صفحه 1 از 5 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 50

موضوع: شاه جنگهاي ايران در طول تاريخ

  1. #1
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2009/07/27
    نوشته ها
    8,031
    سپاس ها
    311
    سپاس شده 1,281 در 886 پست

    New شاه جنگهاي ايران در طول تاريخ

    شاه جنگهاي ايران در طول تاريخ
    شاه جنگهاي ايران در طول تاريخ

    جنگ هاي كوروش كبير جهت بست قلمرو هخامنشي


    شاه جنگهاي ايران در طول تاريخ


    پاسارگاد آرامگاه كوروش كبير



    كوروش در زمان جواني تصميم مي گيرد كه قوم پارس را متحد كند تا بتواند بر عليه آستياگ وارد جنگ شود. هارپاك كه از درباريان و خويشاوندان آستياگ بود در اين راه كمك زيادي به كوروش كرد و درنهايت آستياگ پس از 35 سال پادشاهي سرنگون مي شود. ولي كوروش او را نكشت و نزد خود نگاه داشت. كوروش تعدادي از مغان مادي را كشت ، چون مخالف او بودند. او توانست اكباتان يا هگمتانه (همدان امروزي) پايتخت دولت ماد را تصرف كند. كوروش در سال 555 ( پ. م ) دژ مادي را تسخير كرد كه تاريخ نگاران يوناني آنرا بنام پاسارگاد نوشته اند. نام ديگر پاسارگاد مشهد مرغاب است چون شهر پاسرگاد بر روي دشت مرغاب ساخته شده بود. از نو آوري هاي كوروش چاپارخانه دولتي يا پست خانه و گردونه چهار اسبه (گونه اي گاري) است كه در كناره هاي آن تيغه هايي فلزي براي نابود كردن سربازان دشمن جاسازي شده بود. :مبارزه كوروش با پادشاه كشور ليديه با تسخير هگمتانه در سال 559 (پ . م ) پادشاهي كوروش آغاز مي شود. سپس كوروش با كروزوس پادشاه كشور ليدي (ليديه) جنگيد و او را شكست داد. او سرانجام توانست شهر سارد طلايي را تصرف نمايد. با تسخير ليديه كشورهاي ايران و يونان هم مرز شدند. چون كشور ليديه در آسياي صغير قرار داشت. كوروش كروزوس را اسير كرد و به همراه خود به ايران آورد و يك پارسي بنام تابالوس را به فرمانروايي سارد گماشت. او براي اينكه اعتماد خود را به اهالي ليديه نشان دهد يكي از نزديكان سابق كروزوس بنام پاكتياس را مسئول اداره امور مالي و حفظ خزاين نمود. ولي پاكتياس تصميم گرفت با خرايني كه كوروش به او سپرده بود ، لشكري فراهم آورد و پارسي ها شكست دهد. بنابراين سر به شورش برداشت و شهر اراك را محاصره نمود. كوروش يك سردار مادي بنام مازارس را براي برقراري نظم و دستگيري پاكتياس به سارد فرستاد كه در نتيجه پاكتياس دسگير شد و دوباره نظم به سارد بازگشت. بعد از اين واقعه كوروش مشغول رفع اغتشاش از فرنگيه و كاريه شد. هر دوي اين كشورها در ناحيه آسياي صغير قرار داشتند. :حمله كوروش به ارمنستان كوروش به فكر حمله به ارمنستان افتاد ، چون پادشاه ارامنه به دولت ماد خراج و ماليات پرداخت نمي كرد و قشون و سرباز به كمك مادها نمي فرستاد. بنابراين كوروش به بهانه شكار با چند سواره نظام وارد قلمروي ارمنستان شد و به كياكسار حاكم مادها گفت كه شما سپاهي را گرد آوريد و در نزديكي مرز ارمنستان نگه داريد تا من هرگاه موقعيت را مناسب تشخيص دادم سپاه شما به ارمنستان بتازد. كياكسار نيز چنين كرد و در نتيجه كوروش به راحتي توانست ارمنستان تصرف نمايد. انگيزه جنگ كوروش با كلداني ها به علت حمله آنها به ارمنستان و دزدي و تاراجي بود كه كلداني ها انجام مي دادند. البته انجام اين كار از سوي كلداني ها به علت تنگدستي و نداشتن زمين كشاورزي مناسب بود. پس از درخواست صلح از طرف كلداني ها ، كوروش يك تفاهم نامه صلح بين آنها و پادشاه ارمنستان به امضا رسانيد. بر طبق آن پادشاه ارمنستان پذيرفت كه زمين كشاورزي مناسبي را به كلداني ها بدهد و در مقابل آنها تعهد كردند كه اجازه چراي دامهاي ارمني را در چاگاههاي خود بدهند و ديگر دست از چپاول و دزدي اموال ارمني ها بردارند. :يورش كورش به آشور و بابل بابل در آن زمان شهري بسيار زيبا و ثروتمند بود و برابر نوشته هاي هرودوت و ديگر تاريخ نگاران يونان باستان ، داراي دژهاي بسيار استواري بود كه در پيرامون رودخانه فرات ساخته شده بودند. مردم بابل در آن زمان بيشتر از راه بازرگاني روزگار مي گذراندند و باورهاي ويژه اي به خدايان داشتند. بيشتر مردم بابل به قدرت ساحري و جادوگري كاهنان معبدها و بت پرستي اعتقاد داشتند. حمله كوروش به بابل و آشور در سال 539 (پ .م ) رويداد ، گويا به انگيزه قتل پسر يكي از درباريان بابلي بنام گبربايس بود كه به كوروش پناهده شد و دژ خود به همراه غذاي فراوان در اختيار كوروش و سپاهيانش قرار داد. در مقابل از كوروش خواست كه به بابل حمله كند و پادشاه آنجا را از بين ببرد ، چون او پسرش را كشته بود. از آن گذشته كوروش هواداران زيادي در بابل داشت كه او را ترغيب به تسخير آن شهر مي كردند. نتيجه جنگ كوروش و پادشاه بابل ، شكست بابل بود. با اين پيروزي كوروش مهمترين كشور همسايه ايران را در اختيار گرفت و بيانيه حقوق بشر خود را كه تضمين كننده آزادي در دين ، عقيده و محل زندگي بود ، صادر نمود. :چيرگي ايران بر فنيقيه و فلسطين پس از تسخير بابل ، كشور كلده با شهرهاي كهن سومر و اكد و كليه مستعمرات كشور سابق بابل جز ايران گرديد. از جمله اين كشورها فنيقيه بود. فنيقي ها مردمي بودند سامي نژاد ، كه در حدود2500 سال پيش از زايش مسيح از عربستان سر بر آوردند و بعدها بين درياي مغرب (مديترانه) و كوه هاي جبل لبنان خانه گزيدند. فنيقي ها ميگفتند كه وطن اصلي آنها كرانه هاي خليج فارس بوده است. آنها همچنين خودشان را كنعانيان مي ناميدند. فنيقيه عربي شده نامي است كه يوناني ها به اين كشور داده اند وبه معني الهه آفتاب سرخ است. كيش آنها شرك و بت پرستي بوده است. فنيقي ها چون بين بابل و مصر قرار داشتند ، از هر دو تمدن تاثير گرفته اند. آنها داراي بازرگاني بسيار گسترده اي بودند كه از غرب تا جزاير انگلستان و از شرق تا ناحيه بغاز مالاگا در نزديكي هندوچين را شامل مي شده است. آنها همچين در آفريقاي جنوبي هم داراي مستعمراتي بودند. فنيقي ها نخست پيرو كشور مصر بودند سپس در سده 8 (پ. م ) تحت سلطه آشوري ها و در اوايل سده 6 (پ. م ) به تصرف بابلي ها درآمدند. پس از فتح بابل بدست كوروش آنها جزو كشور ايران گرديدند. اختراع رنگ ارغواني يا يافتن جانوري كه اين رنگ از آن گرفته مي شود (احتمالا ماهي مركب) ، اخراع شيشه و اختراع الفبا را به فنيقي ها نسبت مي دهند. برخي از دانشمندان غربي بر اين باورند كه الفباي لاتين از خط عبري گرفته شده است و در كشورهاي اروپايي گسترش پيدا كرده است.

  2. #2
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2009/07/27
    نوشته ها
    8,031
    سپاس ها
    311
    سپاس شده 1,281 در 886 پست

