کاش میشد
کاش می شد می شدم مانند یک باز شکاری.... برفراز آسمان شهر او پرواز می کردم
بعد صید آن خرامان کبک خوش رفتار.... قلب اورا عاشقانه با دلم دمساز می کردم

کاش می شد می شدم یک نو گل زیبا ....تامرا می چید و در گلدان مکان می داد
آب می داد او مرا با شبنم اشکش.... این گل پومرده را هرلحظه جان می داد

کاش می شد می شدم یک مرغک زیبا....تا مرا دلدار در کنج قفس می کرد
دانه می خوردم زدست مهربان او..می پریدم دربَرَش هرلحظه ای که او هوس می کرد

کاش می شد می شدم بیت الغزل هایش....تا شود « جاوید » نام من به دیوانش
با صدای دلنوازش چون مرا می خواند....سخت می شد بار دیگر عهد و پیمانش

چند روز پیش داشتم به یکی از سخنرانی هایه آقای دکتر انوشه گوش میدادم که یه مطلبی تو اونجا گفتن که من خیلی از این سخنشون خوشم اومد گفتم براتون بزارم شاید خوشتون اومد.

حافظ میگه:

اگر آن تـرك شیرازی بدست آرد دل مـا را * بــه خــال هـــدویـش بـخـشم سمرقند و بخارا را

صائب تبریزی در جواب حافظ میگه:

اگـر آن تـرك شیرازی بـدســت آرد دل ما را *بـه خـال هندویش بـخشـم سـر دست و تن پا را
هرآنكس چیز می بخشد زمال خویش می بخشد * نه چون حافظ كه می بخشد سمر قند و بـخارا را

دکتر انوشه هم در جواب به صائب تبریزی میگه:

اگــر آن تـرك شیـرازی بـدست آرد دل مــا را * بـه خال هـنـدویـش بـخشــم تـمـام روح واجــــزا را
هر آن كس چیز می بخشد بسان مرد می بـخشد* نه چون صـائب كه می بخشد سر و دست و تن و پا را
سر و دسـت و تـن وپـا را به خاك گور می بخشنـد* نـه بر آن ترك شـیرازی كه برده جمله دل ها را