نمایش نتایج: از شماره 1 تا 3 , از مجموع 3

موضوع: هری پاتر

  1. #1
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2010/01/09
    محل سکونت
    *گیلان-املش*
    سن
    31
    نوشته ها
    5,954

    New 1 هری پاتر

    هری پاتر زندگينامه لرد سياه:
    ساير القاب و اسامي:
    لرد ولدمورت، لرد سياه، كسي كه نبايد اسمش را برد، كسي كه او را مي شناسي

    - سالهاي اوليه:
    جادوگر سياه مشهور به ''لرد ولدمورت'' در سال 1927 در ''ليتل هنگلتون'' متولد شد. مادر او كه يك ساحره و به گفته خود او از نوادگان ''سلزار اسليترين'' بود، عاشق ''تام ريدل'' شده بود, يك انسان مشنگ.
    تام ريدل در يك عمارت بزرگ و باشكوه زندگي مي كرد كه بر تپه اي كوچك مشرف بر دهكده هنگلتون قرار داشت. خانه آنها از بزرگترين و باشكوهترين ساختمان هاي اطراف بود.
    وقتي مادر ولدمورت به شوهرش گفت كه يك ساحره است, همسرش او را ترك كرد و به خانه پدري اش بازگشت.
    لرد ولدمورت ماجرا را اينطور تعريف مي كند كه پدرش علاقه اي به جادو نداشت.
    مادر ولدمورت, درست هنگامي كه تولدش را به او هديه كرد, از دنيا رفت. او فقط آنقدر زنده بود كه نام فرزندش را ''تام مارولو ريدل'' بگذارد، بعد از پدرش ''تام'' و پدر بزرگش ''مارولو''.
    لرد ولدمورت, در دوران كودكي اش در يك پرورشگاه و در ميان مشنگ ها بزرگ شد.

    - در هاگوارتز 1938 - 1945:
    تام ريدل تحصيلات خود را در مدرسه علوم و فنون جادوگري هاگوارتز در سال 1938 آغاز كرد و به گروه اسليترين ملحق شد. اما او مجبور بود كه هر سال براي تعطيلات به همان يتيم خانه مشنگي باز گردد. او اين دوران را بدترين دوران زندگي اش مي ناميد.
    او خودش را اين گونه توصيف مي كرد: ''فقير اما زيرك, محروم از داشتن پدر و مادر اما بسيار شجاع, ارشد مدرسه, دانش آموز الگو و نمونه...''
    اما يكي از اساتيد بود كه به نظر نمي آمد مانند سايرين او را دوست داشته باشد. آن فرد كسي نبود جز ''آلبوس دامبلدور''.
    تام در دوران حضورش در مدرسه متوجه شد كه ''تالار اسرار'' توسط جد او سلزار اسليترين, در قسمتي از مدرسه ساخته شده است. اسليترين تالار را در اعماق قلعه هاگوارتز ساخته و آن را از ديد ساير موسسان مدرسه مخفي نگه داشته بود. او تالار اسرار را چنان طلسم كرده بود كه تنها خودش و وارثانش بتوانند در آن را بگشايند و مدرسه او را از وجود تمام كساني كه شايسته تحصيل جادو نبودند، پاك كنند.
    در طي اين دوران تام در جمع دوستان صميمي اش, اسم جديدي براي خود انتخاب كرد. از آنجا كه او نام پدرش را داشت و آن را زشت و اهانت آميز مي دانست, حروف اسمش ''تام مارولو ريدل'' را جابجا كرد و اسم تازه اي به وجود آورد: ''من لرد ولدمورت هستم''. اين نامي بود كه او عقيده داشت ''روزي خواهد رسيد كه تمام جادوگران در سرتاسر دنيا از به زبان آوردن آن هراس خواهند داشت!'' درست زماني كه او ''بزرگترين جادوگر تمام دنيا'' شود.
    5 سال طول كشيد تا تام همه چيز را در مورد تالار اسرار بداند و ورودي اش را پيدا كند و هيولايي را كه نگهبان آن بود, تحت كنترل خود در آورد. آن هيولا يك ''باسيليسك'' بود و تام مي توانست كه او را كنترل كند زيرا او هم مانند سلزار اسليترين يك ''مار زبان'' بود.
    تام, اژدها را آزاد كرد و به درون مدرسه فرستاد. در نتيجه اين اقدام, عده اي از دانش آموزان مجروح شدند و نهايتا يك نفر كشته شد. يك دانش آموز دختر به نام ''ميرتل'', مرده در حمام دخترها پيدا شد.
    در 13 ژانويه 1943 تام تلاش كرد تا يكي از دانش آموزان به نام ''روبيوس هاگريد'' را دچار دردسر كند. او مدير مدرسه ''آرماندو ديپت'' را هنرمندانه فريب داد و هاگريد و عنكبوت بزرگش را مسئول حملات اخير در هاگوارتز معرفي كرد و بدين وسيله احتمال هرگونه شكي را به خود برطرف نمود.
    تام به خاطر خدمات ويژه اش به هاگوارتز جايزه اي دريافت كرد. در حالي كه همه در هاگوارتز به او به چشم يك دانش آموز فوق العاده و منضبط نگاه مي كردند, تام متوجه شد كه دامبلدور همچنان به نظارت ريزبينانه و آزاردهنده خود نسبت به او ادامه مي دهد, بنابر اين عقلاني نبود كه تا در مدرسه است, بار ديگر در تالار اسرار را بگشايد.
    او آثاري را از خودش در صفحاتي از يادداشت هاي روزانه به جاي گذاشت به اين اميد كه روزي بتواند افراد ديگري را به دنبال خويش بكشاند و كار شرافتمندانه نيمه تمام سلزار اسليترين را به نتيجه برساند.

