روزنه اي به قلب وجود دينی


بخش نخست

يكي از شگفت انگيزترين پديده ها در حيات فكري و فلسفي قرن بيستم كشف مجدد انديشه هاي چهره تراژيك و تنهاي قرن نوزدهم سورن كي يركگارد بود، كسي كه بربسياري از حوزه هاي الهيات، فلسفه، روانشناسي، ادبيات، هنر و مطالعات مربوط به انجيل تأثير گذاشته و بطور مشخص وي را باني اصلي فلسفه اگزيستانسياليسم خوانده اند. زندگي بيروني سورن كي يركگارد را در چندسطر مي توان بازگفت. او در
۵مه ۱۸۱۳ در دانمارك به دنيا آمد و تقريباً همه عمرش را در كپنهاك زندگي كرد. به خاطر ثروتي كه از پدرش به او رسيده بود از تلاش براي كسب معاش بي نياز بود. در ۱۸۳۵ به همراه پدرش به تعطيلات رفت. در همين تعطيلا ت بود كه دريافت به ايده اي براي زندگي كردن نياز دارد و تصميم گرفت كه مسيحيت اين ايده باشد. اما عملاً در راهي ديگر افتاد و به امور دنيوي و نازل مشغول شد اما پس از تحولي وجودي ديندار شدن را هم و غم اصلي خود قرارداد و بطور جدي به مطالعات الهياتي و فلسفي روي آورد. از ۱۸۴۳ تا مرگش در سال ۱۸۵۵كتابهاي فلسفي و ديني بسياري نوشت كه بيشتر آنها پس از مرگش به چاپ رسيدند. بارها در خيابانها ديده مي شد كه با مردم عادي صحبت مي كند يا در تئاترها و كافه ها مشغول گفت وگو با دوستانش است. او چهره اي مشهور در كپنهاك هم در ميان مردم عادي و هم در محافل فكري و مذهبي بود و در اواخر عمرش به دليل حملات سخت اش به مسيحيت جلوه فروش و رفاه طلب آن روزگار كپنهاك به چهره اي بحث انگيز بدل شد. او در ۱۸ نوامبر ۱۸۵۵ درگذشت.
يك قرن طول كشيد تا كي يركگارد در خارج از دانمارك نيز به شهرت برسد. از لحاظ فلسفي او را به همراه پاسكال و نيچه پدر اگزيستانسياليسم خوانده اند و از لحاظ الهياتي پدر نئوارتدوكسي، از لحاظ روانشناسي پيشگام روانشناسي اعماق و از لحاظ معنوي نويسنده متون مؤثر و زيباي مذهبي. در عمق انديشه هاي كي يركگارد اين حقيقت هست كه دينداري امري صرفاً ذهني و نظريه پردازانه نيست. بلكه بايد با دين زندگي كرد و شور و اشتياقي بي حد و حصر به خدا داشت. مقاله حاضر روزنه اي است به قلب وجود ديني سورن كي يركگارد. به عقيده كي يركگارد نيايش نه تنها بزرگترين سعادت اين جهاني آدمي است بلكه دختر ايمان است دختري كه وظيفه اش حفظ و مراقبت از مادر است. نيايش فتح باب ملكوت خداوند است و كاري است سخت و دشوار. بنيان ديدگاه كي يركگارد درباره دعا و نيايش براين حقيقت ساده مبتني است كه فاصله اي بيكران ميان انسان گناهكار و خدا وجود دارد و انسان در برابر عظمت و جلال پروردگار هيچ است. نيايش راستين با درك همين حقيقت شروع مي شود. حركت نيايش دوسويه است: انسان از حس بي مقداري به سمت فهم و شناخت فاصله مطلق بين خدا و خود پيش مي رود و سپس در عين حال كه در اين احساس غوطه ور است با تمام وجود خويش درمي يابد كه باهمه بي مقداري اش خداوند او را پذيرفته است. وظيفه انسان در نيايش اين است كه رشته پيوندهاي اجتماعي و وابستگي هاي دنيوي خود را بگسلد و تنها در پيشگاه پروردگار قرارگيرد.او هرچقدر از وابستگي هاي اجتماعي فاصله مي گيرد بيشتر مي آموزد كه ذكر وياد خدا را در هر لحظه در درون خود حفظ كند و ياد خدا در هر لحظه آگاهي از نيازمندي به خدا در هر لحظه است. اما همين موضوع خطري در پي دارد: فرد ممكن است با ملاحظه حقارت خود و عظمت خداوند از دعا و نيايش كناره بگيرد. در انديشه او خدا مي تواند آنقدر تعالي و تنزه پيداكند كه شخص از خود بپرسد ديگر چگونه مي تواند در برابر خدايي كه فاصله اي بيكران با او دارد دعا كند؟ كي يركگارد مي گويد در برابر اين وسوسه بايد ايستاد و نيايش را رها نكرد. او بايد سپاسگزار باشد كه خداوند به انسان فرمان داده كه دعا كند. بايد بداند كه خداوند محب و مهرورز است. خدايي است كه مي توان به او توسل جست و از او ياري طلبيد. نيايشگر بايد بداند كه خدا همواره بهترين امور را ولو آدمي نداند برايش در نظرمي گيرد، آنچه لازم است اميد و اطمينان و اعتماد كامل است. انسان بايد با اعتماد و گشودگي و اخلاص به درگاه خدا دعا كند. نبايد گام به عقب نهد و يا بخشي از وجودش را تسليم نشده بگذارد. كي يركگارد در اين جا به ناسازگاري و تناقض در كار دانشمندي كه دعا مي خواند و در عين حال تلاش مي كند وجود خدا را به اثبات برساند اشاره مي كند و مي پرسد چنين انساني چگونه مي تواند از ژرفاي دل خود دعا كند وقتي كه وجودش در اين تناقض و ناسازگاري گرفتار است؟ نيايش يعني تسليم بي قيد و شرط. انسان دعاكننده همه چيزش را به خدا تسليم مي كند و همه چيز را از خدا مي پذيرد. او براي برخورداري از فضل و بركت خداوند دعا مي كند. اين دعا بدين معني است كه انسان از خدا نمي خواهد كه او را در راهي غير از راهي كه خواسته خداوند است ياري كند. در نيايش، خدا فزوني مي يابد و انسان كاستي. كي يركگارد مي گويد كه اين قانون همه محبت هاي راستين است. انسان با كاستي يافتن چيزي جز خود محوري اش را از دست نمي دهد. سعادت كامل تنها به واسطه چنين نيايشي به دست مي آيد. در چنين دعايي انسان هرچيزي را از خدا مي بيند.
