لجاجت از آن نوع صفات مذمومی است كه هرگز نفعی بر آن مترتب نبوده و نخواهد بود. لجاجت هنگامی بروز و ظهور می كند كه آدمی به تبعیت از بعضی انگیزه های ناشی از جهل و تعصب چون حیوان لایشعر می شود. پرده سیاهی در مقابل دیده عقل و بینش او حائل می گردد و دست به كاری می زند كه سالها در آتش ندامت و پشیمانی آن می سوزد. كمتر شنیده شده است كه افراد لجوج و تندخو طرفی بسته و از این رهگذر جز اطفای نایزه لجاج و ناپختگی نفع و فایدتی برده باشند.

اعمال لجوجان چون بدون تدارك مقدمه و صغری و كبری شروع می شود، لاجرم بدون اخذ نتیجه مطلوب و مثبت پایان می پذیرد. بر آنها همان می رود كه بر «زبیده» همسر هارون و مادر امین رفت و قسمتی كه تا پایان زندگی رقت بار خود انگشت ندامت به دندان می گزید. بر سر و روی خود می زد و می گفت : «لعن الله اللجاجة، لعن الله اللجاجة» و این عبارت بعدها در میان اهل ادب و اصطلاح ضرب المثل گردید.

اما ریشه ی این مثل : هارون الرشید بزرگترین خلفای بنی عباسی بود و در زمان او قدرت خلافت و جلال دارالخلافه به یمن وجود آل برمك و سایر بزرگان و دانشمندان ایرانی به نهایت اوج عظمت رسید. همسر هارون از بزرگ زادگان عرب به نام زبیده دختر جعفربن منصور دوانیقی بود كه خلیفه برای تجلیل و بزرگداشت او از هیچ اقدامی فروگذار نمی كرد. همواره نسبت به او كه دختر عمویش بود احترام خاصی قائل بوده با وجود استبداد رای و عقیده هرگز در مقابل منویات و خواسته هایش امساك و خست نشان نمی داد. خلاصه زبیده را به تمام معنی كلمه دوست می داشت و در مجاورتش مقام خلافت را فراموش می كرد.

برای زبیده و هارون الرشید هر گاه فرصتی دست می داد به بازی شطرنج می پرداختند و زنگار غم و خستگی های روزانه را در لفافه شوخی ها و مطایبات شیرین از ناصیه می زدودند زیرا در زمان خلافت هارون غالب مراسم و آداب ایران از قبیل شطرنج و نرد و چوگان وارد دستگاه خلافت شده بود. در بازی شطرنج گاهی هارون و زمانی زبیده برنده می شدند زیرا زن و شوهر در شطرنج دست داشتند و به ریزه كاری های آن آگاه بودند. قضا را روزی هارون و زبیده قرار گذاشتند هر كدام در شطرنج برنده شود به دلخواه خود چیزی بخواهد و انجام خواهش نیز حتمی الاجرا باشد. به این قرار توافق به عمل آمد و بازی را شروع كردند. اتفاقا هارون الرشید در این مسابقه برنده شد و از زبیده خواست كه خمار از سر و پیراهن از بر و ازار از پای بیرون آورد و عریان در برابر بایستد. آنگاه از جلوی او تا دیوار مقابل برود و از همان مسیر مراجعت كند. زبیده با وجود اكراهی كه از این عمل داشت چون اجابت مسئول را با قول و قرار قبلی حتمی الاجرا می دانست پس تدبیری اندیشید و با اتخاذ آن تدبیر، رندانه از آن معركه بر وفق دلخواهش پیروز گردید.

توضیح آنكه زبیده گیسوی پر پشت بسیار بلندی داشت كه تا به زانو می رسید و هر قسمت از اندامش را كه مایل بود با این گیسو می توانست بپوشاند. پس هنگامی كه لخت مادرزاد از جلوی هارون به سمت دیوار مقابل رفت گیسو را به پشت سر انداخت و هارون را از چشم چرانی كه منظور نظرش بود و گویا زبیده هرگز اجازه نمی داد كه هارون با وجود آنكه شوهرش بود در طول زندگانی زناشویی چنین خواهشی از او بكند بی نصیب گذاشت ! موقع بازگشت از دیوار مقابل هم خرمن گیسو را چون حجاب و پوششی به جلو افشانده تمام اعضای بدن را بدین وسیله پوشانید به قسمی كه هارون نتوانست در این دو حركت بالاتر از ساق پای زبیده را ببیند.

چند روزی گذشت و مجددا فرصتی به دست آمد كه به بازی شطرنج بپردازد. این مرتبه نیز قرار بر خواهش دل گذاشته شد تا برنده هر چه بخواهد بازنده طوعا یا كرها بر آن قرار تمكین نماید. بازی شروع شد و زبیده با آتش انتقامی كه از دل و جانش زبانه می كشید به دقت تمام و رعایت اطراف و جوانب كه در بازی شطرنج باید معمول گردد مهره ها را پس و پیش می كرد. كمال احتیاط زبیده در تحصیل موفقیت و عدم دقت هارون كه شاید ناشی از تراكم امور و خستگی روزانه بود این بازی را به نفع زبیده پایان داد.

هارون مات شد و به انتظار دلخواه زبیده گوش بر فرمان نشست. در حرم خلیفه كنیزكی ایرانی به نام «مراجل» از اهل بادغیس هرات خدمت می كرد كه بسیار بدشكل و تیره رنگ و چرب و خشن بود و دست تقدیر یا تصادف او را به دستگاه باشكوه هارون كشانیده بود تا روزی كه مشیت الهی بر آن تعلق گیرد مسیر تاریخ عرب را به سوی ایران و ایرانیان منعطف نماید.

زبیده بی درنگ مراجل را به حضور طلبید و از هارون خواست كه با وی نزدیكی و مباشرت كند. خلیفه مقتدر عباسی كه هرگز تصور چنین فكر و اندیشه ای از ناحیه زبیده در خاطر او خطور نمی كرد او را از این عمل لجوجانه و عواقب شرم آن برحذر داشت و حتی متذكر شد كه هر چه از مال و خواسته های دنیا بخواهد با سر انگشت قدرت و توانایی مطلقه خود در پیش پای او خواهد ریخت به شرط آنكه این فكر شوم را از مغزش به دور كند زیرا نزدیكی با زنان غیرعرب علی الخصوص كه ایرانی هم باشد قطع نظر از اینكه دون شأن و مقام خلیفه اسلامی می باشد! یحتمل عواقم شومی در پی داشته باشد كه برای وی فرزند نازنینش محمد امین خوشایند نباشد. زبیده زیر بار نرفت و در اجابت مسئول خود پافشاری كرد. هارون گفت : «اصرار در این كار به نفع تو و امین نیست، بیهوده لجاجت نكن زیرا چنانچه مجبور به چنین عملی شوم ایامی را در پشت غبار زمان به ابهام می بینم كه موی از بر بدن راست می كند. میل دارم پس از مرگ من فرزندت امین بر مسند خلافت تكیه زند و تو مقامی فعلی را با همان سمت ام المؤمنین محفوظ داشته باشی.

از این لجاجت زنانه دست بردار و مرا به حال خود بگذار.» زبیده گفت : «به چه چیزها می اندیشی؟ یك بار مباشرت و نزدیكی با مراجل كه این همه دور اندیشی ها ندارد. به فرض محال كه انعقاد نطفه و وجود نوزادی متصور باشد از كجا كه نوازد دختر نباشد و با یكی از بزرگان عرب تزویج نشود. اگر مقصود خلیفه این است كه شرط دلخواه من انجام نپذیرد امری است جداگانه، وگرنه مقصود من همان است كه در مقابل ایستاده و مباشرت با او كمال مطلوب من است.» هارون الرشید آخر كار گفت : «خراج یك ساله مصر را تمامی به تو می دهم كه مرا معذور داری.» زبیده حاضر نشد و در تصمیم عجولانه و انتقامجویانه اش پافشاری كرد. از آنجا كه غفلت در سرشت آدمی است گاهی پندارند كه از دیوان قضا خط امانی برای همیشه به ایشان رسیده است.

پس هارون ناچار از اجابت دلخواه زبیده شد و در نهایت كراهت و بی میلی با مراجل كنیز ایرانی هم بستر گردید و در نتیجه مراجل به مأمون حامله شد. مأمون همان كسی است كه به یاری ایرانیان و كاردانی طاهر ذوالیمینین بر برادرش امین غلبه كرد و مادرش زبیده را به عزایش نشانید. زبیده از آن پس تا زمانی كه در قید حیات بود در خلوت و تنهایی بر سر و روی خود می زد و می گفت : «لعن الله اللجاجه، لعن الله اللجاجه»