    - اتفاقات ليتل هنگلتون 1944 - 1945:
    در خلال تابستان 1944, لرد ولدمورت انتقامي را كه مدتها پيش با خود عهد كرده بود از پدر مشنگ منفورش گرفت. باغبان خانه آنها بعدها به پليس گفت كه در روز مرگ ريدل ها يك غريبه را ديده است. يك پسر بچه نوجوان, با موهايي تيره و رنگ پريده. صبح روز بعد از آن خدمتكار خانه, پدر او و پدر و مادر پيرش را مرده در سالن پذيرايي پيدا كرد, در حالي كه هنوز مشغول صرف شام بودند. بدن آنها مانند يخ سرد شده بود و در چهره هريك آثار ترس و وحشت به خوبي ديده مي شد, اما روي بدن هيچكدامشان هيچ اثري از جراحت فيزيكي پيدا نشد. ريدل ها در حياط كليسا دفن شدند. تام به هاگوارتز بازگشت تا سال هفتم تحصيلش را در سپتامبر آغاز كند. او ارشد اسليترين بود و مدال ديگري نيز به خاطر لياقتش در جادوگري دريافت كرد. دامبلدور بعدها در مورد او گفت: ''زيرك. البته او بدون شك زيركترين دانش آموزي بود كه هاگوارتز به خود ديده است!''

    - شكل گيري و تكامل شخصيت 1945 - 1970:
    تام تحصيلاتش را در مدرسه علوم و فنون جادوگري هاگوارتز در سال 1945 به پايان رساند و پس از آن مدرسه را ترك كرد و براي مدتي طولاني ناپديد شد. در طي اين مدت او سفرهاي دور و درازي كرد و عميقا به سوي جادوي سياه كشيده شد. او در سفرهاي خود با عده زيادي از سياه ترين ساحره ها و جادوگران آشنا شد و در راه رسيدن به ''قدرت'' و ''فنا ناپذيري'' خطرات بسيار و مراحل جادويي عجيب و سحرآميزي را پشت سر گذاشت. به طوري كه هنگامي كه بازگشت و آشكارا خود را لرد ولدمورت ناميد, تنها عده كمي مي توانستند باور كنند كه كسي امروز در برابرشان ايستاده و سر تا پا به قدرتهاي جادوي سياه آغشته است, همان بچه زيرك و شيك پوشي است كه در هاگوارتز رشد كرده بود!

