ز. پرستش جوششي سايه چون طلعت خورشيد بديد
نكند سجده، نجنبد، چه كند؟!
از نظر كاملان و براساس تجربه واصلان، پرستش تا مقام وصول جنبه تكليف داشته و «كوششي» است. اما پس از وصول، اين پرستش به صورت عكس‌العملي از مشاهدات عارف، خارج از حالت عزم و تصميم وي تحقق يافته و حالت «جوششي» پيدا مي‌كند. بنابر‌اين مي‌توان گفت كه عبادات واصلان، حالت تكليفي و كوششي ندارد.
براي روشن شدن اين نكته مهم مثالي مي‌آوريم. شما دو مورد براي گشاده‌رويي، شادماني و تبسم در نظر بگيريد.
يكي آن‌جا كه شما زير دست كسي هستيد كه از او نه تنها راضي نيستيد، بلكه از ديدار او نيز بيزاريد. اما او شما را موظف و مكلف كرده است كه روزي دوبار، وارد اطاق او شده، با احترام و گشاده‌رويي و تبسم، به دستورات او گوش دهيد و بازگرديد.
و ديگري آن‌جا كه شما به يكي آن‌قدر علاقه‌منديد كه آرزو داريد لحظه‌اي از او دور نشويد و حاضريد هر چه داريد نداشته باشيد، اما ديدار او را داشته باشيد. حالا اگر چنين كسي را در فاصله‌هايي بتوانيد ببينيد، قطعاً به هنگام ديدار او غرق در بهجت و شادماني بوده و بازترين چهره و باشكوه‌ترين لبخند شادماني و رضايت را با خود خواهيد داشت.
اگر كمي به تفاوت اين دو مورد توجه كنيد، خواهيد ديد كه در مورد اول شخص با آگاهي و اراده خود، صحنه برخورد رضايتمندانه را سامان مي‌دهد. او در نشان دادن خوشحالي و لبخند، نيازمند عزم و تلاش خويش است. اين‌گونه رفتار را رفتار تكليفي مي‌گويند و من آن را «كوششي» مي‌نامم. در رفتار كوششي، انسان به گونه‌اي است كه اگر او را از اين كار معاف دارند، راحت خواهد بود؛ پس انجام كار براي او نوعي زحمت و كلفت است و اگر بتواند ترس از عاقبت كار را از خود دور كند، نافرماني مي‌كند تا اين زحمت را تحمل نكند.
اما شادماني و لبخند مورد دوم نيازمند عزم و زحمت شخص نيست، بلكه نتيجه اجتناب‌ناپذير لذت ديدار با شخص مورد علاقه است؛ بنابر‌اين جنبه زحمت و كلفت نداشته و مي‌توان آن را تكليف نشمرده، بلكه رفتاري برتر و باشكوه‌تر از رفتار تكليفي دانست.
بنابراين اگر واصلان را خارج از تكليف مي‌دانند به اين معنا است، نه به معناي ترك پرستش. علامه طباطبايي دراين‌باره مي‌گويد:
«... و اين‌كه از بعضي شنيده شده است كه مي‌گويند سالك پس از وصول به مقامات عاليه و وصول به فيوضات ربانيه، تكليف از او ساقط مي‌گردد، سخني است كذب و افترايي است بس عظيم؛ زيرا رسول اكرم (ص) با اين كه اشرف موجودات و اكمل خلايق بودند، با اين حال تا آخرين درجات حيات تابع و ملازم احكام الهيه بودند. بنابراين سقوط تكليف به اين معني دروغ و بهتان است. بل از براي آن مي‌توان معناي ديگري نمود كه قائلين آن را قصد نمي‌نمايند. و آن اين است كه اتيان اعمال عباديه باعث بر استكمال نفوس بشريه است و مراتب استعداد انسان به واسطه التزام بر سنن عباديه از مراحل قوه به فعليت مي‌رسد. بنابراين براي افرادي كه هنوز به مرحله فعليت تامه من جميع‌الجهات نرسيده‌اند، عبادات آنان براي استكمال است؛ ولي براي افرادي كه به مرحله فعليت تامه رسيده‌اند، ديگر عبادت به جهت حصول استكمال و تحصيل مقام قرب معني ندارد، بلكه اتيان عبادات براي چنين شخصي به عنوان ديگري كه همان مقتضاي حصول كمال است خواهد بود.»
