مدیر بازنشسته
هرچند من نخواهم هرگز جدا شوم از آن
ليکن ندانم که لحظه ای ديگر
بر سر آن باشم يا نه .
آنگاه
اما
روانيست پای بکوبی به خشم و کينه و نفرت
برمن
برمن ، منی که در رهگذار بادهای تند و سرد
چسبيده ام بسختی بر شاخهء درخت .
ای عابر !
برگهای جدامانده از شاخه هارا ، نوازشی .
برگهای به جا مانده در شاخه ها را ، ستايشی
به ريشه های درختان ،
خواهشی ، نالشی ، غرشی و نيايشی .
ای عابر !
در رهگذار بادهای تند و سرد
چسبيده ام به سختی بر شاخهء درخت..
:icon_pf(57):
مدیر بازنشسته
تا تو نگاه می کنی کار من آه کردن است
ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است
:icon_pf(57):
مدیر بازنشسته
تا نگاه می کنی:
وقت رفتن است
باز هم همان حکایت همیشگی!
پیش از آنکه با خبر شوی
لحضه ی عزیمت تو ناگزیر می شود.
آی...
ای دریغ و حسرت همیشگی!
ناگهان
چه قدر زود
دیر می شود!
:icon_pf(57):
مدیر بازنشسته
در طلبم رنج سفر برده‌ای
زین سفرم تحفه چه آورده‌ای؟
گفت: «به هر سو نظر انداختم
هیچ متاعی چو تو نشناختم
:icon_pf(57):
مدیر بازنشسته
مانده ام سر در گريبان بي تو در شب هاي غمگين
بي تو باشد همدم من ياد پيمان هاي ديرين
آن گل سرخي كه دادي در سكوت خانه پژمرد
آتش عشق و محبت در خزن سينه افسرد
:icon_pf(57):
مدیر بازنشسته
دل چو شود ز آگهی‌ات بهره‌مند
پایه‌ی اقبال تو گردد بلند
بر سخن بیهده کم شو دلیر!
تا که از آن پایه نیفتی به زیر
:icon_pf(57):
مدیر بازنشسته
ره نمی جويم بسوی شهر روز
بی گمان در قعر گوری خفته ام
گوهری دارم ولی او را ز بيم
در دل مرداب ها بنهفته ام
:icon_pf(57):
مدیر بازنشسته
مه که به شب نوردهی یافته
پرتوی از مهر بر او تافته
خاک ز گردون نشود تابناک
تا اثر مهر نیفتد به خاک
زندگی دل به غم عاشقی‌ست
تارک جان در قدم عاشقی‌ست
:icon_pf(57):
مدیر بازنشسته
تو مثله درياي آبي که هميشه پر زماهي
تو مثله جنگله سروي که هميشه استواري
تو مثله کوههاي دنيا که بزرگ و پر غروري
تو مثله شب پر ستاره تو مثله روز پر زنوري
:icon_pf(57):
مدیر بازنشسته
یافت تاج شرف سجده، سرت
زیور گوهر خدمت، کمرت
بر تو ابواب مطالب بگشاد
صید مقصود به دست تو نهاد
به همین گونه قوی دار امید
که چو افتی به جهان جاوید
:icon_pf(57):
مجوز های ارسال و ویرایش
پاسخ با نقل قول