    پیش فرض

    شاه جنگهاي ايران در طول تاريخ
    جنگ بابل نبرد كوروش كبير و نبونيد پادشاه بابل



    شاه جنگهاي ايران در طول تاريخ




    تصوير بازسازي شده از كاخ پاسارگاد و آرامگاه كوروش كبير






    در حالي که هارپاگ ، فرمانده ي سپاه پارسي ، آسياي صغير و جزاير يوناني نشين غرب ايران را ـ در پي فتح ليديه ـ مطيع پادشاه پارس مي کرد ، کوروش با احساس خط از ناحيه ي آسياي مرکزي ، به سوي مشرق رفت تا با مردمان آن ديار که پيش از اين از پادشاه ماد تبعيت مي کردند و با سقوط ماد ، بر وي شوريده بودند ، نبرد کند . برخوردهايي که بين سالهاي 545 تا 539 ق . م ميان کوروش و قبايل اين منطقه رخ داد ، مبهم و اندک گزارش شده است . سکوت هرودوت درباره ي برخوردهاي کوروش در اين منطقه ، بر ابهام موجود افزوده است . پادشاه پارسي ، در اين شش سال سرزمين هاي کرانه ي درياي خزر تا هند را تابع ايران کرد . در اين نبردها ، شهز بلخ ( باکتريا ) فتح شد و فرمانروايان مرو ( مرگيانا ) و سمرقند ( سغديانا ) خراجگزار ايران شدند . کوروش تا کناره ي رودخانه ي سيردريا ( ياکسارتس ) پيش رفت و استحکاماتي در آنجا بنا کرد که تا زمان اسکندر باقي ماند . وي اقوام سکاها را مطيع کرد و جنوب شرقي فلات ايران ، ناحيه ي سيستان و مکران را تصرف کرد . به اين ترتيب مرزهاي ايران در غرب به درياي مديترانه و در شرق به حدود هند رسيد و بزرگترين امپراتوري جهان باستان متولد شد . با فتح نواحي شرقي و شمال غربي ، تنها رقيب باقي مانده ، پادشاهي کهن بابل بود . بابل پس از سقوط آشور و در سايه ي آرامشي که در منطقه ي بين النهرين حاکم شده بود ، با شکوه باستاني اش رخ مي نمود . رونق دوباره ي شهر ، استحکامي شکست ناپذير را در دل مردمان و حاکمانش تداعي ميکرد . نبونيد ، پادشاه بابل تمام وقت خود را صرف گردآوري تنديس خدايان باستاني و بازسازي معابد آنها ميکرد ، هزينه ي اين کارها با وضع ماليات هاي سنگين تأمين ميشد . بي اعتنايي نبونيد به مَردوک ، خداي بابلي ( شاه خدايان ) و ارج نهادن خدايان شهرهاي ديگر باعث رنجش مردمان بابل از او شد . او مجسمه ي خداي اور را به بال آورد و ستود . اين رنجش را ميتوان در گزارش حکاکي شده بر استوانه ي کوروش که پس از فتح بابل نگاشته شده مشاهده کرد ، در اين متن ، نبونيد ، پادشاهي بي دين معرفي شده که مردوک ، شاه خدايان را به فراموشي سپرد . نبونيد ، مقارن قدرت يابي کوروش در ايران ، زمام امور بابل را به پسرش بَاشَصَر ( بالتازار ) سپرد و خود به مدت هفت سال ، پايتخت را ترک کرد ، اما يک سال پيش از سقوط بابل ، خطر پارسيان را دريافته بود . در سالنامه ي بابلي ـ که يکي از مهمترين منابع تاريخي اين دوران است ـ به تدابيري اشاره شده که نبونيد براي محافظت از مجسمه ي خدايان در برابر هجوم پارسيان به کار بسته بود . فتح بابل براي پارسيان کار دشواري نبود ، نارضايتي مردم از پادشاه موجب شده بود که پارسيان حاميان فراواني در شهر بيابند . مطابق گزارش سالنامه ي بابلي و استوانه ي کوروش ، پادشاه پارس با اشاره و راهنمايي مردوک ( شاه خدايان ) به بابل آمده بود تا مردم را از دست پادشاه ظالم برهاند . گزارش مورخان يوناني درباره ي رغبت بابليان به سقوط حکومت نبونيد و استقبال از فاتح پارسي ، با گزارشهاي بابلي هماهنگي دارد . با حرکت کوروش به سمت بابل ، گُبرياس ، حاکم بابليِ ميان رود زاب و دياله ( احتمالاً سرزميني به نام گوتيوم ) با سربازاني تازه نفس ، به پادشاه هخامنشي پيوست و بر نيروي سپاه ايران افزود . به رغم آنکه بابليان و يهوديان از فتح آسان بابل به وسيله ي « نجات بخش » خبر مي دهند ، اما پيگيري حوادث ، نشان ميدهد که فتح سرزمينهاي تحت حاکميت پادشاه بابل از يک سال پيش از از سقوط بابل آغاز شده بود و فتح نهايي بابل با حرکت کوروش به ياري گبرياس رقم خورد . کوروش با سپاهيانش ابتدا در نبرو سختي به نام اُپيس ، سپاه بابل به فرماندهي بلشصر را شکست داد . نبونيد و پسرش پس از دادن تلفات بسيار ، عقب نشيني کردند . پس از نبرد اُپيس ، ابتدا شهر سيپار فتح شد و سپس در نبردي کوچک بيرون دروازه هاي بابل ، پيروزي ديگري نصيب کوروش شد . در پي اين شکست نبونيد و پسرش به داخل برج و باروي شهر فرار کردند تا در آنجا از خود دفاع کنند . کوروش هم با سپاهش در پي تعقيب آنها ، شهر را محاصره کرد . ديوارهاي مستحکم بابل ، روزني را براي ورود باقي نمي گذاشت و تنها مجراي موجود ، مسير آب فرات ( يا يکي از شعبه هاي آن ) بود که از داخل شهر مي گذشت و البته به دقت هم کنترل ميشد . شهروندان بابلي به دو گروه اصلي تقسيم مي شدند : يهوديان که از سالها پيش ( در دوران بخت النصر ) به اسيري از فلسطين به آن شهر آمده بودند و روزگار سختي را زيد سلطه ي فرمانروايان بابلي سپري کرده بودند و طبق باورهاي ديني خود و بر اساس پيشگويي هاي تورات ، در انتظار يک منجي بودند تا آنان را از وضعيتي که در آن بودند برهاند و به فلسطين بازگرداند . گروه دوم بابلياني بودند که ـ همانطور که اشاره شد ـ از سياست هاي نبونيد سخت رنجيده بودند . اين دو گروه انگيزه ي کافي براي خيانت به پادشاه خود و استقبال از فاتح شهرشان داشتند . همين انگيزه باعث شد که در سقوط بابل با پارسيان همکاري کنند . مطابق گزارش مفصل هرودوت ، سپاه کوروش توانست مسير رود فرات را ـ که در فصل کم آبي بود ـ عوض کند و از مجراي رود وارد شهر شود . ابتدا بخش کوچکي از سپاه به فرماندهي گبرياس وارد شهر شد و با غافلگير کردن سپاهيان بابلي ، قلعه ها و مراکز شهر را تصرف کرد و به اين ترتيب بابل در آخرين روزهاي سال 539 ق . م با کمترين درگيري فتح شد . نبونيد خود را تسليم کرد ولي پسرش که حاضر به اطاعت از کوروش نبود ، در درگيري با پارسيان کشته شد . کوروش با شکوه فراوان وارد شهر شد و مانند نبردهاي ديگرش ، با مردم مغلوب ، رفتاري نيکو داشت . شايد همدلي بابليان در اين فتح او را بيش از ديگر جنگهايش تحت تأثير قرار داد ، زيرا پس از ورود به شهر ، به معبد بزرگ بابل رفت و در آنجا ـ مطابق رسم بابلي ها ـ تاج گزاري کرد . فاتح با نبونيد جوانمردانه رفتار کرد و هنگامي که وي در سال 538 ق . م ( يک سال پس از فتح بابل ) درگذشت ، کوروش در بابل عزاي ملي اعلام کرد و خود نيز در آن شرکت کرد . کوروش در فتح بابل دو يادگار بزرگ از خود به جاي نهاد : يکي آزاد سازي يهوديان و بازگشت آنان به فلسطين بود ( که به آن اشاره خواهد شد ) و ديگري بيانيه اوست که بر استوانه اي از گل پخته حک شده و داراي مطالب مهمي است . او در اين بيانيه که به استوانه ي کوروش * ـ * ـ اين استوانه در موزه ي بريتانيا در انگليس نگهداري مي شود . ـ * ـ مشهور است ، ابتدا خود را معرفي کرده و سپس به شرح اقداماتش براي مردم بابل مي پردازد . در قسمتي از اين بيانيه ـ که به منشور ملل يا منشور کوروش هم معروف است ـ آمده : « من کوروش هستم ، شاه جهان ، شاه بزرگ ، شاه توانا ، شاه سومر و اَکد ، شاه چهار منطقه ي جهان ، پسر کمبوجيه شاه بزرگ ، شاه انشان ... زماني که به صلح وارد بابل شدم و زماني که در ميان سرور و شادي تخت فرمانروايي را در کاخ شاهزادگان برقرار کردم ، آنگاه ، مردوک ، خداي بزرگ ، قلب بزرگ بابليان را [ مسخر من کرد ] در حالي که هر روز پرستش او را تداوم بخشيدم ، سپاهيان بسيارم به صلح وارد بابل شدند ، همه ي سومر و اکد را از هر نوع تهديدي حفظ کردم ... خداياني را که منزلگاهشان آنجا بود دوباره برگرداندم و براي آنها منزلگاهي جاودانه ساختم . همه ي مردم را يکجا فراهم آوردم و آنها را مجدداً در منزل هايشان مستقر کردم و خدايان سومر و اکد را که به رغم خشم خدايِ خدايان ، نبونيد به بابل برده بود ، آنها را در ميان شادي به دستور مردوک ، در معابدشان ، در منزلي که دل را شاد مي کرد قرار دادم ... » . از متن استوانه بر مي آيد که کوروش خود را سامان دهنده ي نظمي الهي مي داند که با بدعت هاي نبونيد بر هم ريخته و به اين ترتيب نخبگان محلي ( به ويژه کاهنان ) و عامه ي مردم را به خود جلب مي کند . از سوي ديگر در اين استوانه ، کوروش خود را بازسازي کننده ي ساختمانهاي اداري و مذهبي ـ که ويران يا متروک شده اند ـ معرفي مي کند . در حقيقت رفتار سياسي کوروش در بابل به گونه اي است که بابليان او را به منزله ي احيا کننده ي شکوه و قدرت بابل مي دانند و با او احساس الفت مي کنند . آنان کمبوجيه را ( به مدت چند ماهي از فتح بابل ) پادشاه بابل مي خواندند . اشاره کوروش به آشور باني پال به عنوان الگوي کارهاي خود که در چند کتبيه ي مکشوف در بناهاي بابلي مشاهده شده ، بيانگر همين نکته است . فاتح پارسي ، بدون آنکه با اصل و متشأ خود کمترين قطع ارتباطي کند ، بر آن بود که وارث قدرت قديمي آشوري پنداشته شود . البته اين باور بابليان چندان دوام نداشت ، زيرا آنان کشور قديمي خود را جزء ضميمه شده ي امپراتوريِ جديد يافتند که براي فرديت و استقلال بابل اعتباري قائل نبود . همين مسأله باعث شد با گذشت چندسال ، بابليان ( در زمان داريوش ) دست به شورش بزنند . ستايش از کوروش و سياست هاي مذهبي او ، تنها به استوانه و سالنامه ي بابلي منحصر نيست ، بلکه او از سوي يهوديان هم به عنوان برگزيده ي يَهُوَه ( خداي يهود ) معرفي شده است . فتح بابل ، سند آزادي يهوديان از تبعيد و اسارت بود . يهوديان با اجازه ي کوروش به فلسطين بازگشتند و به آباداني شهرهاي خود پرداختند . حرکت آنان از بابل در سال 537 ق . م صورت گرفت ، در اين سال ، بيش از 40000 يهودي ـ که در اسارت بابل بودند ـ به همراه غنيمت هاي گرانبهايي که آشوريان از بيت المقدس غارت کرده بودند ، به ارض موعود بازگشتند . محبت کوروش در حق اين قوم ، از او در انديشه و متون ديني يهود شخصيتي فرا تاريخي ساخت . يهوديان از کوروش با لقب مسيح موعود و مرد خدا نام برده اند . کمک کوروش به يهوديان تنها به بازگرداندن آنها به فلسطين ختم نمي شد ، او دستور داد معبد بيت المقدس را که بخت النصر تخريب کرده بود دوباره بسازند و هزينه هاي آن را هم از خزانه ي دولتي تأمين کنند . البته اختلاف يهوديان بر سر بازسازي معبد و درگيري آنها ، سبب شد که کوروش پس از سه سال فرمان خود را متوقف کند تا اختلاف ها برطرف شود . نام کوروش چند بار در تورات آمده است ، در عزرا از عهد عتيق ، شخصيت و کارهاي او را اينچنين بازگو مي کند : « ... خداوند روح کوروش ، پادشاه پارس را برانگيخت تا در تمامي ممالک خود فرماني نافذ کرد و آن را هم مرقوم داشت ... کوروش پادشاه پارس چنين مي فرمايد ، يهوه خداي آسمانها ، جميه ممالک زمين را به من داد و مرا امر فرموده است خانه براي او در اورشليم که در يهود است به پا کنيم ... کوروش پادشاه ، ظرف هاي خانه ي خدا را که نبوکدنصر آنها را از اورشليم آورده و در خانه ي خداوند خود گذاشته بود ، بيرون آورده و به شِشبَصر رئيس يهوديان مسترد داشت ... » . در کتاب اشعياي نبي ( پاره ي ديگري از تورات ) درباره ي کوروش آمده است : « خداوند به مسيح خويش يعني کوروش ، آنکه دست راست او را گرفتم تا به حضور وي امت ها را مغلوب سازم و کمرهاي پادشاهان را بگشايم ، تا درها را در مقابل وي مفتوح سازم و در دروازه ها ديگر بسته نشود ، چنين مي گويد : که من پيش روي تو خواهم خراميد و جاهاي ناهموار را هموار خواهم ساخت و درهاي برنجين را شکسته ، پشت بندهاي آهنين را خواهم بريد و گنجهاي ظلمت و خزاين مخفي را به تو خواهم بخشيد تا بداني که من ، يهوه تو را به اسمت خواندم ، خداي اسرائيل ميباشم ... [ و در جاي ديگر آمده ] کوروش شبان من است و تمام مسرت مرا به اتمام خواهد رسانيد » بدون شک تأثير کارهاي کوروش براي يهوديان چنان عظيم و فراموش نشدني بوده که او را اين چنين ستوده اند

  3. #3
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2009/07/27
    نوشته ها
    8,031
    سپاس ها
    311
    سپاس شده 1,281 در 886 پست