اين عنوان ديگر براي عبادت، يعني «مقتضاي حصول كمال» بودن آن، همان است كه توضيح داديم. اما به دنبال متن مذكور، مرحوم علامه حديث عايشه را نقل مي‌كند؛ البته مضمون آن حديث دلالت بر عبادت به‌خاطر شكر دارد كه قبلاً آن را توضيح داديم، نه عبادت به عنوان نتيجه و عكس‌العمل و مقتضاي ديدار و كمال. به‌طور‌كلي عبادت واصلان، با عبادت پيش از وصول، كاملاً متفاوت است. ما تنها به دو مورد از اين تفاوت‌ها اشاره مي‌كنيم:
يكي اين‌كه عبادت قبل از وصول، وسيله و طريق وصول است. اما بعد از وصول، از جلوه‌ها و آثار وصول است؛ به عبارت ديگر عبادت پيش از وصول به منظور دستيابي به وصول و رسيدن به فنا و لقاءاللّه است، درحالي‌كه همين عبادت بعد از وصول، اقتضاي حال و ثمره كمالات وجودي عارف است. به تعبير ديگر، عبادت پيش از وصول وسيله‌اي است براي گذر از ظاهر به باطن.درحالي‌كه عبادت پس از وصول، انعكاسي است از بهجت باطن در ظاهر.
تفاوت ديگر اين‌كه عبادت پيش از وصول، تكليف بوده و طبعاً با زحمت و تكلف همراه است. بايد اراده كرد و به ترتيب مقدمات پرداخت و عمل را به پايان برد. اما همين عبادت بعد از وصول، نيازمند هيچ‌گونه تكلف و زحمت نبوده، به دور از زحمت اراده و دردسر ترتيب مقدمات و خارج از تدبير و رويه عبد، به صورت يك جريان انعكاسي انجام مي‌پذيرد. عيناً مانند لبخندي كه به هنگام شادماني بر لب مي‌نشيند و عيناً مانند عطر از گل و نور از ماه و خورشيد.
گل خندان كه نخـندد چـه كند؟!
عـلـم از مـشـك نبندد چه كند؟!
مـه تابـان بجز از خـوبـي و نـاز
چه نمايد؟! چه پسندد؟! چه كند؟!
آفـتـاب ار نـدهد تابـش و نـور
پـس بـدين نـادره گـنبـد چـه كند؟!
سايه چون طلعت خورشيد بديد
نـكنـد سـجـده نـجنـبـد، چه كند؟!
به خاطر اهميت مسأله و براي رفع و دفع هر‌گونه توهم و خطا، عين عبارت يكي از فقهاي بزرگ معاصر را در اين‌باره نقل مي‌كنيم:
« بر ارباب معارف الهيه، روشن و واضح است كه انسان سالك، تا در سير الي‌اللّه و سلوك‌الي جانب اللّه است، نماز و ديگر مناسك‌اش فرق دارد با ولي كاملي كه سير را به آخر رسانده و به غايه‌القصواي عروج كمالي و معراج روحي معنوي رسيده و قدم به محفل انس قاب قوسين نهاده؛ زيراكه سالك مادامي كه در سلوك و سير الي اللّه است، نمازش براق عروج و رفرف وصول است.
و پس از وصول نمازش نقشه تجليات و صورت مشاهدات جمال محبوب است، بدون آن‌كه اعمال رويه‌اي در تركيب آن شود؛ بلكه از قبيل سرايت حكم غيب به شهادت و ظهور آثار باطن به ظاهر است؛ چنان‌كه محققين از فلاسفه در خصوص تدبير عالم عقلي، نسبت‌به عالم ملك، با آن‌كه عالي را توجه به سافل نيست، فرمودند، تدبيرات آن‌ها از اين عالم، تدبير تبعي استجراري است؛ بلكه نزد اصحاب قلوب و ارباب معرفت اين تدبيرات نسك الهيه تابعه تجليات اسمائيه و صفاتيه و ذاتيه است.»
نماز سالك پيش از وصول، همانند «براق» و «رفرف» سالك‌اند. چنان‌كه پيامبر خاتم‌(ص) با اين دو به معراج رفتند، سالك نيز با نماز و عبادات ديگرش به معراج مي‌رود. اين تمثيل امام، براي عبادت پيش از وصول بود، اما براي عبادت پس از وصول نيز تمثيلي از عقيده فلاسفه اسلام آورده است.
بنا به عقيده فلاسفه اسلام، جهان ماده به وسيله مجردات و موجودات غيرمادي پديد آمده و اداره مي‌شود. اما پرداختن آن موجودات مجرد و غيرمادي به امور جهان مادي، بر آنان تكليف نيست تا با اين كار به تكميل خود بپردازند، بلكه عنايت و تدبير آنان نسبت‌به جهان مادي، محصول بهجت و شوق آنان در مشاهده جلوه‌هاي جلال و جمال حضرت حق است.
ح. نكته‌اي از ابن عربي
ابن‌عربي شريعت را فرا‌گير دانسته و هيچ چيز را بيرون از حكم شريعت نمي‌داند. بنابراين در هيچ شرايطي، تكليف شريعت از انسان ساقط نيست؛ اگرچه اين تكليف در شرايط گوناگون متفاوت خواهد بود. عين عبارت او چنين است:
« من غلب عليه الحال أو الجنون أو النسيان أو النوم، أو الذي لم يبلغ حد الحلم، فقد زال عنه التكليف، إما بالكليه و إما بالتعليق عند جميع الفقهاء، و ليس عندنا كذلك، لأنه ما ثم حال و لا صفه في مكلف تخرج عن حكم الشرع. فإنه قد شرع لكل صاحب حال و صفه حكماً، إما بالأباحه أو غير ذلك من أحكام الشرع. لأنه لا يخلو عن حكم مشروع لصاحب تلك الحال. فما ثم إلا مكلف، فما ارتفع التكليف. فأن هؤلاء الذين تقول فيهم الفقهاء: قد ارتفع عنهم خطاب الشرع، لم يرتفع. فإن الشرع قد أباح له التصرف فيما يقتضيه طبعه كا‌لحيوان، و لا حرج عليه في ذلك، فكيف يقال: زال عنه حكم الشرع؟ والشرع قد حكم له بالإباحه، كما حكم للعاقل البالغ بالإباحه، كما حكم للعاقل البالغ بالإباحه فيما أبيح له، فإن الحكم في الاشياء للشرع لا للعقل «والشرع هو حكم اللّه في الاشياء». و ما ثم شيء خرج عن حكم اللّه فيه بأمر ما. فأحكام الشرع و إن تعلقت بالاعيان، فانها مبنيه علي الاحوال. فما خوطبت عين بأمر ما، الالحال هي عليه، لاجل ذلك الحال خوطب بما خوطب به لا لعينه، فأن العين لاتزال باقيه و الاحوال تتغير. فيتغير حكم الشرع علي العين لتغير الحال. فحال الطفوله و الإغماء و الجنون و غلبه الحال والفناء و السكر و المرض للشرع فيها أحكام، كما لحال الرجوله‌ و الصحه والبقاء و الصحو و عدم غلبه الحال للشرع فيها أحكام. فحكم الشرع سار في جميع الأحوال.»
يعني: «سالكي كه بر اثر غلبه حال از خود بيخود شده است يا آن كه دچار جنون و فراموشي شده يا به خواب رفته باشد و نيز كودكي به حد بلوغ نرسيده باشد، از نظر همه فقيهان، تكليف از آن‌ها برداشته شده و مشمول تكليف نيستند. اما نظر من برخلاف نظر فقيهان است. به نظر من مسأله چنان نيست كه فقها مي‌گويند؛ براي اين‌كه هيچ حالت و صفت مكلف، از حكم شريعت بيرون نيست. شريعت براي هر يك از حالات و صفات انسان حكم جداگانه‌اي دارد؛ مباح يا واجب و يا حكم ديگر. به‌طوركلي هر حالت و صفتي حكم خود را دارد. در نتيجه همه انسان‌ها در همه حالات و شرايط، داراي تكليف‌اند. پس تكليف برداشته نمي‌شود. در همه مواردي كه فقها به رفع و سقوط تكليف قايلند، تكليف شرع داير و جاري است. تكليف آن‌ها همين است كه شريعت رفتار آنان را كه به اقتضاي حال و طبيعت آنان است، مباح و مجاز كرده است و براي او مشكلي در كار نيست. پس حكم شرع برداشته نشده است، بلكه حكم آنان همان «اباحه» است؛ چنان‌كه براي افراد عاقل و عادي هم، مجموعه‌اي از اعمال و رفتار مباح شده است. براي اين‌كه احكام همه چيز با شرع است، نه با عقل. شرع حكم و فرمان خدا است و چيزي از اين حكم و فرمان بيرون نيست.
از طرف ديگر احكام شرع اگرچه به اعيان اشيا تعلق مي‌گيرد؛ اما درحقيقت، اين احكام ناظر و متوجه احوال آن اشيا است. بنابراين اعيان اشيا براساس حالات خود، موضوع و مخاطب حكم و فرمان خداوند قرار مي‌گيرند؛ زيرا عين و ذات اشيا باقي‌اند و تنها حالات آن‌ها تغيير مي‌يابد و احكام الاهي هم براساس همين تغييرها تغيير مي‌يابد.
بنابراين حالت كودكي (پيش از بلوغ)، بيهوشي، جنون، غلبه حال، فنا، بيخودي و بيماري، احكام شرعي خاص خود را دارند؛ چنان‌كه حالت بلوغ، سلامت، بقا، هوشياري و نبودن در غلبه حال، احكام شرعي مخصوص به خود را دارند. بدين سان حكم شرع در همه حالات موجودات جريان دارد.»
غرض از نقل عين عبارت ابن‌عربي و ترجمه آن، تاكيد بر اين نكته است كه از نظر ابن عربي (كسي كه در عرفان اسلامي از موقعيت ممتازي برخودار است) مسأله سقوط تكليف يا رفع آن، در هيچ شرايطي معنا نداشته و همه موجودات در همه حالات خود، زير حكم و فرمان شريعت‌اند؛ اگرچه اين احكام و فرمان‌ها، براساس دگرگوني حالات موجودات، تغيير مي‌پذيرند.
چند نكته
اين بحث را با يادآوري چند نكته به پايان مي‌بريم:
اول. اين‌كه عرفان و سلوك عرفاني، هرگز بدون تلاش و عمل به احكام شرع امكان ندارد و برخلاف توهم عده‌اي، هيچ عارفي هرگز خود را از شريعت بي‌نياز نمي‌يابد؛ چنان‌كه به تفضيل توضيح داديم.
دوم. اين‌كه در همه مراحل سلوك براي تشخيص حقيقت يافته‌ها از پندار و شناخت آب از سراب، شريعت بهترين ملاك و ميزان تشخيص است. ابن‌عربي مي‌گويد: هر حكم و حادثه‌اي در عالم حقيقت، كه به تأييد شريعت نرسد، ارزش و اعتبار ندارد.
سوم. آن‌كه عبادت در هرحال بايد برابر قوانين شريعت بوده باشد؛ حتي عبادت واصلان هم از نظر شكل وهيأت، عيناً مانند عبادات پيش از وصول، مطابق شريعت بوده و در قالب احكام فقهي خواهد بود؛ به دليل آن‌كه چون حضرت محمد (ص) خاتم انبيا است، هيچ كشفي برتر از كشف او نخواهد بود.بنابر‌اين هيچ حكمي از احكام شريعت او، قابل تغيير و تبديل نيست.
چهارم. آن‌كه صورت عبادات از قبيل صورت نماز، حج، روزه و ... صورت‌هاي تصادفي و بي‌مبنا و معنا نبوده، بلكه همه اين صورت‌هاي ظاهري ، آثار و نتايج حالات و عوامل معنوي مي‌باشند. همه مناسك و اعمال ديني همانند تراوش و جلوه‌اي هستند از حقايق و معاني باطني. درنتيجه حتي در حال بيخودي واصلان نيز اين صورت‌ها و شكل‌ها تغيير نمي‌يابد. هر مجذوبي، در هر شرايطي اگر در غلبه جلوه خاصي از معشوق قرار گيرد، تجليات باطن او، به صورت همين اعمال ديني، مثلاً در نماز، ظهور خواهد يافت.
پنجم. آن‌كه بنابر مطالب و نكات مذكور، اگر كسي هرگونه اعمال و رفتار ديگري را، غير از صورت اعمال شريعت محمدي و به جاي دستورات معين ديني انجام دهد، نشان آن خواهد بود كه دچار وسوسه شيطان شده و هنوز در اسارت «خودي» و «خودخواهي» است، چنين كسي بايد براي بهبود حال خود تلاش كند تا از اين انحراف نجات يابد.
در سر‌الصلوه، در اين‌باره، با ذكر نمونه‌اي از بدعت‌هاي منسوب به جاهلان، چنين آمده است:
« پس آن نمازي را كه بعضي به عرفا نسبت دهند كه نماز سكوتش گويند و به ترتيب خاصي الف اللّه را، متمثل در پيش رو كنند و پس از آن لاء را و پس از آن «ها» و پس از آن مجموع را به ترتيب خاصي كه به عدد حضرات خمس شود، بر فرض صحت نسبت، از جهل آن كسي است كه اين معجون بي‌معني را درست كرده است.
بالجمله كشفي اتم از كشف نبي ختمي و سلوكي اصح و اصوب از آن نخواهد بود؛ پس بايد تركيبات بي‌حاصل ديگر را كه مغز‌هاي بي‌خرد مدعيان ارشاد و عرفان است رها كرد.»
ابن‌عربي، كه جايگاهش در عرفان اسلامي معلوم است و نيز گستاخي او در فاصله گرفتن از فهم عرفي متون ديني جاي ترديد نيست، باز هم تكاليف شرعي را توقيفي دانسته و كسي را در تغيير آن‌ها مجاز نمي‌داند و چنين مي‌گويد:
« اساس اعمال شريعت، بر «توقيف» استوار است كه نبايد چيزي به آن افزوده يا از آن كم كنند»
او حتي تغيير در الفاظ شريعت را نيز بر خلاف ادب بندگي دانسته و چنين مي‌گويد:
« اقتضاي ادب آن است كه لفظ را هم رعايت كرده، تنها معني را مورد توجه قرار ندهيم؛ زيرا خداوند الفاظ را بي‌دليل برنگزيده است. بنابراين بايد از لفظ غفلت نكنيم كه تغيير الفاظ به‌منزله يك تحريف است»
چهارم‌. آن‌كه به مقامات عرفاني، جز با اعمال شرعي و مجاهدت‌هاي معنوي نمي‌توان دست يافت. اگر كسي فكر كند كه با مواد مخدر و بنگ و حشيش يا مسكالين و ... مي‌تواند در خود حالت عرفاني ايجاد كند، سخت در اشتباه است؛ براي اين‌كه عرفان تلاشي است در جهت تكامل معرفت و دست‌يافتن به معرفتي برتر از معرفت‌هاي حسي و عقلي؛ درحالي‌كه مواد مخدر حتي حس و عقل را نيز تخريب مي‌كند و انسان را از شأن خود دور مي‌دارد.
پنجم. آن‌كه راه عرفان، راه هر كس نيست. اين راه را كسي بايد برود كه بتواند شرط امانت به سر برده و از مشكلات طريقت سربلند به درآيد و در نهايت اگر لطف و عنايت حضرت حق نباشد، كسي محرم اين راز نبوده و سر بر آن آستان نخواهد سود. به قول ابن سينا «آستان حق برتر و بالاتر از آن است كه هر كس و ناكسي به آن دست يابد، جز يگانه‌هاي دوران»
در اين‌باره سخني از عطار نيشابوري را مي‌آوريم كه:
بـايزيد آمـد شبـي بـيرون زشهر
از خروش خلق، خالي ديـد دهـر
مـاهـتابي بـود، بـس عـالم فـروز
شـب شـده از پرتو او مثل روز
آسـمـان پـر انــجــم آراسـتـــه
هـر يـكـي كـار دگـر را خـاسته
شيخ چنداني كه در صحرا بگشت
كس نمي‌جنبيد در صحرا و دشت
شورشي در وي پـديـد آمـد بزور
گفت: يـا رب در دلم افـتار شـور!
با چنين درگه كه در رفـعـت تـراست
اين چنين خالي ز مشتاقان چراست؟
هاتـفـي گـفتـش كه: اي حيـران راه!
هـر كسـي را، راه نـدهـد پـادشـاه
عزّت ايـن در، چـنين كـرد اقـتـضـا
كـز در مـا، دور بـاشـد هـر گـدا
چـون حـريم عزّمــا. نور افــكنـد
غـافـلان خـفتـه را، دور افـكنـد
سـال‌هـا بـردنـد مـردان انـتـظــار
تا يـكي را بـار بود، از صد هزار