از پيامبران بنى اسرائيل بود كه گويند الواح تورات را او از نو تدوين نمود. »وقالت اليهود عزير ابن اللَّه« : جهودان عزير را پسر خدا خواندند . (توبه:30)
از امام صادق (ع) نقل است كه چون بخت نصر بنى اسرائيل را قتل عام كرد ارميا (وبه روايتى عزير پيغمبر) كه در آن حال اندكى انجير وشيره جهت توشه راه با خود داشت بر اجساد كشتگان عبور كرد ديد درندگان زمين وهوا گوشت آنها را ميخورند! ساعتى به انديشه فرو رفت وبا خود گفت: آيا ممكن است اين بدنها كه اكنون طعمه درندگان شده باز زنده گردند؟! پس خداوند در همانجا روح از تنش جدا كرد وپس از اين كه بر بنى‏اسرائيل ترحم نمود ودشمنشان بخت نصر را هلاك ساخت وآنان را از نو زندگى داد واز اين ماجرى صد سال گذشت دوباره آن پيغمبر را حيات مجدد بخشيد آنگاه به وى فرمود: آيا ميدانى از چه زمانى مرده‏اى؟ وى ديده بگشود وگفت: يكروز پيش. وچون ديد خورشيد بالا آمده گفت: بخشى از روز. خداوند فرمود: صد سال است كه تو در حال مرگ بسر ميبرى، بغذا وآبت بنگر كه هنوز دگرگون نگشته اما بدراز گوش متلاشى شده واستخوانهاى پوسيده اش بنگر كه چگونه زنده ميشود! وى چون به استخوانهاى درازگوش نگريست ديد اجزاء متلاشى شده‏اش بهم آمدند واستخوانها بگوشت پيوستند وحيوان زنده شد. وچون درازگوش بپا ايستاد خداوند فرمود: »اعلم ان اللَّه على كل شى‏ء قدير« بدان كه خداوند بهر چيز توانا است.
نقل است كه عالمى نصرانى از امام باقر(ع) پرسيد: كدام دو برادر بودند كه در يك ساعت بدنيا آمدند ودر يك ساعت بمردند ولى يكى از آنها صد وپنجاه سال وديگرى پنجاه سال عمر داشت؟ فرمود: آن دو عزير وعزره بودند كه عزير در سن سى‏سالگى بمرد وپس از صد سال زنده شد وهنوز برادرش عزره زنده بود وبيست سال ديگر عمر كرد وپس از آن با برادرش در يك روز مردند.
در حديث آمده كه خداوند به عزير وحى نمود كه اى عزير چون مرتكب گناهى ميشوى بكوچكى گناه منگر ببين چه كسى را معصيت ميكنى؟ وچون روزى‏اى به تو ميرسد به كوچكى آن منگر ببين چه كسى دهنده آن است. وچون به بليه‏اى دچار ميگردى به آفريدگانم شكايت مكن چنانكه چون بديهاى تو به من ميرسد به نزد ملائكه‏ام از آن شكوه نميكنم . (بحار:34ج�7 و378ج�14 و452ج�78)