    - قيام بزرگ لرد سياه 1970 - 1981:
    در آغاز دهه 1970 لرد ولدمورت شروع به جمع آوري پيرواني براي خود كرد. بسياري از زنان و مردان جادوگري كه به او پيوستند شيفته اقتدار و قدرت مثال زدني او شده بودند و وسوسه دستيابي به قدرتي اين چنين در وجودشان شعله ور شده بود. عده زيادي نيز از ترس خشم و قدرت او, به صف خادمينش پيوستند, قدرتي كه او در طي سالهاي طولاني ناپديد شدنش به دست آورده بود.
    پيروان لرد ولدمورت خود را ''مرگ خوار'' مي ناميدند و او آنان را خانواده واقعي خود مي دانست.
    مرگ خواران آزادانه از سه افسون نابخشودني در برابر تمامي مخالفان خود استفاده مي كردند, چرا كه پس از مدتي كوتاه آنها نياز به افسون هايي قدرتمند داشتند تا به آنها اجازه دهد كه مرتكب قتل و جنايت شوند. روح خونخوار پيروان لرد ولدمورت لحظه به لظحه بيش از پيش تشنه خونريزي مي شد و قتل عام هاي دسته جمعي مشنگ ها بوسيله آنها غالبا به قصد شادي و تفريح صورت مي گرفت. كينه لرد ولدمورت از مشنگ ها كه از دوران كودكي اش در درونش شعله ور شده بود, هر قيد و بندي را از پاي پيروانش مي گشود و به آنها اجازه هرگونه جنايتي را مي داد.
    گروه مرگ خواران يك علامت ويژه داشتند: ''نشان سياه'' و آن تصويري بود از يك جمجمه كه ماري مانند زبان از دهان آن بيرون آمده بود. نشان سياه ابتكار لرد ولدمورت براي ايجاد وحدت بيشتر در بين پيروانش بود و آنان وقتي كه كسي را به قتل مي رساندند آن علامت را كه مملو بود از ستاره هاي زمردين درخشنده در غباري از دودي سبز رنگ, به هوا مي فرستادند. ديدن اين علامت موجب وحشت بسيار زيادي مي شد.
    لرد ولدمورت از دشمني و كينه موجود بين جادوگران و مشنگ ها استفاده مي كرد و بيش از پيش آنان را در راه ارضاي افكار انتقام جويانه شان هدايت مي نمود. بسياري از جادوگران بزرگي كه به او پيوسته بودند مسئول كشتارهاي دسته جمعي مشنگ ها قلمداد مي شدند.
    در آن دوران, انسان ها در فضايي آكنده از ترس و اضطراب, در اخباري از مرگ, شكنجه و ناپديد شدن هاي ناگهاني غرق شده بودند.
    در اين شرايط ''بارتيموس كراوچ'' رئيس اداره اجراي قوانين جادويي به كارآگاه ها اجازه داد كه در برابر مظنونين اين جنايت ها از افسون هاي نابخشودني استفاده كنند و دستور داد كه بيش از آنكه مظنونين را دستگير كنند, آنان را به قتل برسانند. در پيامد اين حادثه, بسياري از مظنونين به همكاري با لرد سياه بدون محاكمه دستگير و يا كشته شدند.
    در خلال اين شرايط تنها جاي امن مدرسه هاگوارتز بود. استواري جادويي بي نظير هاگوارتز كه بوسيله افسون هاي باستاني بسياري حفاظت مي شد به علاوه حضور دامبلدور باعث مي شد كه در آن شرايط پيچيده لرد ولدمورت از اين محل صرف نظر كند. لرد ولدمورت, دامبلدور را قهرمان مشنگ ها مي دانست. او بهتر از هر كسي دامبلدور را مي شناخت و به خوبي مي دانست كه تحت هر شرايطي تا آخرين رمق در برابرش مقاومت خواهد كرد. مواجهه مستقيم با دامبلدور در آن شرايط به سود لرد ولدمورت و پيروانش نبود.
    لرد ولدمورت از هر جادوگر زنده ديگري قدرتمندتر به نظر مي رسيد. در واقع او به هدف ديرينه اش رسيده بود. بسياري از جوامع جادوگري از بردن نام او منع شده بودند. بسياري از مردم از شدت وحشت حتي تاب شنيدن نام او را نيز نداشتند. شنيدن نام ''لرد ولدمورت'' وحشت, سياهي و مرگ را براي جادوگران تداعي مي كرد و تمامي آرامش و امنيت زندگي آنان را نابود مي ساخت.آنها به همين جهت تنها با القابي مثل ''كسي - كه - نبايد - اسمش - را - برد'' و همچنين ''كسي - كه - او - را - مي شناسي'' از او ياد مي كردند. اين همان چيزي بود كه لرد ولدمورت سال ها پيش از اين آنرا در آينده خود ديده بود.
    هنگامي كه او در 31 اكتبر 1981 به خانه ''جيمز'' و ''ليلي'' و ''هري پاتر'' رفت, يازده سال از نخستين روزي كه به جمع آوري قدرت پرداخته بود مي گذشت.
    او جيمز را كشت و ليلي پاتر در حال تلاش براي محافظت از پسرش توسط او كشته شد.
    چه كسي نامزد بعدي براي قرباني شدن بود؟
    اما وقتي كه لرد ولدمورت - قويترين جادوگر تاريكي دوران - كه بسياري از ساحره ها و جادوگران قدرتمند را به آساني كشته بود, در برابر هري پاتر قرار گرفت, براي لحظه اي آنچه را كه مي بايست فراموش كرد. افسوني كه او به سمت آن كودك فرستاد بوسيله افسون محافظي كه مرگ ليلي آن را به وجود آورده بود, منعكس شد و به خود او برخورد كرد. افسوني كه هر جادوگري را تا آن روز كشته بود گرچه براي اولين بار ناكام شد و نتوانست لرد ولدمورت را بكشد اما بدنش را از او گرفت و لرد ولدمورت در حالي كه هرگز تصور چنين روزي را نمي كرد, در پيشاروي سرنوشتي مبهم و دور از انتظار قرار گرفت.