نيايشگر بايد همچون ايوب هرنعمت و محنتي را هديه خداوند بداند و بپذيرد. در ژرفاي نيايش و دعا خدا غايت است نه يك وسيله. فرد حتي دعا مي كند كه خدا او را در برابر خودش (خودانسان) ياري كند. چنين دعايي يعني رهاكردن همه تعلقات شخصي و دل كندن از همه تمايلات و خواستن يك چيز: اينكه انسان همه خواسته هاي خود را در دست خدا قراردهد. هنگامي كه چنين شود فرآيند تحول دروني آغاز مي گردد. فقط آنگاه كه نيايش كننده خود از ميان برخيزد و نيست شود «خداوند در او پرتوافشاني مي كند و آدمي به خدا شباهت مي يابد. انسان هرچند هم كه بزرگ باشد نمي تواند خود به خدا تشبه جويد. خدا فقط برلوح وجود انساني كه از هستي خود برخاسته قلم مي زند.» بدين ترتيب در ژرفاي نيايش راستين انسان «صورت خدا» را منعكس مي كند. انسان مي تواند وجود خود را برخداوند گشوده دارد و او را روز و شب درخلوت بجويد. باوجود قرب و نزديكي اي كه با خدا در دعا امكانپذير است، نيايش فقط مي تواند در ترس و لرز صورت گيرد. نيايش عملي بغايت جدي و خطير است و فرد را تحت تعهد بيكران قرارمي دهد. اگر در دعا كمكي از خدا بطلبيم متعهد مي شويم كه كمك را درهرشكلي كه فرامي رسد، بپذيريم. نيايش درعميق ترين معنا زبان واقعي انسان و برتر از ساير زبانهاست. زبان نيايش زبان گشودگي است و گشودگي در برابر خداوند يعني سكوت. سكوت هم به معناي ازيادبردن نفس يا خود موهوم است از يادبردن طرح ها و نقشه هايي كه انسان براي زندگي وآينده دارد، اينكه انسان نام خود را هرچقدر هم كه بزرگ و مهم باشد به فراموشي بسپارد. درجاي نام و نفس فرد نام و ياد خدا بنشيند و خواست و مشيت خدا جايگزين خواست فرد گردد.
آموختن اينكه چگونه بايد دعاكرد يعني آموختن خاموش بودن در برابر پروردگار.
انسان در ابتدا گمان مي كند دعا يعني سخن گفتن و شنيده شدن اما به تدريج بدين معرفت مي رسد كه دعاي راستين يعني درسكوت بودن و انتظاركشيدن تا زماني كه انسان پاسخ خدا را بشنود.
رابطه حقيقي در دعا و نيايش هنگامي نيست كه خدا آنچه را در دعا گفته شده بشنود بلكه وقتي است كه دعاكننده به دعاكردن ادامه دهد تا بشنود. بشنود آنچه را كه خدا مي خواهد. نيايش، حتي بهترين و حقيقي ترين آن، تغييري در خدا پديدنمي آورد زيرا خدا تغييرناپذير است.
اثر دعا درخود دعاكننده است. دعا خدا را تغييرنمي دهد بلكه انسان را تغييرمي دهد. نيايش و دعا، تحول و دگرگوني دروني كسي را كه دعا مي كند ممكن مي سازد. كي ير كگارد مي گويد كه گزافه است اگر كسي بپندارد خدا به نحو بيروني برانسان اثرمي گذارد. خدا غيرجسماني است. او دروني عمل مي كند و بر باطن و درون آدمي اثرمي گذارد. نيايش باعث مي شود كه انسان خود را بشناسد نه خدا او را. نيايش راهي براي خودشناسي است كه مي تواند به كمال معنوي و فعليت روحاني منتهي شود، كمالي كه نه به وسيله خود آدمي بلكه به وسيله خدا تحقق مي يابد. ما در دعا وجودمان را برخدا مي گشاييم و اين امكان را فراهم مي كنيم كه خداوند نورخاص خود را بر عمق وجودمان بتاباند و متحولمان كند.