    پیش فرض

    شاه جنگهاي ايران در طول تاريخ
    جنگ سارد نبرد كوروش كبير با كرزوس



    شاه جنگهاي ايران در طول تاريخ




    تصوير بازسازي شده كاخ پاسارگاد و آرامگاه كوروش كبير






    کوروش که در سال 546 ق . م تنها لقب پادشاه پارس را بر خود داشت ، در سال 549 ق . م با نام شاه انشان در الواح ظاهر شد و پس از پيروزي بر ماد در سال 550 ق . م لقب شاه پارس را برگزيد . لقب جديد کوروش ، در آغاز کارش ، براي او از جانب نبونيد پادشاه بابل تهديدي ايجاد نمي کرد ولي کرزوس ، پادشاه ليدي که پس از آليات به قدرت رسيده بود ، به سرعت بر فتوحاتش در شرق مي افزود و صلحي را که در زمان آليات ميان ليديه و ماد منعقد شده بود ، زير پا گذاشته بود . سقوط ماد به عنوان متحد پيشين ليدي ، بهانه ي خوبي براي حمله ي کرزوس به ايران بود . اما گسترش قدرت و نفوذ پارسيان ، بيش از هر چيز ليديه را براي دفع خطر احتمالي ايران ، به جنگ با کوروش برمي انگيخت . به اين ترتيب کرزوس مشغول گردآوري سپاه براي حمله به کوروش شد . وي کارگزاري را با مبالغ هنگفتي روانه ي آسياي صغير کرد تا سربازان يوناني آن مناطق را به خدمت بگيرد ، اما او نزد کوروش گريخت و وي را از خطري که تهديدش مي کرد آگاه ساخت . به اين ترتيب کوروش از يکسو و کرزوس از سوي ديگر با سپاهيان خود براي جنگ آماده شدند . يونانيان قصه پرداز ، درباره ي اين جنگ افسانه هاي زيادي خلق کرده اند . مطابق گزارش مورخان يوناني ، کرزوس پيش از جنگ با کوروش از پيشگوي معبد دِلفي در يونان ، راهنمايي خواست * ـ * ـ بر پايه ي همين داستانها او نمايندگان خود را نزد يکصد کاهن در معابد مختلف فرستاد تا آنها را بيازمايد و سپس پيشگوي معبد دلفي را که در آزمون شاه موفق شده بود ، برگزيد ـ * ـ . پيشگو در پاسخ به فرستاده ي کرزوس گفت که اگر پادشاه وارد جنگ شود ، سرزميني را نابود خواهد کرد . کرزوس اين گفته را به فال نيک گرفت و به معناي غلبه بر سرزمين پارس پنداشت . وي بار ديگر از پيشگوي معبد دلفي استخاره خواست و او گفت که هر گاه قاطري بر مادها حاکم شود ، روزگار سختي بر اهالي ليديه پيش خواهد آمد . اين بار هم کرزوس پيشگويي کاهن معبد دلفي را به نفع خود تفسير کرد و با خود تصور کرد که هرگز قاطري نمي تواند بر مردم ماد غلبه کند ، در نتيجه ، حاصل نبرد با کوروش را به فال نيک گرفت . کوروش با گذشتن از دجله ، سپاه خود را به سوي شمال بين النهرين پيش برد . براي فاتح جوان ، جنگ در چنين ميدان بزرگي آن هم با ملتي نوپا ، کار دشواري بود . پيش از آنکه برخوردي بين دو سپاه رخ دهد کوروش به پادشاه ليديه پيشنهاد صلح داد و قول داد اگر کرزوس از وي اطاعت کند ، او هم پادشاهي وي را بر ليديه تأييد کند . کرزوس اين پيشنهاد را رد کرد و در نخستين جنگ بر سپاه کوروش پيروز شد . پس از اين پيروزي بين دو طرف پيمان ترک مخاصمه به مدت سه ماه بسته شد . نبرد ديگري در پِتريه ، ميان دو پادشاه رخ داد که بدون حاصل بود و در پي آن ، کرزوس به سرعت به سمت سارد عقب نشيني کرد و بيشتر سپاهش را هم مرخص کرد ، به اين اميد که با فرا رسيدن فصل سرما و زمستان ، کوروش از ادامه ي نبرد منصرف شود و به ايران بازگردد . بر خلاف پيش بيني کرزوس ، کوروش به سرعت بسوي سارد حرکت کرد . کرزوس هم با عجله سپاهي فراهم کرد و به مقابله با کوروش پرداخت ، اما اسبان ساردي از بوي شتران پارسي رَم کردند و سواران خود را سرنگون نمودند ، زيرا آنهان براي نخستين بار با سواره نظامي از شتران روبرو مي شدند . به اين ترتيت کرزوس در اين نبرد شکست خورد و به داخل شهر عقب نشيني کرد . کوروش هم خود را به سارد رساند و پشت حصارهاي بلند و محکم شهر ، مستقر شد . اهالي سارد با اطمينان به استحکام موانع شهر و نيز با توجه به آذوقه ي موجود در انبارها ، به انتظار آمدن زمستان و بازگشت پارسيان نشسته بودند . فتح سارد از زبان مورخان يوناني ، با داستان سرايي همراه است ؛ از آنجايي که ديوارهاي شهر سارد بلند و دست نيافتني بود ، کوروش براي نخستين کسي که بتواند به داخل شهر راه يابد جايزه تعيين کرد . محاصره طولاني شد و کسي نتوانست از ديوارها عبور کند ، در حالي که لشکريان پارسي پس از 14 روز محاصره ي بي نتيجه ، خسته و نااميد شده بودند ، اتفاق ساده اي همه چيز را دگرگون کرد . روزي کلاه يکي از نگهبانان قلعه از سرش به بيرون قلعه افتاد . سرباز براي برداشتن کلاه خود ، از مسيري که سربازان پارسي آن را نديده بودند و تقريباً مخفي بود ، پايين آمد و کلاهش را برداشت و به سادگي به بالاي ديوار بازگشت . چند سرباز پارسي که پنهاني شاهد اين قضايا بودند از همان راه وارد قلعه شدند و دروازه ها را به روي سپاه کوروش باز کردند . به اين ترتيب پارسيان وارد سارد شدند و به راحتي بر کرزوس غلبه کردند . نمي توان با قطعيت اين داستان را تأييد يا رد کرد ، ولي در اينکه شهر سارد توسط کوروش و سپاهش فتح شد ، ترديدي نيست . درباره ي سرنوشت کرزوس هم داستانهايي نقل شده که اغلب افسانه است . طبق گزارش يونانيان ، پس از فتح سارد ، فاتح پارسي ، کرزوس را به همراه 14 نفر از درباريان بر انبوهي از هيزم قرار داد تا در آتش بسوزاند . در اين هنگام ، کرزوس فرياد زد و نام سولون ! را به زبان آورد . کوروش کنجکاو شد و از مترجمان خواست که سخنان کرزوس را برايش بازگو کنند . کرزوس شرح ديدار خود با سولون ، حکيم يوناني را نقل کرد . او در ديدار با اين حکيم ، پس از نشان دادن قدرت و شوکت خود به او ، از وي درباره ي خوشبخت ترين انساني که تا کنون ديده بود سؤال کرد و او هم ابتدا از چند يوناني گمنام که زندگي معمولي و مرگ راحتي داشتند نام برد و سپس خوشبختي انسانها را در چگونه زيستن و چگونه مردن آنها دانست * ـ * ـ داستان ديدار کرزوس با سولون ، بدون شک بي اساس است . زيرا کرزوس در سال 560 ق . م بر تخت نشست حال آنکه سفر سولون به ليديه مربوط به سالهاي 593 تا 583 ق . م است ـ * ـ . در اين هنگام شعله هاي آتش زبانه کشيده بود و با اينکه کوروش فرمان داد آتش را خاموش کنند ، ديگر دير شده بود . در اين هنگام ناگهان باران سيل آسايي از آسمان باريدن گرفت و شعله هاي آتش را خاموش کرد . به اعتقاد يونانيان ، کرزوس از آپولون ، خداي باران ، ياري خواست و هدايايي را که در گذشته به پيشگاه او فرستاده بود ياد آور شد ، او هم باراني شديد فرو فرستاد تا کرزوس را نجات دهد . پس از آن هم ، کوروش زندگي شاهانه اي براي کرزوس فراهم کرد و او را در زمره ي مشاوران خود پذيرفت . بخش آخر اين گزارش که گواهي بر برخورد نيکوي کوروش با کرزوس است ، تنها بخشي است که همه ي راويان و الواح تاريخي يکسان نقل کرده اند . قسمت نخست گزارش که شرح آتش زدن کرزوس را نقل ميکند ، بدون شک بي اساس است زيرا کوروش به گواهي منابع تاريخي ، با همه ي دشمنان و مغلوبان به نيکي رفتار مي کرده است . همچنين آتش نزد ايرانيان بسيار مقدس بوده و هرگز زنده يا مرده ي هيچ انساني را در آن نمي افکندند . اما ممکن است اين گزارش ناشي از رفتار کرزوس باشد ؛ همانگونه که پادشاه آشور پس از شکست ماد و بابل خود را در آتش سوزاند تا اسير دشمن نشود ، ممکن است کرزوس هم به تصميم خود در آتش رفته باشد تا بميرد و اسير نشود ، ولي کوروش به موقع رسيد و مطابق رفتار هميشگي اش او را از کام مرگ نجات داد . با شکست کرزوس و فتح ليديه ، براي نخستين بار در تاريخ ، ايرانيان و يونانيان با يکديگر همسايه شدند . اين اتفاق ، سرآغاز حوادث و جنگهاي بسياري شد که تا قرنها ادامه يافت . اقوام يوناني و ديگر مردمان جزاير آسياي صغير که تا پيش از اين خراجگزار يا متحد ليديه بودند ، پس از شکست کرزوس ، به کوروش پيشنهاد صلح دادند ، کوروش که پيش از جنگ با ليديه اين پيشنهاد را داده بود و با پاسخ منفي آنها مواجه شده بود ، اينبار پيشنهاد آنها را رد کرد . به روايت هرودوت ، در پاسخ به فرستاده آنها داستان زير را نقل کرد : « ني زني به دريا نزديک شد و ديد که ماهيهاي زيبا در آب شنا مي کنند ، پيش خود گفت اگر من ني بزنم اين ماهيها به خشکي خواهند آمد . بعد نشست و هر چه ني زد ، ماهيها به ساحل نيامدند . پس توري برداشت و به دريا افکند و ماهيان بسياري به دام افتادند . هنگامي که ماهيها در تور بالا و پائين مي پريدند ، ني زن به آنها گفت : حالا بيهوده مي رقصيد ، بايد آنوقت که من ني ميزدم مي رقصيديد » . مردمان اين مناطق ، پس از نااميدي از کوروش ، به سراغ اسپارتيان رفتند و از آنان در مقابل کوروش ياري خواستند . اسپارت هم نماينده اي به سارد فرستاد و براي کوروش پيغام گذاشت که اگر مستعمران يوناني را بيازارد ، اسپارت تحمل نخواهد کرد . کوروش پاسخ قاطعي براي آنها فرستاد و آنها را از دخالت در امور جزاير اين منطقه بر حذر داشت . تلاشهاي کوروش در مرزهاي غربي ايران ، و نبردهايي که به فرماندهي هارپاگ در آسياي صغير رخ داد ، سبب شد که تا سال 545 ق . م تقريباً تمام اين مناطق مطيع کوروش شد .

  4. #4
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2009/07/27
    نوشته ها
    8,031
    سپاس ها
    311
    سپاس شده 1,281 در 886 پست

    پیش فرض

    شاه جنگهاي ايران در طول تاريخ


    نبرد كوروش كبير با ماساژتها و كشته شدن كوروش كبير



    شاه جنگهاي ايران در طول تاريخ


    تصوير بازسازي شده از كاخ پاسارگاد و آرامگاه كوروش كبير



    پس از تسلط كوروش بر فنيقيه و بابل ، او خواست ماساژت ها را هم مطيع شاهنشاهي ايران كند. ماساژت ها چنانكه هرودوت مي نويسد: مردمي بودند كه از لحاظ خشونت و تندخويي معروف بودند. با اين حال هرودوت از آنها به عنوان ملتي شجاع و بزرگ ياد مي كند. آنها در اطراف رود سيحون ( ماورالنهر ) زندگي مي كردند. بعضي ها اين مردم را سكايي مي دانند. انگيزه لشكركشي كوروش به شمال شرقي ايران متعدد است. براي نمونه مي گويند كه كوروش ابتدا به ملكه ماساژت ها كه بيوه پادشاه آنها بود ، پيشنهاد اتحاد داد و حتي از او خوستگاري كرد ، اما ملكه ماساژت ها از آن بيم داشت كه كشورش در دست شاهي كه تمام منطقه را تسخير كرده بود ، گرفتار شود. در نتيجه پيشنهاد كوروش را رد كرد. اما كوروش با راهنمايي بزرگان و درباريان خود و با ترفندهاي ويژه اي به كشور آنها حمله مي كند و سربازان هخامنشي موفق مي شوند پسر ملكه ماساژت ها اسير كنند. ملكه از ترفندهاي كوروش بسيار ناراحت مي شود و با باقي مانده سپاهيان خود به ايرانيان حمله مي كند. در اين نبرد كوروش پس از 28 سال پادشاهي كشته مي شود و سپاه ايران شكست مي خورد. اين رويداد در سال 530 (پ. م ) واقع شد. البته كوروش توانست به اعماق قلمروي سكاها نفوذ كند و ازآمودريا هم بگذرد ولي بخت با او يار نبود. برابر نوشته هاي هرودت كوروش قبل از جنگ با ماساژت ها در خواب ديده بود كه داريوش پسر بزرگتر هيستاسپ (ويشتاسب) ، بر روي دو شانه اش پرهايي دارد كه با يكي آسيا را پوشانده و با ديگري بر اروپا سايه افكنده است. داريوش در آن زمان نتها بيست سال داشت و در پارس بود ، كوروش از ديدن اين خواب بسيار هراسان شد و انديشيد كه شاهزاده جوان در فكر فرو ريختن شهرياري او است. بنابراين دستور داد كه داريوش را از پارس به نزد او بياورند. آنگاه كوروش به نگراني مهم تر خود كه جنگ با ماساژت ها بود برگشت ، اما متاسفانه در نبردي كه روي داد كشته شد. پس از كشته شدن كوروش در جنگ پيكر او را احترام به پارس منتقل كردند و با آيين ويژه نظامي و درباري در محل پاسارگاد كنوني به خاك سپردند. رهبر و گرداننده اصلي آئين خاكسپاري كوروش ، داريوش بود كه سخنراني مفصلي در مورد جنگ ها و خصوصيات اخلاقي خوب كوروش و كارهاي نيك او ايراد كرد. به هرحال سرانجام هر كس مرگ است و شكست كوروش در واپسين جنگ اگر چه بسيار سخت بود ولي اهميت چنداني نداشت چون شاهنشاهي هخامنشي همچنان به حيات خود ادامه مي داد.