    - سالهاي غيبت 1981 - 1994:
    لرد ولدمورت مي دانست كه بيش از هركسي ديگري به جستجوي فناناپذيري رفته است. گرچه او بخش عظيمي از قدرتش را به خاطر نبود جسمش از دست داده بود اما دريافت كه قسمتي از اقدامات او در راه فناناپذيري موثر واقع شده است. او به راستي مرگ را شكست داده بود, چيزي كه تا آن روز هرگز كسي موفق به دستيابي به آن نشده بود. او در برابر افسون مرگباري كه توسط خودش, قويترين جادوگر دوران فرستاده شده بود, مقاومت كرده و كشته نشده بود, و اين براي او و جادوي سياه دستاوردي بسيار بزرگ محسوب مي شد. اگرچه او در اين راه بدنش را از دست داده بود و به همين دليل قدرت انجام هيچ كاري را نداشت چرا كه هر افسوني كه مي توانست به او كمك كند, محتاج استفاده از چوب جادو بود. او در جنگلي دور افتاده, دور از تمامي انسان ها و همچنين كاراگاه هايي كه مي دانست هنوز در تعقيبش هستند, مخفي شد. براي استفاده از قدرتي كه هنوز برايش قابل استفاده بود يعني توانايي تصرف جسم ديگران, او نخست در حيواناتي مانند مارها كه مطابق ميلش بودند, ساكن شد.
    او صبر مي كرد, بدون خستگي. با پشتكار مثال زدني اش انتظار مي كشيد و در حالي كه لحظه به لحظه خودش را وادار به زندگي كردن مي نمود, اميدوار بود كه مرگ خواران وفادارش او را پيدا كنند و بوسيله جادو او را بازگردانند. اما آن دسته از افرادي كه توسط كارآگاه ها كشته و يا در ''آزكابان'' زنداني نشده بودند, هرگونه همكاري با او را كتمان مي كردند. آنها به راستي كساني نبودند كه لرد ولدمورت از آنها انتظار وفاداري داشته باشد. بسياري از پيروانش ادعا كردند كه بر خلاف ميل باطني شان مجبور به انجام قتل و شكنجه شده بودند. دوران پيروزي هاي باشكوه لرد ولدمورت, در نبود او آهسته آهسته به پايان مي رسيد.

    - دومين ناكامي 1991 - 1992:
    در سال 1991, پروفسور ''كوييرل'' در جنگلي كه لرد ولدمورت 10 سال در آن مخفي شده بود, به گشت و گذار پرداخت. او به راحتي در برابر نيروي لرد ولدمورت تسليم شد. او جوان, احمق و ساده لوح بود. لرد ولدمورت بعدها چنين اظهار نظر كرد: ''هميشه افراد مشتاقي بوده اند كه به من اجازه ورود به قلب ها و ذهنهايشان را مي داده اند.''
    لرد ولدمورت, كوييرل را مجبور كرد كه او را به خانه برگداند. او در انديشه نقشه اي بود تا با استفاده از سنگ جادوي ''نيكولاس فلامل'' براي خودش بدني جديد خلق كند تا بتواند اكسير حيات را بسازد.
    در روز 31 جولاي, كوييرل با كمك لرد ولدمورت توانست جن هايي را كه از بانك ''گرينگوتز'' در كوچه ''دياگون'' محافظت مي كردند فريب دهد و داخل بانك شود و در صندوق را بگشايد, اما ديد كه صندوق 713 محل قبلي سنگ جادو خالي است. صندوق همان روز به دستور دامبلدور توسط هاگريد خالي شده بود و او سنگ را به هاگوارتز منتقل كرده بود.
    در اين زمان, لرد ولدمورت وجود سنگ را براي بدست آوردن بدنش ضروري مي ديد و در حالي كه در بدن كوييرل شريك شده بود, سعي كرد تا با استفاده از او سنگ را از محل مخفي امن و طلسم شده اش در مدرسه هاگوارتز به چنگ بياورد. در اين روزها كوييرل, ''تك شاخ'' ها را در جنگل ممنوعه مي كشت و براي نيرو بخشيدن به اربابش خون آنها را مي خورد. يك شب آنها در جنگل با هري پاتر مواجه شدند كه رد يك تك شاخ زخمي را دنبال كرده بود. اما در شبي كه قرار بود هري پاتر به دست لرد ولدمورت كشته شود, ''فايرنز'' يك نيمه اسب-انسان كه از آينده آگاه بود و مي دانست كه آن شب هري توسط لرد ولدمورت كشته مي شود, از راه رسيد و كوييرل جنگل را ترك نمود.
    لرد ولدمورت توسط كوييرل هاگريد را فريب داد تا راز عبور از سگ سه سر درنده اي را كه از سنگ محافظت مي كرد, فاش كند. همچنين آنها تا رسيده به آينه ''نفاق انگيز'' با سه طلسم ديگر نيز روبرو شدند كه عبور از آنها براي لرد ولدمورت كار بسيار ساده اي بود.
    در آنجا كوييرل با هري پاتر مواجه شد. او به همراه ''رون'' و ''هرميون'' از آنجا كه تصور مي كرد پروفسور ''سوروس اسنيپ'' قصد دارد تا سنگ جادو را بدزدد, به دنبال آن آمده بود.
    هري سنگ را از آينه بدست آورد. لرد ولدمورت مي دانست كه سنگ در اختيار اوست و به كوييرل فرمان داد كه آن را از او بگيرد. اما عجيب اين بود كه اين بار نيز همين طلسم باستاني به ياري او آمد و از او در برابر قويترين جادوگران زمان محافظت كرد. اين افسون موجب مي شد كه تماس كوييرل با پوست هري موجب سوختن او شود. هري به حد كافي كوييرل را معطل كرد تا دامبلدور از راه برسد. لرد ولدمورت آنجا را ترك كرد و كوييرل را تنها گذاشت تا بميرد. تلاش لرد ولدمورت يك بار ديگر بوسيله آن افسون باستاني ناكام مانده بود.

    - دومين تبعيد 1992 - 1994:
    لرد ولدمورت به جنگل خود در آلباني بازگشت در حالي كه در آن زمان با تاريكترين دوران زندگي اش مواجه بود. او ضعيف تر از هر زماني در طول دوران زندگي اش بود و مي دانست كه دور از دسترس است كه انتظار جادوگر ديگري را بكشد تا بتواند او را تسخير كند. همچنين او از اينكه گروهش به دنبال او بيايند و او را پيدا كنند كاملا نااميد شده بود.
    اما در اين دوران كه تمامي اميدهاي لرد ولدمورت كم كم رنگ مي باختند, يادداشت هايي كه او خاطرات 16 سالگي خود را در آنها به جاي گذاشته بود, در مالكيت ''لوسيوس مالفوي'' بود, يكي از فرماندهان ارشد او.
    در آگوست 1992, خاطرات و يادداشت هاي او در قالب يك كتاب توسط لوسيوس مالفوي در اختيار ''جيني ويزلي'' جوان قرار گرفت.
    جيني, قلبش را به روي آن نوشته ها و از آنجا به روي تام مارولو ريدل - نامي كه براي آنها آشنا نبود - گشود و لذا لرد ولدمورت روز به روز قوي تر شد. قدرت گرفتن او به دليل عميق ترين ترس ها و تاريك ترين اسرار دختر جوان بود كه لرد ولدمورت از آنها تغذيه مي كرد. خيلي زود او از جيني قويتر شد به طوري كه توانست از او براي گشودن تالار اسرار استفاده كند. دخترك مانند واسطه او در هاگوارتز عمل مي كرد و مانند اين بود كه نواده اسليترين بار ديگر به هاگوارتز بازگشته است. از طريق آن دختر, تام, هري پاتر را شناخت و به راز مقاومتش در برابر لرد ولدمورت پي برد, كسي كه ''حال, گذشته و آينده او بود!''. درست مانند اين بود كه لرد ولدمورت به دوران جواني اش بازگشته است, زماني كه هنوز تام نام داشت. هنگامي كه جيني دچار وحشت شد و تلاش كرد تا دفترچه خاطرات را از خود دور كند, تام از اينكه توانسته بود هري را به تالار اسرار بكشاند, بسيار مشعوف بود. تام مي توانست خود را به تالار اسرار برساند زيرا در آن زمان او آنقدر قدرتمند بود كه يادداشت هايش را رها كند. او با طعمه قرار دادن جيني, هري پاتر را به تالار كشاند. او مي خواست از هري پاتر بيشتر و بداند و راز زنده ماندنش در برابر افسون لرد ولدمورت را كشف كند. او مي خواست بداند كه چطور يك كودك تنها با يك نشان زخم, در برابر افسون مرگبار قويترين جادوگر دوران زنده مانده است, در حالي كه او تمام قدرتش را از دست داده بود. و دانستن اينها مستلزم استفاده از جيني و ملاقات با هري بود.
    تام هرچه بيشتر هري را مي شناخت از شباهت هاي او با خودش بيشتر شگفت زده مي شد. او اعتراف كرد كه فداكاري ليلي پاتر يك ضد افسون قوي بوده است و در نهايت نتيجه گرفت كه خوش شانسي تنها دليل زنده ماندن هري در برابر حمله او بود, و نه هيچ چيز ديگر. لرد ولدمورت تصميم گرفت كه قدرتهايش را در برابر او سازماندهي كند.
    با كمك ''فوكس'', كلاه گروه بندي و شمشير ''گودريگ گريفيندور'' هري, اژدها را كشت اما بوسيله نيش ماري كه بازويش را شكافته بود, زخمي شد.
    تام از ديدن اينكه فوكس بوسيله اشك چشمانش, با بهبود دادن جراحت هاي حاصل از نيش مار, هري را نجات داد, متعجب شد. هري سعي كرد تا با فرو بردن نيش مار در دفترچه خاطرات لرد ولدمورت او را شكست دهد. نيش زهر آلود تمام يادداشت هاي تام مارولو ريدل را سوزاند و با صداي فريادي دلخراش تمام خاطرات او از بين رفت و به هيچ چيز تبديل شد. هري پاتر - پسر لاغري كه فاقد هرگونه استعداد جادويي ويژه بود - يك بار ديگر لرد ولدمورت را در راه رسيدن به اهدافش ناكام گذاشته بود.

    - خادم وفادار لرد ولدمورت باز مي گردد:
    در تابستان 1994, خادم لرد ولدمورت ''پيتر پتيگرو'' در حالي كه به دنبال محلي براي اختفاء مي گشت, شايعه اي را كه در آلباني پيچيده بود دنبال كرد تا لرد ولدمورت را پيدا كند, اما هنگامي كه او را يافت, تنها نبود.
    پيتر در يك مسافرخانه توقف كرده بود و در آنجا با ''برتا جوركينس'' يك ساحره از وزارتخانه برخورد كرده بود. اين اتفاق مي توانست براي پيتر و همينطور براي لرد ولدمورت يك حادثه تاسف بار باشد اما بيش از آن براي برتا تاسف بار بود. پيتر قادر بود كه او را به كنترل خود در آورد و او را نزد لرد ولدمورت ببرد.
    لرد ولدمورت با استفاده از ''افسون حافظه'' اطلاعات بسياري را از برتا بدست آورد و همچنين دريافت كه مسابقات ''سه جادوگر'' آن سال در هاگوارتز برگزار خواهد شد, و مهمتر اينكه فهميد ''بارتيموس كراوچ'' پسر, يكي از وفادارتين خادمينش توسط پدرش از آزكابان نجات يافته و در خانه تحت ''افسون فرمان'' پدر و با يك شنل نامرئي پنهان شده است.
    اگرچه پيتر جادوگر فقيري بود اما حالا با اسم كوچكش ''دم باريك'' مشهور گشته بود. او قادر بود دستورات لرد ولدمورت را اجرا كند و با استفاده از معجوني از خون تك شاخ و زهر افعي, او را در دستيابي به يك بدن ضعيف مقدماتي ياري نمايد. اين كار باعث شد لرد ولدمورت يك جسم تقريبا انساني داشته باشد و بتواند قدرتهاي از جمله سفر كردن و در دست گرفتن چوب جادو را بدست آورد. او در حال تنظيم نقشه اي بود كه با استفاده از قسمتي از قدرت خود در جادوي سياه, كه از گذشته اش به يادگار مانده بود, بدنش را دوباره بدست آورد.

