-
مدیر بازنشسته
نظری به حکمت ایرانی در زمینه مادی بودن و قدمت جهان
چون هیچ تجربه و منطقی پیدایش یا آفرینش ماده را از عدم توجیه نمیکند بودهاند بسیاری از حکمای کهن ما و به ویژه متفکران آزاد اندیش که به «قدم عالم» یعنی قدیمی بودن آن، نه حادث بودن آن باور داشته اند. مثلاً دهریون (آن طور که مولوی از زبان آنها در توافق با آنها بیان کرده) معتقد بودهاند که:
گفت این عالم قدیم و بی کی است
نیستش بانی و یا بانی وی است
ابوبکر محمد ابن زکریای رازی فیلسوف و طبیب عالیقدر و متفکر برجسته قرن سوم و آغاز قرن چهارم هجری در همین معنی میگوید: «هیولی(یعنی ماده یا شیئی) قدیم است و همیشه بوده است و روا نیست که چیزی پدید آید نه از چیزی. اندرعالم چیزی پدید ناید مگر از چیزی و ابداع محال است» (در فلسفه قدیم ما واژه «هیولی» - معرب واژه یونانی اوله – به معنای شیئی یا ماده آمده است) زکریای رازی این متفکر داهی که یکی از برجستهترین ماتریالیستهای خاورمیانه است میگوید «پدید آمدن طبایع از چیزی بوده است و آن چیز قدیم بوده است و آن هیولی بوده است پس هیولی قدیم است و همیشه بوده است».
غزالی از موضع ایده آلیستی برای رد نظریه فلاسفهای چون زکریا رازی مینویسد :«استدلالات آنها منجر بدان میشود که وجود آفریدگار نفی گردد و به آن نتیجه برسیم که ماده در زمان ابدی است و خود خالق خویش است، یعنی به عقاید «دهریون به پیوندیم». دهریون طرفدار ازلیت عالم (ابدی بودن ماده) و حرکت عالم اند و با این فکر که خدا جهان را خلق کرده مخالفند و میپرسند که چرا طی دورانی خداوند جهان را نیافرید؟ دهریون همچنین روح را مستقل و جدا از بدن نمیدانستند و معتقد بودند که «نفس مردم پس از آنکه از جسد جدا شود ناچیز شود همچو نفسهای نباتی وحیوانی و بی جسد او را(روح را) وجودی نیست». دهریون در نبرد با قشریون و نظریات ایده آلیستی «دهر» یا «فلک» را صانع و عالم و آنچه در آن است میدانستند. به نوشته ناصر خسرو «اهل مذهب دهری» که مرعالم را قدیم میگویند. همیگویند که صانع موالید از نبات و حیوان و مردم و نجوم افلاک است. البته در اینجا صحبت بر سر آن قدرت مرموزی نیست که در قرون وسطی به آسمان و سرنوشت و «فلک» نسبت میدادند. بحث بر سر یک برخورد مادی است که صانع هستی را نه یک بسیط غیر مادی و ماوراء طبیعی بلکه چرخ تباهی ناپذیر و ابدی میداند. یعنی همان چیزی که به قول فردوسی:
نه گشت زمانه بفرسایدش
نه این رنج و تیمار بگزایدش
نه از گردش آرام گیرد همی
نه چون ماتباهی پذیرد همی
اندیشه شیخ اشراق سهروردی که ازفلسفه و عرفان و مهر پرستی فیض میگرفت با تکیه بر این مبدأ که اصل جهان نور است، نمونهای است از رگههای ناتورالیستی در جهان بینیهای مذهبی ـ فلسفی که در تکامل اندیشههای ماتریالیستی نقش داشتهاند و سهروردی به ازلیت عالم و عینیت وجود آن باور داشت.
ماتریالیسم با تکیه بر علوم و تجربه اجتماعی به تقدم ماده بر شعور باور دارد و ماده را واقعیت موجود خارج از ذهن انسان و مستقل از شعور بی نیاز از آفرینش و جاودانی میداند.