  5. #5
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2009/07/27
    نوشته ها
    8,031
    سپاس ها
    311
    سپاس شده 1,281 در 886 پست

    پیش فرض

    جنگ پلوزيوم نبرد كمبوجيه با مصريان




    شاه جنگهاي ايران در طول تاريخ


    تصوير بازسازي شده از كاخ تخت جمشيد



    درابتدا بايد گفت كه برخي از محقيقن معتقد هستند كه كوروش اصلا به فكر حمله به مصر نيافتاد ، چون حدود مرزهاي ايران بسيار وسيع بود وكوروش نيازي به كشور گشايي بيشتر نداشته است. حدود مرزهاي ايران ازطرف غرب شامل بحر الجزاير (درياي اژه) و درياي مديترانه –از طرف شرق تا حدود رود سند-از سمت شمال به درياي سياه ، كوه هاي قفقاز ، درياي مازندران و رود سيحون-از سمت جنوب به خليج فارس و درياي عمان مي رسيده است. برخي ديگر از تاريخ نگاران مي گويند كه كوروش به فكر حمله به مصر افتاد ولي رسيدگي به كارهاي شمال شرق و شرق ايران اين فرصت را به او نداد كه به مصر حمله كند. با تمام اين احوال كبوجيه از روزي كه به حكومت رسيد نقشه تسخير مصر را در سر مي پروراند. هرودوت به نقل از مصري ها در كتاب تاريخ خود نوشته است كه كمبوجيه سفيري را به مصر مي فرستد و دختر آمازيس ، فرعون مصر را خواستگاري مي كند. اين اقدام كمبوجيه بر اثر تحريك يك چشم پزشك (كحال) مصري مقيم دربار ايران بوده است. چون كوروش وقتي از آمازيس پادشاه مصر خواست كه بهترين چشم پزشك مصر را انتخاب كند و به پارس بفرستد ، او اين شخص را انتخاب مي كند. او را از زن و فرزندانش جدا مي كند و به پارس مي فرستد. از اين نظر اين چشم پزشك سخت از آمازيس مي رنجدو از كبوجيه مي خواهد كه دختر آمازيس را خواستگاري كند. بر اثر اين تقاضا ، فرعون مصر تصميم مي گيرد به جاي دختر خودش ، دختر پادشاه سابق مصر را نزد كمبوجيه بفرستد. مدتي كمبوجيه در اشتباه بود تا اينكه دختر راز خود را فاش مي كند و به كمبوجيه مي گويد كه من دختر «آپري يس» هستم. به همين دليل كمبوجيه بسيار ناراحت مي شود و تصميم مي گيرد كه به مصر حمله كند. ولي به نظر نمي رسد اين گفته مصريها صحت داشته باشد، چون حمله كمبوجيه به مصر بر اثر ميل به جهانگيري بوده است. از آنجايي كه تاريخ نشان مي دهد ، وقتي ملتي به فكر گسترش قلمرو و متصرفاتش بود ، هر پادشاهي كه به تخت سلطنت مي نشيند آن راه را ادامه ميدهد تا به متصرفات موروثي مقداري افزوده شود و ازنظر شهرت از نياكان خود عقب نماند. هرودوت در مورد شروع سفر جنگي كمبوجيه به مصر مي نوسد شخصي بنام فانس از آمازيس فرعون مصر بسيار رنجيده مي شود و از مصر مي گريزد. او خود را به پارس مي رساند و اوضاع مصر را براي شاه بيان مي كند. او به كبوجيه توصيه ميكند از راه خشكي وارد مصر شود ، به اين منظور كمبوجيه سفيري را نزد پادشاه عرب در عربستان مي فرستد و از او اجازه مي خواهد كه از كشورش عبور نمايد. پادشاه عرب هم موافقت مي كند و آب انبارهايي را در صحراي عربستان و شبه جزيره سينا (عربستان سنگي عهد قديم) براي استفاده سپاهيان كمبوجيه مي سازد. آمازيس فرعون مصر از شنيدن خبر لشكركشي كمبوجيه بسيار نگران مي شود. چون او در موقع لزوم هيچ كمكي به ليديه و بابل نكرده بود حالا كه اين خبر را شنيده بود ، فكر مي كرد ، كمبوجيه با داشتن نيروي دريايي قوي كه از فنيقني ها و يوناني هاي آسياي صغير تشكيل داده بود ، از راه دريا به مصر حمله خواهد كرد. بنابراين با جزاير يونان و قبرس كه تابع دولت ايران نبودند وارد مذاكره شد تا كشتي هاي خود را به كمك نيروي دريايي مصر بفرستند. از خوش شانسي كمبوجيه آمازيس كه شخصي مدير و فعال بود درميگذرد و پسامتيك (فستميخ) سوم جانشين او مي شود. اين پادشاه آدمي نبود كه بتواند مصر را از دست دشمني نيرومند مانند كمبوجيه نجات دهد. جنگ با مصري ها به نقل از هرودوت لشكر ايران از كوير مي گذرد و به پلوزيوم كه در كنار شعبه اول رود نيل از سمت مشرق قرار دارد ، مي رسد و در مقابل قشون مصر صفوف خود را مي آرايد. سپس جنگ سختي شروع مي شود و به هر دو طرف تلفات زيادي وارد مي شود ، ولي بالاخره مصريان وادار به تسليم مي شوند. مصري ها پس از اين شكست با بي نظمي به طرف منفيس پايتخت مصر باستان فرار مي كنند. تسليم شدن مصري ها اهالي ليبيا (اين ليبيا با كشور ليبي تفاوت دارد و ظاهرا شامل قسمت وسيعي از قاره آفريقا منهاي مصر و حبشه مي شده است.) را به وحشت مي اندازد و آنها بدون جنگ كردن باجي را براي براي خود معين كرده و به همراه هدايايي براي كمبوجيه مي فرستند. اهالي سيرن (از مستعمرات يونان در آفريقا) و برقه هم باج و خراج خود را به همراه سفيراني نزد كمبوجيه مي فرستند. پس از تسخير ارگ (قلعه) منفيس ، كمبوجيه پسامتيك را دوباره حاكم مصر كرد ولي به سبب شورشي كه ايجاد كرد ، كشته شد.سپس كمبوجيه به شهر سائيس رفت. اين شهر در نزد مصريان بسيار مقدس بود. پس از تصرف مصر كبوجيه به فكر حمله به قرطاجنه ، آمون و حبشه افتاد. از آنجايي كه حمله به قرطاجنه بايد از طريق دريا صورت مي گرفت ، بنابراين كمبوجيه از فنيقي ها كمك خواست. ولي چون اين كشور از مستعمرات سابق فنيقيه بود ، آنها حاضر به كمك كمبوجيه نشدند ، بنابراين او از حمله به قرطاجنه منصرف شد. كمبوجيه به نزد پادشاه حبشه سفيراني را فرستاد ، ولي پادشاه حبشه به سفيران پارسي چيزهايي را نشان داد و حرفرهايي را گفت كه آنها تا حدي ترسيدند ، ولي عاقبت كمبوجيه به حبشه حمله كرد. اما او به دليل اينكه غذا و تداركات لازم را براي سپاهيانش فراهم نكرده بود ، با دادن تلفات زيادي مجبور به عقب نشيني شد. كمبوجيه لشكري را كه براي تصرف حبشه فرستاد دو قسمت كرد و قسمتي را براي تصرف شهر آمون (آمون يا خداي خورشيد يكي از خدايان بزرگ مصر باستان است) فرستاد ولي از سرنوشت آنها اطلاع دقيقي بدست نيامده است. با تمام اين احوال در زمان داريوش اول و خشايارشا حبشه و قرطاجنه جز كشورهاي تابعه ايران بودند. متاسفانه بعضي از تاريخ نگاران يونان باستان كبوجيه را فردي خشن و جلاد معرفي كرده اند كه كشتار زيادي در مصر به راه انداخت. بعضي ديگر نيز او را فردي ديوانه معرفي كرده اند ، ولي بنظر نمي رسد اين ادعاها سند تاريخي معتبري داشته باشند. زيرا اگر او فردي ديوانه يا خشن بود هرگز نمي توانست بر فرعون قدرتمند مصر پيروز شود و تا مدتي بر مصر حكومت كند. يونان ها همچنين نقل قول كردند كه كمبوجيه بدليل علاقه به خواهرش با او ازدواج مي كند و بر اثر اختلاف نظري كه در مورد قتل برادرش برديا با همسرش پيدا مي كند ، او را مي كشد. ولي به نظر نمي رسد اين گونه ادعاها هم سند تاريخي معتبري داشته باشند. ظاهرا كمبوجيه فرزند پسري نداشته است كه بتواند او را به عنوان جانشين خود تعيين كند. تصرف مصر توسط كمبوجيه به نقل از مصري ها شرق شناسان برزگ اروپايي براي تاييد صحت اين مطالب به سندي معتبر از يك فرد مصري كه معاصر كبوجيه بود ، دست يافتند. توضيح اينكه در مقر كليساي واتيكان مجسمه اي از يك نفر مصري وجود دارد كه شاهد فتخ مصر بدست كمبوجيه بوده است. اين مجسمه داراي كتيبه اي است كه حاوي شرح زندگاني صاحب مجسه و وقايع آن زمان مصر است. اين مجسمه مربوط به پسر رئيس معابد مقدس شهر سائيس است.او در زمان آمازيس فرعون مصر عليا وسفلي ، خزانه دار پادشاه ، رئيس قصر سلطنتي و فرد مورد اعتماد كامل پادشاه بوده است. او سپس در زمان پسامتيك سوم رئيس كل كشتي هاي پادشاهي مصر باستان شد. پس از تسلط كمبوجيه بر مصر ، او فرد مورد اعتماد و پزشك بزرگ مصر مي شود. او از كمبوجيه خواهش مي كند كه عظمت معبد بزرگ نيت (مادر خدايان مصر باستان) و چند معبد ديگر را كه مربوط به خدايان مهم بود و در شهر سائيس قرار داشت ، به آنجا برگرداند و آسيايي هايي را كه در معبد «نيت» اقامت داشتند ، از آنجا بيرون كند. كمبوجيه هم چنين مي كند و زمينها و خانه هاي خوب به مصري ها مي دهد. او در مورد خدمات خود به مردم مصر مي نويسد كه آنها را از بدبختي و گرسنگي نجات داده است. از اين نوشته ها چنين بر مي آيد كه كمبوجيه در مصر دقيقا مانند كوروش بزرگ در بابل رفتار كرد و به تمام آداب رسوم مصري ها احترام گذاشت. در بعضي از روايت ها نوشته اند كه كمبوجيه معابد مصري ها ويران كرد ولي به مكان هاي مقدس يهوديان و قوم بني اسرائيل احترام گذاشت. ولي طبق اسناد و نوشته هاي مصريان ، آنها كمبوجيه را زاده خداي بزرگ «را» و فرعون قانوني خود مي دانستند و بر اين عقيد بودند كه كه با رفتن او به مصر سلسله بيست و ششم (26 ) فراعنه يا سلسه پادشاهان سائيس منقرض مي شود و سلسه بيست و هفتم (27 ) تاسيس مي شود كه تا زمان پادشاهي اردشير دوم هخامنشي ادامه پيدا مي كند . منابع: 1 – كتاب تاريخ ايران باستان نوشته : حسن پيرنيا (مشيرالدوله) از صفحه 497 تا 447 2 – كتاب اسرار تخت جمشيد نوشته : سر لشكر غلامحسين مقتدر 3- كتاب از زبان داريوش نوشته : خانم پروفسور هايد ماري كخ ترجمه :پرويز رجبي

  6. #6
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2009/07/27
    نوشته ها
    8,031
    سپاس ها
    311
    سپاس شده 1,281 در 886 پست