    - بازگشت لرد ولدمورت:
    لرد ولدمورت, دم باريك را كه فردي بي استعداد بود, مجبور كرد كه او را به خانه پدرش ببرد. در آنجا لرد ولدمورت با ''فرانك برايس'' باغبان پير خانه مواجه شد و او را به قتل رساند. بعد از آن, لرد ولدمورت به كمك دم باريك به خانه كراوچ ها رفتند, جايي كه مي دانست خادم وفادارش در آنجا مخفي شده است. دم باريك و بارتي پسر, ''الستور مودي'' (چشم باباقوري) را كه قبلا يك كارآگاه بود تسخير كردند. آنها مي دانستند كه او قصد دارد تدريس دفاع در برابر جادوي سياه را در هاگوارتز بر عهده بگيرد. آن دو مودي را تحت افسون فرمان نگه داشتند تا به اين طريق بارتي بتواند با استفاده از ''معجون مركب پيچيده'' خطر بزرگي را به جان بپذيرد و به عنوان جاسوس لرد ولدمورت در هاگوارتز عمل كند.
    اقدام بزرگ لرد ولدمورت همه حتي دامبلدور را فريفت و بارتي توانست خود را در هاگوارتز مطرح نمايد و طبق نقشه از پيش تعيين شده, هري را در تورنومنت ''سه جادوگر'' شركت دهد. او همچنين تلاش بسياري كرد تا به هري در پيروزي در اين تورنومنت كمك كند.
    در نهايت او توانست هري را به همراه ''سدريك ديگوري'' در حياط كليساي ليتل هنگلتون در اختيار لرد ولدمورت كه در حال استفاده از بخش هاي اصلي جادوي سياهش بود, قرار دهد.
    يك معجون كه به استخوان پدرش, گوشت يك خادم و خون يك دشمن نياز داشت, لرد ولدمورت را قادر ساخت كه قويتر گردد. او مي توانست از خون هر كدام از دشمنانش استفاده كند, اما لرد ولدمورت, هري را مي خواست, كسي كه 13 سال قبل تمام قدرت او را غارت كرده بود, چرا كه عقيده داشت كه پس از استفاده از خون هري ''مصونيتي كه مادرش بوسيله آن يك بار جانش را نجات داده است در رگهاي من نيز جاري خواهد شد!''
    با بازگشت لرد ولدمورت, اعضاي گروهش را كه هنوز تحت نشان سياه متحد بودند, فرا خواند. او آنها را به خاطر اينكه در طول سيزده سال به ياريش نيامده بودند, به شدت توبيخ كرد. لرد ولدمورت به آنها گفت: ''من نمي بخشم. پيش از آنكه شما را ببخشم, تاوان اين سيزده سال را مي خواهم!''
    سپس چوب هري را به او بازگرداند و او را به يك دوئل جادويي دعوت كرد. هيچ شكي نبود كه كداميك از آنها قويتر است و در اين پيكار پيروز مي شود. اما اين بار نيز اتفاقي عجيب روي داد و توانست هري را از مرگي حتمي نجات دهد. وقتي چوبهايي كه در واقع برادر يكديگر بودند و هردو شامل پر ققنوس, مجبور شدند تا با هم بجنگند, اتفاق نادري روي داد. يك ضد افسون موجب شد كه سايه هاي سدريك, فرانك برايس, برتا جوركينس و نهايتا ليلي و جيمز پاتر از چوب لرد ولدمورت خارج شوند.
    سايه ها لرد ولدمورت را محاصره كردند و با صدايي نجوا گونه به حمايت از هري پرداختند. در حالي كه لرد ولدمورت بوسيله سايه هاي قربانيانش محاصره شده بود, هري رشته طلايي بين دو چوب را گسست و پا به فرار گذاشت و در حالي كه مرگ خواران در تعقيب او ناكام ماندند, هري موفق شد با استفاده از كاپ سه جادوگر كه رمزتاز بود, به همراه بدن سدريك ديگوري به هاگوارتز باز گردد و بار ديگر از افسون مرگبار لرد ولدمورت بگريزد.
    اگرچه لرد ولدمورت به مهمترين هدفش يعني بدست آوردن جسم حقيقي و شكلگيري دوباره گروه مرگ خواران دست يافته بود, اما هري پاتر توانسته بود بار ديگر از برابر شعله هاي آتش خشم او بگريزد.

  2. #2
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2010/01/09
    محل سکونت
    *گیلان-املش*
    سن
    31
    نوشته ها
    5,954

    پیش فرض

    خبر اول
    با اینکه هنوز هیچ مطلبی در سایت رسمی "انجمن سینمای آمریکا" (انجمنی که به فیلم های سینمایی درجه می دهد) و سایت رسمی اصلی هری پاتر و محفل ققنوس وارنر براز مبنی بر درجه فیلم ذکر نشده است، ولی سایت فرعی محفل ققنوس وارنر براز، یعنی ارتش دامبلدور، درجه فیلم را PG-13 اعلام کرده است. .

    وب سایت مذکور، بخشی از برنامه تبلیغاتی هری پاتر و محفل ققنوس است. درجه PG-13 به این معنی است که بعضی از محتویات فیلم برای کودکان زیر 13 سال مناسب نیست که این صحنه ها شامل "تصاویر فانتزی خشن و صحنه های ترسناک می شود". و همراهی والدین با این کودکان الزامی است. توجه داشته باشید که فیلم هری پاتر و جام آتش هم در ایالات متحده درجه PG-13 گرفته بود و دلیل آن هم مانند مواردی بود که ذکر شد .

    خبر دوم
    کمپانی IGNدر سایت خود اطلاعات و عکسهایی مربوط به بازی های مربوط به گوشی محفل ققنوس منتشر کرده که می توانید در ادامه متن ببینید لازم به ذکر است که شرکتElectronic Arts غول بازیهایی ویدیویی است و بسیار به هری پاتر علاقمند است قرار است این کمپانی نسخه های متعددی از هری پاتر و محفل ققنوس را برای تمام پلتفورم های معروف و نام آشنا، هم زمان با اکران فیلم منتشر کند که یکی از آنها هم نسخه موبایل بازی است .

  3. #3
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2010/01/09
    محل سکونت
    *گیلان-املش*
    سن
    31
    نوشته ها
    5,954

    پیش فرض

    پرایوت درایو : محل زندگی هری و خانواده خالش در شهر لندن
    هاگوارتز : مدرسه آموزش علوم و فنون جادویی
    سکوی نه و سه چهارم : سکویی در ایستگاه راه آهن شهر لندن که دانش آموزان هاگوارتز به صورت پنهانی و به دور از چشم مشنگ ها ( مردم غیر جادوگر ) به مدرسه میرن .
    رونالد ویزلی : بهترین دوست هری پاتر ( پسر )
    هرمیون گرنجر : بهترین دوست هری پاتر ( دختر )
    تام ماروالو رایدل ===> لرد والدمورت ===> لرد سیاه : بدنامترین و مخوف ترین و در حال یکی از باهوشترین شخصیت های داستان که قاتل هزاران نفر از جمله جیمز و لی لی پاتر پدر و مادر هری نیز میباشد
    آلبوس دامبلدور : مدیر مدرسه هاگوارتز و بزرگترین جادوگر قرن ( البته از نوع خوبش )
    مینروا مگ گونگال : معاون مدرسه هاگوارتز و رییس گروه گریفندور
    گودریک گریفندور : از موسسان مدرسه هاگواتز و به نقلی جد هری پاتر
    سالازار اسلایترین : از موسسان مدرسه هاگواتز و جد لرد والدمورت
    هافلپاف و ریون کلاو : از موسسان مدرسه هاگواتز
    معرفی خانواده هری : پتونبا و ورنون و دادلی دورسلی
    معرفی خانواده ویزلی : آرتور و مالی ( پدر و مادر ) و چارلی ، بیل ، فرد ، جورج ، رونالد ، جینی ( فرزندان ) و شاید فلور دلاکور به عنوان عروس خانواده
    سیریوس بلک : صمیمی ترین دوست جیمز پاتر و پدر خوانده هری و ملقب به پد فوت
    ریموس لوپین : از دوستان پدر هری و معلم درس دفاع در برابر جادوی سیاه در سال سوم تحصیل هری و ملقب به مونی
    پیتر پتیگرو : از دوستان پدر هری و کسی که به لی لی و جیمز پاتر خیانت کرد و آنها را به لرد سیاه تحویل داد و به کمک او بود که لرد سیاه دوباره به قدرت رسید .

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •