نصیحتی کنمت یاد گیر و در عمل آر / که این حدیث ز پیر طریقتم یاد است
نصیحتی کنمت یاد گیر و در عمل آر / که این حدیث ز پیر طریقتم یاد است
نه من بر ان گل عارض غزل سرایم و بس / که عندلیب تو از هر طرف هزارانند
دوست ان باشد كه گيرد دسته دوست/ در پريشان حالي و در ماندگي
یارب این کعبه مقصود تماشاگه کیست / که مغیلان طریقش گل و نسرین منست
تا چند اسیر عقل هر روزه شویم
در دهر
چه صد ساله
چه یک روزه شویم
(خیام)
شیشه ی نازک احساس مرا دست نزن
چندشم می شود از لک انگشت دروغ
آن که میگفت که احساس مرا می فهمد
کو کجا رفت ؟که احساس مرا خوب فروخت
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود / آدم آورد درین دیر خراب آبادم
من آن پیرم که شیران را به بازی برنمیگیرم
تو آهووش چنان شوخی که با من میکنی بازی
یکدو جامم دی سحر گه اتفاق افتاده بود
وز لب ساقی شرابم در مذاق افتاده بود
دیگر ای گندم نمای جو فروش
با ردای عجب، عیب خود مپوش
شوخی مکن که مرغ دل بیقرار من
سودای دام عاشقی از سر بدر نکرد