    پیش فرض

    شاه جنگهاي ايران در طول تاريخ


    جنگ ميلت نبرد داريوش كبير با يونان و آتن




    شاه جنگهاي ايران در طول تاريخ


    سپاه هخامنشيان



    جنگ با يونان – از قرائن چنين به نظر مي آيد كه داريوش در قصد تخطّي به آتن يا اسپارت نبود بلكه در دربار ايران اشخاص زياد عقيده داشتند كه جنگ با يونان براي ايران بي نتيجه است وليكن خود يوناني هاي اروپايي داريوش مجبور نمودند كه به طرف يونان قشون كشي كند . شرح واقعه از اين قرار است : در اين زمان يك ثلث اراضي يوناني نشين يعني مستعمرات يوناني در آسياي صغير و تراكيّه و مقدوني تابع ايران و دو ثلث ديگر از دولت هايي تركيب يافته بود كه بعضي از آنها در واقع شهري و برخي بزرگتر بودند از دول مذكوره آتن و اسپارت معروف ترين آنها نحسوب مي شدند در اولي حكومت ملي و در دومي حكومت اُليگارشي يعني حكومت عده قليل بر قرار بود هر چند هر دو از همسايگي ايران قوي وحشت داشتند با وجود اين در مواقع سخت هر دو به حكومت ايران متوسل مي شدند و كليةً از اين زمان تا اواخر دوره هخامنشي هميشه در نزد ولات آسياي صغير و در دربار ايران يك عده يوناني هاي فراري معروف اقامت داشته همواره ايران را به تسخير يونان يا به دخالت در امور آن تحريك مي كردند در مستعمرات يوناني دولت ايران دخالت نداشت و اداره كردن آنها را به جبابره ي يوناني واگذار مي نمود و هر زمان جبّاري مورد اعتماد دربار ايران واقع نمي شد شخصي را از جبابره ي ديگر يوناني معين مي كرد . در سال 510 ق . م . هيپْ پياسْ ( HIPPIAS ) نامي را كه از خانواده پي زيسترات و جبّار آتن بود مردم آتن اخراج و حكومت ملي در آن شهر تأسيس كردند او پناه به اَرْتافِرْنْ والي ليدي برد بعد آتني ها از جهت ضدّيت دسته ي اشرافي اسپارت با حكومت ملي آتن و جنگي كه بين آنها در گرفته بود در تحت فشار دولت اسپارت واقع شده صلاح خود را در نزديكي با ايران ديدند و سفارتي نزد والي مزبور فرستاده كمك ايران را درخواست كردند والي گفت كمك مي كنم به شرط اينكه مطيع ايران شده باج دهيد سفير پذيرفت ولي پس از مراجعت او به آتن آتني ها از گفته خود برگشتند ( 508 ق . م . ) دو سال بعد باز آتني ها سفارتي نزد والي مذكور فرستاده خواستند كه از هيپ پياس حمايت نكند . او جواب داد كه آتن بايد او را باز بپذيرد و شهر آتن اين مطلب را قبول نكرد . در اين حيص و بيص اغتشاش و شورش در شهرهاي يوناني آسياي صغير درگرفت و محرك آن آريستاگر ( ARISTAGORE ) جبّار شهر ميلت بود كه از طرف ايران در آنجا حكومت داشت توضيح آن كه پدر زن او هيس تيه ( HISTIAEUS ) حاكم سابق ميلت چون در سفر داريوش به مملكت سك ها خدماتي كرده بود در ازاي آن داريوش ( ميرسين ) يكي از شهرهاي تراكيّه را به او داد كه معلوم شد او در آنجا استحكاماتي بنا مي كند به دربار ايران احضار شد و محترمانه در آنجا متوقف بود . اين شخص محرمانه داماد خود آريستاگر مذكور را به ياغي گري تحريك كرد و براي اينكه نوشته هاي او افشاء نشود سر غلامي را تراشيده بر پوست سر او مطالب خود را نوشت و پس از اينكه موهاي سر غلام بلند شد او را روانه ميلت كرد با اين دستور كه دانادش سر او را تراشيده نوشته هاي او را بخواند بر اثر اين تحريكات شورش مذكور درگرفت و قشون ايران به واسطه كمي عده در مقابل شورشي ها عقب نشسته به شهر سارد پناه برد آريستاگر چون مي دانست كه قشون ايران از جاهاي ديگر خواهد رسيد به يونان رفته كمكي درخواست كرد . اسپارت حاضر نشد كمك نمايد وليكن آتني ها بيست كشتي به او دادند و پس از آن شورش به تمام شهرهاي يوناني در آسياي صغير و جزيره قبرس و غيره سرايت كرد و يوناني ها سارد را تصرف كرده خود شهر و جنگل مقدس آن را آتش زدند وليكن به گرفتن ارگ آن از جهت استحكاماتي كه داشت موفق نشدند . پس از آن قشون ايران از هر طرف به محل اغتشاش روي آورد و سفاين فنيقي از طرف دريا عرصه را بر شورشيان تنگ كردند بالاخره جنگي در نزديكي ميلت شد كه يوناني ها مضمحل يا متواري شدند و آتني ها به مملكت خودشان مراجعت كردند و شهر ميلت را سپاهيان ايران گرفته شورشي ها را سخت مجازات نمودند ( 496 ق . م . ) معلوم است كه داريوش از دخالت يوناني هاي اروپايي به امور داخلي ايران فوق العاده مكدر شد و پس از آن به زودي جنگ اول ايران با يونان درگرفت قبل از جنگ داريوش براي رضايت يوناني هاي آسياي صغير امر كرد اراضي را مسّاحي و ماليات ها را تعديل نمودند بعد داماد خود مردونيه را براي سركشي به آسياي صغير و تراكيّه و غيره فرستاد با اين دستور كه اصلاحاتي نمايد . اين شخص علاوه بر نجابت جبّلي عقل و تدبير داشت و اول كاري كه كرد اين بود كه به تمام مستعمرات يوناني در آسياي صغير حكومت ملي داد تا آنها را از ايران راضي كرده باشد * - * - هرودوت در اين موقع گويد : اين قضيه تأييدي است از نوشته هاي من براي يوناني هايي كه باور ندارند كه بعد از كشته شدن بردياي دروغي در ميان هم قسم ها مذاكراتي راجع به طرز حكومت پارس و حكومت ملي شده باشد - * - * بعد به اروپا قشون كشي كرده تا كوه آتُسْ واقع در تراكيّه پيش رفت و مقدوني را مجدداً به اطاعت ايران در آورد ( 492 ق . م . ) وليكن در اين حين به واسطه طوفان دريا سيصد فروند از كشتي ها خراب و معدوم گرديد رعب ايراني ها در يوناني ها خيلي زياد بود وليكن اقدامي براي تجهيزات نمي كردند اين حال روحي يوناني ها در دربار ايران نمي دانستند زيرا بسياري از يوناني هاي اشرافي و ناراضي كه فرار كرده به دربار ايران پناهنده شده بودند حال يونان را براي داريوش توصيف مي كردند و دربار ايران همه به اين عقيده بودند كه داريوش بي جنگ مي تواند تمام اين مملكت را مطيع نمايد بنابراين داريوش رسولاني به يونان فرستاده اعلام كرد كه يوناني ها بايد آب و خاك بدهند يعني مطيع شوند اكثر از شهرهاي يوناني اين تكليف را پذيرفتند وليكن در آتن و اسپارت رسولان را بر خلاف عادات بين المملي كشتند و جنگ از نو شروع شد ( 490 ق . م . ) چنان كه هرودوت گويد اين دفعه قشون ايران در تحت فرماندهي يك نفر مادي داتيس ( DATIS ) نام بود و او چنين صلاح ديد كه از راه دريا و جزاير سيكلاد مستقيماً به طرف آتن برود . قشون ايران اول شهر اِرِت رهْ ( E?RE?TRE?E ) را گرفته مردمان آن را به آسيا فرستاد بعد 600 فروند كشتي ايران به شبه جزيره ي آتّيك ( ATIQUE ) كه آتن در آن واقع است رسيده لنگر انداخت در ابتدا آتني ها نمي خواستند جنگ كنند زيرا كمكي را كه از اسپارت انتظار داشتند نرسيده بود وليكن ميلتياد يكي از نجبا زادگان آتني اهالي را به جنگ تحريك كرد و قشون آتني در تحت سركردگي او براي جنگ با ايراني ها بيرون آمد در راه عده اي هم از پلاته ( يكي از شهرهاي يوناني ) به كمك آن رسيد و سپاه آتن ماراتُنْ ( MARATHON ) را كه در طرف شمال و شرق شبه جزيره آتّيك بود اشغال نمود پس از آن ميلتياد جنگ را شروع كرد . يوناني ها چون مي دانستند كه ايراني ها تير اندازهاي ماهري هستند و اگر از دور جنگ كنند طاقت تير آنها را نخواهند آورد خودشان را بي پروا به سپاه ايران زده جنگ تن به تن نمودند سپاه آتني سنگين اسلحه بود يعني اسلحه دفاعي ( خود و جوشن و غيره ) داشت در صورتي كه سپاهيان ايراني فاقد اين نوع اسلحه بودند و سپرهايشان هم به خوبي و استحكام سپرهاي يوناني نبود با وجود اين ايراني ها قلب قشون يوناني را شكافتند ولي جناحين قشون مزبور غلبه كرد و ايراني ها پس از دادن 4000 نفر تلفات به كشتي هاي خود عقب نشسته حركت كردند . سپاهيان ايراني در ابتدا مي خواستند از طرف ديگر كه به آتن نزديكتر بود حمله برند وليكن ميلتياد نقشه آنهارا دريافت و براي دفاع آتن به محل مزبور شتافت پس از آن سردار ايراني چون وضع را چنين ديد جنگ نكرده به آسيا مراجعت نمود راجع به اين جنگ لازم است بگوييم كه كيفيّات آن متناقض است : اولاً عده سپاهيان ايراني را يوناني ها صد و بلكه سيصد هزار نوشته اند و حال آنكه محقق است كه 600 كشتي عهد قديم بيش از 30000 نفر با لوازم آنها نمي توانسته حمل كند . ثانياً اگر سپاه ايران قلب لشگر يوناني را شكافت بعد قشون مزبور چه ترتيبي يافت كه جناحين آن توانستند غلبه كنند بنابر اين و ايرادات ديگر كه در اين مختصر نگنجد بعضي از محققين مانند ( ني بور )عقيده دارند كه نوشته هاي يوناني ها راجع به اين جنگ و جنگ هاي ديگر ايران با يونان به شعر و افسانه گويي و داستان سرائي شبيه تر از تاريخ نويسي است مصنّف مذكور گويد : آتني ها به طور غير مترقّب بهره مندي داشته اند ولي كيفيّات را نمي دانيم . چهار سال بعد از اين جنگ داريوش در ميان تهيه هايي كه براي جنگ جديد مي ديد درگذشت ( 486 ق . م . ) بعضي از مورخين به اين عقيده اند كه اگر عمر او وفا مي كرد جبران اين عدم بهره مندي را مي نمود و كار يونان خيلي سخت مي شد .

  7. #7
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2009/07/27
    نوشته ها
    8,031
    سپاس ها
    311
    سپاس شده 1,281 در 886 پست