-
-
مدیر بازنشسته
ایده آلیسم و مکاتب وحدت وجودی
در بین سیستمهای ایده آلیستی مکاتب وحدت وجود(پانته ایسم) به نحو کم و بیش پی گیر، به یگانگی جهان معتقدند و به یک اصل واحد و جوهر یگانه باور دارند که آن را روحی، ذهنی، مافوق الطبیعه یا احساسی میداند. فلسفه وحدت وجودی نزد متفکرین قدیم ما بسی رایج بوده است. اینها معتقد بودن که «گوهر و سرچشمه هستی یک «بود ازلی و جاودانه و بی کران و بی آغاز و بی فرجام است». به قول حافظ: «همه جا خانه عشق است، چه معبد چه کنشت» و به گفته سعدی:«عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست» و یا به سخن مولوی: و یا «هم خواجه و هم بنده و هم قبله شمائید».(منتهی بشرطی که «اول رخ آئینه به صیقل بزدایید) و یا به سروده عطار:
زهی فر حضور نور آن ذات
که بر ذره میتابد ز ذرات
متفکرین ما در این زمینه چنان پیش رفتهاند که در این وحدت پدیدههای مختلف وجود مادی را با روندهای معرفتی و ذهنی، از یک سنخ و یک ذات شمرده اند. مولوی با یک دید ژرف فلسفی، خطاب به خود میگوید که طبیعت بودهای و به روح بدل شدی:
جزء شمس و ابر و بارانها بدی
نفس و فعل و قول و فکرتها شدی
در سیستم ایده آلیستی و عینی، اندیشه مطلق آن اصل اساسی و مبدأ عام است که وحدت جهان از آن ناشی میشود. هگل فیلسوف آلمانی اشیاء و پدیدههای جهان عینی را تجسم و تبلور ایده مطلق میدانست که در حرکت مداوم خود جهان پیرامون را خلق کرده است. طبیعت و انسان و مناسبات اجتماعی نیز محصول خرد و اندیشه اند.
در مورد عقیده به ماهیت ایزدی جهان و این که یزدان در همه جا و همه چیز هست و همه چیز بازتاب اوست، ادامه منطقی پی گیر این نظریه آن است که انسان خود خداست و خدای خالق جز «من متفکر» کس دیگری نیست. به قول مولوی:
آنها که طلبکار خدایید خدایید
بیرون زشما نیست شمایید شمایید
این نظریهای است که بیان آن در قرون وسطای ایران به علت نقش مثبت و انسان گرایانه اش، در شرایط مشخص تاریخی، از جانب دلاورانی آزاد اندیش علیه قشریون تاریک فکر، شهامت بسیار میطلبید. با این حال کسانی «اناالحق» گویان «اسرار هویدا کردند» و به همین خاطر «سربر سر دارنمودند».
اما در عصر ما، ایده آلیسم عینی و انواع آن در نبرد با ماتریالیسم، به ویژه از تز وحدت جهان به علت منشأ خدایی آن دفاع میکند.
ایده آلیسم ذهنی، ماده و محسوسات را یکی میگیرد، روان و جسم را مشابه و واحد فرض میکند و از این جا به وحدت جهان میرسد. ولی در هر حال ایده آلیستها (چه ذهنی و چه عینی) وحدت جهان را بر شالوه یک اصل اندیشهای خرد و با احساس قرار میدهند. از نظر این بحث فلسفی در تاریخ فلسفه جریانات مونیستی، دوآلیستی و پلورالیستی وجود داشته است.
برخی از این مکاتب به این یا آن شکل رابطه دیالکتیک بین وحدت و کثرت را درک کرده یا طرح کردند. نظیر آن که گفت «غایت توحید انکار توحید است» و یا آن دیگری که سرود:
شد آن وحد از این کثرت پدیدار ینیققا چون شمردی گشت بسیار
درو گر چه، یکی دارد بدایت و لیکن نبودش هرگز نهایت
و یا در این غزل معروف خواجه شیراز که:
این همه عکس میو نقش مخالف که نمود
یک فروغ رخ ساقی است که در جام افتاد
ملا صدرا مسئله وحدت و کثرت را از طریق اندیشه ویژه دیالکتیکی خود و با توسل به مقوله حرکت حل میکرد و میگفت جهان یک دستگاه به هم پیوسته و همگون است که تنوع امور و تکثر وجود در آن نتیجه حرکت جوهر و استکمال این حرکت است. ولی برخی دیگر در این رابطه، تضادی غیر قابل حل میدیدند و میگفتند:
به وحدت در نباشد هیچ کثرت
دو نقطه نبود اندر اصل وحدت
-
-
مدیر بازنشسته
حل ماتریالیستی مسئله
وحدت جهان در مادی بودن آن است
مسئله وحدت جهان را ماتریالیسم چگونه حل میکند؟ ماتریالیسم دیالکتیک در جهان بینی مونیستی خود، نه فقط همه مکاتب گوناگون ایده آلیستی بلکه عقاید تنگ و خشک ماتریالیستی قبلی که جهان را مرکب از عناصر همگون میدانست، یعنی به دیالکتیک وحدت و کثرت پی نمیبرد طرد کرد.
