پاسخ: در لسان علما، به پيروى از قرآن، مسأله اى است به نام «اَشْراطُ السّاعة» كه مقصود از آن علايم و نشانه هاى رستاخيز است.
علايم رستاخيز به دو نوع تقسيم مى شوند:
1. حوادثى كه پيش از وقوع قيامت و قبل از به هم خوردن نظام آفرينش، در حالى كه انسانها در روى زمين زندگى مى كنند، رخ مى دهد، و كلمه ى «اشراط» غالباً به اين قسم از رخدادها اطلاق مى شود.
2. رخدادهايى كه مايه ى به هم خوردن نظام آفرينش مى گردد كه بيشتر آنها در سوره هاى تكوير، انفطار، انشقاق و زلزله وارد شده است.([1])
و ما در اين بحث به بيان قسم نخست از اشراط ساعت مى پردازيم و در فصل بعدى درباره ى قسمت دوم بحث خواهيم كرد.
علايم رستاخيز به معنايى كه فعلاً مورد نظر ماست هم در قرآن و هم در روايات مطرح شده است. نخست به بررسى دو علامت از علايم و نشانه هايى كه در سوره هاى مختلف قرآن وارد شده است، مى پردازيم.
(فَهَلْ يَنْظُرُونَ إِلاّ السّاعَةَ أَنْ تَأْتِيَهُمْ بَغْتَةً فَقَدْ جاءَ أَشْراطُها فَأَنّى لَهُمْ إِذا جائَتْهُمْ ذِكْريهُمْ).([2])
«آيا (آنان در ايمان آوردن) منتظر چيزى جز قيامت مى باشند، كه ناگهان فرا برسد (تا آنگاه ايمان بياورند)بگو علامت و نشانه هاى آن تحقق يافته است، كجا سود مى بخشد ايمان آنان آنگاه كه قيامت فرا رسد».
توضيح اين كه «اشراط» جمع «شَرَطْ»، بر وزن «صدف» به معنى علامت است. ابن منظور در لسان العرب مى گويد: «شرط به فتح راء» به معنى علامت وجمع آن اشراط است و اشراط السّاعه نشانه هاى آن مى باشد.([3])
اين آيه به روشنى مى رساند كه برخى از علايم رستاخيز تحقق يافته است، حالا مقصود از آن علامت تحقق يافته چيست؟ از خود آيه و آيات ديگر مطلب روشنى به دست نمى آيد ولى مفسران مى گويند پيامبر فرموده است:«بُعِثْتُ اَنَا وَالسّاعَةُ كَهاتَيْنِ» برانگيخته شده ام در حالى كه من و رستاخيز بسان اين دو انگشت كنار هم مى باشيم، يعنى چندان فاصله اى ميان بعثت من و برپايى قيامت نيست.([4])
البته در اين جا سؤالى مطرح است كه چگونه مى توان بعثت پيامبر را از علايم رستاخيز دانست در حالى كه فاصله ى بعثت پيامبر با برپايى قيامت بسيار زياد است؟
پاسخِ اين پرسش آن است كه باقى مانده عمر جهان را بايد با گذشته آن مقايسه كرد و اگر جهان، دوران كهولت خود را مى گذراند، طبعاً عمر بيشتر آن گذشته و قسمت بسيار اندكى از آن باقى مانده است و با توجه به اين نسبت، چيزى به تحقق رستاخيز باقى نخواهد ماند و شايد هم نكته ى ديگرى در آن نهفته است كه درك آن از فهم ما بيرون است.
برخى گفته اند مقصود از اشراط در اين آيه، دو نيم شدن ماه توسط پيامبر است([5])،چنان كه برخى آن را بر نزول قرآن كه آخرين كتاب آسمانى است، منطبق نموده اند.
در هر حال اين آيه با قاطعيت، حاكى است كه برخى از علايم وقوع رستاخيز رخ داده است.
(وَإِنَّهُ لَعِلْمٌ لِلسّاعَةِ فَلا تَمْتَرُنَّ بِها وَاتَّبِعُونِ هذا صِراطٌ مُسْتَقيمٌ).([6])
«عيسى مايه ى آگاهى از تحقق رستاخيز است، درباره آن ترديد نكنيد از من پيروى كنيد اين راه مستقيمى است».
مفسران مى نويسند: آنگاه كه پيامبر گرامى مشركان را مورد خطاب قرار داد و گفت شماها و آنچه آنها را مى پرستيد هيزم دوزخ خواهند بود([7])، مشركان اعتراض نموده و گفتند: در اين صورت تكليف حضرت مسيح چيست؟ زيرا او هم مورد پرستش اقوام نصارى است، قرآن در پاسخ آنان ضمن آياتى مطالبى را يادآور مى شود كه يكى از آنها همين آيه مورد بحث ما است و آن اين كه مسيح واجد چيزى از الوهيت، نيست، وجود او يكى از مايه ها و عوامل آگاهى از فرا رسيدن رستاخيز است.
البته قرائت مشهور در آيه «عِلْم» بر وزن «حلم» است يعنى مايه ى آگاهى، در حالى كه برخى آن را «عَلَمْ» بر وزن «سَلَف» قرائت نموده اند كه به معنى نشانه و علامت است يعنى وجود مسيح علامت تحقق رستاخيز مى باشد.
ولى اكنون بايد ديد وجود مسيح در چه زمانى ازنشانه هاى رستاخيز است آيا در آن روز كه از مادر متولد شد، يا در روز ديگر؟
روايات در اين زمينه مى گويد كه حضرت مسيح به هنگام ظهور حضرت مهدى (عليه السلام) فرود مى آيد و به او اقتدا مى كند، و در همين شرايط است كه وجود او از علايم آخرت مى باشد و در اين مورد محدثان سنى و شيعه مى گويند كه پيامبر فرمود: «چگونه مى شود بر شما آنگاه كه فرزند مريم در ميان شما فرود آيد، و به پيشواى شما كه از خود شماست، اقتدا كند؟».([8])
در تفسير آيه، احتمال ([9]) ديگرى نيز وجود دارد و آن اين كه بگوييم: وجود عيسى كه خود يك نوع معجزه وحادثه خارق العاده بود، و هم چنين زنده كردن مردگان كه يكى از معجزات او بشمار مى رفت، از دلايل امكان قيامت است، زيرا قيامت جز يك معجزه بزرگ كه در آن مردگان زنده مى شوند، چيز ديگرى نيست و با مشاهده معجزه وجود مسيح، و كارهاى خارق العاده او، نبايد درباره رستاخيز شك و ترديد كرد، در اين صورت معنى آيه اين است كه مجموع زندگانى مسيح يكى از دلايل ممكن بودن رستاخيز مى باشد چرا درباره آن شك و ترديد مى كنيد؟ و اگر بنا است در مورد حضرت مسيح بينديشيد، او را از اين جهت مورد مطالعه قرار دهيد نه از آن نظر كه او معبود و خدا بود؟
مؤيد اين تفسير جمله (فَلا تَمْتَرُنَّ بِها) است كه شك نكردن در قيامت را متفرع بر وجود حضرت مسيح نموده است هر چند اين جمله با تفسير نخست نيز چندان مخالفت ندارد، زيرا اگر وجود عيسى در ظرفى، از علايم قيامت باشد، با ديدن علامت، نبايد درباره ى صاحب نشانه (رستاخيز) شك كرد.
علايم قيامت در روايات
درباره اشراط و علايم قيامت، روايات بسيارى از طريق شيعه و سنى وارد شده است و يك رشته تحولات وحوادث، به عنوان نشانه هاى برپايى رستاخيز بيان گرديده است. آنچه در اين روايات به عنوان «اشراط الساعه» قلمداد گرديده است به دو دسته تقسيم مى شوند:
1. حوادث و رخدادهاى خارق العاده در نظام آفرينش.
2. تحولاتى كه در افكار و رفتار انسانها پديد مى آيد.
از آنجا كه بررسى همه اين روايات نياز به بحث مفصل و گسترده اى دارد و با يك بحث تفسيرى به شيوه ى موضوعى سازگار نيست ما در اين جا به طور فشرده نمونه هايى از اين علايم را يادآور مى شويم.([10])
حُذيفة بن اسيد گويد: ما و گروهى از اصحاب پيامبر سرگرم گفتگو بوديم، پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) از موضوع مورد گفتگوى ما سؤال كرد گفتيم در باره قيامت سخن مى گوييم،رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود:
قيامت بر پا نمى گردد مگر آن كه ده آيه و نشانه از حوادث غير طبيعى رخ دهد:
1. فرو رفتگى در زمين، در ناحيه ى مشرق، پديدار مى گردد.
2. شكافى در ناحيه مغرب زمين نمودار مى شود.
3. در جزيرة العرب نيز در زمين شكافى پديد مى آيد.
4. دودى در آسمان پديدار مى گردد.
5. دجال ظاهر مى شود.
6. جنبده اى از زمين بيرون مى آيد.
7. يأجوج و مأجوج بر مردم هجوم مى آورند.
8. خورشيد از سمت مغرب طلوع مى كند.
9. آتش از ناحيه عدن نمودار مى گردد.
10. عيسى بن مريم (عليه السلام) با زمى گردد، يا بادى كه مردم را به دريا پرت مى كند.([11])
در باره تحولاتى كه در اخلاق و رفتار مردم رخ مى دهد و مردم از برنامه هاى دينى فاصله مى گيرند نيز رواياتى وارد شده، كه جامع ترين آنها روايتى است كه عبد اللّه بن عباس از رسول گرامى (صلى الله عليه وآله وسلم) نقل كرده است.([12])
اكنون كه با نوع نخست از نشانه هاى قيامت (اشراط السّاعة) آشنا شديم به بررسى نوع دوّم يعنى حوادثى كه وقوع آنها خبر قطعى از پايان يافتن عمر دنيا ووقوع رستاخيز مى دهد (مشاهد السّاعة) مى پردازيم.
تحولات كيهانى و برپايى قيامت
در قرآن درباره ى حوادث مهم كيهانى سخن به ميان آمده است كه از پايان عمر جهان و برپايى قيامت خبر مى دهد.
اين حوادث مهم و مهيب، آسمان و زمين، درياها، كوهها، انسانها، خورشيد و ستارگان و... را در برگرفته و در يك كلمه نظام كيهان فرو ريخته و رستاخيز موعود برپا مى گردد اينك به بررسى اين رخدادها و حوادث مهيب مى پردازيم:
وضع آسمان به هنگام برپايى رستاخيز
واژه هايى كه قرآن در اين رابطه به كار گرفته است عبارتند از:
«انشقاق»([13]) (پاره پاره شدن)، «انفطار»([14]) (بريده شدن)، «انفتاح»([15]) (گشوده شدن)، «انفراج»([16])(شكافته شدن)، «انطواء»([17]) (پيچيده شدن)، «تبدل»([18])(دگرگونى)، «مَوْر» ([19])(اضراب، تموج)، «مُهْل»([20]) (فلز مذاب)، «دُخان»([21])(دود)، «وَرْدَ»([22]) (گل سرخ)، «دُهان»([23]) (روغن مذاب)، «كَشْط»([24]) (كندن، زايل ساختن).
حاصل مفاد آيات قرآن درباره ى وضع رستاخيزى آسمان اين است كه وضع آسمان دگرگون گرديده و از جاى بركنده شده و دچار نوعى تموج و حركت مضطرب گرديده، پاره پاره و شكافته مى شود بسان گل سرخ فام و روغن مذاب و فلز مذابِ روان نمايان مى گردد وسرانجام به شكل دود گرديده درهم پيچيده مى شود.
نكته قابل توجه اين كه قرآن كريم ووضع آغازين آفرينش آسمان و وضع پايانى آن را يكسان دانسته، و در هر دو حال آن را بسان دود(دخان) تبيين نموده است چنان كه مى فرمايد:
(ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ وَهِىَ دُخانٌ...).([25])
«پس از آفرينش زمين قصد آفرينش آسمان را كه بسان دود بود، نمود».
(...يَوْمَ تَأْتِى السَّماءُ بِدُخان مُبين).([26])
«روزى كه آسمان بسان دود هويدا مى گردد».
حالا مقصود از اين دود چيست؟ مطلب ديگرى است كه بررسى آن از حوصله و هدف اين بحث بيرون است.
زمين به هنگام وقوع رستاخيز
اكنون كه با وضعيت آسمان در آخرين لحظه هاى عمر دنيا از ديدگاه قرآن آشنا شديم، ببينيم نظر قرآن درباره ى زمين به هنگام برپايى قيامت چگونه است؟
نخست واژه هايى را كه قرآن در اين باره بكار گرفته است يادآور مى شويم:
«زلزله»([27])، «بارز»([28])، (نمايان)، «تبدل»([29])(دگرگونى)، «تشقق»([30]) (شكافتگى)، «اندكاك»([31]) (فرو پاشيدگى، محو شدن آنچه در زمين است)، «رَجّ»([32]) (حركت شديد، تزلزل و اضطراب)، «مَدّ»([33]) (كشيده شدن، صاف شدن).
وضعيتى را كه آيات ياد شده براى زمين در لحظه برپايى قيامت ترسيم نموده اند اين است كه:
لرزش سختى زمين را فرا مى گيرد، آنچه بر روى زمين پديدار گشته است،(اعم از پديده هاى طبيعى و بشرى) فرو مى پاشد و سطح زمين آشكار و نمايان مى گردد، زمين شكافته مى شود و مردگان از آن بيرون مى آيند و در سراى قيامت محشور مى گردند.
در اينجا دو نكته را يادآورى مى كنيم:
نكته اوّل: در ميان واژه هايى كه در مورد وضع رستاخيزى آسمان و زمين بكار رفته است دوواژه در هر دو مورد آمده است كه عبارتند از :واژه «تَبَدُّل» و واژه «اِنْشِقاق» يعنى وضع اين دو آفريده عظيم خداوندى بر هم خورده شكافته و پاره پاره مى شوند.
نكته دوم: همان گونه كه در مورد آغاز و پايان آفرينش آسمان كلمه «دُخان» بكار رفته است در مورد آغاز و پايان آفرينش زمين نيز كلمه «مَدّ» بكار رفته است چنان كه مى فرمايد:
(هُوَ الَّذِى مَدَّ الأَرْضَ...).([34])
(وَإِذا الأَرْضُ مُدَّتْ).([35])
وضع پديده هاى زمينى هنگام وقوع قيامت
از ميان پديده هاى زمينى آنچه به عنوان نشانه و علامت رستاخيز مورد توجه قرار گرفته است يكى كوهها و ديگرى درياها مى باشد، و نكته ى آن، عظمت و اهميت اين دو مى باشد، زيرا اكثريت سطح زمين را آبها و درياها تشكيل مى دهند و از طرفى كوهها با هيبت و شكوه ويژه ى خود كه اكنون نقش ستونهاى استوار زمين را ايفا مى كنند دگرگونى و تحول در آنها بيش از هر پديده ى ديگرى مى تواند از وقوع حادثه اى بسيار شگرف كه همان رستاخيز است، خبر دهند و شايد به همين جهت است كه عمده ى آيات اين بخش مربوط به وضع رستاخيزى كوهها است و اينك آيات اين بخش:
درياها
وضعيت درياها در آخرين لحظه هاى عمر دنيا در سه آيه و با دو واژه «سَجْر» (مشتعل شدن، پر شدن) و «فَجْر» (شكافته شدن) بيان گرديده است چنان كه مى فرمايد:
(إِذَا البِحارُ سُجِّرَتْ).([36])
«آنگاه كه درياها مشتعل گردند(يا آبهاى شيرين و شور همه درهم آميخته شده و درياها پر از آب گردند)».
(وَالْبَحْرِ الْمَسْجُورِ).([37])
«سوگند به درياى مشتعل و برافروخته».
(وَإِذَا الْبِحارُ فُجِّرَتْ).([38])
«هنگامى كه درياها شكافته شوند (حايل ميان آبهاى شور و شيرين برداشته شده و همه يك دريا گردند).
مرحوم طبرسى در تفسير واژه ى «فجر» و «سجر» روى معنى برداشته شدن مرزها و انباشته شدن آبها روى يكديگر و در نتيجه پر شدن درياها تكيه كرده است.([39])
تفسير وى از معانى ديگرى كه ديگران برگزيده اند، صحيح تر به نظر مى رسد و شاهد بر آن اين است كه قرآن از ويژگى هاى كنونى درياها اين مطلب را بيان كرده است كه ميان درياها نوعى مرزبندى شده، آبهاى شور از شيرين جدا گرديده و به يكديگر آميخته نمى شوند چنان كه مى فرمايد:
(...هُوَ الَّذِى مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ هذا عَذْبٌ فُراتٌ وَهذا مِلْحٌ أُجاجٌ وَجَعَلَ بَيْنَهُما بَرْزَخاً وَحِجْراً مَحْجُوراً).([40])
«او است آفريدگارى كه دو درياى شور و شيرين را به هم درآميخت(مجاور يكديگر قرار داد) و ميان آن دو حايل ايجاد كرد كه به يكديگر مخلوط نگردند».
به قرينه ى اين كه در ذيل آيه مى فرمايد:(وَجَعَلَ بَيْنَهُما بَرْزَخاً)معلوم مى شود كه مقصود از «مرج» آميختگى آن دو نيست، بلكه تقارن مكانى و تلاقى آنها است. بر اين مطلب گواهى مى دهد آيه ى ديگر كه مى فرمايد:
(مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيانِ * بَيْنَهُما بَرْزَخٌ لا يَبْغِيانِ).([41])
«دو درياى شور و شيرين را به هم درآميخت، آن دو با يكديگر تلاقى مى كنند و ميان آنها مرز و حايلى است كه يكى بر ديگرى تعدى نمى كند(خاصيت آن را خنثى نمى سازد)».
مناسبترين سخنى كه در تفسير اين آيه گفته شده است اين است كه در حقيقت اين آيه بيانگر تدبير حكيمانه ى خداوند در آفرينش درياها است به گونه اى كه شرايط زيست براى موجودات زنده و به ويژه انسانها كاملاً فراهم باشد.
زيرا به گفته صاحب نظران در زمين شناسى، سه چهارم سطح زمين را درياها فرا گرفته اند كه آب آنها شور است و نقش مؤثرى در تلطيف هوا و جهات ديگر حيات جانداران دارند و از طرفى آبهاى شيرين در درون زمين ذخيره شده اند، كه از طريق چشمه ها و چاه ها و مانند آن به بيرون هدايت شده و اصلى ترين شرط زندگى را براى موجودات زنده فراهم مى سازند.
اين دو نوع آب شيرين و شور هرگز به يكديگر آميخته نمى گردند، به طورى كه آبهاى شيرين همگى شور و يا آبهاى شور همگى شيرين شوند، زيرا در اين صورت ادامه ى حيات براى انسان و ديگر موجودات زنده ممكن نخواهد بود.
امّا آنگاه كه عمر دنيا پايان مى پذيرد، و نظم كيهانى بر هم مى خورد، مرز و حايل ميان آبهاى شور و شيرين برداشته مى شود، و واژه هاى (سُجّرت) و ( فُجّرت) در آياتى كه قبلاً ذكر گرديد بيانگر همين وضعيت مى باشند.([42])
وضعيت كوهها در لحظه ى وقوع قيامت
بيشتر آيات پديده هاى زمينى در اين بخش ناظر به وضعيت كوهها در آخرين لحظه هاى عمر دنيا مى باشند واژه هاى بكار رفته در اين باره عبارتند از:
1. «سير»(حركت) (وَإِذَا الْجِبالُ سُيِّرَتْ).([43])
(وَيَوْمَ نُسَيِّرُ الجِبالَ ) ، (تَسيرُ الجِبالُ سَيْراً).([44])
2. «سَراب»: (وَسُيِّرَتِ الْجِبالُ فَكانَتْ سَراباً).([45])
(«روزى كه در صور دميده مى شود) كوهها به حركت درآمده و به صورت سراب جلوه گر خواهند شد».
«سراب» يعنى آب نما، آبِ پندارى و غير حقيقى، ولى در معناى آن توسعه داده شده و بر هر چه حقيقت نداشته باشد ولى توهم شود كه داراى حقيقت است، اطلاق مى گردد و ظاهراً معناى دوم در اين آيه مقصود است. و ممكن است مقصود اين باشد كه كوههاى با عظمت به گونه اى متلاشى مى شوند كه از عظمت و استوارى آنها هيچگونه اثرى در خارج يافت نمى شود مگر عظمت وشكوه پندارى.
3. «عهن منفوش» (پشم زده شده).
(تَكُونُ الْجِبالُ كَالْعِهْنِ).([46])
(وَتَكُونُ الْجِبالُ كَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ).([47])
«كوهها بسان پشم زده شده مبدل خواهند شد».
4. «نَسْف» (كنده شده).
(وَإِذَا الْجِبالُ نُسِفَتْ).([48])
«هنگامى كه كوهها از جاى خود كنده مى گردند».
5. «رَجْف» (حركت شديد، اضطراب).
6. «كَثيب» (تلّ خاك).
7. «مَهيل» (زير و رو شده) چنان كه مى فرمايد:
(يَوْمَ تَرْجُفُ الأَرْضُ وَالجِبالُ وَكانَتِ الْجِبالُ كَثيباً مَهيلاً).([49])
«روزى كه در زمين و كوهها حركت شديدى ايجاد شده و كوهها بسان تلى از خاك زير ورو شده درآيند».
8.«بَسّ» (متلاشى، ريزه ريزه).
9.«هَباء مُنْبَثّ» (غبار پراكنده).
(وَبُسَّتِ الْجِبالُ بَسّاً * فَكانَتْ هَباءً مُنْبَثّاً).([50])
«و كوهها به نوعى متلاشى و ريزه ريزه مى شوند كه بسان ذرات پراكنده ى غبار مبدل مى گردند».
10.«دَك» (قطعه ـ قطعه شدن).
(وَحُمِلَتِ الأَرْضُ وَالْجِبالُ فَدُكَّتا دَكَّةً واحِدَةً).([51])
«و زمين وكوهها از جاى خود برداشته مى شوند و يك مرتبه متلاشى و خرد مى گردند».
آرى اين است سرنوشت كوهها در پايان عمر دنيا، كوههايى كه در استوارى و صلابت ضرب المثل بودند، ستونهاى محكم و ثابت زمين بشمار مى آمدند و بسان ميخهايى آهنين تعادل زمين را حفظ مى كردند([52]) آنگاه كه آخرين لحظه هاى عمر دنيا فرا مى رسد به شدت از جاى كنده مى شوند، به صورت غير متعادل و مضطرب به حركت درمى آيند، بسان تلى از خاك درآمده مانند پشم زده شده نرم و انعطاف پذير مى گردند، و سرانجام بسان ذرات غبار پراكنده مى گردند وجز سرابى از آنها باقى نخواهد بود(چه حادثه مهيب ووحشت زايى).
و بدين گونه همه ى دستگاههاى فعال نظام اين جهان از كار باز مى ايستند، و در يك لحظه جهان در تاريكى موحش و سردى و فسردگى غم انگيزى فرو مى رود و به اين ترتيب طومار حيات دنيوى درهم پيچيده مى شود،ولى اين پايان حقيقى حيات نيست، بلكه خود نويد بخش حياتى نوين وجاودان مى باشد همان حياتى كه قرآن آن را قيامت و رستاخيز عمومى مى نامد وحوادث شگرف كيهانى ياد شده نشانه هاى فرا رسيدن اين حيات نوين و زندگى ابدى مى باشند.([53])