    پیش فرض

    شاه جنگهاي ايران در طول تاريخ



    جنگ مدي نبرد داريوش اول پادشاه هخامنشي با يونانيان




    شاه جنگهاي ايران در طول تاريخ


    سپاه هخامنشيان



    پيروزى كوروش كبير به كرزوس سبب ورود ايران به آسياى صغير و هم مرز شدن ايرانيان با «دولت شهر»هاى يونان شد. يونانيان از همان ابتدا از ورود اين ميهمان ناخوانده ناخشنود بودند. چرا كه ليديه قدرتى متوسط و غيرخطرناك بود، حال آنكه امپراتورى ايران يك امپراتورى جوان بانفوس و قدرت رزم بسيار زياد بود. كوچ نشينان يونانى سرانجام در ۴۹۹ ق.م عليه پارس ها شوريدند و در اين كار خود از يونانيان اروپا نيز كمك خواستند. اسپارت ها از كمك به يونانيان مهاجر خوددارى كردند، اما آتن ۲۵ كشتى نيرو به كمك آنها فرستاد. (تاريخ جهانى، تأليف ش. دولاندلن - جلد اول ص ۱۱۱) يونانيان به كمك مردم «ايونى»، شهرهاى منطقه را گرفتند و در همان سال سارد را آتش زدند. براى داريوش بزرگ كه در آن زمان بزرگترين امپراتورى تاريخ را در اختيار داشت و ماوراءالنهر، شمال شرق آفريقا، مديترانه شرقى، آسياى صغير، منطقه حاصلخيز هلال خضيب و بين النهرين را در اختيار داشت، اقدام يونانى ها بسيار گستاخانه جلوه كرد و با نيروهاى مستقر در منطقه، يونانيان را به عقب راند و ظرف ۴ سال كل منطقه را مطيع خود كرد و شهرهاى ايونى را به آتش كشيد. در ۴۹۲ ق.م در منطقه آسياى صغير ديگر دشمنى براى عرض اندام نمانده بود. اما داريوش هنوز راحت نبود. يونانى ها از نظر جنگى مردمى ورزيده بودند و سال ها مزدورى، از آنها سربازان حرفه اى و قدرتمند ساخته بود. داريوش مى دانست در نبردهاى اخير تنها با آتن طرف بوده، حال آنكه قدرت اصلى در اختيار اسپارت بوده است. شايد بتوان مردان جنگى اسپارت را حرفه اى ترين رزم آوران تاريخ قديم دانست. بنابراين اگر داريوش مى خواست مانند سلف بزرگ خود كوروش خيال خود را از جانب غرب راحت كند، بايد آتن و اسپارت را از بين مى برد. نخستين جنگ مدى : در ۴۹۲ ق.م نيروى دريايى ايران به فرماندهى داماد داريوش به سمت يونان حركت كرد، اما گرفتار توفان شديدى شد و بسيارى از كشتى هاى ايران غرق شدند. داريوش كه نقشه خود را شكست خورده ديد، سفرايى را به آتن و اسپارت فرستاد، اما يونانيان آنها را كشتند.( تاريخ جهانى، تأليف ش. دولاندلن - جلد اول ص ۱۱۲) اكنون به نظر مى رسيد جنگ اجتناب ناپذير است. در ۴۹۰ ق.م نيروهاى ايران با ۶۰۰ كشتى كه اغلب متعلق به فينيقيان بود به همراه ۱۰۰ هزار سرباز راه يونان را در اروپا در پيش گرفتند (البته رقم ۱۰۰ هزار سرباز ممكن است اغراق آميز به نظر برسد.) فرماندهى ايرانيان با «آرتافرن» و فرماندهى آتنى ها با «اريستيد» و «هميتوكل» بود. ايرانى ها در جلگه ماراتن پياده شدند و پس از ۹ روز، درگير نبرد با يونانيان شدند و على رغم درهم كوبيدن مركز و قلب يونانيان به دليل شكست از جناحين، مجبور به عقب نشينى به كشتى ها شدند. روايت سرپرسر سايكين نيز از نبردهاى اول ايران و يونان چنين است: «فرماندهان سپاه ايران عوض آنكه (پس از پيروزى هاى اوليه در خاك يونان) آتن را منظور نظر اصلى قرار دهند، اوقات خود را صرف امور جزئى رساندند و دشمن اصلى را غضبناك و متحد ساختند.» در ۴۹۰ ق.م سپاه ايران در ماراتن در ۲۰ مايلى شمال شرقى آتن متحد شد و با رايزنى يك يونانى به نام هيپ پياس براى مبارزه با يونانيان آماده شدند. ابتدا قرار بود ارگ قلعه به دست طرفداران هيپ پياس بيفتد، اما طرفداران وى نتوانستند ارگ را بگيرند و چند روز بعد جناحين دو سپاه به يكديگر يورش برده و ۴۰ هزار ايرانى و ۱۰ هزار يونانى در هم آويختند. يونانيان به سرعت دريافتند كه مى توان با استفاده از نيروى تجربه و وطن پرستى ايرانيان را در ماراتن شكست داد. «حمله در زير دره و دانا با كمال سرعت وقوع يافت و فاصله بين دو اردو كه درست يك ميل بود، ظرف ۸ دقيقه پيموده شد (البته اين ادعا محل ترديد است، چرا كه پياده نظام سنگين اسلحه يونان نمى توانست با اين سرعت حركت كند)، ايرانيان از اينكه جماعتى از يونانيان بدون تقويت سواران به آنها حمله كرده اند، تعجب كردند و اين واقعه را ضعيف شمردند، ليكن قبل از آنكه به خود آيند، يونانيان به ايشان رسيده بودند. پارسيان و طايفه سكاها كه در قلب (سپاه) بودند، خوب مقاومت و بعد غلبه كردند، اما آتنى ها در جناحين غالب شدند و سپس از آن به قلب روى آوردند.» ( تاريخ ايران - سرپرسى سايكس - جلد اول - ص ۲۵۶) پيرنيا نيز در كتاب تاريخ ايران باستان خود مى گويد: «يونانيها كه مى دانستند ايرانيان تيراندازان ماهرى هستند و اگر از دور جنگ كنند، طاقت تير آنها را ندارند، خود را بى پروا به سپاه ايران زدند و جنگ تن به تن را آغاز كردند. سپاه آتنى سنگين اسلحه بود، يعنى اسلحه دفاعى (جوشن، خود و نيزه بلند) داشت، در صورتى كه سپاه ايران فاقد تجهيزات بود و سپرهايشان نيز استحكام سپر يونانيان را نداشت.» در هر حال نتيجه جنگ عقب نشينى موقت از خاك يونان بود. اگرچه داريوش اين شكست را مهم نشمرد و بلافاصله در كار تدارك سپاه بسيار بزرگى شد. جنگهاى دوم مدى : داريوش براى فتح يونان نيازمند سپاهى سنگين اسلحه بود و اكنون تاريخ، دوباره تكرار شده بود. همانگونه كه هوخشتر پادشاه ماد در دو قرن قبل پى برد نابود كردن سپاههاى منظم و حرفه اى آشور تنها با سپاهيان آموزش ديده مشابه آن امكانپذير است. جمع آورى سپاه جديد ۳ سال به طول انجاميد، در همين زمان داريوش فوت كرد. (۴۸۵ ق. م) به اين ترتيب خشايارشا وارث ارتشى بزرگ و آماده شد. او پس از خواباندن شورش مصر آماده هجوم به يونان شد. از گزافه گويى يونانيها كه بگذريم (برخى مورخان قديم، سپاه وى را ۸۰۰ هزار تا ۵ ميليون نفر! تخمين زده اند، حال آنكه گويى از جمعيت دنياى قديم بى اطلاع بوده اند) بايد اذعان داشت سپاه جمع آورى شده توسط خشايارشا تا آن تاريخ نظير نداشته است. اكنون نبرد دوم ايران و يونان در راه بود. توضيحاتى درباره جنگ ماراتن يونانيان جنگ ماراتن را نقطه عطفى در تاريخ خود مى دانند. تمدن غرب نيز براى اين نبرد ارزشى بيش از اندازه قائل است تا جايى كه معروف ترين ورزش المپيك با نام دوى ماراتن مبدل به سمبل مسابقات جهانى المپيك شده است. اما اطلاعات ما از اين نبرد تا چه اندازه با واقعيات مطابق است؟ چند ماه قبل در روزنامه ايران مقاله اى از يك فرمانده ستاد ارتش به چاپ رسيد كه نشان مى داد روايت مورخان از اين نبرد چندان مورد تأييد نيست. اين كارشناس نظامى از قول مورخان آلمانى نقل كرده است تركيب نيروهاى يونانى به ويژه آن كه سنگين اسلحه بوده اند، به آنها اجازه نمى داد در دشت كم عرض ماراتن به ايرانيان حمله برند. وى از هانس ولبروك مورخ آلمانى نقل مى كند كه نوشته هاى يك افسر ستاد ارتش آلمان را خوانده كه به هنگام بررسى دشت مارتن تأكيد كرده است «در اين دشت حتى يك تيپ (حدود ۵ تا ۸ هزار سرباز) نمى تواند به تمرين بپردازد چه برسد به آنكه شاهد نبرد دهها هزار سرباز باشد.» اين تحقيق كوچك همچنين از قول تاريخ نويس ديگرى آورده است: «فرمانده سپاه ايران متوجه شد ميدان عمل و باريك بودن عرض ميدان مانع از كاربرد سواره نظام مى شود، بنابراين دستور عقب نشينى به سربازان خود (و بازگشت به كشتى) را مى دهد كه هرودوت صدور فرمان عقب نشينى را به منزله شكست سپاهيان ايرانى تلقى مى كند. در يك كلام مى توان گفت، روايات جنگهاى ايران و يونان به دليل يكجانبه گرايى مورخان يونان (آن هم با ارائه ارقام حيرت آور از تلفات نيروهاى درگير) چندان مورد استناد نيست. ناپلئون نيز در يادداشتهاى سالهاى آخر عمر خود در جزيره سنت هلن مى گويد: «درباره جزئيات پيروزى پرهياهوى يونانيان نبايد فراموش كرد كه اينها گفته هاى يونانيان است و آنان مردم لافزن و گزافه گو بوده اند و هيچ تاريخ ايرانى اى تاكنون نوشته نشده كه از روى آن بتوانيم پس از استماع سخنان دو طرف به يك داورى صحيح برسيم.» گفته ناپلئون بسيار تأمل برانگيز است، چرا كه وى به عنوان يك نابغه نظامى با شك و ترديد به جنگهاى ايران باستان و يونان مى نگرد و در جاى ديگر نيز آنها را غير قابل باور مى داند.

  8. #8
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2009/07/27
    نوشته ها
    8,031
    سپاس ها
    311
    سپاس شده 1,281 در 886 پست

