صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 28

موضوع: یاران پیامبر اسلام

  1. #1
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2009/07/27
    نوشته ها
    8,031

    24 یاران پیامبر اسلام

    عمار ياسر

    جابر بن عبداللّه‏ انصاري مي‏گويد:‌
    از رسول اكرم صلي الله عليه و آله پرسيدم:‌ عمار ياسر چگونه انساني است؟ حضرت
    فرمود:‌ «‌وَذاكَ مِنَّا اَبْغَضَ اللّه‏ُ مَنْ اَبْغَضَهُ و اَحَبَّ اللّه‏ مَنْ اَحَبَّهُ؛ عمار از ماست.‌
    خداوند دشمن دارد آن كسي را كه وي را دشمن بدارد و دوست بدارد،
    آن كسي را كه او را دوست بدارد»‌.‌

  2. #2
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2009/07/27
    نوشته ها
    8,031

    24

    خانواده عمار

    پدر عمار، ياسر نام داشت.‌ وي از مردم يمن و از طايفه مذحج، از قبيله عَنَس بود.‌
    ياسر تا دوران جواني در سرزمين يمن زندگي مي‏كرد.‌ وي سه برادر داشت.‌
    روزي يكي از برادرانش گم شد.‌ ازاين‏رو، ياسر به همراه دو برادر ديگرش؛ يعني
    حارث و مالك براي يافتن برادر گم‏شده خود به مكه آمدند، ولي هر چه
    جست‏وجو كردند، وي را نيافتند.‌ مالك و حارث وقتي از يافتن برادر نا اميد
    شدند، به يمن بازگشتند، ولي ياسر در مكه ماند.‌ آن زمان (‌حدود 6‌5‌ سال پيش از
    بعثت)‌، حكومت قبيله‏اي در مكه حكم‏فرما بود و افراد بيگانه و غريب تنها
    در صورت پيوستن به يكي از قبايل مكه، تأمين جاني و مالي داشتند و در سايه
    حمايت آن قبيله مي‏توانستند به زندگي خود ادامه دهند.‌ ياسر با ابوحُذَيفه، بزرگ
    خاندان قبيله بني مخزوم كه شخص مهرباني بود، پيمان بست و به اين قبيله
    پيوست.‌ پس از مدتي، ابوحذيفه اخلاق و رفتار ياسر را پسنديد و يكي از كنيزان
    خود به نام سميه را به ازدواج وي درآورد.‌ اولين ثمره اين ازدواج، عمار بود كه در
    مكه چشم به جهان گشود.‌ از آن‏جا كه مادر عمار كنيز بود، وي نيز بنا بر قانون
    بردگي، برده ابوحذيفه به شمار مي‏آمد، ولي ابوحذيفه كه شخصي بخشنده بود،
    عمار را آزاد كرد.‌ به همين دليل، از عمار به عنوان مولي ابوحذيفه (‌غلام آزاد شده
    ابوحذيفه)‌ ياد مي‏كنند.‌ عمار تا زماني كه ابوحذيفه زنده بود، همواره به او خدمت
    مي‏كرد و به سبب محبت‏هايش، وي را گرامي مي‏داشت.‌
    ياسر در سال 3‌7‌ هجرت و در 9‌4‌ سالگي به شهادت رسيد.‌ او 4‌4‌ سال پيش
    از بعثت به دنيا آمده است.‌ اگر بپذيريم كه وي هنگام ازدواج، بيست ساله بوده،
    مي‏توان گفت وي در آغاز بعثت حدود 6‌5‌ سال داشته و بر همين اساس،
    همسرش سميه نيز در آغاز بعثت حدود 5‌5‌ يا 6‌0‌ سال داشته است.‌ عمار، برادر
    ديگري به نام عبداللّه‏ داشت كه او نيز همراه پدر و مادرش مسلمان شد.‌

  3. #3
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2009/07/27
    نوشته ها
    8,031

