-
مدیر بازنشسته
دانی که چنگ و عود چه تقرير میکنند
پنهان خوريد باده که تعزير میکنند
ناموس عشق و رونق عشاق میبرند
عيب جوان و سرزنش پير میکنند
جز قلب تيره هيچ نشد حاصل و هنوز
باطل در اين خيال که اکسير میکنند
گويند رمز عشق مگوييد و مشنويد
مشکل حکايتيست که تقرير میکنند
-
3 کاربر از پست مفید bos3000 سپاس کرده اند .
-
مدیر بازنشسته
در لب تشنه ما بين و مدار آب دريغ
بر سر كشتة خويش آي و زخاكش برگير
-
3 کاربر از پست مفید bos3000 سپاس کرده اند .
-
مدیر بازنشسته
رفتي و روز مرا تيره تر از شب كردي
بي تو در ظلمتم اي ديده نوراني من
-
3 کاربر از پست مفید bos3000 سپاس کرده اند .
-
مدیر بازنشسته
نه پر مرغي هواي صاف را مي سود
نه صداي پاي من همچون دگر شب ها
ضربه اي بر ضربه مي افزود.
تا بسازم گرد خود ديواره اي سر سخت و پا برجاي،
با خود آوردم ز راهي دور
سنگ هاي سخت و سنگين را برهنه اي.
ساختم ديوار سنگين بلندي تا بپوشاند
از نگاهم هر چه مي آيد به چشمان پست
و ببندد راه را بر حمله غولان
كه خيالم رنگ هستي را به پيكرهايشان مي بست.
روز و شب ها رفت.
من بجا ماندم در اين سو ، شسته ديگر دست از كارم.
نه مرا حسرت به رگ ها مي دوانيد آرزويي خوش
نه خيال رفته ها مي داد آزارم.
ليك پندارم، پس ديوار
نقش هاي تيره مي انگيخت
و به رنگ دود
طرح ها از اهرمن مي ريخت.
تا شبي مانند شب هاي دگر خاموش
بي صدا از پا در آمد پيكر ديوار:
حسرتي با حيرتي آميخت
-
3 کاربر از پست مفید bos3000 سپاس کرده اند .
-
مدیر بازنشسته
تاب بنفشه میدهد طره مشک سای تو
پرده غنچه میدرد خنده دلگشای تو
ای گل خوش نسیم من بلبل خویش را مسوز
کز سر صدق میکند شب همه شب دعای تو
-
3 کاربر از پست مفید bos3000 سپاس کرده اند .
-
مدیر بازنشسته
و من مسافرم، اي بادهاي همواره
مرا به وسعت تشكيل برگ ها ببريد
-
3 کاربر از پست مفید bos3000 سپاس کرده اند .
-
مدیر بازنشسته
دیگران چون بروند از نظر از دل بروند
تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی
-
3 کاربر از پست مفید bos3000 سپاس کرده اند .
-
مدیر بازنشسته
يا رب آن نوگل خندان كه سپردي به منش
ميسپارم به تو از چشم حسود چمنش
-
3 کاربر از پست مفید bos3000 سپاس کرده اند .
-
مدیر بازنشسته
شب، گيج در تلاطم امواج.
باد هراس پيكر
رو مي كند به ساحل و در چشم هاي مرد
نقش خاطر را پر رنگ مي كند.
انگار
هي ميزند كه :مرد! كجا مي روي ، كجا؟
و مرد مي رود به ره خويش.
و باد سرگران
هي ميزند دوباره: كجا مي روي ؟
و مرد مي رود.
و باد همچنان...
امواج ، بي امان،
از راه ميرسند
لبريز از غرور تهاجم.
موجي پر از نهيب
ره مي كشد به ساحل و مي بلعد
يك سايه را كه برده شب از پيكرش شكيب
-
3 کاربر از پست مفید bos3000 سپاس کرده اند .
-
مدیر بازنشسته
به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل
که گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم
-
3 کاربر از پست مفید bos3000 سپاس کرده اند .
کلمات کلیدی این موضوع
مجوز های ارسال و ویرایش
- شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
- شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
- شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
- شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
-
مشاهده قوانین
انجمن