    پیش فرض

    شاه جنگهاي ايران در طول تاريخ


    جنگ ماراتن نبرد داريوش اول با يونانيان



    شاه جنگهاي ايران در طول تاريخ


    سپاه هخامنشيان

    . «ماراتن»: Marathon در اصل نام دهكده اى است در يونان و در آن محل بود كه يونانيها بر ايرانيان فاتح آمدند، در ۴۹۰ قبل از ميلاد نخستين كسى كه خبر اين فتح را از آن دهكده به آتن برد قهرمان شناخته شد و هم اكنون به ياد او و آن واقعه است كه دو ماراتن از بازيهاى اساسى المپيك است و آن وقت كداميك از ما مى دانيم كه «آريابرزن» كه بود و در تنگ تكاب فارس يا نمى دانم در كجاى ديگر مى توانست باشد. در مقابل اسكندر و سربازانش چه رشادتها كرد و چه جانبازيها. با اين مقدمه كوتاه، اكنون به علل و تشريح اين نبرد مى پردازيم كه به باور مورخان غربى اولين نبرد سرنوشت ساز تاريخ بشر است. ۱ـ علل جنگ و استعداد دو طرف متخاصم الف ـ علل جنگ : آتش زدن سارد(۱) به دست يونانيها موجب شد كه به امر داريوش بزرگ، ارتش ايران براى سركوب شورشيان به محل اعزام شود. پس از فرونشاندن شورش، نيروهاى ايران به فرماندهى «مردونيه» براى دفع بقيه شورش آسياى صغير به حركت درآيند. در اين لشكركشى مردونيه توانست سلطه ايران را براى بار دوم در «تراكيه» (۲)فراهم سازد و سپس براى ارضاى خاطر يونانيها با تأسيس حكومت ملى در مناطق تسخير شده موافقت نموده و در نتيجه پادشاه مقدونيه را وادار ساخت كه مانند گذشته از ايران اطاعت نمايد. مردونيه پس از اين اقدامات احضار شد و ادامه برنامه جنگى وى برحسب دستور داريوش به «داتيس» و «آرتافرن» Artafren محول گرديد. داتيس با ششصد كشتى* كه در اختيار داشت از راه دريا به سوى آتن روانه گرديد. نيروهاى ايران در اين پيشروى با پياده شدن در «اريتره»(۳) با سپاه «اريتره» كه از مهمترين مردان جنگى يونان بودند، جنگيدند و پس از سه روز آنان را از پاى درآوردند، سپس اهالى اين شهر را به علت شركت در طغيان يونانيهاى آسيا و حمله به شهر سارد و تخريب معبد آن سركوب نمودند و عده زيادى از آنان را اسير كردند و به شوش فرستادند. ناوگان دريايى ايران سپس به طرف شبه جزيره «آتيك»(۴) كه آتن مركز آن بود به حركت درآمدند. در تمامى اين مراحل «هيپ پياس» Hippias فرمانرواى مخلوع آتن همراه سپاهيان ايران بود و براى اينكه مجدداً به حكومت آتن انتخاب شود موجبات ادامه جنگ با يونان را فراهم ساخت. همچنان كه براى شروع جنگ اصلى ايران و يونان نيز سپاهيان ايران را به سوى دشت ماراتن براى جنگ راهنمايى نمود. ب ـ استعداد دو طرف متخاصم : بنا به نوشته «كرنليوس» (۵) عده پياده نظام ايران در اين جنگ ۲۰۰‎/۰۰۰ نفر بوده كه بر اين عده، تعداد ۱۰‎/۰۰۰ نفر سواره نظام نيز اضافه شده است. مورخ ديگرى به نام «يوستينوس» (۶) تعداد كل نيروهاى ايران را در اين جنگ ۶۰۰‎/۰۰۰ نفر ذكر نموده است. «ادواردماير» متخصص تاريخ عهد قديم، سپاهيان ايران را مجموعاً از پياده وسواره ۲۰‎/۰۰۰نفر بيان نموده است . سلاح ايرانيان در اين جنگ تير و كمان و سپر بود، به استثناى سپاه جاويدان كه داراى اسلحه دفاعى بودند، بقيه به چنين اسلحه اى مجهز نبودند. مورخان استعداد يونانيها را در اين جنگ ۱۱‎/۰۰۰ ذكر نموده اند. (۷) ۲ ـ شرح عمليات Philippides: آتنيها زمانى از لشكركشى ايرانيان به يونان آگاه شدند كه «داتيس» به « اريتره» تك نمود. آنان توسط «فيليپ پيد» دونده مشهور و تندرو، پيامى براى اسپارتى ها فرستادند و درخواست كمك فورى نمودند و خود نيز آماده نبرد شدند. اسپارتى ها پيام فرستادند كه به آنان كمك خواهند كرد، اما به علت جشن هاى مذهبى اين كمك حدود دو هفته به تأخير خواهدافتاد. تقريباً در همان موقع به آتنى ها خبر رسيد كه ايرانيان در حدود ۴۰ كيلومترى ماراتن در حال پياده شدن به ساحل هستند. آتنى ها با حدود ۹۰۰۰ نفر (هپليت: (Hoplites پياده نظام سنگين اسلحه و تعداد كمى نيروهاى سبك اسلحه به بلنديهاى مشرف به دريا پيشروى نمودند و پياده شدن نيروهاى ايران را نظاره كردند. آنان مى توانستنداز همين محل پيشروى نيروهاى ايران را از معبر باريكى كه به آتن ختم مى شود، سد نمايند. بزودى تعداد كمى از نيروهاى شهر پلاته به آنها پيوستند. فرماندهى آتنى ها را در اين نبرد «كالى ماك» به عهده داشت و ده سردار ديگر آتنى تحت فرماندهى او بودند كه محتشم ترين و با تجربه ترين آنها «ميليتار» (۸) بود. ظاهراً ايرانيان فهميدند كه بسيارى از آتنى ها از ترس شكست و انهدام شهرشان آماده تسليم هستند. ايرانيان بدين منظور در خليج ماراتن پياده شده بودند كه آتنى ها را از شهرشان به اين سمت بكشانند. پس از پياده شدن بخشى از نيروهاى ايران، «آرتا فرن» با نيمى از سپاه ايران سوار بر كشتى شده و به سمت «آتيك » و آتن حركت نمودند در حالى كه «داتيس» و بقيه سپاه ايران (احتمالاً ۲۰۰۰۰ نفر) در ساحل توقف نمودند تا آتنى ها را از هر گونه حركتى بازدارند. «ميليتار» طرح جنگى ايرانيان را حدس زد و اصرار نمود كه بلافاصله به نيروهاى ايران تك شود. پس از تشكيل يك شوراى جنگى پرشور «كالى ماك» به پشتيبانى از طرح جسورانه «ميليتار» رأى داد و فرماندهى فرد را به او تفويض نمود. بلافاصله نيروهاى آتنى و اهالى پلاته از ارتفاعات فرود آمدند و درفاصله هشت استاد (راست و برابر ۱۴۷۲ متر) و به روايتى يك مايل از سپاه ايران آرايش رزمى گرفتند. در اين آرايش تاكتيكى، آتنى ها در جناح راست و اهالى پلاته در جناح چپ مستقر گرديدند… «ميليتار» جبهه يونانى ها را طورى گسترش داد كه جناحين نيروهاى متكى به دو رودخانه كوچكى گرديد كه به دريا جريان داشتند. اين كار موجب گرديد كه مركز آتنى ها ضعيف (۱۲ رديف سرباز در عمق) و در مقابل سوار نظام ايران ضعيف و آسيب پذير گردد. اما «ميليتار» جناحين نيروهايش را با عمق كانال فالانژ يعنى ۱۶ رديف آرايش داد. نتيجه اين آرايش آن بود كه جناحين او قوى و به وسيله خط ضعيفى در مركز جبهه به يكديگر متصل مى گرديدند. پس از اين آرايش، آتنى ها اقدام به تعرض نمودند و دوان دوان به سوى سپاهيان ايران يورش بردند. ايرانيان از اين نوع شيوه كارزار كه عده اى بدون ترس و محابا به سوى آنان مى دوند دچار بهت و حيرت شدند و پنداشتند كه آتنى ها (يونانى ها) ديوانه شده اند. همين كه سربازان آتنى مقابل ايرانيان رسيدند جنگى سخت و خونين آغاز گرديد. در ابتداى عمليات ايرانيان به سهولت مركز آرايش يونانيها را به عقب راندند، درحالى كه فالانژهاى سنگين اسلحه در جناحين، جناحين نيروهاى ايران را به عقب راندند. در اين مورد مورخان اختلاف عقيده دارند كه آيا اين عمل يونانيها برابر طرح انجام شده و يا بطور اتفاقى رخ داده است. با غلبه يونانيها در جناحين، مركز آرايش ايران نيز به عقب آمده و به فرمان «داتيس» نيروهاى ايران به طرف ساحل عقب نشينى نمودند. يونانيها، نيروهاى ايران را تا ساحل تعقيب نمودند ولى نتوانستند از سوار شدن آنان بر كشتى جلوگيرى نمايند.» ۳ـ نتيجه عمليات : بنا به نوشته «هرودوت» ايرانيان در اين نبرد متحمل ۶۴۰۰ نفر تلفات گرديدند و هفت كشتى خود را از دست دادند. تلفات يونانيها فقط ۱۹۲ نفر كشته بود كه «كالى ماك» و تعدادى از سرداران يونانى از جمله آنان بودند. اكنون «ميليتار» به سرعت نيروهاى خود را به سمت آتن راند. او اميدوار بود بشارت اين پيروزى نيروهاى متزلزل يونانى را در آتن وادار به مقاومت نمايد تا ارتش يونان فرا رسد. ازاين رو او « فيليپ پيد» دونده مشهور را براى ارسال اين پيام به آتن اعزام نمود. هنگامى كه ارتش يونان به آتن رسيد، نيروهاى ايران در حال نزديك شدن به ساحل براى پياده كردن نيروها بودند. ايرانيان با مشاهده ارتش يونان دريافتند كه خيلى دير كرده اند. ازاين رو «آرتافرن» از پياده نمودن نيروهاى ايران خوددارى نمود. سرانجام نيروهاى ايران پس از مدتى توقف در سواحل يونان با ۵۹۳ كشتى باقيمانده به آسيا مراجعت نمودند. تا نبرد ماراتن تصور مى شد كه ايرانيان شكست ناپذيرند. پيروزى يونانى ها دراين جنگ الهام بخش آنان درجنگهاى آينده با ايرانيان وعقب راندن نيروى عظيم و هراس انگيز چهار ميليونى (۱۱) خشايارشا وشكست بعدى سپاهيان ايران بود. ۴ ـ ديدگاه مورخان درباره نبرد ماراتن : الف ـ نبرد ماراتن (ماراتون) يكى از قاطع ترين و سرنوشت سازترين محاربات بشر است . دراين جدال اگر سپاه عظيم وقدرتمند ايران فاتح مى شد، چه بسا كه تمدن غرب هرگز گسترش وتكامل نمى يافت وبه جاى آن حكومتى مستبد ونيمه شرقى ، نظارت جهان را به عهده مى گرفت. اما يونانيها كه در پيشاپيش سپاه آنان، نيروى دموكراتيك آتن به پيش مى رفت، پيروز گشت و در اثر اين پيروزى توانست تمدن درخشان خود را از تباهى وفنامحفوظ دارد ومهمتر از آن انديشه آزادى ودموكراسى را درعالم محفوظ بدارد».(۱۲) ب ـ نى بور : Niebuhr مى گويد: «نوشته هاى يونانيها درباره نبرد ماراتن وجنگهاى ديگر ايران با يونان به شعر وافسانه گويى و داستان سرايى از تاريخ نويسى شبيه تر است. آنچه به نظر مى رسد اين است كه سپاه ايران در دشت ماراتن دچار شكست نشده است، بدين معنى چون «داتيس » فرمانده سپاه ايران متوجه شد كه ميدان عمل وباريك بودن عرض ميدان نبرد مانع از كاربرد سواره نظام است ، ناچار شد كه فرمان عقب نشينى صادر نمايد. «هرودوت » صدور فرمان عقب نشينى را به منزله شكست سپاهيان ايران قلمداد كرده است». (۱۳) پ ـ ناپلئون كه وقايع نبردهاى ايران را به استناد نوشته هاى هرودوت و ساير منابع يونانى مطالعه نموده است ، در يادداشت هاى خود چنين مى نويسد: در باب فتوحاتى كه يونانيها به خود نسبت مى دهند وشكست هايى كه براى ايرانيان قائلند ، نبايد فراموش كرد كه اين گفته ها تماماً از يونانى ها است و گزاف گويى و لافزنى آنان نيز مسلم مى باشد. از طرف ايرانيان نيز نوشته هايى به دست نيامده تا بتوان اين نوشته ها را با گفته هاى يوناينها مقايسه كرد ونتيجه را بر مبناى قضاوت قرار داد.(۱۴) ت ـ اما جالب ترين اظهارنظر ، نتايج توأم با تحقيقات علمى «هانس ولبروك» (۱۵)مورخ آلمانى است. او دراين باره مى نويسد: ارتش يونان در ماراتن از سربازان پياده سنگين اسلحه تركيب شده بود و تشكيل فالانژ ابتدايى رامى داد كه قابليت مانور آن محدود به تغيير مكان بطور بطئى به سمت جلو بود. اين ارتش مواجه با ارتشى بود كه از لحاظ استعداد كمتر ولى از كمانداران و سواره نظامى كه آموزش عالى داشتند، تركيب شده بود. «هرودوت» نوشته است كه يونانيها با حمله و پيشروى ۴۸۰۰ قدم در وسط دشت ماراتن وخرد نمودن مركز جبهه ايرانيان فاتح شدند. «ولبروك» خاطرنشان ساخت كه اين عمل از لحاظ فيزيكى غيرممكن است. طبق آيين نامه هاى نظامى مشق صف جمع ارتش آلمان، سرباز با تجهيزات كامل مى تواند فقط در دقيقه تقريباً ۱۰۸۰ تا ۱۱۵۰ قدم بدود. اسلحه آتنى ها از سربازان كنونى آلمان سبكتر نبود و دو نقص كلى هم داشتند. يكى اينكه آنان سربازان حرفه اى نبودند بلكه مردمان غيرنظامى بودند. ديگر اينكه سن غالب آنان از حد مجاز در ارتش هاى نوين ***** نمى كرد. به علاوه «فالانژ» يك دسته از سربازان مجتمع و فشرده به هم بود كه نمى توانست همه نوع حركات سريع را انجام دهد يا حمله از دور به چنين واحدى فالانژ را به يك توده بدون سازمان تبديل نموده و ممكن بود توسط سربازان حرفه اى ارتش ايران بدون اشكال از بين بروند. تاكتيكى كه توسط هرودوت تشريح شده بود آشكارا غيرممكن بود. بيشتر اين علت كه فالانژ يونانى ها در مصاف در زمين باز در پهلو ضعيف وبد و ممكن بود به وسيله سواره نظام محاصره شود. به نظر «دلبروك» آشكار بود كه نبرد ماراتن در خود دشت به وقوع نپيوسته است بلكه در يك دوره كوچك در جنوب شرقى و در جايى زد وخورد شده است كه ارتفاعات و جنگل يونانيها را از حركات محاصره اى محفوظ داشته است. به نظر مى رسد موضع دره «وارنا» يگانه موضع ممكن بود. به علاوه اين موضوع به يگانه راه آتن تسلط داشت. براى رسيدن به شهر آتن ايرانيان مجبور بودند نيروهاى «ميليتار» را از بين ببرند و يا آنكه از جنگ دست بكشند وايرانيان شق اول را انتخاب نمودند. پس تنها توضيح منطقى فرد اين است كه ايرانيان با وجود كمى تعداد و عدم توانايى به كار بستن تاكتيك محاصره اى جنگ را آغاز نمودند و «ميليتار» در لحظه بحرانى وضع دفاعى را به حالت تعرض درآورده است. «ولبروك» در خاتمه مى نويسد: دشت ماراتن به قدرى كوچك است كه تقريباً ۵۰ سال پيش يك افسر ستاد ارتش آلمان كه آنجا را بازديد نموده بود، با تحير نوشت كه براى يك تيپ پروسى (آلمانى) جاى كافى براى انجام تمرينات ندارد.(۱۶) ۵ ـ ختم نوشتار : اكثر مورخان غربى، بسيارى از وقايع جنگى ايران را با سفسطه و ذكر ارقام وروايات نادرست ثبت كرده اند. مثلاً در مورد نبرد ماراتن كه داريوش شخصاً در آن حضور نداشت و ايرانيان حتى يك نفر اسير نداده اند، آنچنان اغراق نموده و خاطره آن را گرامى مى دارند كه نام يكى از ورزش هاى دو و ميدانى المپيك را ماراتن نهاده اند.آنها براى اينكه به غرور ملى شان لطمه نخورد، از افتخارات جنگى ايرانيان مثلاً نبرد كاره: ۵۳ پيش از ميلاد كه به شكست فاحش روميها از اشكانيان منجر گرديد، چيزى نمى نويسند. «آلبرماله فرانسوى» و «ژول ايزاك» در تاريخ مفصل خود براى شكست ايرانيان در دشت ماراتن سه صفحه از جلد يكم تاريخ خود را به آن اختصاص داده اند، در صورتيكه براى شكست كراسوس از «سورنا» سردار اشكانى حتى يك سطر هم مطلب ننوشته اند. آيا عوامل بخصوصى در كار نبوده است كه تا ممكن باشد افتخارات تاريخى ما راتحريف نمايند؟ قطعاً بلى. كما اينكه ويل دورانت در كتاب يازده جلدى تاريخ تمدن (جلد ۶) در مورد سقوط قسطنطنيه به دست تركان عثمانى در نگرشى رندانه چنين مى نويسد سلطان محمدفاتح با تصرف قسطنطنيه (استانبول فعلى) نه تنها انتقام جنگهاى صليبى بلكه انتقام نبرد مارتن را هم بازستاند. نوشتار را با سؤالى به پايان مى بريم. آيا نبايد «آريابرزن » در برابر يونانيها سرافكنده باشد؟ او در تنگ تكاب همان كارى را كرد كه «لئونيداس» در مقابل خشايارشا در تنگه «ترموپيل »كرد. با اين تفاوت كه لئونيداس تزلزل روحى شكست هاى پى در پى سپاه كشورش را ندانست وروحيه او و افرادش ضعيف نشده بود. اما «آريابرزن» شاهد شكست هاى پى در پى كشورش در نبردهاى «گرانيك» ، «ايسوس» و «اربل» (اربيل كنونى در عراق) يا «كوكل» بود. اسكندر مقدونى با سپاه فاتح خود تمام غرب كشورش ، و متصرفات آفريقايى سرزمينش رافتح كرده بود و... «آريا برزن» در برابر «لئونيداس» سرافكنده است ، نه براى اينكه كارش كمتر از او بود، بلكه براى آنكه لئونيداس بازماندگانى قدرشناس داشت كه نامش را بلندآوازه كنند و كارش ضرب المثل دليرى و فداكارى شود. ولى آريابرزن را چه بسيارى از هموطنانش كه نمى شناسند. در پايان نگارنده اين سطور اميدوار است كه اين پژوهش كوتاه موجب آگاهى بيشتر خوانندگان ارجمند از حقايق اين نبرد تاريخى گرديده و اين تحريف تاريخى كه به غلط در اذهان هموطنان بويژه نوجوانان ما نقش بسته است را روشن سازد. * عمدتاً از كشتى هاى نوع «ترى رم»

  9. #9
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2009/07/27
    نوشته ها
    8,031
    سپاس ها
    311
    سپاس شده 1,281 در 886 پست

    پیش فرض

    شاه جنگهاي ايران در طول تاريخ


    جنگ ترموپيل نبرد خشايارشا با آتنيها




    شاه جنگهاي ايران در طول تاريخ


    تصوير بازسازي شده از كاخ تخت جمشيد





    ظاهرا جنگ خشايارشا و يونان به تحريك يوناني هاي ساكن ايران اتفاق افتاده بود. مثلا دمارت پادشاه سابق اسپارت كه در زمان داريوش به ايران پناهنده شده بود ، به خشايارشا مي گفت كه اگر شما به يونان حمله كنيد ، به آساني مي توانيد پلوپونس را بگيريد و مرا پادشاه آنجا بكنيد. البته در اين صورت او دست نشانده ايران مي شد. مشابه اين تحريكات را خانواده هاي با نفوذ تسالي (نام منطقهاي در يونان) و افراد ديگر هم انجام مي دادند. بدين ترتيب بود كه خشايار شا مجلس مشورتي برپا داشت و نظرات بزرگان و درباريان ايران را خواستار شد. در اين مجلس خشايار شا گفت از آنجايي كه يونان سرزمين حاصل خيزي است ، پول و ثروت زيادي بطرف ايران سرازير مي شود. همچنين ما مي توانيم به اروپا نفوذ كنيم و كشورهاي زيادي را به تابعيت دولت ايران در بياوريم. در تاييد سخنان او مردونيه هم مطالبي گفت ، ولي اردوان (ارتابان) عموي خشايارشا با او به مخالفت برخواست و گفت كه من به پدرت داريوش گفته بودم كه به كشور سكاها نرو چون موفق نمي شوي. حالا يوناني ها مردمي جنگجوتر از سكاها هستند و پيروزي بر آنها كار مشكلي است. ولي خشايارشا از سخنان اردوان ناراحت شد و او را تهديد به تنيه شدن كرد. سپس هرودوت درمورد خواب ديدن هاي خشايارشا و اردوان مي نويسد كه درنهايت منجر به قبول لشكركشي ايران به يونان از طرف اردوان مي شود. حركت لشكر ايران به طرف داردانل : خشيارشا حدود چهل سال سرگرم جمع آوري تداركات لازم براي لشكركشي به يونان بود و توانست كه بزرگترين سپاه را تا آن زمان ، براي حمله به يونان آماده كند. او توانست نيروي دريايي از كشتي هاي تري رم (Triremes) (نوعي كشتي پارويي است كه پاروزنان آن در سه رديف روي هم ، در هر دو طرف كشتي قرار مي گرفتند.) و پارويي را آماده نبرد با يوناني ها مي كند. او همچنين آذوقه زيادي را با كشتي به تركيه و مقدونيه انتقال داد تا سپاهيانش دچار كمبود غذا نشوند. پياده نظام ايران از كري تال واقع در كاپادوكيه حركت كرد و به طرف سارد رفت. سپس خشايارشا در آنجا به سپا هيانش پيوست و لشكر او از رود هاليس (قزل ايرماق فعلي) گذشت و داخل فرنگيه شد.لشكر ايران براي عبور از تنگه داردانل يا هلس پونت كشتي هاي بزرگ را در دو رديف به اتصال دادند تا اينكه كشتي هاي كوچك بتوانند از ميان آنها عبور كنند. آنها همچنين پل هايي را بر روي تنگه ساختند. عبور لشكر ايران از هلس پونت (داردانل) : در كنار هلس پونت خشايارشا خواست كه از لشكر خود سان ببيند. به حكم او اهالي محل قبلا روي يك تپه ، تختي از مرمر سفيد ساخته بودند. سپس شاه بر روي آن قرار گرفت و از نبروي دريايي و سپاهياني كه روي خشكي قرار داشتند سان ديد. او براي آنها سخنراني كرد و آنها را به مقاومت و جنگ تشويق كرد. پس از دعا و نيايش به دستور خشايارشا عبور لشكر از داردانل شروع مي شود. از روي يكي از پلها پياده و سواره نظام عبور مي كرد و از روي پل ديگر كه بطرف درياي اژه بود چهارپايان باري و خدمه عبورمي كردند. لشكر خشيارشا شامل ملت هاي گوناگوني مثل اعراب ، مادها ، پارسها ، هندي ها ، سكاها ، تراكي ها (اهالي تركيه) و… بودند. در محل هلس پونت ، پس از صحبت هاي طولاني كه خشايار شا با اردوان عموي خود مي كند ، او را به شوش مي فرستد تا حكومت پارس را موقتا اداره كند. حركت خشايارشا بطرف يونان و تصرف شهرهاي شمالي آن كشور : مطابق نوشته هاي هرودوت خشايارشا از دريسك به طرف يونان رفت. اين نواحي را تا منطقه تسالي مگابيز و پس از آنرا مردونيه مطيع كردند و همگي به خشايارشا باج مي دادند. سپس خشايارشا از شهرهاي مختلف يونان عبور كرد و به اكانت رسيد. تمام اهالي شهر به او احترام گذاشتند. در اين محل بود كه خشايارشا قبلا دستور حفر كانالي را داده بود كه هرودوت از آن بنام كانال اتس ياد مي كند و نيروي دريايي ايران از داخل آن عبور كرد. در مسير اين كانال چند شهر قرار داشت ، كه ايراني ها از آنها چند كشتي به عنوان كمك گرفتند. از اين مسير خشايارشا وارد شمال يونان وشهر تسالي مي شود. اطراف منطقه تسالي را كوهاي بلند احاطه كرده اند ، كه از جمله مي توان كوه المپ را نام برد. از راه يك تنگه لشكر خشايارشا وارد تسالي مي شود و آنها فورا تسليم مي شوند. اوضاع و احوال يونان : وقتي خبر لشكركشي ايران به يونان رسيد ، آتني ها بيشتر از ساير يوناني ها دچار ترس وحشت شدند چرا كه مي دانستند هدف اصلي ايراني ها آتن است. بعضي ها فكر كردند ترك وطن بكنند و به ايتاليا بروند ولي اكثر يوناني ها در آنجا ماندند و كشتي جنگي ساختند. زماني كه خشايارشا در سارد بود ، يوناني ها جاسوساني را به آنجا فرستادند تا از وضعيت سپاهيان و نيروي دريايي ايران كسب اطلاع كنند. ايراني ها فهميدند كه آنها جاسوس هستند ، بنابراين آنها را به نزد خشايارشا بردند. ولي خشيارشا نه تنها آنها را مجازات نكرد بلكه به آنها كل ارتش ايران را نشان داد و گفت كه به يونان برگرديد و به يوناني ها بگوييد كه عده نفرات سپاه ايران و تعداد كشتي ها چقدر است. چون خشايارشا فكر مي كرد كه اگر آنها از تعداد زياد كشتي هاي ايران اطلاع پيدا كنند ، جنگ را بي مورد مي دانند و تسليم خواهند شد. يوناني ها سفيراني را نزد پادشاه سيسيل مي فرستند و از او تقاضاي كمك مي كنند. او مي گويد كه سيسيلي ها به يوناني ها كمك مي كنند ولي تقاضاي فرماندهي لشكر يونان را هم دارند ، كه مورد موافقت اسپارتي ها و آتني ها قرار نمي گيرد. در نتيجه پادشاه سيسيل هم به يوناني ها كمك نمي كند. تنگه ترومپيل و فتح آنجا توسط خشايارشا : پس از اينكه اهالي تسالي تسليم لشكريان ايران شدند ، يوناني ها به ناحيه ايستم برگشتند. در اين ناحيه بود كه اسكندر مقدوني (پدربزرگ اسكندر مقدوني معروف) به يوناني ها پيشنهاد كرد كه در تنگه ترومپيل مستقر شوند. چون اين منطقه باريك است و راه عبور لشكر ايران را مي توان به راحتي سد كرد. او همچنين گفت كه نيروي دريايي يونان در آرت ميزيوم مستقر شود ، چرا كه در نزيكي ترومپپل بود و در نتيجه نيروي دريايي و زميني به راحتي مي توانستند به يكديگر كمك كنند. كشتي هاي ايراني از ترم حركت خود را آغاز كردند و به آرت مزيوم رسيدند ، در آنجا به تعقيت كشتي هاي يوناني پرداختند و توانستند يكي از آنها را بگيرند. بقيه كشتي هاي يوناني هم عقب نشيني كردند. بنابر نوشته هاي هرودوت وقتي كه نيروي دريايي ايران به ساحل ماگنزي رسيد ، در آنجا دريا طوفاني شد و تعدادي از كشتي هاي ايراني صدمه ديدند. ديده بانان آتني خبر آسيب ديدن كشتي هاي ايراني را به آتن انتقال دادند و آتني ها بساير خوشحال شدند. خشايارشا در مليان اردو زد و يوناني ها نتگه ترومپيل را اشغال كردند. خشايارشا جاسوساني را بطرف لشكر يونان فرستاد تا كسب اطلاع كنند. سپس خشايارشا جنگ را چهار روز به تاخبر انداخت تا شايد يوناني تسليم شوند ولي اين اتفاق نيفتاد. سپس جنگ شروع شد ولي سربازان ايراني نتوانستند تنگه را بگيرند. تا اينكه يك نفر يوناني به طمع پاداش بزرگي كه خشايارشا وعده آنرا به او داده بود ، به سپاهيان ايران پيشنهاد كرد كه شبانه و با مشعل از يك كوره راه كوهستاني تنگه ترومپيل را دور بزنند و پشت سپاهيان يوناني قرار بگيرند. سپاهيان يونان كه ديدند ايراني ها از كوه هاي پر از جنگل سرازير مي شوند ، همگي فرار كردند و فقط اسپارتي ها مقاومت كردند كه آنها هم كشته شدند. بدين ترتيب ايراني ها توانستند از دو جناح به يوناني ها حمله كنند و ديواري را كه يوناني جلوي تنگه ساخته بودند ، خراب كنند. ايراني ها درنهايت پيروز شدند.

  10. #10
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2009/07/27
    نوشته ها
    8,031
    سپاس ها
    311
    سپاس شده 1,281 در 886 پست

    پیش فرض

    شاه جنگهاي ايران در طول تاريخ


    جنگ آرت ميزيوم نبرد خشايارشا با يونانيها




    شاه جنگهاي ايران در طول تاريخ


    درفش جنگ هخامنشيان



    نبردهاي آرت ميزيوم و فرار نيروي دريايي يونان به سالاميس : پس از شكست آتنيها در نبرد ترموپيل يوناني ها در آرت ميزيوم ماندند و نبرد دريايي آغاز شد. كشتي هاي ايراني چون تعداد كم كشتي هاي يوناني را ديدند ، آنها را دور زدند و تعدادي از آنها پشت كشتي هاي يوناني قرار گرفتند .بدين ترتيب نيروي دريايي يونان محاصره شد. خشايارشا كشتي هاي ايراني را بصورت نيم دايره درآورد و دستور حمله به ناوگان يونان را صادر كرد ، در نتيجه جنگ سختي درگرفت. آنها تلفات زيادي به كشتي هاي ايراني وارد كردند ولي در نهايت يوناني ها شكست خوردند. سپس يوناني ها مجلس مشورتي تشكيل دادند و تميستوكل (طراح اصلي جنگ هاي يونان) پيشنهاد كرد كه يوناني ها عقب نشيني كنند و به سالمين بروند. يك نفر خبرچين به ايراني اطلاع داد كه يوناني ها از آرت ميزيوم فرار كرده اند. پس از اين پيروزي ايراني ها تعداد زيادي از شهرهاي يونان را تصرف كردند ، از جمله شهر فوسيد را. چون اهالي تسالي از شهروندان فوسيد كينه قبلي به دل داشتند به آنها پيشنهاد كردند براي جلوگيري از تصرف شهرشان بدست نيروهاي پارسي مقداري باج به آنها بپردازند. ولي اهالي فوسيد در جواب گفتند كه هيچ گاه به يونان خيانت نخواهند كرد و هيچ پولي به آنها ندادند. در تنجيه لشكريان ايران هم آنجا را تصرف كردند. نيروي دريايي يونان پس از فرار از آرت ميزيوم به سلامين رفت. سپس جارچي ها به آتن رفتند و به مردم آنجا گفتند كه زن ، فرزندان ، اموال و بردگان خود را از آتن خارج كنيد و در جاي امني پناه بگيريد. در مجلس مشورتي كه يوناني ها براي جنگ بعدي ترتيب دادند ، بعضي ها عقيده داشتند كه بايد به ايستم رفت و در پلوپونس جلوي نيروي دريايي ايران را گرفت. چون اگر در سالامين شكست بخورند ، جزيره محاصره شده و ارتباط آنها با تمام يونان قطع مي شود. ولي اگر در ايستم جنگ كنند ، در صورت شكست مي توانند به داخل پلوپونس عقب نشيني كنند. سپس خبر رسيد كه ارتش ايران وارد آتن شده است. از زمان حركت خشايارشا از هلس پونت تا ورود او به آتن چهار ماه گذشت. وقتي پارسها وارد اتن شدند ، آنجا را خالي از سكنه يافتند. فقط عدهاي از آتني ها كه فقير بودند به معبد و ارگ آتن پناه بردند. البته آنها هم در حد توانشان از قلعه آتن دفاع كردند ولي چون ديوارهاي چوبي بود ، ايراني به تيرهاي خود نخ كتان پيچيدند ، آنها را آتش زدند و به سوي قلعه پرتاب كردند ، در نتيجه دبوارها سوختند و از بين رفتند. سپس چند نفر پارسي از قسمتهايي از ديوارها كه داراي موانع طبيعي بود بالا رفتند. آنها توانستند بر آتني ها پيروز شوند و درهاي قلعه را بازكنند. پس از تسخير آتن خشايارشا پيكي را روانه شوش كرد و به اردوان كه نايب السطنه شده بود مژده تصرف آتن را داد. پارسها به تلافي آتش زدن معبد و جنگل شهر سارد كه آتني ها انجام داده بودند ، معبد و ارگ آتن را آتش زدند. بالاخره آتني ها پس از مشورت هاي طولاني تصميم گرفتند كه در سالامين جلوي نيروي دريايي ايران را بگيرند. چون معبر سالامين تنگ بود و تعداد كشتي هاي ايران هم زياد بود ولي يوناني ها تعداد كمي كشتي جنگي داشتند. از اين نظر كشتي هاي ايراني كارشان با يكديگر تداخل مي كرد و مزاحم حركت يكديگر مي شدند. ولي با اين وجود خيلي از يوناني ها چون فكر مي كردند ممكن است شكست بخورند ، سوار كشتي هاي خود شدند و از آنجا رفتند.

صفحه 1 از 5 12345 آخرینآخرین

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •