حركت در جوهر
فلاسفه پيش از صدرا اعم از حكماى مشائى و حكماى اشراقى حركت را ويژه اعراض مى دانستند و حركت در جوهر را امرى محال تلقى مى كردند چرا كه به نظر آنها حركت در جوهر باعث گسست ميان گذشته و آينده شىء مى شود و ديگر شىء ثابتى وجود ندارد كه بگوييم فلان موضوع ثابت حركت كرد. اين شبهه (بقاء موضوع) را ملاصدرا پاسخ داده است. از فلاسفه يونان باستان نيز تنها از هركليتوس سخنانى نقل شده است كه قابل تطبيق بر حركت جوهرى است و حداكثر به بعضى از عرفا و متكلمان كه قائل به آفرينش دم به دم و مستمر بوده اند مى توان گرايش به حركت جوهرى را نسبت داد. صدرالمتألهين براى اثبات حركت جوهرى براهين و ادله هاى متفاوت در سراسر كتب فلسفى خويش بيان كرده است. همان طور كه اشاره شد حركت در اعراض چيزى روشن است. مثلاً همه ما رشد كردن انسان ها يا رسيدن ميوه ها و غيره را به وضوح مى بينيم. علت اين اعراض متغير همان طبايع و صورت هاى نوعيد مى باشد. علت يك پديده متغير بايد خودش متغير باشد آنچه از اين مقدمات به دست مى آيد آن است كه حركت در اعراض جز در سايه حركت در جوهر امكان پذير نيست و ثبات جوهر شيئى نه تنها مبين حركت اعراض آن نيست، بلكه با فرض ثابت بودن جوهر شىء، حركت در اعراض به هيچ وجه تبيين پذير نخواهد بود. حركت در اعراض در واقع نمود و نشانى از حركت در جوهر شىء است. اعراض از مراتب وجود جوهر به شمار مى روند. وجود عرض وجودى مستقل در كنار وجود جوهر نيست. رابطه ميان جوهر و عرض عميق تر از رابطه ميان دو شيئى است كه به هم ضميمه شده اند. اين دو در واقع دو مرتبه از يك وجود اند. يعنى در واقع يك وجود است كه از مرتبه اى از آن ماهيت جوهر، و از مرتبه ديگر آن ماهيت عرض انتزاع مى شود؛ نه آنكه جوهر يك وجود داشته باشد، و عرض وجود ديگرى داشته باشد، و آنگاه آن دو وجود به يكديگر ضميمه شده باشند. سر اين مطلب آن است كه وجود فى نفسه عرض عين وجود عرض براى موضوعش است و بنابراين وجود عرض عين تعلق و ارتباط و وابستگى به وجود جوهرى است كه موضوع آن است، و براى چنين چيزى نمى توان وجودى مستقل و مغاير با وجود موضوع خود قائل شد، بلكه وجودش لاجرم از مراتب وجود موضوعش است. هر گونه تغيير و تحولى كه در يكى از شئون و مراتب يك موجود روى مى دهد، نشانه اى از تغيير درونى و ذاتى آن موجود به شمار مى رود. نتيجه آنكه حركت واقع در اعراض جسم در واقع نمود و جلوه اى است از حركت واقع در جوهر و نهاد آن شىء. و به تعبير مؤلف؛ تغيير و تجدد اعراض همان تغيير و تجدد جوهر شيئى است.

بنابراين، اگر رنگ سيب و يا مزه آن تغيير مى كند، اين نمودى است از تغيير جوهر و ذات سيب و اگر حرارت آب بالا يا پائين مى رود، اين نمودى است از تغيير جوهر آب. ملاصدرا با اثبات حركت جوهرى توانست بسيارى از مشكلات لاينحل انديشه و حكمت اسلامى را روشن كند. مانند حدوث يا قدم عالم و ربط ميان حادث و قديم. مسئله ديگرى كه با حركت جوهرى به وسيله ملاصدرا حل شد مسائلى درباره نفس انسان است.



* حدوث جسمانى نفس

در ميان فلاسفه درباره نفس انسان دو نظريه عمده و معروف بود. يكى نظريه افلاطونى روح و نفس كه وجود نفس را قديم و روحانى و مقدم به آفرينش جسم مى داند (طيمائوس)، دوم نظريه مشائى كه ابن سينا آن را به خوبى تقرير كرده و آن حدوث غير جسمانى نفس همراه حدوث و آفرينش جسمانى بدن است. ملاصدرا در اين باره نظريه جديدى ابداع كرده است. به عقيده او نفس ابتدا با جسم قرين است اما بر اثر حركت تكاملى از جسم بى نياز مى شود و به تجرد مى رسد. يعنى نفس در آغاز آفرينش جسمانى است و از جسم و بدن زائيده مى شود.

ملاصدرا نيز مانند ساير حكماى اسلامى معتقد به تجرد و بى نيازى نفس از ماده است اما به عقيده وى ابتدا نفس از جسم به وجود مى آيد و با حركت جوهرى خويش به تكامل مى رسد. هر چه نفس در حين حركت جوهرى كامل تر شود نياز او به بدن كمتر مى شود و مرگ طبيعى (نه بر اثر حوادث) نتيجه جدا شدن اختيارى نفس از بدن و تجرد بالفعل اوست.

از جمادى مردم و نامى شدم/ وزنما مردم به حيوان سرزدم/ مردم از حيوانى و آدم شدم/ پس چه ترسم كى ز مردن كم شدم/ حمله ديگر بميرم از بشر/ تابرآرم از ملائك پر و سر/ بار ديگر از ملك قربان شوم آنچه اندر وهم ونايد آن شوم/ پس عدم گردم عدم چون ارغنون/ گويدم: كانااليه يرجعون

اين ابيات مولوى گوياى حركت جوهرى است.

به عقيده ملاصدرا زمان و مكان دو عامل جدايى بشر از يكديگر است. وقتى زمان و مكان از بين رود همه يك جا جمع خواهند شد. به عقيده ملاصدرا جهان آخرت عالمى ديگر است كه به جز ماده و جرم و جسميت و زمان (كه مخصوص ماده است فرقى با اين جهان ندارد) و صورت و شكل اشيا به ظاهر فرقى نمى كند. اين جهان را جهان مثالى ناميده اند.

در اينجا بايد توجه داشت كه عالم مثالى كه مورد قبول صوفيان و عرفا بوده است در نظام فلسفى ملاصدرا وارد و بر اساس آن و حركت جوهرى معاد جسمانى كه به قول ابن سينا به وسيله براهين و ادله عقلى غير قابل اثبات است و صرفاً بر اساس ايمان و ديانت مورد پذيرش قرار مى گيرد، را ثابت مى كند.

به نظر ملاصدرا انسان پس از مرگ و نابودى جهان گرچه جسم ظاهرى خود را از دست مى دهد ولى داراى قالبى جديد مانند بدن سابق مى شود در نتيجه (من) انسان پس از مرگ با تمام اوصاف و ملكات تمنيات دنيوى به صورت بدنى داراى نفس ظاهر مى شود. عده اى از متكلمان كه معاد جسمانى را پذيرفته بودند گمان مى كردند كه در روز معاد بايستى نفس با سير قهقرايى به سوى وضعيت مادى خود بر گردد. ملاصدرا اين انديشه را عاميانه دانسته و به گونه اى استدلال مى كند تا ثابت كند كه نفس بدون بازگشت قهقرايى به وضع مادى سابق، داراى بدن مى شود، بدنى كه وى معتقد است كه مانند لباسى است كه در زير لباس رو پوشيده باشند، در باطن اين بدن ظاهرى قرار دارد و قالب انسان است و اين بدن كه از مواد شيميايى و آلى ظاهرى (كه بافته هاى آن روز به روز عوض مى شود) ساخته شده است، چون ثباتى ندارد قابل آن نيست كه متعلق نفس مجرد باشد. با بررسى نظرات ملاصدرا درباره نفس مى بينيم كه در نظر وى نفس بر اساس اعمال و ملكات به بدنى مثالى در خور سير تكاملى خويش دست مى يابد. و اين باور فلسفه مشائى نيز كه به امتناع اعاده معدوم مشهور است صحه مى گذارد وليكن معاد جسمانى را نيز كه در نص صريح قرآن است را به وسيله عالم مثالى با هم آشتى مى دهد.

يكى از امتيازات فوق العاده حكمت متعاليه، عقلانى كردن ذوقيات عرفا و وحى است. و در اين ميان مشاهده مى كنيم كه حتى عقيده تناسخ كه در اديان و مكاتب شرقى مورد تأييد و تأكيد قرار دارد با اقامه دليل و برهان رد و باطل اعلام مى شود.