فلسفه مارکسیستی نشان میدهد که پدیدهها و روندهای جهان کیفیتا متفاوتند ولی همه آنها در این امر شریک و یگانهاند که مادی هستند. این مطلب سنگ بنای اساسی برخورد ما به مسئله است.
برای ماتریالیسم دیالکتیک وحدت جهان در مادی بودن آن است. و یا به سخن دیگر جهان یگانه است زیرا که مادی است.
ولی این جهان واحد، متنوع است چرا که ماده متحرک است. علت تنوع جهان عبارت است از تنوع اشکال و جوانب مختلف ماده تنوعی که زائیده ماده متحرک است. همه تظاهرات و حالات و خواص و روابط مختلف ماده، از نحوه هستی آن یعنی حرکت زائیده میشود.
تغییرات و تنوع پدیدههای مادی از حرکت ماده در زمان و مکان ناشی میشود، به همین جهت وحدت جهان که به علت مادی بودن آن است، در وحدت ماده، حرکت، مکان و زمان تجلی میکند.
حل مسئله وحدت جهان مرهون همکاری فشرده فلسفه و علوم طبیعی است. فلسفه ماتریالیستی و شکل عالی آن ماتریالیسم دیالتیک بر وحدت مادی جهان تأکید دارد و به آن از خلال خصلت اصلی اش یعنی واقعیت عینی مستقل از ذهن و شعور ما مینگرد. و اما کشف و توضیح ارتباطات مشخص و تبدلات و تغییرات متقابل و اشکال گوناگون حرکت وظیفهای است بر عهده علوم طبیعی با مراحل مختلف اثبات وحدت مادی جهان تطبیق میکند.
-
-
مدیر بازنشسته
رومانتیسم
رومانتیسیسم، عصری از تایخ فرهنگ در غرب اروپاست، که بیشتر روی آثار هنر، ادبیات و موسیقی نمایان شد.
رومانتیسیسم در اصل، حرکتی هنری و روشنگرایانه بود که در قرن هجدهم (میلادی) در اروپای غربی شکل گرفت و تا حدودی بر ضد جامعه اشرافی و عصر روشنگری (به طور بهتر عقلانی) بود. گفته میشود که ایدئولوژی انقلاب فرانسه و نتیجههای آن این طرز فکر را تحت تاثیر خود قرار داد.
رومانتیسیسم، همانطور که از نامش پیداست، هرآنچه است که با احساسات و عاطفه در تماس باشد. از دید انسان رومانتیک، جهان به دو دسته عقلانی (به قول نووالیس: جهان اعداد و اشکال) و به دسته احساسات و یا به طور بهتر والاترینها و زیباییها تقسیم میشود
-
-
مدیر بازنشسته
مکتب رومانتیسم
آغاز قرن نوزدهم را بايد شروع عصر جديدي در ادبيات اروپا دانست که دامنه آن تا به امروز کشيده شده است. اين دوره جديد که بايد آن را عصر رمانتيک نام داد عصر طبقه بورژوازي شمرده مي شد. در اين دوره تجمل و زندگي اشرافي همه اهميت و نفوذ خود را از دست داد ؛ قلمرو آثار ادبي گسترش يافت ؛ حالا ديگر شاعران و نويسندگان از طبقه هاي گوناگون جامعه بودند. ادبيات رمانتيک در قرن نوزده در کشورهاي اروپايي يکي پس از ديگر به ظهور رسيد.
در آغاز کلمه رومانتيک از طرف طرفداران مکتب کلاسيک براي مسخره به نويسندگان جديد اطلاق مي شد و معني نخستين آن مترادف با خيال انگيز و افسانه اي بود.
اصولا مکتب نخستين رومانتيسم انگلستان بود و از آنجا به آلمان رفت و از آنجا در فرانسه رسوخ کرد و سرانجام تا سال 1850 بر ادبيات اروپا مسلط شد.
-
-
مدیر بازنشسته
اصول مکتب رمانتيک
نخست مقايسه اي از دو مکتب کلاسيک و رومانتيسم به عمل مي آوريم:
1_ کلاسيک ها بيشتر ايدآليست هستند و حال آنکه رومانتيک ها مي کوشند گذشته از بيان زيبايي ها و خوبي ها که هدف کلاسيک هاست زشتي و بدي را هم نشان بدهند.
2_ کلاسيک ها عقل را اساس شعر کلاسيک مي دانند و حال آنکه رومانتيک ها بيشتر پابند احساس و خيال پردازي هستند.
3_ کلاسيک ها تيپ ها و الهام آثار خويش را از هنرمندان يونان و روم قديم مي گيرند و حال آنکه رومانتيک ها از ادبيات مسيحي قرون وسطي و رنسانس و افسانه هاي ملي کشورهاي خويش ملهم مي شوند و همچنين از ادبيات معاصر ملل ديگر تقليد مي کنند. در دوره رمانتيسم ارسطو جاي خود را به شکسپير داده است.
4_ کلاسيک ها بيشتر طرفدار وضوح و قاطعيت هستند و رومانتيک ها به رنگ و جلال و منظره اهميت مي دهند. آنها ترجيح مي دهند که به جاي سرودن اشعار منظم و يکنواخت با شعاري بپردازند که بيشتر شبيه نثر (چه از لحاظ آهنگ و چه از لحاظ مضمون)، تصويري و متنوع باشد.
اين مکتب به آزادي، شخصيت (فرمانروايي من)، هيجان و احساس ها، گريز و سياحت و سفرهاي جغرافيايي در آثار خود بسيار اهميت قائل است. هنرمند در آن به کشف و شهود مي پردازد و به افسون سخن و به اهميت کلمه بي اندازه آگاه است. خلاصه اينکه رومانتيک سوبژکتيف Subjective) Subjectif) است يعني نويسنده خود در جريان نوشته اش مداخله مي کند و به اثر خود جنبه شخصي و خصوصي مي دهد.
ويکتور هوگو، والتر اسکات، وردزورت، گوته، شيلر، پوشکين، و لرمانتوف، از پيشوايان نخستين اين مکتب هستند.
از آثار معروف اين مکتب مي توان نتردام دوپاري، بينوايان، تاراس بولبا، سه تفنگدار، زنداني قفقاز، فواره باغچه سراي، آيوانهو را نام برد.
قرن نوزدهم را معمولا "قرن رمان" مينامند. رمان در اين قرن در مسيرهاي متفاوت و بسيار وسيعي پيش ميرود و بسياري از رمانهاي نبوع آساي جهان در اين قرن به وجود ميآيند و رمان جنبههاي مطلوب تر و جهاني تري پيدا ميکند. پس قرن نوزدهم شايستگي دريافت عنوان "قرن رمان" را دارد. هر چند که در قرن بيستم رمان به حد کمال و پختگي خود ميرسد و قواعد و اصول اساسي آن تثبيت ميشوند و نمونهها و سرمشقهاي رمان در هر شکل و طريقه به عرصه ميآيند اما در قزن نوزدهم غولهايي چون بالزاک، فلوبر، دوما، داستايوسکي و تولستوي قدم به ميدان ميگذارند. و جمعا رمان اروپايي به اوج پيروزي ميرسد. حال آن که در قرن بيستم رمان نويسان بزرگي در سرزمينهاي ديگر، در آمريکاي شمالي؛ در آمريکاي جنوبي و ژاپن و آفريقا در صحنه ادب ظاهر ميشوند.
آيا قرن نوزدهم را بيد از روز اول ژانويه 1801 به حساب آورد؟ در اين تاريخ در فرانسه، شاتو بريان و سنانکور Senancour)، 1846) نويسنده فرانسوي مولف رمان ابرمن) نخستين آثار رمانتيک را خلق کردند. انقلاب کبير چندسالي در کارهاي ادبي وقفهانداخت اما نرم نرم رمان نويسان به انتشار آثار خود پرداختند. با اين وصف تا چندين دهه رمان نيز مثل ساير رشتههاي ادبي در همان فضايي که محصول ذوق بزرگان قرن روشنگري بود سير ميکرد. رمان "کلاسيک" اين مخلوق قدرتمند رآليسم که تا مدتها رمان "واقعي" تلقي ميشد، در سال 1830 به حصنه آمد.
و از نظر اساس و بنياد، خالق خداوند بزرگ آن؛ آونوره دوبالزاک بود و "کمدي انساني" بالزاک تاريخ رمان را زير سلطه خود آورد و نمونه و سرمشق جهاني شد. و در همه جا مورد تحسين و تقليد قرار گرفت. عده اي بر ضد اين جريان بودند و مسيرهاي ديگري را برگزيندند و در نتيجه سبک و سياقهاي متفاوتي به وجود آمد. از بالزاک تا زولا، از ديکنز تا تولستوي، رمانهاي رآليست؛ و رمانهاي روانشناسانه، بر صحنه مسلط شدند و رمان در اين مسير پيش رفت و در سراسر قرن نوزدهم اين وضع برقرار بود. و در قرن بيستم نيز گروهي از رمان نويسان – رژه مارتن دوگار، رومن رولان، ژرژ دوهامل و ديگران همين راه را طي ميکردند.
در پايان قرن بيستم، بر ويرانههاي "ناتوراليسم" گلهاي عجيبي روييد که عده اي از منتقدان معتقد بودند که رمان در اين دوره به انحطاط رسيده، اما گروهي عقايد ديگري داشتند و ميگفتند که اين نويسندگان معترض و سرکش، که لئون بلوا، اکتاو ميرابو و ژرز داريان و نظاير آنها، راههاي تازه اي يافتهاند. و نوآوري در عالم هنر از ضروريات است. و رمان قرن بيستم با اين ابتکارات ريشهها و اصول خود را به دست ميآورد و از طرف ديگر در ان سوي اقيانوس اطلس، رمان آمريکايي نخستين آثار بزرگ و درخشانش را به جهان عرضه ميکند و غرب استعمارگر، رمان خود را همراه چيزهاي ديگر، به هند و ژاپن و خاورميانه و آفريقاي جنوبي ميبرد که بعضي از اين سرزمينها از مستعمرات غرب بودند.
رمان تاريخي در طول قرن نوزدهم و بخشي از قرن بيستم در نظر مردم ارزش و اهميت خود را حفظ کرد. هر چند که امروز روشنفکران به رمانهاي تاريخي با بدگماني مينگرند، جاذبه اين رمانها همچنان باقي است. در طي يک قرن و نيم اخير بعضي از نويسندگان داستانهايي از اين نوع نوشتهاند که غالب آنها بسيار سرگرم کننده و جذاب بودهاند. از جمله رمان (Quo va dis) به قلمهانريک سينيکه ويچ لهستاني (1950-1844) و "سوس يهودي" اثر "ليون فوشتوانگر" (1958-1884) که نازيها با تغييرات و انحرافاتي از اين کتاب يک فيلم ضديهودي ساختهاند. استاندال و فلوبرو پوشکين و تولستوي، از بزرگ ترين نويسندگان قرن نوزدهم نيز رمان تاريخي نوشتهاند. و بعضي از نويسندگان قرن بيستم، گاهي به رمان تاريخي روي آوردهاند که براي نمونه ميتوان از آراگون نام برد و کتاب "هفته مقدس" او و نويسندگان ديگري چون "ژيونو (هوسارد روي بام)، آله خوکار پنتيه (قرن ورشنگري)، سولژنيتسين (اوت 14) و مارگريت يورسنر (خاطرات آردين).
در همين سالهاي بود که بعضي از شاهکارهاي رمان تاريخي آفريده شد. پروسپرمريمه (ProperMerimee) (1870-1803) نخستين بار با کتاب "رواياتي از دوران شارل يازدهم" (1829) به شهرت رسيد. اين نويسنده در آياميکه از طرف دولت بازرس بناهاي تاريخي بود، بخش بزرگي از يادگارهاي دوران "رمان" Roman) يک سبک هنري که در قرنهاي يازدهم و دوازدهم در اروپا به شکوفايي خود رسيد) و گوتيک را از ويراني نجات بخشيد. آفردووينيي نيز که از بازماندگان يک خانواده اشرافي قديم بود که در ايام انقلاب به وضع بدي دچار شده بودند، مجذوب عظمت تاريخ بود و برخلاف والتر اسکات که حوادث ناچيز و قهرمانان گمنام را ترجيح ميداد، اين نويسنده در رمان "پنجم مارس" (1826)، يک قهرمان رمانتيک را به صحنه ميآورد که با ريشليو در ميافتد و خود را به حوادث متلاطم سرنوشت ميسپارد. بالزاک در حوادث عصر انتقلاب و دوران امپراتوري، ريشههاي تاريخي دنياي معاصر را جست و جو ميکند. ويکتورهوگو در آثار دوران جواني اش از والتر اسکات تاثير ميپذيرد و در رمانهاي "هان ايسلندي" و "بوک ژارگال" کم و بيش در سرزمينهاي ديگر به رويدادهاي تاريخي ميپردازد و سپس در "نوتردام دوباري" (1831) تصويري از قرون وسطي را ترسيم ميکند که نوعي رمان سياه نيز به حساب ميآيد. و در رمان "نودوسه" (1874) اين تصوير تاريخي را تا دوران انقلاب جلو ميآورد و در رمان "مردي که ميخندد" (1869) از وقايع تاريخي انگستان سخن ميگويد و در "بينوايان" (1862) مانند بالزاک به تاريخ باز ميگردد و ريشههاي تاريخ معاصرش را از دل خاک بيرون ميکشد. اما استاد بزرگ رمان تاريخي فرانسه، بي ترديد الکساندر دوما (1871-1802) است با رمانهاي "سه تفنگدار" (1844)، "ملکه مارگو" (1841)، " گردن بند ملکه" (1849) و بيش از بيست رمان ديگر
-
-
مدیر بازنشسته
کلاسیسیسم
مکتب کلاسیسیسم در واقع نوعی احیای شیوه هنری یونان و روم به شمار می رود که هر چند در ایتالیا متولد شد اما در فرانسه رشد کرد و به ثمر نشست.
اصول این مکتب عبارت است از تقلید از طبیعت، تبعیت و تقلید از قدما، اهمیت دادن به عقل، خوشایندی و وضوح و زیبایی کلام
از مهمترین شاعرات و نویسندگان که بدین مکتب رو آوردند می توان به "مولیر"، "لافونتن"، "راسین" و از همه مهمتر و معروفتر "بوالو" اشاره کرد.
بوالو بزرگترین مدافع مکتب کلاسیک و معروف ترین نقاد این مکتب است.
وی در سال 1674 در منظومه "فن شعر" خود اصول مکتب کلاسیسیسم را بیان کرد.
به اعتقاد او شعر باید تابع طبیعت و عقل باشد و از هر امری که آن را از این اصول منحرف کند باید اجتناب کرد.
او می گوید: "جز حقیقت هیچ چیز زیبا نیست" و این حقیقت از نظر او چیزی جز طبیعت نیست، طبیعتی که کلی و عمومی باشد و در عین حال هنرمند آن را به حکم ذوق و منطق انتخاب و تقلید کرده باشد.
هنرمند جز به آنچه کلی و طبیعی است دل نمی بندد. هدف شاعر آن نیست که چیزی تعلیم یا اثبات کند، بلکه باید شادی و خوشی را در دلها برانگیزد.
به اعتقاد او آنچه می تواند لذت و شادی را در ذهن مردم به وجود آورید چیزی جز طبیعت نیست و برای جستجوی آنچه طبیعی و حقیقی است ملاکی نداریم جز عقل و منطق که همان ذوق سلیم است. اما برای آن که بتوانیم این ذوق سلیم را تربیت و تقویت کنیم هیچ چیز سودمندتر از مطالعه ی آثار قدما نیست زیرا قدما بهتر از ما توانسته اند طبیعت را ادراک و توصیف نمایند.
در انگلستان با آن که کسانی مانند "فرانسس بیکن" از یک طرف و "ویلیام شکسپیر" از سوی دیگر اصول کلاسیک را از دست و پای خویش می گسلند و به راحتی خود را به بند گفته ها و اعتقادات قدما در نمی آورند و بی سبب از آنها پیروی نمی کنند و بنای فهم و ادراک خود را در میدان های عمومی یونان و روم بنیاد نمی گذارند، اما نقادانی مانند "جان درایدن" و "الکساندر پوپ" و " ساموئل جانسون" سعی می کنند نوعی نقد کلاسیک را در شعر و ادب انگلیس وارد سازند.
"الکساندر پوپ" مانند "بوالو" تأکید می کند که در شعر، اصل کلی پیروی از طبیعت و عقل است و طبیعت عقل را امری واحد می داند. به عقیده ی وی قدما زودتر و بهتر از ما این قانون را دریافته اند و از این جهت توجه به آثار قدما در نظر وی فواید بسیار دارد.
-
-
مدیر بازنشسته
طبقه بندی آثار ادبی در کلاسیسیسم
در مكتب كلاسيك انواع آثار ادبي مانند طبقه هاي اجتماع با سلسله مراتب طبقه بندي شده است .
۱- حماسه و رمان :
مشخصات حماسه عبارتست از عظمت و شكوه جنگجويانه آن و برجستگي موضوع و قهرمانان آن . در حماسه ؛ قهرمانان ملي را به عظمت مي رسانند . آنها از هر لحاظ كامل - دلاور - شجاع - با عزت نفس - پاكدامن ... مي باشند و خطا هاي آنان نيز خالي از جنبه قهرماني نيست .
شاهنامه فردوسي ؛ ايلياد هومر در اوج اين داستان ها قرار دارند و وقتي داستان به جاي شعر به صورت نثر بيان شود رمان به وجود مي آيد . در رمان نيز همان اصول حماسي بكار مي رود با اين تفاوت كه در حماسه جنگ و در رمان عشق مقام نخست را به عهده دارد .
۲ - تراژدي:
ارسطو در تعريف تراژدي مي گويد : تراژدي عبارتست از تقليد يك حادثه جدي و كامل و داراي وسعت معين ؛ با بياني زيبا كه زيبايي آن در تمام قسمت ها به يك اندازه باشد ؛ و داراي شكل نمايشي باشد نه داستان و حكايت ؛ و با استفاده از وحشت و ترحم ؛ عواطف مردم را پاك و منزه سازد . قهرمان تراژدي نبايد جنايتكار باشد ؛ ضمنا بسيار پرهيزكار و درست كردار نيز نبايد باشد ؛ (( بايد از خوشبختي به تيره روزي افتاده باشد اما نه بر اثر جنايت بلكه بر اثر اشتباه )) . همچنين قهرمان تراژدي بايد با اشخاصي كه طرف مقابل او را در تراژدي تشكيل مي دهند رابطه خانوادگي و يا حسي داشته باشد .
۳- كمدي :
كمدي عبارتست از يك اثر نمايشي جالب كه اشخاص آنرا شخصيت هاي پايين تري نسبت به تراژدي تشكيل مي دهند و حوادث آن از زندگي روزمره گرفته مي شود . در كمدي اصيل ( حقيقت نمايي ) بايد بيشتر از موارد ديگر لحاظ شود و بايد پايان خوشي داشته باشد و حادثه آن نيز جنبه ابتكاري داشته باشد .
اصول و قواعد كلي اين سبك به شرح زير ميباشد :
تقليد و نمايش از طبيعت : هنرمند كلاسيست بيش از هر چيز بايد سازنده (خوبي )باشد .
توجه و تقليد از قدما : نگريستن و پرواي بي اندازه به خداوندان ذوق و هنر باستان و يافتن بهترين و برجسته ترين قالب هاي هنري گذشتگان .
اصل عقل : تاثيرات در اين مكتب بايد موافق با اصول عقلي باشد .
حقيقت نمايي : قهرمانان اين مكتب آنچه را نيك است دارا مي باشند
-
-
مدیر بازنشسته
رئاليسم
رئاليسم به عنوان مکتب ادبي، نخست در اواخر قرن هجده و اوايل قرن نوزده در فرانسه به ميان آمد و پايه گذاران واقعي آن نويسندگان مشهوري نبودند که ما امروز مي شناسيم بلکه آنان نويسندگان متوسطي بودند که اکنون شهرت چنداني ندارند.
شانفلوري، مورژه و دورانتي، از آن جمله هستند و همين نويسندگان بودند که در رشد و پيشرفت نهضت ادبي عصر خودشان (قرن نوزده) تأثير زيادي داشتند.
بزرگترين نويسنده رئاليست در اين دوره گوستاو فلوبر است و شاهکارش مادام بوواري کتاب مقدس رئاليسم شمرده مي شود. به نظر فلوبر، رمان نويس بيش از هر چيز ديگر هنرمندي است که هدف او آفريدن اثري کامل است. اما اين کمال به دست نخواهد آمد مگر اينکه نويسنده عکس العمل هاي دروني و هيجان هاي شخصي را از اثر خود جدا کند. از اين رو رمان نويس بايد اثر غيرشخصي به وجود بياورد، آنان که هيجان هاي خود را در آثارشان وارد مي کنند، شايسته نام هنرمند واقعي نيستند، فلوبر به شدت از اين گونه نويسندگان متنفر بود.
اما رئاليسم چيست؟
رئاليسم عبارتست از مشاهده دقيق واقعيت هاي زندگي، تشخيص درست علل و عوامل آنها و بيان و تشريح و تجسم آنها است.
رئاليسم برخلاف رمانتيسم مکتبي بروني يعني اوبژکتيف است و نويسنده رئاليست هنگام آفريدن اثر بيشتر تماشاگر است و افکار و احساس هاي خود را در جريان داستان آشکار نمي سازد، البته بايد توجه داشت که در رمان رئاليستي نويسنده براي گريز از ابتذال و شرح و بسط بي مورد محيط و اجتماع را هرطور که شايسته مي داند تشريح مي کند يعني در رمان رئاليستي توصيف براي توصيف يا تشريح براي تشريح مورد بحث نيست.
بالزاک با نوشتن دوره آثار خود تحت عنوان کمدي انساني پيشواي مسلم نويسندگان رئاليست شد.
گوستاو فلوبر، چارلز ديکنز، هزي جيمس، لئون تولستوي، داستايوفسکي، ماکسيم گورکي، ازجمله نويسندگان طراز اول مکتب رئاليسم مي باشند.
بابا گوريو، اوژني گرانده، آرزوهاي بزرگ، رستاخيز، جنگ و صلح نيز از آثار مشهور اين مکتب به شمار مي روند
-
-
مدیر بازنشسته
ناتوراليسم
ناتوراليسم از نظر ادبي بيشتر به تقليد دقيق و موبه موي طبيعت اطلاق مي شود، اين نوع ناتوراليسم دنباله رئاليسم شمرده مي شود و در مفهوم فلسفي به آن رشته از روش هاي فلسفي گفته مي شود که معتقد به قدرت محض طبيعت است و نيروي برتر از طبيعت نمي بيند.
اما به عنوان مکتب ادبي ناتوراليسم به مکتبي اطلاق مي شود که اميل زولا و طرفدارانش پايه و اساس آن را گذاشتند. در اين نوع ادبيات و هنر کوشيده اند روش تجربي و جبر علمي را در ادبيات رواج دهند و به ادبيات و هنر جنبه علمي بدهند. اين مکتب نزديک به ده سال حاکم بر ادبيات اروپا بود (1880-1890) اما به زودي از صورت يک مکتب مستقل ادبي بيرون شد.
در هر حال نمي توان منکر نفوذ آن در ادبيات فعلي آمريکا و اروپا شد، چه عده اي از نويسندگان آمريکايي و اروپايي از آثار پيشوايان اين مکتب ملهم شده اند.
-
کلمات کلیدی این موضوع
مجوز های ارسال و ویرایش
- شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
- شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
- شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
- شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
-
مشاهده قوانین
انجمن