    24

    اسلام آوردن ياسر و خانواده‏اش

    وقتي رسول خدا صلي الله عليه و آله دعوت خود را آشكار كرد، شدت شكنجه و آزار مشركان
    به حدي رسيد كه تازه مسلمان‏ها هيچ‏گونه تأمين جاني و مالي نداشتند.‌ در
    اين هنگام، رسول‏خدا صلي الله عليه و آله و چند نفر از تازه مسلمانان، براي حفظ جان خود
    حدود يك ماه در خانه اَرقَم بن ابي ارقم كه در بالاي كوه صفا قرار داشت، ساكن
    شدند و از آنجا بيرون نيامدند.‌ در حقيقت، آنجا پناه‏گاه و سنگري بود كه پيامبر و
    مسلمانان را از گزند دشمن در امان نگه مي‏داشت.‌ در اين زمان، افرادي مخفيانه
    به خانه ارقم و نزد رسول‏خدا صلي الله عليه و آله مي‏آمدند و مسلمان مي‏شدند.‌ نقل شده است
    در اين زمان بود كه عمار نيز به يكتاپرستي و آيين رسول‏خدا صلي الله عليه و آله علاقه‏مند شد و
    تصميم گرفت نزد پيامبر خدا برود و اسلام را بپذيرد.‌ پس پنهاني و با رعايت
    احتياط به سوي خانه ارقم به راه افتاد.‌ وقتي نزديك خانه ارقم رسيد،
    صهيب رومي را ديد كه كنار خانه ايستاده است.‌ گويا وي نيز براي پذيرش اسلام
    به آنجا آمده بود.‌ عمار آهسته و با كمال احتياط، خود را به صهيب رساند و
    پرسيد:‌ براي چه به اينجا آمده‏اي؟ صهيب گفت:‌ تو براي چه به اينجا آمده‏اي؟
    عمار گفت:‌ مي‏خواهم نزد محمد صلي الله عليه و آله بروم و سخن وي را بشنوم.‌ صهيب نيز
    گفت:‌ من نيز چنين تصميمي دارم.‌ آن‏گاه هر دو با هم نزد پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله رفتند و
    علاقه‏مندي خود را به اسلام آشكار كردند.‌ پيامبر، اسلام را بر آنها عرضه كرد و
    هر دو در خانه ارقم مسلمان شدند.‌ سپس يك روز آنجا ماندند و در تاريكي
    شب با احتياط و به صورت مخفيانه از آن خانه بيرون آمدند.‌ آن‏گاه عمار به خانه
    خود رفت و پدر و مادر و برادرش را به اسلام دعوت كرد.‌ آنها نيز آيين اسلام را
    پسنديدند و همگي به خيل تازه مسلمانان پيوستند.‌

  4. #4
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2009/07/27
    نوشته ها
    8,031

    24

    پي‏آمد اسلام آوردن خانواده عمار

    هنگامي كه خانواده ياسر اسلام خود را آشكار ساختند، افراد قبيله بني‏مخزوم
    بسيار ناراحت و عصباني شدند.‌ هشام بن عمرو ملقب به ابوجهل، برادرزاده
    ابوحذيفه كه پس از مرگ وي جانشينش شده بود، يكي از دشمنان سرسخت
    اسلام به شمار مي‏رفت.‌ وي به همراه تعدادي از افراد قبيله بني مخزوم، خاندان
    ياسر را به جرم اسلام آوردن به سختي آزار و شكنجه مي‏داد تا از اسلام روي
    بگردانند.‌ ياسر در اين هنگام حدود 7‌0‌ سال و همسرش سميه 6‌5‌ سال داشت.‌
    اگرچه اين مرد و زن پير با موي سپيد و صورت پرچين و چروك، در كنار
    فرزندانشان، عمار و عبداللّه‏ به شكل رقت‏باري از نظر روحي و جسمي شكنجه
    مي‏شدند، ولي با مقاومتي قهرمانانه و وصف‏ناپذير، لحظه‏اي از تعقيب هدف
    خود باز نمي‏ايستادند.‌ ابزار شكنجه مشركان عبارت بود از:‌ آهن گداخته؛ آتش؛
    تازيانه؛ ريگ‏هاي سوزان مكه و آب‏هاي آلوده.‌ گاه مشركان، خانواده ياسر (‌ياسر،
    سميه، عمار و عبداللّه‏)‌ را مي‏گرفتند و زره آهنين بر تن برهنه آنها مي‏پوشاندند و
    در برابر خورشيد سوزان مكه قرار مي‏دادند.‌ گاهي نيز تخته سنگ بزرگي روي
    سينه آنها مي‏گذاشتند كه نفسشان به شماره مي‏افتاد.‌
    نقل مي‏كنند پيامبر خدا از ديدن اين صحنه‏ها بسيار ناراحت مي‏شد و خطاب
    به آنها مي‏فرمود:‌ «‌اي آل ياسر!‌ صبر و مقاومت كنيد كه وعده‏گاه شما بهشت
    است.‌»‌ همچنين مي‏فرمود:‌
    خدايا!‌ خاندان ياسر را بيامرز كه مشمول آمرزش تو هستند.‌ خدايا!‌ هيچ
    كس از آل عمار را به آتش [دوزخ] عذاب نكن.‌

  5. #5
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2009/07/27
    نوشته ها
    8,031

    24

    شهادت پدر و مادر عمار

    وقتي اسلام آوردن خاندان ياسر آشكار شد، سران قريش تصميم گرفتند آنها را
    به شدت شكنجه و آزار دهند تا عبرتي براي ديگران باشد.‌ به همين دليل،
    ابوجهل و جمعي از مشركان به خانه ياسر آمدند و آنجا را آتش زدند.‌ عمار و
    پدر و مادرش را نيز به زنجير كشيدند و آنها را با سر نيزه و تازيانه به‏سوي محله
    بطحاء بردند.‌ سپس در آن مكان آنها را چنان زدند كه خون از بدن‏هايشان جاري
    شد.‌ آن‏گاه سينه و دست و پايشان را سوزاندند و سنگ‏هاي سنگيني روي
    سينه‏شان گذاشتند.‌ نقل شده است يك بار وقتي آنها را شكنجه مي‏كردند، چشم
    سميه به رسول‏خدا صلي الله عليه و آله افتاد كه از آن محل مي‏گذشت.‌ وي خطاب به پيامبر گفت:‌
    «‌گواهي مي‏دهم كه به راستي تو رسول خدا هستي و به راستي كه وعده‏ات حق است.‌»‌
    وقتي مشركان سخنان سميه را شنيدند، بر سر او ريختند و تا مي‏توانستند وي را
    كتك زدند، به گونه‏اي كه آن بانوي باايمان بي‏هوش شد.‌
    روزي خشم ابوجهل نسبت به سميه بالا گرفت و به او گفت:‌ يا بايد از
    خدايان ما به نيكي و از محمد به زشتي ياد كني يا اينكه تو را خواهم كشت.‌
    سميه در پاسخ ابوجهل گفت:‌ «‌مرگ بر تو و خدايانت.‌»‌ ابوجهل با شنيدن اين
    سخن سميه خشمگين شد و وحشيانه به وي حمله كرد و با ضربه‏هاي شمشير،
    سميه را به شهادت رساند.‌ بدين ترتيب، نام اين شيرزن به عنوان نخستين شهيد
    راه دين در تاريخ اسلام به ثبت رسيد.‌ ابوجهل پس از اينكه سميه را به شهادت
    رساند، به سراغ شوهرش ياسر رفت و وي را كه با بدن برهنه به زنجير كشيده
    بودند، زير ضربه‏هاي لگدش گرفت و آن‏قدر با لگد به شكم او زد كه او نيز به
    شهادت رسيد.‌ نام ياسر نيز در تاريخ به عنوان نخستين مرد شهيد راه ايمان
    ماندگار گشت.‌ بنا بر گفته بلاذري، عبداللّه‏، فرزند ياسر و سميه نيز پس از
    شهادت پدر و مادرش، سومين فردي بود كه به شهادت رسيد.‌

  6. #6
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2009/07/27
    نوشته ها
    8,031

    24

    حفظ جان و ايمان

    پس از آنكه مشركان، ياسر، سميه و عبداللّه‏ را به شهادت رساندند، همچنان به
    شكنجه عمار ادامه دادند.‌ ابوجهل و ديگر مشركان به عمار گفتند:‌ به محمد ناسزا
    بگو و از بت‏ها به نيكي ياد كن و گرنه تو را نيز همانند پدر و مادر و برادرت
    مي‏كشيم.‌ عمار وقتي متوجه شد مشركان بدون ترديد قصد كشتن وي را دارند،
    تقيّه كرد و در ظاهر و به زبان، خواسته مشركان را اجابت كرد، درحالي‏كه قلب
    وي سرشار از ايمان به خدا و پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله بود.‌ وقتي اين خبر به رسول خدا صلي الله عليه و آله
    و ديگر مسلمانان رسيد، عده‏اي به اين كار عمار اعتراض كردند و گفتند عمار با
    اين‏كار، گناه بزرگي مرتكب شده و از صف مسلمانان خارج شده است، ولي
    پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله خطاب به ايشان فرمود:‌ «‌همانا سراسر وجود عمار سرشار از
    ايمان است.‌ ايمان با خون و گوشت و پوست او عجين است.‌»‌ طولي نكشيد كه
    عمار گريه‏كنان به حضور پيامبر خدا آمد.‌ حضرت به او فرمود:‌ «‌مگر چه شده
    است كه چنين ناراحتي؟»‌ عمار گفت:‌ اي رسول خدا!‌ مشركان دست از سرم
    برنداشتند و مرا آن‏قدر شكنجه كردند تا اينكه مجبور شدم در زبان و به ظاهر بر
    خلاف عقيده قلبي‏ام سخناني بگويم.‌ پيامبراكرم صلي الله عليه و آله با دست مبارك خود اشك
    چشمان عمار را پاك كرد و فرمود:‌ «‌اگر باز تو را شكنجه كردند و زير فشار قرار
    دادند، آنچه را گفتي، تكرار كن تا جان خود را نجات دهي.‌»‌ مدتي از اين ماجرا
    نگذشته بود كه آيه‏اي از طرف خداوند نازل شد و كار عمار را تأييد كرد و اتهام
    خروج از دين را از وي برطرف ساخت.‌ خداوند تبارك و تعالي در اين آيه
    فرمود:‌
    كساني كه پس از ايمان كافر شوند ـ به جز آن كساني كه زير فشار و اجبار
    قرار گيرند و در ظاهر، اظهار كفر كنند، ولي در دل و جان، ايمانشان پا
    برجا باشد ـ غضب خداوند بر آنهاست و عذاب بزرگي در انتظارشان
    است.‌ (‌نحل:‌ 1‌0‌6‌)‌
    از اين زمان به بعد، تقيه به صورت رسمي در مواردي خاص، قانوني و مجاز
    شد.‌ در روايت آمده است شخصي از امام صادق عليه السلام پرسيد:‌ بين آزار ديدن و زير
    فشار قرار گرفتن از سوي دشمنان و تهديد به كشته شدن و برائت جستن از
    اميرمؤمنان علي عليه السلام ، كدام يك نزد شما محبوب‏تر است؟ امام فرمود:‌
    اظهار برائت زباني نزد من محبوب‏تر است.‌ آيا نشنيده‏اي كه خداوند
    تبارك و تعالي در شأن عمار فرمود:‌ «‌الاّ مَنْ اُكْرِه و قَلْبُهُ مُطمئنٌ بالايمان»‌
    اظهار كفر پذيرفتني نيست مگر از كسي كه تحت فشار دشمنان مجبور به
    اين كار باشد تا جان خود را حفظ كند و درحالي‏كه قلب او سرشار از
    ايمان است، در ظاهر و به زبان، خواسته كافران را بيان كند، درحالي‏كه در
    اعتقادش پا برجا و استوار است.‌

  7. #7
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2009/07/27
    نوشته ها
    8,031

    24

    عمار، همدم پيامبراكرم صلي الله عليه و آله

    يكي از افتخارهاي عمار اين بود كه چه پيش از بعثت و چه پس از آن همواره
    هم‏نشين حضرت محمد صلي الله عليه و آله بود.‌ عمار از نظر سني نيز با رسول‏خدا صلي الله عليه و آله هم‏سن
    بود.‌ زماني كه پيامبر به شباني مشغول بود، بيشتر اوقات با عمار كه او نيز شباني
    مي‏كرد، به صحرا مي‏رفتند.‌ وي پس از بعثت نيز هم‏نشيني با پيامبر را بر هر چيزي
    مقدّم مي‏داشت.‌ عمار در اين‏باره مي‏گويد:‌ «‌من هم‏سن و دوشادوش
    رسول خدا صلي الله عليه و آله بودم.‌ هيچ كس مانند من به آن حضرت نزديك نبود»‌.‌
    رسول خدا صلي الله عليه و آله نيز بارها به هم‏نشيني با عمار و دوستي ديرينه‏شان اشاره كرده
    است، از جمله مي‏فرمايد:‌
    به راستي، عمار از نزديك‏ترين افراد به من است.‌ پيوند ما با همديگر
    بسيار صميمانه است و بيشتر وقت‏ها با من و در كنار من است.‌
    عمار با توجه به شناخت كاملي كه از صداقت و راستي پيامبر داشت، از
    پيش‏گامان پذيرش اسلام بود.‌ همچنين در ماجراي هجرت از پيشاهنگان بود و
    در كنار پيامبراكرم صلي الله عليه و آله وارد مدينه مي‏شد.‌

  8. #8
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2009/07/27
    نوشته ها
    8,031

    24

    بناي مسجد قبا

    عمار افزون بر پيش‏گامي در عرصه‏هاي فكري و اعتقادي، در كارهاي عملي نيز
    همواره پيش‏قدم بود و در تمام كارهاي خير با جان و دل اعلام آمادگي مي‏كرد.‌
    نقل مي‏كنند وقتي موضوع هجرت مسلمانان به يثرب (‌مدينه)‌ پيش آمد، عمار از
    كساني بود كه در ميان راه، خود را به پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله رساند و به عنوان يار و
    كمك‏كار و خدمت‏گزار حضرت مشغول انجام وظيفه شد.‌ وقتي پيامبر و يارانش
    پيش از رسيدن به مدينه به محلي به نام قبا رسيدند، حضرت تصميم گرفت
    حدود چهار روز در آن محل سكونت كند (‌از روز دوشنبه 1‌2‌ ربيع الاول تا
    پنج‏شنبه 1‌5‌ ربيع‏الاول)‌.‌
    از جمله كارهايي كه عمار در مدت اقامت در قبا انجام داد، طرح‏ريزي بناي
    يك مسجد بود.‌ گرچه اين مسجد به صورت ساختمان كامل نبود، ولي نخستين
    مسجدي بود كه با پيشنهاد عمار در منطقه قبا بنا شد.‌ در روايات آمده است چون
    پيامبر خدا و همراهانش به قبا وارد شدند، عمار ياسر نيز حضور داشت.‌ او
    خدمت رسول خدا صلي الله عليه و آله رسيد و عرض كرد:‌ اگر موافق هستيد، ساختماني را براي
    برگزاري نماز بنا كنيم.‌ حضرت اين پيشنهاد را پسنديد و عمار به جمع‏آوري
    سنگ‏هاي بزرگي پرداخت كه در آن محل وجود داشت.‌ سپس با همكاري ديگر
    مسلمانان، محلي را براي نماز بنا كرد.‌ به اين ترتيب، افتخار بناي نخستين مسجد
    در اسلام نصيب عمار شد.‌

  9. #9
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2009/07/27
    نوشته ها
    8,031

    24

    شركت عمار در بناي مسجدالنبي

    رسول خدا صلي الله عليه و آله در مسير حركت به يثرب، پس از اقامت چندروزه در محلي به نام
    قبا، با استقبال پرشورمردم وارد مركز يثرب شد و مهمان ابوايوب انصاري گرديد.‌
    حضرت در همان روزها تصميم گرفت تا مسجدي در آن مكان بنا كند.‌ وقتي
    مسلمانان از اين تصميم باخبر شدند، به تهيه و آماده‏سازي مصالح ساختمان
    مسجد پرداختند.‌
    نقل مي‏كنند يكي از افرادي كه در اين كار بسيار كوشش كرد، عمار بود.‌ با
    اينكه عمار در اين زمان بيش از پنجاه سال سن داشت، به اندازه دو نفر فعاليت
    مي‏كرد.‌ وقتي پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله ديد كه عمار خود را بسيار به زحمت مي‏اندازد،
    خطاب به وي فرمود:‌ «‌اي عمار!‌ خيلي خودت را به زحمت مينداز.‌»‌ عمار عرض
    كرد:‌ يا رسول اللّه‏!‌ دوست دارم در ساختن اين مسجد بسيار كار كنم.‌ پيامبر خدا
    دستي بر شانه عمار كشيد و فرمود:‌ «‌اي عمار!‌ تو اهل بهشت هستي.‌.‌.‌»‌.‌
    در روايتي آمده است كه عمار دو برابر ديگران، براي ساختن مسجد، سنگ
    حمل مي‏كرد و مي‏گفت:‌ يكي را براي خود و ديگري را به نيت پيامبر خدا حمل
    مي‏كنم.‌ روزي پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله ديد كه عمار سنگ‏هاي بزرگ‏تري بر دوشش
    گذاشته است و به زحمت آنها را جابه‏جا مي‏كند.‌ حضرت دست وي را گرفت و
    گرد و غبار سر و صورتش را پاك كرد.‌ عمار به شوخي عرض كرد:‌ يا رسول اللّه‏!‌
    اصحاب شما با سپردن اين بار سنگين به من، خواهان قتل من هستند!‌ پيامبر با
    مهرباني در پاسخ شوخي عمار فرمود:‌ «‌آنان قاتل تو نيستند، بلكه گروه ستمگري تو را
    خواهند كشت، درحالي‏كه تو آنان را به سوي حق دعوت مي‏كني»‌.‌
    بنا بر برخي روايت‏ها، روزي عمار دو سنگ و دو خشت بزرگ براي بناي
    مسجد مدينه حمل مي‏كرد.‌ ناگهان بر اثر سنگيني سنگ‏ها و زحمتي كه متحمل
    شده بود، در ميانه كار ضعف كرد و بي‏هوش بر زمين افتاد.‌ پيامبر خدا به بالين وي
    آمد و خاك از سر و صورتش پاك كرد و فرمود:‌
    اي پسر سميه!‌ ديگر مردم يك سنگ و يك خشت حمل مي‏كنند، ولي تو به
    سبب به دست آوردن اجر و رضاي الهي، بيشتر از دو سنگ و دو خشت
    حمل مي‏كني.‌ اين براي تو سخت است.‌ آرام‏تر و كمتر كار كن.‌
    سپس رسول اكرم صلي الله عليه و آله افزود:‌
    عزيزم، تو كه اينچنين مخلصانه و فداكارانه براي خشنودي خدا مي‏كوشي، در
    پايان عمرت به دست قومي ستمگر به شهادت خواهي رسيد.‌
    آن‏گاه از يادآوري آن پيشامد غمگين شد.‌

  10. #10
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2009/07/27
    نوشته ها
    8,031

    24

    پيمان برادري عمار با حذيفه

    از جمله كارهاي رسول‏خدا صلي الله عليه و آله پس از مستقر شدن در مدينه، بستن پيمان برادري
    (‌عقد اخوت)‌ ميان انصار و مهاجران بود.‌ به اين ترتيب، پيامبر ميان افرادي از
    قبايل و نژادهاي گوناگون كه به آيين اسلام گرويده بودند، پيمان برادري و
    وحدت و هم‏بستگي برقرار كرد.‌ نقل مي‏كنند روزي رسول خدا صلي الله عليه و آله همه اصحاب
    را يك‏جا جمع كرد و به آنها فرمود:‌ «‌دو تا دو تا با يكديگر برادر ديني شويد.‌»‌
    آن‏گاه ميان يك نفر از انصار و يك نفر از مهاجران پيمان برادري بست.‌ پيامبر خدا
    در اين كار به تناسب روحي افراد با يكديگر كاملاً توجه مي‏كرد و افرادي را كه با
    هم تناسب فكري، روحي و اخلاقي داشتند، برادر مي‏خواند.‌ حضرت در اين
    روز، ميان عمار ياسر و حذيفة بن يمان پيمان برادري برقرار كرد.‌ حذيفه از
    شخصيت‏هاي بزرگ اسلامي بود كه پدرش در جنگ احد به شهادت رسيد.‌
    رسول خدا صلي الله عليه و آله درباره حذيفه فرموده است:‌ «‌حذيفه، پسر يمان از برگزيدگان خدا و
    بصيرترين شما [اصحاب] به حلال و حرام است»‌.‌
    برقراري پيمان برادري ميان عمار و شخص بزرگواري چون حذيفه،
    نشان‏دهنده منزلت والاي عمار نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله است.‌ نقل مي‏كنند حذيفه تا
    آخر عمر از دوستان و ارادتمندان عمار بود.‌ روزي حبّه عُرَني (‌يكي از اصحاب
    خاص امام علي عليه السلام )‌ از حذيفه پرسيد:‌ «‌براي نجات از فتنه‏هاي پس از رحلت
    رسول خدا صلي الله عليه و آله چه كنيم؟ چگونه راه سلامت و هدايت را بيابيم؟»‌ حذيفه گفت:‌
    «‌عَلَيكُم بِالفِئَةِ الّتي فيها ابنُ سُميَّةَ؛ بر شما باد همراه بودن با گروهي كه فرزند سميه (‌عمار
    ياسر)‌ در ميان آنهاست»‌.‌

صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •