يک نفر در دل شب
يک نفر در دل خاک
يک نفر همدم خوشبختي هاست
يک نفر همسفر سختي هاست
چشم تا باز کنيم عمرمان مي گذرد
ما همه همسفريم.....
يک نفر در دل شب
يک نفر در دل خاک
يک نفر همدم خوشبختي هاست
يک نفر همسفر سختي هاست
چشم تا باز کنيم عمرمان مي گذرد
ما همه همسفريم.....
:icon_pf(57):
مستی امروز من نیست چو مستی دوش
می نکنی باورم ؟ کاسه بگیر و بنوش
غرق شدم در شراب ، عقل مرا برد آب
گفت خرد : " الوداع ! باز نیایم به هوش "
:icon_pf(57):
شب و ستارگان و تاريكي همگي زيبايند
اما چه سود كه ما در خوابيم
صبر و اميد و شكيبايي همگي زيبايند
اما چه سود كه ما بي تابيم
بهشت واخرت و ان دنيا همگي زيبايند
اما چه سود كه مادر اتش مي سوزيم
همه چيز در دنيا زيبايند
خوشا به حال انهاييكه بينايند
اتشهاي ان دنيا سوزانند
واي بر حال انهايي كه گنهكارند
:icon_pf(57):
دوست دارم بروم ، سر به سرم نگذارید
گریه ام را به حساب سفرم نگذارید
دوست دارم که به پابوسی باران بروم
آسمان گفته که پا روی پرم نگذارید
این قدر آینه ها را به رخ من نکشید
این قدر داغ جنون بر جگرم نگذارید !
چشمی آبی تر از آیینه گرفتارم کرد
بس کنید ، این همه دل دور و برم نگذارید
آخرین حرف من این است زمینی نشوید
فقط ... از حال زمین بی خبرم نگذارید
:icon_pf(57):
دريا شدم وتو را به ساحل ديدم
گفتي كه بيا و لحظه اي مجنون باش
مجنون شدم و زدوريت ناليدم
گفتي كه شكوفه كن به فصل پاييز
گل دادم و با تَرنُّمتْ روييدم
گفتي كه بيا و از وفايت بگذر
از لهجه ي بي وفاييت رنجيدم
گفتم كه بهانه ات برايم كافيست
معناي لطيف عشق را فهميدم
:icon_pf(57):
من گلی پژ مرده بودم، گر تو را صد رنگ وبو بود.
ای دلت خورشید خندان
سینه تاریک من، سنگ قبر آرزو بود
:icon_pf(57):
در حیاط سینه ی من هیچکس جای پای غصه را جارو نزد
برف و بار غصه و اندوه را روی بام خانه ام پارو نزد
باغبانی از نهال سینه ام شاخ و برگ ناامیدی را نچید
از نگاه و چشم های خسته ام انتظار لحظه هایم را ندید
کاش می شد با غروب آفتاب، بی صدا با سایه ها کوچید و رفت
یا که می شد با طلوع یک بهار آخر پائیز را بوسید و رفت
:icon_pf(57):
تا گرفتم خلوتي تاريك روشن تر شدم
قطره اي بودم چو رفتم در صدف گوهر شدم
هيچ گل چون من در اين گلزار بيطاقت نبود
خواب ديدم چون نسيم صبح را، پرپر شدم
خشكسالي ديده اي در اين چمن چون من نبود
ابر را ديدم چون در آهنگ باران، تر شدم
:icon_pf(57):
مرا اینگونه باور کن...
کمی تنها ، کمی بی کس ، کمی از یادها رفته...
خدا هم ترک ما کرده ، خدا دیگر کجا رفته...؟
نمی دانم مرا آیا گناهی هست..؟
که شاید هم به جرم آن ، غریبی و جدایی هست..؟؟؟
مرا اینگونه باور کن
:icon_pf(57):
نگه دگر به سوی من چه می کنی
چو در بر رقیب من نشسته ای
به حیرتم که بعد از آن فریب ها
تو هم پی فریب من نشسته ای
به چشم خویش دیدم آنشب ای خدا
که جام خود به جام دیگری زدی
چو فال حافظ زان میانه باز شد
تو فال خود به نام دیگری زدی
:icon_pf(57):