که درویشان را طعام دهید. ایشان می گفتند که درویشان بندگان خدایند، اگر خدا خواستی ، ایشان را طعام دادی. چون او نمی دهد، ما چرا بدهیم؟ چنان که در قرآن مجید آمده است « انطعم من لو یشاء الله اطعمه ان انتم الا فی ضلال مبین»
    پس واجب باشد که بر هیچ آفریده رحمت نکنند و به حال هیچ مظلومی و مجرمی و محتاجی و مبتلایی و گرفتاری و مجروحی و یتیمی و عیال واری و درویشی و خدمتکاری که بر در خانه، پیر یا زمین گیر شده باشد، التفات ننمایند، بلکه برای رضای خداوند آن قدر که توانند، اذیتی بدیشان رسانند تا موجب دفع درجات و خیرات باشد، و در قیامت در « یوم لا ینفع مال و لابنون» ( روزی که نه مال دنیا به کار آید و نه فرزندان ) ، دست او را بگیرد.

  6. #6
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2010/01/09
    محل سکونت
    *گیلان-املش*
    سن
    31
    نوشته ها
    5,954
    سپاس ها
    922
    سپاس شده 423 در 307 پست

    پیش فرض

    حکایت ها و داستان های پند دهنده
    شخصی از مولانا عضدالدین پرسید که چطور است که در زمان خلفا مردم دعوی خدایی و پیغمبری بسیار می کردند و اکنون نمی کنند. گفت : مردم این روزگار را چندان ظلم و گرسنگی پیش آمده است که نه از خدایشان به یاد می آید و نه از پیغمبر.

  7. #7
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2010/01/09
    محل سکونت
    *گیلان-املش*
    سن
    31
    نوشته ها
    5,954
    سپاس ها
    922
    سپاس شده 423 در 307 پست

    پیش فرض

    درویشی به در خانه ای رسید. پاره نانی بخواست. دخترکی در خانه بود، گفت : نیست. گفت: چوبی هیمه ای. گفت: نیست. گفت: پاره ای نمک. گفت: نیست. گفت: کوزه ای آب. گفت: نیست. گفت: مادرت کجاست. گفت: برای تسلیت خویشاوندان رفته است. گفت: چنین که من حال خانه شما را می بینم، ده خویشاوند دیگر می باید که برای تسلیت شما آیند.

  8. #8
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2010/01/09
    محل سکونت
    *گیلان-املش*
    سن
    31
    نوشته ها
    5,954
    سپاس ها
    922
    سپاس شده 423 در 307 پست

    پیش فرض

    حکایت عبرت آموز
    توسط : منتظران مهدي

    می گویند کشاورزی افریقایی در مزرعه اش زندگی خوب و خوشی را با همسر و فرزندانش داشت. یک روز شنید که در بخشی از افریقا معادن الماسی کشف شده اند و مردمی که به آنجا رفته اند ، با کشف الماس به ثروتی افسانه ای دست یافته اند .
    او که از شنیدن این خبر هیجان زده شده بود ، تصمیم گرفت برای کشف معدنی الماس به آنجا برود. بنابر این زن و فرزندانش را به دوستی سپرد و مزرعه اش را فروخت و عازم سفر شد .
    او به مدت ده سال افریقا را زیر پا می گذارد و عاقبت به دنبال بی پولی ، تنهایی و یاس و نومیدی خود را در اقیانوس غرق می کند .
    اما زارع جدیدی که مزرعه را خریده بود ، روزی در کنار رودخانه ای که از وسط مزرعه میگذشت ، چشمش به تکه سنگی افتاد که درخشش عجیبی داشت . او سنگ را برداشت و به نزد جواهر سازی برد . مرد جواهر ساز با دیدن سنگ گفت که آن سنگ الماسی است که نمی توان قیمتی بر آن نهاد.
    مرد زارع به محلی که سنگ را پیدا کرده بود رفت و متوجه شد سرتاسر مزرعه پر از سنگهای الماسی است که برای درخشیدن نیاز به تراش و صیقل داشتند.
    مرد زارع پیشین بدون آنکه زیر پای خود را نگاه کند ، برای کشف الماس تمام افریقا را زیر پا گذاشته بود ، حال آنکه در معدنی از الماس زندگی می کرد !


    در وجود هر یک از ما معدنی از الماس وجود دارد که نیاز به صیقل دارد ؛ معمولا آنچه که می خواهیم ، هر آنچه آرزوی رسیدن به آن را داریم و بالاخره تحقق همه ی آرزوهایمان در اطرافمان قرار دارد ، اما افسوس که متوجه ی آن نمی شویم .
    در حالی که می بایست آستین ها را بالا زد و با برنامه ریزی و تلاش و کوشش صحیح الماس وجودی مان را جلا ببخشیم

  9. #9
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2010/01/09
    محل سکونت
    *گیلان-املش*
    سن
    31
    نوشته ها
    5,954
    سپاس ها
    922
    سپاس شده 423 در 307 پست

    پیش فرض

    تله موش

    موش از شكاف ديوار سرك كشيد تا ببيند اين همه سروصدا براي چيست! مرد مزرعه دار تازه از شهر رسيده بود و بسته اي با خود آورده بود و زنش با خوشحالي مشغول باز كردن بسته بود.
    موش لبهايش را ليسيد و با خود گفت: ايكاش يك غذاي حسابي باشد.
    اما همين كه بسته را باز كردند

  10. #10
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2010/01/09
    محل سکونت
    *گیلان-املش*
    سن
    31
    نوشته ها
    5,954
    سپاس ها
    922
    سپاس شده 423 در 307 پست

    پیش فرض

    تقسیم خدایی

    شبی راه‌زنان به قافله‌ای شبیخون زدند و اموال ‌آنان را به غارت بردند. بعد از مراجعت به مخفیگاه نوبت به تقسیم اموال مسروقه رسید، همه جمع شدند و هرکس آنچه به دست آورده بود به میان گذاشت، رئیس دزدان از جمع پرسید چگونه تقسیم کنیم ؟ خدایی یا رفاقتی ؟
    جمع به اتفاق پاسخ دادند خدایی.
    رئیس [...]

صفحه 1 از 7 1234567 آخرینآخرین

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •