فلاسفه اسلامي در طول قرن ها انديشه ورزي در بستر انديشه اسلامي به تامل عميق در معارف عقلي ، نقلي و شهودي پرداخته اند.

آنچه از ميان اين انديشه ها آشکار است اهتمام فراوان ايشان به بحث از مبدا و وجود حق تعالي است. تقريبا هيچ کتاب فلسفي اي يافت نمي شود که به بحث از مبداشناسي نپرداخته باشد، اما در اين ميان شيخ اشراق و سپس عرفاي عرفان نظري با بسط عالم خيال و عوالم مثاليه به بحث از معاد بيش از پيش اهميت دادند. ميراث فکري چند صد ساله فلسفه اسلامي در نهايت به صدرالمتالهين رسيد تا وي شاهکار حکمت متعاليه را به جهان انديشه تقديم کند.

فلاسفه اسلامي در طول قرن ها انديشه ورزي در بستر انديشه اسلامي به تامل عميق در معارف عقلي و نقلي و شهودي پرداخته اند. آنچه از ميان اين انديشه ها آشکار است اهتمام فراوان ايشان به بحث از مبدا و وجود حق تعالي است. تقريبا هيچ کتاب فلسفي يافت نمي شود که به بحث از مبداشناسي نپرداخته باشد، اما در اين ميان شيخ اشراق و سپس عرفاي عرفان نظري با بسط عالم خيال و عوالم مثاليه به بحث از معاد بيش از پيش اهميت دادند. ميراث فکري چند صد ساله فلسفه اسلامي در نهايت به صدرالمتالهين رسيد تا وي شاهکار حکمت متعاليه را به جهان انديه تقديم کند. گر چه اگر حکمت هاي شاد و اشراق و يماني و عرفان نظري نبودند ملاصدرا نمي توانست چنين حکمتي تاسيس کند، اما عمق انديشه صدرا و نبوغ فلسفي او موجب شد او به ابتکار عجيبي در فلسفه اسلامي دست يازد و به نزاع فلسفه و شريعت و عرفان و کلام پايان دهد.

از جمله اين نزاع ها مساله معاد جسماني است که حتي سبب تکفير فلاسفه توسط برخي ظاهر بينان و ساده انديشان شده است. در حقيقت اثبات و تبيين معاد جسماني از سوي ملاصدرا از ارکان و شاهکارهاي حکمت متعاليه است. آنچه در پي مي آيد ناظر بر جلسد هشتم و نهم اسفار، شواهد، مبدا و معاد و شرح زادالمساخر ملاصدرا ست.

نکته کليدي در فهم ابداعات فلسفي ملاصدرا، شناخت مباني فلسفي اوست. ملاصدرا با قائل شدن به اصالت وجود، اشتراک معنوي وجود و سپس تشکيک وجود گام مهمي در اثبات مسائل خاص فلسفي نهاد. مساله معاد نيز چه جسماني و چه روحاني مبتني بر شناخت نفس انسان و نحوه وجود آن است. کساني که در انکار معاد به سر مي برند در شناخت نفس مشکل دارند. در شناخت نفس نيز بايد به نکاتي توجه کرد.



1- تقوم هر شي ئ طبيعي به صورت آن و فصل اخير آن است و اجناس و فصول عالي و متوسط اگرچه از لوازم هستند، اما در تقوم شي ء دخالتي ندارند. بدن انساني اگرچه در حکم قوه و استعداد نفس براي کسب کمالات است ولي هويت و حقيقت خويش را از نفس اخذ مي کند.



2- تشخص هر شي ئ عبارت از نحوه وجود خاص آن شي ئ است و اعراض از لوازم تشخص هستند و جزو مقومات تشخص نيستند. چه بسا کيفيات ، کميات و ديگر اعراض يک شي ئ تبديل يابد، اما آن شخص همان شخص باشد.



3- با توجه به وحدت تشکيکي وجود در نظريه صدرالمتالهين ، شخص واحد جوهري به هر درجه از کمال وجودي دست يابد آن مرتبه اصل حقيقت او و مادون آن از آثار و لوازم آن محسوب مي شود، بنابراين هر چه وجود کمال بيشتري يابد و قوي تر شود. حيطه وجودي آن نسبت به ديگر مراتب افزون شده داراي درجات بيشتري مي شود.



4- صور خيالي صادر شده از نفوسي که با قواي خيالي انسان صورت مي گيرد قائم به ماده نيستند و در عامل مثال منفصل نيز نيستند، بلکه در عالم نفس به سر مي برند و از هيولاي عالم طبيعت خارج هستند. آنچه نفس با قوه مصوره خويش تصور و با باصره خيالي خويش مشاهده مي کند در اين عالم (مادي) حضور ندارد.عالم آخرت محيط بر دنياست احاطه معنوي که مانند احاطه روح به جسم است.

حواس ظاهري به دليل ضعف وجودي خويش نمي تواند اين صور و آثار آن را درک کند.اين صور خيالي و مثالي وجودي بسيار اقوي از صور مادي دارند، چرا که اگر شواغل مادي از بين رود آثار و لوازم اين صور مثالي مشاهده خواهد شد.



5- قوه خيالي و مثالي انسان جوهري مجرد از اين بدن حسي است. پس با متلاشي شدن اين قالب مرکب از عناصر و اضمحلال اعضاي آن اين جوهر باقي است و فساد و فنا به آن راه ندارد.



6- حق تعالي نفس انساني را به گونه اي خلق کرده است که قدرت بر ابداع صور غيرحسي دارد. هر صورتي که بدون واسطه ماده حاصل شود، حصولش براي فاعل عين حصول آن براي خود اوست. اين قدرت که در دنيا براي اهل کرامت موجود است در آخرت براي عامه موجود است. در اين حال اهل سعادت به دليل صفاي نيت ايشان و نيکي اخلاقشان ، صور جناني مانند حور و حوض و شراب طهور همنشين ايشان است ، اما اشقياء به دليل عقايد پليدشان و اخلاق زشتشان ، حجيم و زقوم و عقرب ها و مارها همنشين ايشان است.



7- اصل و حقيقت ماده ، قوه و استعداد است و اصل و منبع آن امکان ذاتي است و به هر حال اين امور به نقص و فقر وجودي برمي گردد. پس مادامي که يک شي ئ در وجود ناقص باشد استکمال پساز نقص و فعليت پس از قوه را مي طلبد.

با اين اصول و ارکان ذکر شده آشکار است که شخص معاد در روز قيامت همين شخص است چه از نظر نقسي و چه بدن و تبدل خصوصيات بدن مانند مقدار و وضع و شکل و هيات ضرري در بقائ شخصيت بدن ندارد، زيرا تشخص هر بدني به بقاء نفس آن همراه با ماده ماست ، اگرچه خصوصيات ماده تبدل يابد. پس نفوس انساني پس از مدت طبيعي بدن طبيعي باقي هستند و متوسطين و ناقصين نمي توانند ارتقائ به عوالم بالاتر يابند، همچنين تلقي به بدنهاي تناسخي ندارند پس اين نفوس نه در اين عالم هستند و نه در عالم تجرد محض بسر مي برند، بلکه در عالمي بين عالم ماده و تجرد عقلي موجود هستند.

بنابراين وقتي نفسي از بدن مفارقت و تخيل مدرک صور جسماني را حمل کرده مي تواند امور جسماني را درک کند و با ذات خويش صورتهاي جسماني را که در حيات حسي مي کرد تخيل کند. پسنفس انساني در ذات خويش چشم و گوشي و شامه و قوه چشايي و لامسه دارد و اين قوا اصل و اساسي اين حواسي دنيايي هستند. پس وقتي انسان مي ميرد و همه لوازم قواهايش ازاو جدا مي شود. در اين حال نيز حامل قواي متصوره است که از دنيا جدا شده است و توهم مي کند که او همان انساني است که در قبري است که ادراک کننده آلام و دردهاست به آن صورتي که شريعت ها گفته اند و اين همان عذاب قبر است.



رابطه نفس و بدن

ملاصدرا معتقد است که اضافه نفس به بدن ذاتي نفس است و نفس در آخرت نيز داراي بدن است و نفوس اخروي با ابدان و اجساد محشور مي شوند و از آنجا که دار آخرت نشات ماده و حرکت و تغير و فنا و زوال نيست و بدن در هر نشات بايد احکام همان نشات و عالم را دارا باشد براي اثبات حشر اجساد و تحقيق اين اصل مهم که زيد محشور در آخرت همان زيد موجود در دنياست نه به حسب نفسي ناطقه و روح امري فقط بلکه به جهت بدن و نفس و جسم و روح زيد محشور در يوم نشور، همان زيد موجود در دار غرور و نشات دنياست روحا و جسما، نفسا و بدنا، به همين لحاظ درصدد اثبات بدن اخروي برآمده است و درصدد ابطال طريقه مشهور از حکماي مشايي و اشراقي را که در انسان جهتي جسماني قائم به ذات و امري داراي قدر و لون و کشش جسماني قائل نيستند برآمده و اثبات کرده است که دار آخرت منحصر به عالم روح صرف نيست ، بلکه مرتبه اي از عالم آخرت را عالم اجسام و اجساد و سماوات و نفوس و ارواح جسماني تشکيل مي دهند. بين بدن مادي و دنيوي و بدن مثالي اخروي محشور در آخرت تباين وجود ندارد و هر دو بدن از نسخ محسوسات و از اجسام مقتدر و داراي رنگ هستند و فرق بين آنها بشدت و ضعف و نقص و کمال است به اين معنا که بدن دنيوي مستعد فساد و اضمحلال و بدن اخروي با آن که محسوس و مقتدر است غير قابل فنا و داراي بقا و ثبات است

اگر نفس انساني اهل سعادت باشد ذات خويش را در صورتي که امور وعده داده شده را مي بيند تصور مي کند و اين همان ثواب قبر است که پيامبر مي فرمايد: القبر دوخته في رياض الجنه او حفره من حفر الميزان: قبر باغي از باغهاي بهشت يا حفره اي از حفره هاي جهنم است.

به نظر ملاصدرا مرگ براي انسان حق است زيرا مرگ طبيعي است که منشا آن اعراض نفسي از عالم حواسي و روکردن او به سوي خدا و ملکوت است.

مرگ امري نيست که انسان را معدوم کند، بلکه بين آنچه انسان است و آنچه غيرانسان است جدايي مي اندازد کما اين که در احاديث وارد شده که خلقتم للبقاء لا للفناء: براي بقا خلق شده ايد نه فنا و الارض لاتاکل محل الايمان: زمين محل ايمان را از ميان نمي برد. صدرالمتالهين معتقد است بدن محسوسي امر مرکبي از جواهر متعدده است که از اجتماع آنها ابعاد سه گانه همراه با طبيعتي که اعراض هستند به وجود مي آيد. هنگامي که اجل فرا رسد هر جوهر به عالم خويش مراجعت کند. جوهر قائم به خويش است و اعراض قائم به غير هستند که جايز نيست از دنيا به آخرت انتقال يابد، در حالي که اعراض محسوسي مانند کم و کيف و وضع و... متغيير و استحاله پذير هستند و نمي توانند در دارالقرا بقاء يابند؛ بنابراين عرض که شان تجددي و تدرجي دارد جايز نيست که از اين عالم به عالم ثبات و بقائ ارتحال يابد و الا حرکت ، حرکت مي يابد و مرگ مرگ پيدا مي کند.

عالم دنيا غير از عالم آخرت است ، عالم آخرت عالمي تام است که در اين عالم در سلکي واحد جمع نمي شود. عالم آخرت محيط بر دنياست. احاطه معنوي که مانند احاطه روح به جسم است. بعث ، خروج نفسي از غبار اين هياتهاي محيط به نفسي است همان گونه که نوزاد از قرار مکين خويش خارج شود. در باطن انسان حيواني انساني با جميع اعضائ و حواسي و قوا وجود دارد که همين الان هم موجود است و با مرگ بدن گوشتي نمي ميرد، بلکه او همان است که روز قيامت محشور مي شود و ثواب و عقاب مي پذيرد. حيات او مانند حيات اين بدن نيست که عرضي باشد و از خارج بر بدن وارد شود. حيات او مانند حيات نفس ذاتي است و اين حيوان ، حيواني متوسط بين حيوان عقلي و حيوان حسي است که در روز قيامت بر صورت اعمال و نيات خود محشور مي شود. صدرا در مثالي کيفيت عذاب و عقاب آخرت را بيان مي کند.

وي معتقد است اين آتشي که در دنيا ديده مي شود، صفا و اشراق و تلالو آن داخل در حقيقت آن نيست. همه اين صفات از آتش حقيقي عقلي و از آتش جسماني اخروي مسلوب است. اين آتش هاي دنيوي آتش محض نيستند بلکه در آن نار و نور يعني آتش و نور جمع است. آتش محض به تمامه سوزاننده و آزاردهنده است. آتش محسوس دنيايي سوزاننده حقيقي نيست. آنچه مباشر حقيقي سوزاندن است آتش الهي است که مخفي از حواسي و خارج از فکر و قياسي است. سبب آتش جهنم در حقيقت معصيت ها و افعال زشت و انحراف از عدالت و راه و روش شريعت است.

از آنجا که صدرالمتالمين معاد جسماني را ضروري مي داند، از باب آن که حقيقت انسان به نفي ناطقه است و خصوصيات وجودي از قبيل دنيوي بودن و اخروي بودن قادح در حفظ هويت انسان نمي باشد و زير موجود در دنيا همان طور که ملاک تشخص و هويت آن نفسي ناطقه اوست و درجات طفلي و جواني و پيري ملازم با تغيير قواي جسماني و تغيير اين مراتب و درجات مانع صدق انسانيت بر آن نيست از آنجا که شيئيت انسان به نفس ناطقه است و اگر نفسي باقي باشد تبديل درجات بدن و زوال اصل بدن به اعتبار آن که منافات با بقائ زير به عنوان فردي از افراد انسان بودن ، ندارد و زير موجود در آخرت همان زير موجود در دنيا اگرچه موجود در آخريت نفسي ناطقه اوست نه بدن او.