خداوند حضرت داود را با اوصاف برجسته‌اي توصيف كرده است از جمله:
1. صاحب كتاب زبور: و آتينا داود زبوراً؛[1] ما به داود زبور را داديم.
2. صاحب فضيلت: و لقد آتينا داود منّا فضلاً؛[2] و به راستي داود را از جانب خويش مزيتي عطا كرديم.
3. صاحب حكمت و فصل الخطاب: و آتيناه الحكمة و فصل الخطاب؛[3] و او را حكم و كلام فيصله دهنده عطا كرديم.
4. مقرب الهي، و ان له عندنا لزلفي و حسن مئاب؛[4] و در حقيقت براي او پيش ما تقرب و فرجامي خوش خواهد بود.
5. خليفه الهي: يا داود انا جعلناك خليفة في الارض؛[5] اي داود ما تو را در زمين خليفه گردانيديم.
جريان داوري حضرت داود- عليه السلام-
خداوند اين ماجرا را در سوره طه در ضمن چند آيه اين گونه بيان مي‌فرمايد: اي محمد آيا اين خبر به تو نرسيده كه قومي متخاصم از ديوار محراب (بالاخانه و شاه نشين) داود بالا رفتند؟ اين قوم داخل شدند به داود در حالي كه آن جناب در محرابش بود و اين قوم از راه عادي و معمولي وارد نشدند، بلكه از ديوار محراب بالا رفتند و از آنجا به روي در آمدند، به همين جهت داود از ورود ايشان به فزع و وحشت افتاد. (چون ديد كه آنها بدون اجازه و از راه غيرعادي وارد شدند).
آنها وقتي ديدند كه داود به فزع افتاده خواستند او را دلخوش و آرام ساخته، لذا گفتند: مترس ما دو خصم هستيم و دو طائفه متخاصم هستيم كه بعضي بر بعضي ظلم كرده‌اند، پس اي داود بين ما حكمي كن كه به حق باشد، در حكم كردنت جور مكن و ما را به راه وسط و طريق عدل راهنمايي كن.[6]
بعد آن دو نفر مطلب مورد نزاعشان را به داود بيان مي‌كنند و مي گويند: « إِنَّ هذا أَخِي لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَةً وَ لِيَ نَعْجَةٌ واحِدَةٌ فَقالَ أَكْفِلْنِيها وَ عَزَّنِي فِي الْخِطابِ قالَ لَقَدْ ظَلَمَكَ بِسُؤالِ نَعْجَتِكَ إِلى نِعاجِهِ وَ إِنَّ كَثِيراً مِنَ الْخُلَطاءِ لَيَبْغِي بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ إِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ قَلِيلٌ ما هُمْ وَ ظَنَّ داوُدُ أَنَّما فَتَنَّاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَ خَرَّ راكِعاً وَ أَنابَ فَغَفَرْنا لَهُ ذلِكَ»؛[7]
اين شخص برادر من است كه نود و نه ميش دارد و من يك ميش دارم، او مي‌گويد كه تو يك ميش خودت را هم به من بده و تحت سلطنت من قرار بده و در خطاب بر من غلبه كرد. حضرت داود در جواب آنها فرمود: سوگند مي‌خورم كه او به تو ظلم كرده كه سؤال كرده، اضافه مي‌كني ميش خود را بر ميش‌هايش و بسياري از شريك ها هستند كه بعضي بر بعضي ديگر ستم مي‌كنند، مگر كساني كه ايمان دارند و عمل صالح مي‌كنند كه اين دسته بسيار كمترند. ولي داود فهميد كه ما امر را به اين واقعه امتحان كرديم و فهميد كه در طريق قضاوت خطا رفته، پس از پروردگار خود طلب آمرزش كرد از آنچه از او سرزده و بي‌درنگ به حالت ركوع درآمد و توبه كرد.
علامه طباطبايي در تفسير آيات فوق مي‌گويد: اكثر مفسرين به تبع روايات بر اين اعتقادند كه اين قوم كه براي مخاصمه بر داود وارد شدند، ملائكه بودند و خداوند آنها را به سوي داود فرستاد تا او را امتحان كنند، و از خصوصيات اين داستان معلوم مي‌شود كه اين واقعه يك واقعه طبيعي نبوده، چون آنها از راه طبيعي به داود وارد نشدند، بلكه از ديوار و بدون اطلاع وارد شدند، لذا او دچار فزع شد. پس آنها كه به داود مراجعه كردند، ملائكه بودند كه به صورت مرداني از جنس بشر، ممثل شده بودند.
بعد مرحوم علامه احتمال قوي داده است كه اين واقعه در عالم تمثّل (نظير رؤيا) بوده كه در آن حالت افرادي را ديده كه از محراب بالا آمده بعد آن سؤال را از داود كردند. او هم چنين حكمي كرد، لذا اين حكم داود در حقيقت حكمي است كه در ظرف تمثّل است و حكم به خلاف در عالم تمثل گناه شمرده نمي‌شود. چون عالم تمثّل مثل عالم خواب است، عالم تكليف نيست، چون تكليف ظرفش تنها در بيداري و مشهود و عالم ماده است، امّا بنابراين نظريه كه بعضي از مفسرين معقتدند دو طرف دعوي از جنس بشر بودند و داستان به همان ظاهرش حمل شود، ناگزير بايد براي حكم داود چاره‌اي انديشد و گفت كه حكم داود فرضي و تقديري است كه معنايش اين است كه اگر واقع داستان همين است كه تو گفتي رفيق تو به تو ظلم كرده، مگر اين كه دليل قاطعي بياورد كه آن يك ميش هم مال او است.[8] يا اين كه بگوئيم كه بعد از آن كه داود آن قضاوت را كرد زود متوجه لغزش خود شد و پيش از گذشتن وقت، جبران كرد، ولي هر چه بود كاري از او سر زد كه شايسته مقام نبوت نبود، لذا از اين ترك اولي استغفار كرد.[9]
رفع اتهام: در بعضي از روايات ساختگي آمده است كه روزي داود در محرابش بود كه كبوتري در محرابش افتاد، داود خواست آن را بگيرد، كبوتر پرواز كرد و به دريچه محراب نشست، داود به آنجا رفت تا آن را بگيرد، ناگهان از آنجا نگاهش به همسر «اوريا» فرزند حيان افتاد كه مشغول غسل بود. داود عاشق او شد و تصميم گرفت با او ازدواج كند. به همين منظور «اوريا» را به بعضي از جنگ ها فرستاد و به او دستور داد كه همواره بايد پيشاپيش تابوت (صندوقي كه سكينه در آن بود) باشد. اوريا به دستور داود عمل كرد و كشته شد. بعد از آن كه عده زن تمام شد داود با وي ازدواج كرد و از او فرزندي به نام سليمان متولد شد. روزي در حالي كه در محرابش مشغول عبادت بود دو مرد بر او وارد شدند، داود وحشت كرد. آنها گفتند مترس ما دو نفر متخاصم هستيم كه يكي به ديگري ستم كرده است... پس يكي به ديگري نگاه كرد و خنديد. داود فهميد كه اين دو متخاصم دو فرشته‌اند كه خدا آنها را نزد او فرستاده است تا او را به خطاي خود متوجه سازد، پس داود توبه كرد... .
صاحب تفسير مجمع البيان در جواب مي‌گويد: داستان عاشق شدن داود سخني است كه هيچ ترديدي در فساد و بطلان آن نيست، زيرا اين داستان نه تنها با عصمت انبياء سازگار نيست، بلكه حتي با عدالت هم مكافات دارد. چطور ممكن است انبياء كه امين وحي الهي هستند، چنين صفتي داشته باشند كه اگر يك انسان معمولي هم آن را داشته باشد، ديگر شهادتش پذيرفته نمي‌شود.[10]
علاوه اين كه اين روايات از تورات گرفته شده است، امّا روايات در تورات شنيع‌تر و رسواتر است كه معلوم مي‌شود اين روايات را با كمي تعديل داخل در روايات اسلامي كردند.[11] و در روايات صحيح اسلامي با اين تفكر كه چنين نسبتهايي به داود داده مي‌شد مبارزه مي‌شده است. ازجمله: امام رضا ـ عليه السّلام ـ به كسي كه چنين نسبتي به داود داده بود فرمود: انا لله و انا اليه راجعون، آيا به يكي از انبياء خدا نسبت مي‌دهيد كه نماز را سبك شمرد و آن را شكست و به دنبال مرغ به خانه مردم رفت و به زن مردم نگاه كرد و عاشق او شده و شوهر او را عمداً كشته است.[12]