صفحه 14 از 16 نخستنخست 12345678910111213141516 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 131 تا 140 , از مجموع 158

موضوع: سلسله صفويه

  1. #131
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2009/07/27
    نوشته ها
    8,031
    سپاس ها
    311
    سپاس شده 1,281 در 886 پست

    پیش فرض

    فرمانروایى مرشد قلى خان استاجلو / شاه در سایه


    «996 - 997 ق / 1588 - 1589 م»

    پس از آن که مرشد قلى خان با همکارى شاه عباس، ارکان دولت شاه مخلوع را از میان برداشت، بى‏رقیب و مدعى نیابت سلطنت و فرمانرواى مطلق شد و با لقب وکیل السلطنه به اداره امور سلطنتى و کشورى پرداخت. در آغاز کار چندى با شاه عباس در دولتخانه به سر مى‏برد، پس از آن در خانه عمه مقتول شاه، پرى خان خانم، دختر شاه طهماسب، منزل کرد. وزیران و رجال و سران لشکرى و کشورى تنها از او دستور مى‏گرفتند و تمام کارهاى خود را با موافقت و صوابدید وى انجام مى‏دادند. خان استاجلو، همه احکام و فرمانهاى سلطنتى را بى اجازه شاه صادر مى‏کرد و به مهرهاى سلطنتى، که بر گردن آویخته بود، مى‏رسانید. در اندک زمانى، منصبها و مقامات مهم دربارى و دیوانى، مانند ریاست قورچیان و مهر دارى و حکومت ولایات ایران را، میان دوستان و بستگان خود و سرداران و امیرانى که به فرمان او گردن نهاده بودند، تقسیم کرد؛ حتى وزیر خود، میرزا شاه ولى را نیز با لقب اعتمادالدوله به وزارت اعظم برگزید.

    پس از آن شاه مخلوع - پدر شاه عباس - با ابوطالب میرزا - برادر شاه - و اسماعیل میرزا و حیدر میرزا - پسران خردسال حمزه میرزا - را در نیمه محرم سال 997 ق / 4 دسامبر 1588 م، از قزوین به قلعه
    الموت، که شاهزاده طهماسب میرزا - برادر دیگر شاه عباس - نیز در آنجا محبوس بود، فرستاد تا از پایتخت دور باشند و حضور ایشان در قزوین، مایه تحریک سران قزلباش به سرکشى و طغیان و تغییر شاه نشود. سیصد تن از سواران قزلباش را هم مأمور حفاظت ایشان کرد، و این عده در پایان هر ماه عوض مى‏شدند.

    در همان حال به املاک خالص سلطنتى نیز طمع برد، و به موجب فرمانى که از شاه گرفت تمام املاک شاهى
    اصفهان را، که پس از مرگ شاه طهماسب به ترتیب به حمزه میرزا و ابوطالب میرزا، منتقل شده بود، تصاحب کرد. سپس براى شاه عباس مجلس عروسى ترتیب داد، و در یکجا دو دختر از خاندان صفوى را به عقد نکاح شاه درآورد. یکى دختر سلطان مصطفى میرزا، برادر زاده شاه طهماسب اول، که پیش از آن همسر برادر بزرگ شاه، حمزه میرزا بود. این دو زن را در یک روز براى شاه عقد بستند و پس از سه شبانه روز جشن و سرور، در یک شب به حرم سراى او بردند!

  2. #132
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2009/07/27
    نوشته ها
    8,031
    سپاس ها
    311
    سپاس شده 1,281 در 886 پست

    پیش فرض

    تسویه های خونین در دولت صفوى

    «997 ق / 1589 م»

    چون مرشد قلى خان در اداره کشورى و لشکرى، طریق استبداد و خود رأیى مطلق را در پیش گرفته و به سران قزلباش مجال هیچ گونه مداخله و اظهار نظر نمى‏داد؛ امیران و ارکان دولت از او آزرده خاطر شدند، و چون تصور مى‏کردند که شاه نیز از قدرت مرشد قلى خان ناراضى است و مخالفت قزلباشان را با او تأیید خواهد کرد، در نهان براى کشتن وکیل السلطنه، همداستان شدند و به انتظار فرصت نشستند.

    اتفاقا" توطئه سران براى قتل مرشد قلى خان برملا شد و مرشد، شاه را به دفع این توطئه برانگیخت. شاه عباس، با وجودى که از مرشد قلى خان، فوق العاده ناراضى بود، اما به راهنمایى خرد و تدبیر و حیله گرى ذاتیش، مقتضى آن دید که نخست از این پیشامد استفاده کرده، مرحله‏اى دیگر از تسویه سران قزلباش و قطع نفوذ آنها را به مورد اجرا گذارد. توطئه گران که دانستند راز برملا شده به اتفاق سواران و ملازمان خویش به دولتخانه آمدند و بر خلاف آداب و رسوم، همچنان با سلاح و شمشیر به ایوان عمارت
    چهل ستون رفتند. شاه کس نزد سران فرستاد و از قصد و نیت آنها پرسید و ایشان منظور خود آشکار کردند؛ شاه نیز پیغام داد که چون به کار دیگرى مشغول است، پى کار خود روند، تا به مشکل بعدها رسیدگى کند.

    امیران از نادانى دولتخانه را ترک گفتند و در
    باغ دولتى سعادت آباد قزوین گرد آمدند. اما این بار بر همراهان و سواران خویش افزودند و مخالفت خود را با مرشد قلى خان آشکار کردند. روز بعد مهدى قلى خان ذوالقدر حاکم فارس به نمایندگى از سران متمرد و اعیان قزلباش به خدمت شاه رفت و درخواست نمود که شاه به ارباب مناصب و اولیاى دولت و سران طوایف استقلال واختیارات بیشتر دهد. شاه عباس در پاسخ گفت که: «مایه آن همه اختلاف و نفاق و جنگهاى داخلى که در زمان پدرم به ضعف دولت مرکزى و پیشرفت کار بیگانگان و دشمنان ایران منتهى شد؛ نتیجه همان اقتدار و استقلال و خودسریهاى سران و طوایف و مداخله هاى بى مورد امیران قزلباش در کارهاى سلطنتى و دولتى بود» و از آنها خواست تا به فرمان شاه و نماینده تام الاختیار او مرشد قلى خان گردن نهند و او را به عنوان ریش سفید خود بشناسند.
    مهدى قلى خان در پاسخ گستاخى کرد و همین بهانه‏اى شد تا شاه که از پیش براى این منظور خود را آماده کرده بود، فریاد زد: «اى مردک مفسد تو را به ایالت شیراز و مرتبه خانى سرافراز فرموده‏ایم، زیاده از این چه توقع داشتى که میانه قزلباش فساد مى‏کنى? وجود امثال شما که به خودسرى برآمده اند خار گلزار دولت است .... / عالم آراى عباسى، ص 254».

    سپس به یعقوب بیگ ذوالقدر، که پدرش در زمان شاه طهماسب اول حکومت شیراز داشت، اشاره کرد که او را در همان لحظه هلاک سازد و به جایش حاکم فارس باشد. یعقوب بیگ نیز بى تأمل تاج قزلباش از سر مهدى قلى خان برداشت و او را در بیرون مجلس شاهى سر برید.

    پس از آن شاه عباس منصبهاى مهر دارى و ریاست قورچیان و خلیفة الخلفایى و غیره را نیز به امیر زادگان جوانى که در آن مجلس حاضر بودند، بخشید و هر یک را به کشتن صاحب آن مناصب مأمورکرد. نو منصبان بى درنگ با سواران به خانه قورخمس خان تاختند. امیران مخالف نیز چون تاب مقاومت نداشتند، سراسیمه بر اسبان پریده راه فرار در پیش گرفتند؛ ولى جملگى در راه
    گیلان دستگیر و کشته شدند. تنها دو تن از ایشان که از راه همدان گریختند، جان به در برده به خاک عثمانى رفتند.

  3. #133
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2009/07/27
    نوشته ها
    8,031
    سپاس ها
    311
    سپاس شده 1,281 در 886 پست

    پیش فرض

    مصالحه شاه عباس بزرگ با دولت عثمانى

    «998 - 999 ق / 1590 - 1591 م»

    مصالحه بین دو دولت ایران و عثمانى از زمان حمزه میرزاى ولیعهد تا شاه عباس با فراز و نشیبهایى همراه شد و هر بار انجام مذاکرات و عقد پیمان صلح به عهده تعویق افتاد. حمزه میرزا که پس از نبردهایى چند دریافته بود که نمى‏تواند با توجه به ضعف و نفاق درونى با دولت عثمانى روبه‏رو شود، پیشنهاد فرهاد پاشا - سردار عثمانى - را پذیرفت و حاضر شده بود از ولایاتى که سرداران ترک به تصرف درآورده بودند، چشم بپوشد و فرزندش حیرد میرزا را به عنوان گروگان به نزد دربار استانبول روانه کرده با سلطان مراد سوم صلح کند. پس از کشته شدن حمزه میرزا، مرشد قلى خان استاجلو نیز، هنگامى‏لشکرکشى به خراسان، ولى آقا چاشنى گیر باشى را، که از طرف فرهاد پاشا براى طرح مقدمات صلح و بردن حیدر میرزا به ایران آمده بود، به اردوى شاهى خواند، تا درباره مصالحه گفتگو کند، ولى این امر، باز هم به سبب کشته شدن او، انجام نگرفت.


    تهاجم قاز، عثمانی پس از قتل مرشد قلی خان

    بعد از کشته شدن مرشد قلى خان، سرداران عثمانى، که از مصالحه نومید شده بودند، چون شاه عباس متوجه خراسان شد و از پایتخت به دور افتاد، موقع را مغتنم شمرده، بار دیگر از هر سو به خاک ایران تاختند. از طرفى فرهاد پاشا لشکر به قراباغ آورد و آن ولایت را با قلعه گنجه، از محمد خان زیاد اوغلى قاجار، حکمران آنجا گرفت و جمعى از سران قزلباش هم، که در قراباغ املاک و داراى داشتند، ترک تابعیت ایران کردند و به او پیوستند!

    از سوى دیگر، جعفر پاشا حاکم تبریز، نواحى اطراف آن شهر را تا حدود سراب به تصرف آورد. سنان پاشا، سردار دیگر ترک نیز، که حاکم بغداد و معروف به چغال اوغلى بود، به ولایت همدان تاخت و قورخمس خان شاملو، حاکم آنجا را دستگیر و تا نهاوند و حدود لرستان پیش رفت و در آنجا قلعه مستحکمى‏بنا نهاد. در همان حال، گروهى از سران قزلباش هم، که با مرشد قلى خان، همدست یا به امر او به حکمرانى منصوب شده بودند، با شاه عباس از در مخالفت درآمدند و از اردوى او جدا شدند. حکام یزد، کرمان، فارس، کوه کیلویه و برخى ولایات دیگر هم، که پس از مرگ شاه طهماسب به خودسرى و نافرمانى خو گرفته بودند، سر به طغیان برداشتند. در خراسان نیز آذوقه کمیاب شد و شاه عباس دریافت که با آن همه مشکلات از عهده تسخیر قلعه هرات و نگهدارى خراسان بر نخواهد آمد. ناچار به قزوین بازگشت، و براى اینکه خود را از جانب حریف نیرومند غربى ایران آسوده خاطر سازد و با خیال راحت به تنبیه یاغیان قزلباش و مخالفان داخلى همت گمارد، به قبول شرایط دولت عثمانى رضا داد و در ماه شعبان 998 ق / ژوئیه 1590 م مهدى قلى خان چاوشلو، حکمران اردبیل را، با چند تن از سرداران قزلباش، براى امضاى معاهده صلح به دربار استانبول فرستاد. برادر زاده خود حیدر میرزا را نیز، چنانکه شرط مصالحه بود، همراه آنها کرد، تا به عنوان گروگان در دربار عثمانى بماند. فرستاده فرهاد پاشا - ولى آقا چاشنى گیر باشى - که از دو سال پیش در ایران منتظر انجام یافتن کار مصالحه بود، با هیئت سفیران ایران عازم دربار سلطان عثمانى شد. شاه عباس براى امضاى قرارداد صلح چنان پافشارى داشت که هر گونه تحریکات داخلى را نیز منع کرده بود، چنانکه در 998 ق، محمد خان زیاد اوغلى قاجار و جمع از امیران قراباغ، قلعه گنجه را محاصره کرده بودند تا دست ترکان را از وطن موروثى خود کوتاه کنند؛ شاه عباس براى اینکه بهانه‏اى به دست دربار عثمانى ندهد، نامه‏اى به ایشان نوشت و فرمان داد که دست از محاصره گنجه بردارند و گوشزد نمود که امروز ما ناچار قراباغ را بهترکان مى‏دهیم ولى این ولایت از دست ایران نخواهد رفت و باز روزى به دست ما خواهد افتاد.


    گسیل داشتن سفرای حسن نیت از سوی شاه عباس به دربار عثمانی

    سفیر ایران و همراهانش با هزار سوار زبده قزلباش به استانبول رفتند. شاه عباس نامه دوستانه‏اى به سلطان مراد خان نوشت و هدایاى گرانبهایى همراه سفیر فرستاد که از آن جمله، 1500 رأس اسب ممتاز سوارى و سیصد و سى رأس حیوانات باربر بودند.

    فرستادگان ایران در ماه صفر 999 ق / 1590 م وارد استانبول شدند و سلطان عثمانى از ایشان پذیرایى شاهان کرد. به موجب پیمانى که به امضاء رسید، شهر تبریز با قسمت غربى آذربایجان و ولایت ارمنستان و شکى و شروان و گرجستان و قراباغ و قسمتى از لرستان با قلعه نهاوند، ضمیمه خاک عثمانى شد. شاهزاده حیدر میرزا را هم سلطان عثمانى به رسم گروگان نزد خود نگاه داشت و مقرر شد که از آن پس ایرانیان از ابوبکر و عمر و عثمان و عایشه به زشتى یاد نکنند. سفیر ایران و همراهانش، با بیگلربیگى ایروان و حسین آقا نامى، از سرداران ترک، که حامل متن ترکى قرارداد صلح بودند، به ایران بازگشتند. حیدر میرزا تا سال 1005 م در استانبول بود و در آن سال، به گفته مورخان به بیمارى طاعون درگذشت؛ هر چند مرگ او باعث خرسندى دربار ایران شد. البته سبب این خشنودى از میان رفتن شاهزاده صفوى در بین دشمنان بود که دست ایران را براى اقدامات بعدى علیه دولت عثمانى باز گذاشت.

  4. #134
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2009/07/27
    نوشته ها
    8,031
    سپاس ها
    311
    سپاس شده 1,281 در 886 پست

    پیش فرض

    مناسبات شاه عباس بزرگ با امیران ازبک

    «997 - 1020 ق / 1589 - 1611 م»

    در اواخر سلطنت شاه محمد خدابنده، هنگامى که شاه عباس در خراسان تاجگذارى کرد، مرشد قلى خان استاجلو، به عنوان وکیل السلطنه، تمامى زمام امور را در دست داشت. على قلى خان شاملو، رقیب دیرینه مرشد قلى خان، که پیش از آن لله و سرپرست شاه عباس بود، براى اینکه رقیب خود مرشد قلى خان را در خراسان با حریفى زورمند روبه‏رو سازد؛ سفیرى نزد عبدالله خان ازبک به
    بخارا فرستاد و او را به گرفتن خراسان تحریص کرد. عبدالله خان در آغاز سال 996 ق / 1587 م با سپاهى گران به خراسان رفت؛ على قلى خان که از کرده خود پشیمان شده بود، در قلعه هرات به دشمن خوانده به دیار، مقاومت کرد و پس از یک محاصره طولانى، ناگزیر تسلیم و به قتل رسید «اواخر ربیع الاول سال 997 ق / فوریه 1589 م».

    چون شاه عباس در همان اوان جلوس بر تخت سلطنت در قزوین، از سقوط قلعه هرات و کشته شد على قلى خان آگاه شد، مصمم گشت تا لشکر به خراسان برد و انتقام کشته شدن او را از خان ازبک بگیرد. پس با لشکرى بزرگ متوجه آن دیار شد و تا شهر بسطام پیش رفت، در آنجا، مرشد قلى خان استاجلو را که مانع اصلى و سد بزرگ سلطنتش بود به قتل آورد و هواخواهان مرشد را نیز از میان برداشت. ولى چون خبر رسید که قواى عثمانى به خاک آذربایجان ***** کرده است، و در
    یزد، کرمان و فارس گروهى از سران قزلباش به خودسرى پرداخته‏اند، از جنگ با عبدالله خان ازبک و باز گرفتن هرات چشم پوشید و به قزوین باز گشت.

    با بازگشت شاه عباس به پایتخت، عبدالله خان در کار ترکتازى گستاخ تر شد و پسر خویش عبدالمؤمن خان را با جمعى از سران ازبک مأمور تسخیر خراسان ساخت. عبدالمؤمین خان نیشابور را به اطاعت آورد و شهر مشهد را محاصره کرد. چون این خبر به شاه عباس رسید، بار دیگر لشکر به سوى خراسان برد؛ ولى در
    تهران به سختى بیمار شد و ناگزیر از پیشرفت باز ماند. شهر مشهد پس از چهار ماه مقاومت به دست ازبکان افتاد و به فرمان عبدالمؤمن خان، سربازان ازبک بسیارى از مردم آن شهر را کشتند و آرامگاه حضرت رضا «ع» را به باد غارت دادند، پس از آن قسمت وسیعى از خاک شمال خراسان به تصرف ازبکان درآمد و در آن دیار به تاخت و تاز مشغول شدند.


    لشکرکشی اول شاه عباس برای باز پس گیری خراسان

    شاه عباس در 1001 ق / 1592 - 3 م بار دیگر براى باز گرفتن شهرهاى خراسان از قزوین بیرون آمد و تا بسطام پیش رفت. در همان حال از عبدالمؤمن خان ازبک که در نیشابور بود نامه‏اى رسید که در آن از شاه عباس خواسته بود که مصالحه نامه‏اى را که پیش از آن میان حسن بیگ آق قویونلو و سلطان حسین میرزاى بایقرا درباره سرحدات عراق عجم و خراسان منعقد شده بود، محترم شمارد و خراسان را رها کند. شاه عباس نیز در پاسخ نوشت که این مصالحه نامه به او ارتباطى ندارد و در محل جنگ به زودى با او روبه‏رو خواهد شد.

    پس از آن شاه عباس از بسطام به جانب نیشابور تاخت و چون به محل جاجرم رسید، از نامه دیگرى که عبدالمؤمن خان به او نوشته بود، دریافت که وى از نیشابور به جام عقب نشینى کرده است. شاه عباس به آسانى شهرهاى مزینان، سبزوار، جاجرم و نیشابور را گرفت و در هر یک از این دیار حکام ایرانى گذاشت و تا نزدیکى شهر پیش رفت، اما به سبب سرماى سخت خراسان، ادامه کار را به پایان این فصل واگذاشت و به قزوین بازگشت.

    در همان ایام، نور محمد خراسان - والى مرو شاهجان و اورگنج - و حاجى محمد خان، معروف به حاجم خان، پادشاه خوارزم، که با یکدیگر خویشاوند بودند، بر ولایات شمالى خراسان مانند نسا و درون، اختلاف داشتند؛ نور محمد خان از عبدالله خان ازبک یارى خواست و حاضر شد در قبال کمک او، ولایت مرو را به خان ازبک بسپارد. عبدالله خان، از اختلاف این دو حاکم استفاده کرد و به بهانه کمک به نور محمد خان، مرو را توسط پسرش عبدالمؤمن خان تصرف کرد؛ اما از سپردن ولایات شمالى خراسان به نور محمد خان خوددارى ورزید. نور محمد خان، به ناچار خراسان را ترک گفت و به نزد شاه عباس به قزوین رفت. همینکه شاه عباس از خبر آمدن نور محمد خان به قزوین مطلع شد، پسر خود شاهزاده محمد باقر میرزا معروف به صفى میرزا را با اعتمادالدوله وزیر و جمعى از امیران و سرداران بزرگ به استقبال وى روانه کرد، و او را با مهربانى بسیار در ایوان
    چهل ستون قزوین به حضور پذیرفت.

    در ادامه این جریان، رقیب نور محمد خان، یعنى حاجى محمد خان هم که از پیش سپاه ازبک گریخته بود به دربار قزوین آمد و شاه او را هم با محبت به حضور پذیرفت. پس از آن حاجى محمد خان را به رى فرستاد و نور محمد خان را با خود به
    اصفهان برد. شاه عباس در 1002 ق / 1594 م به خراسان رفت و در جلوگیرى از تهاجم ازبکان کوشید، اما سپاه ازبکان هر بار که شاه به آن دیار مى‏رفت، از جنگ رو در رو اجتناب مى‏کرد. بدین جهت، پس از بازگشت شاه از خراسان، بار دیگر، آن دیار و خوارزم را عرصه ترکتازى خود ساخت و بسیارى از شهرها را ویران و قتل و عام کرد.


    لشکرکشی دوم شاه عباس برای فتح خراسان

    در آغاز سال 1004 ق / سپتامبر 1595 م، شاه عباس بار دیگر سپاهى تدارک دید و به خراسان لشکر کشید و تا نزدیکى اسفراین، که آن هنگام در محاصره عبدالمؤمن خان بود، بى آنکه با دشمنى رو به رو شود، پیش رفت. خان ازبک به محض خبر دار شدن از اردوى شاه، اسفراین را رها کرد و به سوى مشهد و از آنجا به بلخ گریخت. سپاه صفوى پس از تصرف قلعه اسفراین، به جاى آنکه به سبزوار و نیشابور و مشهد رود و عبدالمؤمن خان را تعقیب کند، راه استراباد پیش گرفت. خان ازبک، مجددا" با اطلاع از دور شدن سپاه شا، به خراسان بازگشت و شهر سبزوار را قتل عام کرد. شاه عباس از شنیدن این خبر، با وجودى که بخشى از سپاهیان خویش را مرخص کرده بود، با بازمانده لشکر رو به سبزوار نهاد؛ اما باز عبدالمؤمن خان از پیش سپاه ایران گریخت و شاه ایران سبزوار را به یکى از سرداران قزلباش سپرد و تا نزدیکى نیشابور پیش رفت.

    از آن سال تا 1007 ق / 1598 م بخشى از خراسان در دست ازبکان باقى ماند. در این مدت، شاه عباس سرگرم سرکوب یاغیان
    مازندران، گیلان و لرستان بود. در این میان عبدالله خان ازبک و پسرش عبدالمؤمن خان، بر سر سلطنت اختلاف افتاد و نزدیک بود که به جنگ منتهى گردد، ولى با درگذشت عبدالله خان، عبدالمؤمن خان در پادشاهى مستقل شد و در شهر سمرقند به جاى پدر نشست.


    لشکرکشی سوم شاه عباس به خراسان برای آزادسازی آن از دست ازبکان

    با رسیدن خبر مرگ عبدالله خان ازبک به اصفهان، بار دیگر شاه عباس مصمم شد تا با لشکرکشى به خراسان، آن سرزمین را از حکمروایى ازبکان کاملا" آزاد سازد. پس در ماه رمضان سال 1007 ق / آوریل 1599 م با سپاهى گران از پایتخت بیرون آمد و از طریق کاشان عازم خراسان شد. سپاهیان فارس و کرمان نیز از راه یزد و بیابانک به سپاه شاه عباس پیوستند. شاه نخست از بسطام به نیشابور رفت و آن ولایت را به آسانى گرفت و پیشتازان قزلباش به سوى مشهد متوجه شدند. در نزدیکى مشهد خبر کشته شدن عبدالمؤمن خان ازبک رسید و مایه شادمانى بسیار شد و شاه در 25 ذى الحجه 1007 ق / 19 ژوئیه 1599 م، وارد مشهد شد. با کشته شدن عبدالمؤمن خان، اختلاف بین سرداران ازبک افتاد؛ پیر محمد خان در بخارا، پسر عمویش عبدالامین خان در بلخ و دین محمد خان در هرات، هر یک خود را شاه ازبک مى‏خواندند.

    شاه عباس پس از سه روز اقامت در مشهد براى تصرف هرات بیرون آمد و تا فرهاد جرد جام پیش رفت؛ اما در جنگى که در محل رباط پریان، در چهار فرسنگى هرات میان سپاهیان ایرانى به سرکردگى فرهاد خان و دین محمد خان - حاکم هرات - روى داد، سربازان ایرانى به جهت بى احتیاطى و غافلگیر شدن، شکست خورد. شاه عباس سردار ایرانى را به جهت این اهمال به قتل آورد و خود ا اندک سپاهیانى که در اختیار داشت بر سپاه ازبک تاخت و قلعه هرات را تسخیر کرد. دین محمد خان در این جنگ کشته شد.

    شاه عباس در این سفر نور محمد خان والى سابق مرو شاه جان و اورگنج و حاجى محمد خان «حاجم خان» - پادشاه خوارزم - را نیز همراه آورده بود؛ هر یک را به ولایات از دست رفته خویش روانه کرد تا بار دیگر حکومت پیشین خود را به دست آورند. آن دو نیز با کمک سپاه قزلباش، بر دشمنان غلبه یافتند و مژده
    پیروزى را براى شاه عباس به هرات فرستادند. ولى حکومت نور محمد خان در مرو دیرى نپایید، زیرا شاه عباس در آغاز سال 1008 ق / 1599 م باز به خراسان رفت و بیش از یک سال در مشهد و شهرهاى دیگر ماند؛ سرانجام در 1009 ق / 1600 م قلعه مرو را نیز از نور محمد خان گرفت و ضمیمه ایران کرد. بهانه شاه براى این اقدام، شرط ادب به جاب نیاوردن نور محمد خان در استقبال از شاه بود. چون مرو به تصرف سپاه قزلباش درآمد، شاه عباس، نور محمد خان را بخشید و با فرزندان و بستگانش به شیراز فرستاد و دستور داد که تا زنده است براى مخارج وى و همراهانش، روزى بیست هزار دینار «20 ریال» از خرانه دولت بپردازند، و او تا زنده بود در شیراز به سر برد.


    قیام باقی خان ازبک علیه پیره محمدخان امیربخارا

    در همان سال باقى خان ازبک، برادر دین محمد خان - حاکم هرات - در ماوراءالنهر بر پیره محمد خان - امیر بخارا - قیام کرد و او را در جنگى کشت و شهر بلخ را تصرف کرد. این قیام باعث شد دو تن از شاهزادگان ازبک از بیم دین محمد خان به شاه عباس پناهنده شوند. شاه در 1011 ق / 1602 م، به بهانه آن که این دو شاهزاده را به ملک موروثى آنها برساند، با سپاهى گران، که سیصد ارابه و چندین توپ و ده هزار تفنگچى داشت، به عزم گرفتن ولایت و شهر بلخ به خراسان رفت، اما با وجودى که تا پاى دیوارهاى شهر بلخ پیش روى کرد، به جهت افتادن بیمارى وبا در میان سربازان ایرانى، ناگزیر عقب نشینى کرد.


    ولی خان محمد ازبک حاکم ترکستان و بلخ

    در 1020 ق / 1611 م ولى محمد خان ازبک که پس از مرگ برادرش باقى خان در 1014 ق / 1605 م به جاى او بر تخت سلطنت ترکستان و بلخ نشسته بود. چون از امام قلى سلطان، برادر زاده خویش که مدعى پادشاهى وى بود، شکست خورد، به ایران آمد. شاه عباس از او استقبال شایسته‏اى ترتیب داد و به گرمى پذیراى ولى محمد خان ازبک شد. وى دراصفهان عاشق دختر زیبایى به نام گلپرى شد و کار عشقش چنان بالا گرفت که شاه عباس واسطه وصال آن دو گشت. اما ولى محمد خان انتظار داشت که شاه ایران، سپاه گرانى با او همراه کند تا سلطنت از دست رفته را از حریف خود باز گیرد. شاه عباس به بهانه اینکه ترکان عثمانى به آذربایجان حمله برده‏اند و باید با تمام قوا به دفع ایشان همت گمارد، از ارائه کمک مؤثر سر باز زد، و تنها زینل بیگ شاملو، از سرداران قزلباش را به رسم میهمان نوازى با گروهى از افراد سپاه وى به ترکستان فرستاد و مبلغ پنجاه هزار تومان هم براى مخارج وى به خراسان حواله کرد. پس از رفتن وى، جمعى از ازبکان که با او نرفته و در اصفهان مانده بودند، مردم شهر به بهانه سنى بودن آنها را به قتل آوردند! ولى محمد خان هم در ماوراءالنهر به سبب خیانت سردارانش از برادر زاده خود شکست خورد و کشته شد.

    از 1007 ق / 1598 م که شاه عباس به خراسان رفت و آن دیار را از فتنه ازبکان پاکسازى کرد، دیگر خطر عمده‏اى، نواحى شرقى ایران را تهدید نکرد و شاه با فراغ خاطر به دشمن بزرگ یعنى عثمانیها پرداخت.

  5. #135
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2009/07/27
    نوشته ها
    8,031
    سپاس ها
    311
    سپاس شده 1,281 در 886 پست

    پیش فرض

    شاه عباس و شاهزادگان صفوى

    «998 - 1038 ق / 1590 - 1629 م»

    اقدام شاه عباس با شاهزادگان صفوى و کور کردن یا از میان بردن آنها که بعدها دامن فرزندان شاه را نیز در بر گرفت، از جمله وقایع مهم این دوران است. شاه که از کودکى همواره در بیم و امید مرگ و زندگى و کور شدن زیسته بود، و رقابت درباریان و شاهزادگان و برادران و عمو زادگان و خویشان را تجربه کرده بود، خود نیز با همان بدبینى و به جهت سوءظن که اغلب بى پایه و اساس بود، کوشید تا با نابود کردن رقیبان در خاندان صفوى، سلطنت خود را از مدعى تاج و تخت برهاند.

    شاید این اقدام براى یک دوره سلطنت 42 ساله پادشاه، توانست امنیت خاطرى از جانب خویشان و شاهزادگان براى شاه فراهم آورد، اما از سوى دیگر، همین شیوه تسویه‏اى خونین و بى جهت، وارث لایقى براى خاندان صفوى باقى نگذاشت و زحمات طاقت فرساى او را که در مدت چهل و دو سال با کوشش و زحمت فراوان توانسته بود، ایران را به مرز کشورى متحد و متمرکز و با اعتلا تبدیل سازد، بعد از مرگش در سراشیبى سقوط و انحطاط افتاد و دیرى نپایید که دودمان صفوى به کلى منقرض شد. هم از این رو، بسیارى از مورخان، دوره پادشاهى
    شاه عباس بزرگ را در طنزى نماد گونه و پارادوکسیکال مطرح مى‏سازند و این دوره را اعتلا و انحطاط دولت صفوى مى‏دانند. مطالبى که در این مقاله و مقاله شاه عباس و فرزندانش آمده، حکایتى از این واقعه غم انگیز عهد صفوى است.


    حوادث جلوس شاه عباس از خراسان به قزوین

    هنگامى‏که شاه عباس از خراسان به قزوین آمد و بر تخت سلطنت صفوى تکیه زد؛ طهماسب میرزا، برادر شاه، افزون بر دو سال بود که به دستور حمزه میرزا در قلعه الموت در زندان به سر مى‏برد. مرشد قلى خان - وکیل السلطنه - شاه عباس، برادر دیگر پادشاه یعنى سلطان على میرزا و شاه محمد - پدر شاه عباس - ابوطالب میرزا - برادر شاه - و پسران حمزه میرزا یعنى اسماعیل میرزا و حیدر میرزا را بدان قلعه فرستاد. سلطان على میرزا، در چهار سالگى به دستور شاه اسماعیل دوم کور شده بود؛ هر چند این شاهزاده در 1022 ق / 1631 م در اصفهان، با کابلى بیگم - دختر محمد حکیم میرزا، پسر ناصرالدین همایون شاه پادشاه هند - که به ایران آمده بود، ازدواج کرد «عالم آراى عباسى، ص 613».


    فرستادن نماینده به دربار استانبول 9981 ق

    در ماه شعبان 998 ق / ژوئیه 1590 م، شاه عباس برادر زاده خود، حیدر میرزا از قلعه ورامین به درآورد و با مهدى قلى خان چاوشلو، حکمران اردبیل، که براى امضاى معاهده صلح به دربار عثمانى مى‏رفت، روانه استانبول نمود. این اقدام شاه به موجب مفاد موافقت نامه بین دو دولت بود که مقرر مى‏داشت شاهزاده‏اى صفوى به رسم گروگان در دربار عثمانى باشد. حیدر میرزا تا 1005 ق / 1596 م‏در پایتخت به عنوان گروگان به سر برد، تا آن که در این سال به گفته مورخان به مرض طاعون در گذشت. پادشاه صفوى در آغاز سال 999 ق / نوامبر 1590 م از قزوین به اصفهان رفت و در ماه جمادى الثانى / آوریل 1591 م آن سال، در نظر داشت براى تنبیه یعقوب خان ذوالقدر - حاکم فارس - به شیراز رود. از این رو یکى از سرداران قزلباش به نام چراغ سلطان را مأمور کرد که شاهزادگان دربند صفوى را از قلعه ورامین به اصفهان برد، زیرا در همان ایام چند تن از سران قزلباش از بیم شاه به گیلان نزد خان احمد حکمران آنجا پناه برده بودند، و چون قلعه ورامین به گیلان نزدیک بود، شاه عباس وجود شاهزادگان را در آن قلعه دور از احتیاط مى‏دانست. در اصفهان نیز، ایشان را به قلعه طبرک، که از قلاع کهن و استوار آن سامان بود فرستاد، و احمد بیگ گرامپا از سرداران قزلباش را به نگهبانى آن قلعه و مراقبت شاهزادگان برگماشت.

    با دفع فتنه یعقوب خان و پس از بازگشت شاه به
    اصفهان، روزى به قلعه طبرک رفت و شاهزادگان را به اصفها آورد. روز دیگر، به فرمان وى، چشمان برادرانش، ابوطالب میرزا و طهماسب میرزا، و برادر زاده اش اسماعیل میرزا را میل کشیدند و آن بینوایان را کور کردند، سپس بار دیگر آنها را به قلعه الموت فرستاد. شاه نکشتن شاهزادگان صفوى را «رعایت صله رحم عنوان ساخت. و به کور کردن آنان قناعت نمود / عالم آراى عباسى، ص 296»

    از میان دولتمردان و « دولت خواهان» صفوى که همگى به جز یک تن با این کار موافقت کردند، کور حسن استاجلو، از ندیمان خاص و مشاوران محرم شاه بود که پس از این عمل زشت پادشاه چون پرسید: که این کار را چون کردم? کور حسن با بى پروایى پاسخ داد: «اجاق خانواده را کور کردى». این صراحت لهجه که با استبداد رأى شاهى موافقت نداشت، بر طبع شاه گران آمد، و از آن روز کینه این خیر خواه دولت صفوى را در دل گرفت. پس از اندک زمانى، در یک میهمانى، شاه به بهانه‏اى بر کور حسن خشم گرفت و درهمان مجلس میهمانى فرمان داد تا به دست میزبان «از مائده عمر سیر شود. / نقاوة الاثار، نسخ خطى». و سایر ندیمان و مشاوران شاه نیز به وظیفه خود در کار شور و مصلحت گزارى آشنا شدند.

    از برادران شاه، ابوطالب میرزا در 1029 ق / 1617 م در قلعه الموت درگذشت و برادر دیگرش طهماسب میرزا با سایر شاهزادگان تا پایان سلطنت شاه عباس در آن قلعه محبوس بودند.

  6. #136
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2009/07/27
    نوشته ها
    8,031
    سپاس ها
    311
    سپاس شده 1,281 در 886 پست

    پیش فرض

    ارتش جدید ایران در عهد شاه عباس اول

    «1003 - 1007 ق / 1595 - 1589 م»

    فقدان انضباط سپاه قزلباش که غالبا" نتیجه اختلافات سرکردگان آنها و علاقه شان به اعمال نفوذ در جریان امور دربار و دولتخانه بود، آن سپاه را فاقد تحرک و کارایى لازم به ویژه در برخورد در مقابل دشمنى غدار و مجهز و منضبط همچون عثمانى مى‏ساخت. از سوى دیگر، همینکه سران قزلباش از قدرت و نفوذى برخوردار مى‏شدند، منافع طایفه‏اى و گروهى آنان بر مصالح مملکت و عمومى‏پیش مى‏گرفت و در دستجات سیاسى و انواع زد و بندها و توطئه ها درگیر مى‏شدند.
    پادشاه صفوى از همان آغاز جلوس بر تخت، سیاست صبر و حوصله و درعین حال قاطعیت در برخورد را پیشه خود ساخت. هنوز بخشهاى وسیعى از شرق و غرب ایران در اختیار نیروهاى بیگانه بود و بى کفایتى پادشاهان پیشین صفوى و اختلافهاى داخلى، شیرازه امور را از هم پاشیده بود. شاه عباس پس از تاجگذارى، نخستین دشمنان و رقیبان داخلى را که در انواع توطئه‏هاى پیشین دست داشته‏اند، از میان برداشت. در ادامه نیز با اتحاد با قزلباشان بر علیه وکلى خود مرشد قلى خان مواجه شد که على رغم ناخرسندیش از این سیاستمدار ماکیاول و زیرک، جانب پشتیبانى و دفاع از او را بر عهده گرفت، و گروهى دیگر ازسران قزلباش در این آزمایش قدرت جان باختند.

    اما حذف قزلباشان که هنوز ستون فقرات نیروى نظامى‏صفوى را تشکیل مى‏دادند، آن هم در آن اوضاع آشفته و خطرناک و دشمنان خارجى در کمین نشسته، باعث خارج شدن سى هزار نیروى قزلباش از خدمت «شاهانه» شد و این خود در آن برهه، فاجعه‏اى محسوب مى‏شد. شاید سران قزلباش هم بر مبناى همین شیوه سنتى سرباز گیرى صفوى که به هنگام نیاز از طوایف گوناگون به خدمت مى‏آمدند و تنها از سرداران طایفه خود دستور مى‏گرفتند، بود که تصور مى‏کردند در چالش قدرت شاه و تقاضاى سهم سیاسى و اقتصادى بیشتر از حکومت، مى‏توانند شرکت جویند و موفق بیرون آیند. چه در هر زمان مى‏توانستند با عدم قرار دادن امکانات انسانى و تسلیماتى خود، شاه را در مضیقه قرار داده و در صورت اتحاد چند طایفه، دولت را به زانو درآورند.


    شاه عباس بزرگ باقی ارتش نوین ایران

    شاه عباس کاملا" واقف بود که نمى‏باید از تعداد نیروی نظامى‏ایران در مقابل دشمنان خارجى کاسته شود؛ از این رو، به میزان تسویه سران قزلباش، کوشش کرد تا بناى ارتش جدیدى را پایه نهد که تابع امر دولت و به ویژه شخص شاه بوده، اختلافهاى جناحها و طوایف موجب تضعیف آن نگردد. سیاست تأسیس ارتش جدید، یکى از تدابیر پر دامنه شاه عباس بود که بنیان دولت صفوى را به کلى دگرگون ساخت و تحت تأثیر خود قرار داد. تأسیس لشکرى از «غلامان» یا قوللر «بندگان» که عموما" از اسیران گرجى، ارمنى و چرکسى یا از پسرانى از ایشان به وجود آمده بود، در دستور جدى قرار گرفت. اغلب این اسیران در زمان شاه طهماسب به ایران آورده شده و به دین اسلام مشرف شده بودند. افراد این لشکر جدید که سرانجام تعدادشاه به 10/000 تن رسید، مستقیما" از خزانه شاهى حقوق دریافت مى‏کردند؛ به همین جهت، غلامان تنها از شاه فرمان مى‏بردند و تحت تسلط هیچ رهبر قبیله‏اى نبودند.

    تصمیم به پرداختن حقوق افراد غلامان از خزانه شاهى، این مسأله را پیش آورد که پول لازم براى پرداختها از کجا تحصیل شود. تا آن هنگام، قسمت عمده امپراتورى صفوى در تصرف قزلباشان بود که به عنوان فرمانداران ولایات، بزرگترین قسمت و سهم از درآمد ولایات را به مصرف خود مى‏رساندند؛ که در مقابل این استفاده سیاست و اقتصادى «رافت» باید تعداد معینى سرباز حاضر به خدمت داشته باشند که هر وقت پادشاه از آنان خواست، براى جنگ در اختیارش قرار گیرد. اگر این فرمانداران ولایتى در اداره مرکزى نیز صاحب منصبى بودند، که غالبا" نیز چنین بود، در این صورت خود در دربار مى‏ماندند و نایبى از سوى ایشان فرماندار ولایت مربوطه مى‏شد. این فرمانداران قزلباش از مالیاتى که دریافت مى‏کردند، تنها جزء ناچیزى را به مرکز مى‏فرستادند، و تازه آنچه به مرکز مى‏رسید، مستقیما" در اختیار شاه قرار نمى‏گرفت، بلکه تحت اداره وزارت خاصى به نام دیوان مملکت بود. درآمدى که شاه براى مخارج دستگاه سلطنتى به آن نیاز داشت از اراضى سلطنتى به نام «خاصه» فراهم مى‏شد که ناظران و مباشران شاهى آن را جمع آورى و به خزانه شاهى تسلیم مى‏کردند.

    چون شاه عباس، شمار سربازانى را که مستقیما" از این خزانه حقوق مى‏گرفتند افزایش داد، ناگزیر باید بر وسعت اراضى «خاصه» به زیان اراضى دولتى مى‏افزود. این فرآیند در زمان شاه عباس و جانشینانش مشکلات عدیده‏اى را پدید آورد، چه متولیان مالیاتى کوشش مى‏کردند تا هر چه بیشتر درآمد حاصل کنند و این امر موجب ظلم و تعدیهاى فراوان مى‏شد: رعایا تحت فشار تحصیلدارانى قرار مى‏گرفتند که اصولا" توجهى به آبادانى سرزمینى که از آن مالیات وصول مى‏کنند، نداشتند.

    با وجود همه این تلاشها، عباش نتوانسته بود هنوز نظم را بازگرداند و شمار سربازان را به حدى برساند که بتوانند از بدتر شدن اوضاع در شرق ایران جلوگیرى کنند؛ پس هنوز وابستگى به نیروى نظامى‏قزلباش احساس مى‏شد و حذف کامل آنها ممکن نبود. از سوى دیگر، شاه هنوز تردید داشت که سربازان تازه نفس و ارتش کوچک و جدید خود را وارد جنگى منظم نماید؛ به ناچار کوشید تا تدابیر انضباطى شدیدى بر ضد همه سران قزلباش اتخاذ نماید و آنهایى را که در پیوستن به سپاه شاهى تردید و کاهلى مى‏کنند و یا در اراسل سربازان تحت الامر خود اهمال مى‏نمایند، از فرماندارى ولایات برکنار و بازگشتن آنها را به مقامهاى از دست داده، مستلزم هزینه هاى سنگین نماید.

  7. #137
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2009/07/27
    نوشته ها
    8,031
    سپاس ها
    311
    سپاس شده 1,281 در 886 پست

    پیش فرض

    سران قزلباش و بی اعتمادی شاه عباس

    بى اعتمادى پادشاه صفوى به سران قزلباش، چنان عمیق و ریشه‏اى شده بود، که شاه حتى نمى‏توانست سران وفادار را در میان قزلباشا تشخیص داده یا با خود همداستان کند؛ به همین جهت، این سران همواره در معرض خشم بى دلیل یا با دلیل شاه قرار داشتند و برخى نیز بى خبر کشته مى‏شدند؛ چنانکه در 1007 ق / 1598 م شاه عباس فرهاد خان قرمانلو را پس از سالها جنگیدن ماهرانه در ولایات گیلان و مازندران، به خاطر اشتباهى که در نبرد با ازبکان پیش آمد، به قتل رساند.

    پس از 1003 ق / 1595 م، ثمره سیاستى که شاه براى تربیت کردن غلامان جهت مقابله بانفوذ قزلباشها در پیش گرفته بود، آشکار شد. براى نخستین بار در دولت صفوى، فرماندارى ایالت بزرگى چون فارس به یک گرجى به نام الله وردى خان واگذار شد که منصب قوللر آقاسى یعنى فرماندهى غلامان را نیز داشت. الله وردى خان، بیگلربیگى فارس، پیش از آن وفادارى خود را نسبت به شاه با شرکت در قتل مرشد قلى خان وکلى در 996 ق / 1589 م آشکار ساخته بود. براى خدمتى که در آن هنگام انجام داده بود، به لقب سلطان و فرماندارى کوچکى نزدیک
    اصفهان مفتخر شد. با رسیدن به فرماندارى ایالت فارس، وى نخستین غلامى‏بود که با سران قزلباش برابر شد و رأیى برابر ایشان درشوراى شاهى پیدا کرد. از آن پس اطاعت نسبت به شاه بیش از عضویت قزلباش ملاک توجه قرار گرفت: به زودى شمار غلامانى که مناصب عالى ادارى در اختیارشان قرار گرفت رو به فزونى نهاد و حدود بیست درصد منصبهاى دولتى را شامل شد. الله وردى خان در 1007 ق / 1598 م به فرماندهى کل نیروى نظامى‏ایران منصوب شد، و تنظیم ارتش نوین ایران را در همان مسیرى که سر رابرت شرلى معین کرده بود، بر عهده او گذاشته شد؛ شرلى با برادرش آنتونى و قریب بیست و پنج نفر انگلیسى ماجراجو که حاضر به خدمت در برابر مزد بودند، به تازگى وارد ایران شده بود؛ هر چند ادعاى شرلى به اینکه، ایرانیان را به توپ و تفنگ آشنا کرده، کاملا" بى اساس است، ولى مصلحت اندیشى شرلى‏ها و همکارانشان به ویژه در مسایل مربوط به تربیت کردن واحدهاى سپاهى تازه و ریختن توپ بسیار مورد توجه قرار گرفت و بى تردید اثر گذار هم بود.

    علاوه بر لشکر غلامان که اکنون شمار آنها به 000/10 رسیده بود، سه فوج تازه تشکیل شد؛ یکى جانسپاران شاه که شمار آنها به 30/000 تن مى‏رسید و اینان نیز از غلامان بودند؛ دیگر فوجى 12/000 نفره از تفنگداران که ازمیان مردان نیرومند روستایى انتخاب شده بودند. و دیگر سپاهى مشتمل بر 12/000 سرباز و 500 عراده توپ. بدین ترتیب به کمک الله وردى خان، ارتش تازه‏اى به وجود آمد که شامل شصت هزار تفنگدار و پانصد عراده توپ بود. تمام افراد سپاه که جمعا" دو برابر تفنگداراى مى‏شد، فرمانبردار شخص پادشاه و هم تعلیم دیده و آماده کارزار بودند. متحرک، کار آمد و با انضباط از سرکردگان قزلباش هم، کسانى که کار دیده و با تجربه بودند و در عین حال وفادارى آنها به پادشاه اثبات شده بود، در این ارتش جدید وارد شدند. فرماندهان دو لشکر جدید؛ قوللر آقاسى و تفنگچى آقاسى که به ترتیب فرماندهى غلامان و تفنگداران را بر عهده داشتند، از صاحبان پنج مقام عمده دولتى بودند و بدین ترتیب عناصر جدید ارمنى، گرجى و چرکسى به مقامات على رسیدند.

    به دنبال ایجاد چنین ارتشى بود که شاه عباس خود را براى تسویه حساب با عثمانى که طى سالها، بخشهاى وسیعى از خاک ایران را تحت اشغال درآورده بود، به قدر کافى آماده دید.

    دوران شاه عباسى، که در طى عبور از یک دوره بحرانى دولت صفوى شکل گرفت، دوره پیشرفت و استحکام دولت صفوى و اعتلاى ایران و شکوفایى در همه زمینه‏هاست. تدابیر شاه عباس در زمینه بنیانگذارى ارتش نوین ایران، از جمله سیاستهاى درست و حساب شده و حاصل زحمات سرداران ایرانى است که امکان داد تا از تجزیه و فروپاشى ایران جلوگیرى شود و دست بیگانگان را از مام وطن کوتاه سازد.

  8. #138
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2009/07/27
    نوشته ها
    8,031
    سپاس ها
    311
    سپاس شده 1,281 در 886 پست

    پیش فرض

    آغاز جنگهاى ایران و عثمانى - فتح نهاوند

    «1011 ق / 1603 م»

    چنانکه پیش از این اشاره شد، در 997 ق / 1589 م هنگامى‏که شاه عباس در خراسان بود، سنان پاشا معروف به چغال اوغلى، سردار ترک، که حکمران بغداد بود، به ولایت همدان تاخت و تا نهاوند پیش رفت و در آنجا قلعه استوارى بنا نهاد و گروهى از سپاهیان ترک را در آن قلعه جاى داد.

    پس از آن که شاه عباس در 999 ق / 1591 م با سلطان مراد خان صلح کرد، قلعه نهاوند به موجب مصالحه نامه در تصرف دولت عثمانى باقى ماند، و مدت پانزده سال این قلعه در خاک ایران، اما در اختیار حکمرانان ترک بغداد بود. مواجب و آذوقه قلعه نیز از بغداد مى‏رسید، هر چند سربازان ترک، که پیوسته به بهانه هاى گوناگون از خاک و قلمرو ایران مى‏گذشتند، اغلب به دارایى و املاک مردم دستبرد مى‏زدند. این موضوع که موجب ناخرسندى حکمرانان اطراف و مردم بود، مکررا" از طریق دولت ایران پیگیرى و توسط سفیران به دولت عثمانى شکایت کرده بود، اما نتیجه مطلوب حاصل نمى‏شد.

    در اواخر 1011 ق / 1603 م، هنگامى که سلطان محمد خان عثمانى گرفتار جنگهاى داخلى با جلالیان بود، گروهى از حکمرانان و سرداران ترک نیز، در بین النهرین و سر حدات غربى ایران به خودسرى پرداختند، از آن جمله؛ حکمران بغداد را که از طرف سلطان عثمانى منصوب شده بود، از شهر بیرون و فرد دیگرى به نام اوزن احمد را به حکومت بغداد گماشتند. با تغییر حکمران، بغداد از ارسال مواجب و آذوقه سربازان قلعه نهاوند سر باز زد. به همین جهت، نگاهبان این قلعه نیز سر به شورش برداشتند و در دزدى و تصرف اموال ایرانیان جرى‏تر شدند.

    چون این خبر در اصفهان به شاه عباس رسید، حسن خان، حاکم ولایت علیشکر را فرمان داد که به قلعه نهاوند حمله کرده، آنجا را از سربازان ترک پاکسازى و قلعه را ویران کند. این اقدام پادشاه صفوى، در واقع آغاز جنگهاى دنباله دار ایران و عثمانى است. حسن خان پیش از آنکه به پاى قلعه برسد، گروهى از رعایاى اطراف، که از ستمکارى و فساد ترکان به جان آمده بودند، بر آن قلعه حمله برده و به سبب خیانت یکى از قلعه بانهاى ترک، آنجا را به آسانى تسخیر کردند؛ و به فرمان حسن خان هم قلعه نهاوند را ویران ساختند.

  9. #139
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2009/07/27
    نوشته ها
    8,031
    سپاس ها
    311
    سپاس شده 1,281 در 886 پست

    پیش فرض

    جنگهاى ایران و عثمانى / فتح تبریز

    «1012 ق / 1603 م»

    شاه عباس پس از آن که خراسان را از خطر تاخت و تاز ازبکان نجات داد و فتنه هاى داخلى را فرو نشاند، مصمم شد که آذربایجان و ولایات از دست رفته ایران را از دولت عثمانى باز گیرد. تجهیز و آموزش ارتش نوین ایران نیز این توان را به شاه صفوى مى‏داد تا در مصاف با عثمانى امکان پیروزى داشته باشد. حکام و مرز داران ترک هم، که دوران بردبارى شاه عباس را دلیل عجز و ناتوانى دولت ایران مى‏پنداشتند، گه گاه به کارهاى ناهنجار و بى رسمیهایى دست مى‏زدند؛ از جمله، احمد پاشا، حکمران وان، بازرگانان ایرانى را که از جانب شاه ایران به آن شهر رفته بودند، قتل عام کرد و اموال و نقدینه آنها را که مال خاص شاه عباس بود، مصادره کرد. در شروان هم، سرداران ترک چند تن از فرستادگان شاه را که براى خریدن کنیز و غلام به سوى داغستان مى‏رفتند، در راه کشته، اموالشان را غارت کردند.

    در اواخر سال 1011 ق / مه 1603 م گروهى از کردان اطراف سلماس، به ریاست غازى بیگ ابدال برادوست از اطاعت على پاشا والى ترک آذربایجان سر پیچیدند؛ على پاشا به قصد سرکوب ایشان از تبریز بیرون رفت، غازى بیگ پسر خود را نزد شاه عباس فرستاد و از وى درخواست کمک کرد.

    در همان حال، على پاشا حکمران تبریز، که از تهاجم ناگهانى شاه عباس به مناطق اشغال شده توسط عثمانى بیم داشت، دستور داد که در محل چمن اوجان، که آن زمان از نقاط مرزى آذربایجان ایران و عثمانى بود، قلعه‏اى بسازند. ذوالفقار خان قرامانلو - حکمران آذربایجان ایران - چون از این امر آگاه شد، شبانه از اردبیل به همراه پانصد مرد جنگى به سوى قلعه ناتمام تاخت و آن را به کلى ویران و تعدادى از سربازان ترک را نیز به قتل آورد و به اردبیل بازگشت. از اردبیل گزارش این حمله را براى شاه عباس به اصفهان فرستاد، و بدونوشت که چون على پاشا براى دفع کردان و یاغیان سلماس با گروهى از سپاهیان ترک از تبریز بیرون رفته، گرفتن شهر کار چندان دشوارى نخواهد بود. شاه عباس نیز او را خلعت فرستاد و فرمان داد تا جاسوسانى به تبریز فرستد از اوضاع شهر او را آگاه نماید. پس از آن، شاه در اصفهان شایع کرد که الله وردى خان امیرالامراى فارس بدو نوشته که کشتیهاى پرتغالى در خلیج فارس به جزایر بحرین حمله برده اند، و شاه خود را آماده درگیرى با آنها مى‏سازد و عنقریب براى مواجه با سپاه م***** به هرمز خواهد رفت. پادشاه صفوى به این بهانه و بدون آنکه سوءظن عثمانیها را برانگیزد، دستور تجهیز سپاه داد؛ چون این شایعه بر سر زبانها افتاد، اعلان کرد که الله وردى خان اطلاع داده که پرتغالیها از قصد خود چشم پوشیده اند و شاه دیگر به شیراز و از آنجا به هرمز نخواهد رفت؛ ولى چون گروهى از سرداران و سپاهیان آماده سفر گشته‏اند، و او نیز هوس استراحت و شکار دارد، به مازندران خواهد رفت و چندى در آنجا به سر خواهد برد.


    عزم شاه عباس در آزادسازی آذربایجان از دست عثمانی

    شاه با سپاهیانش در هفتم ربیع الاول 1012 ق / 15 اوت 1603 م در ظاهر به عزم مازندران، اما در اصل به مقصد تسخیر آذربایجان از اصفهان بیرون آمد. در همان حال، فرمانى براى الله وردى خان ارسال داشت و او را از عزم خود آگاه کرد و دستور داد تا آماده حمله به عراق عرب و فتح بغداد شود. پادشاه صفوى به جز تنى چند از نزدیکان و مشاوران خود، قصد نهاییش را با کسى در میان نگذاشت. از اصفهان تا کاشان را دو روزه پیمود و بامداد دهم ربیع الثانى 1012 ق / 17 سپتامبر 1603 م به کاشان رسید. از آنجا فرمانى براى ذوالفقار خان قرامانلو فرمانرواى آذربایجان ایران فرستاد و عزم خود ا آشکار ساخت و از وى خواست تا در سر حد اوجان در 20 ربیع الثانى / 27 سپتامبر به او بپیوندد. ذوالفقار خان نیز با سه هزار سپاه به شاه پیوست و در 21 ربیع الثانى / 28 سپتامبر به تبریز رسیدند و آن شهر را فتح کردند.

    پس از آن شاه عباس چون در شهر اقامتگاه مناسبى نیافت، به شنب غازان رفت و در آنجا به سان دیدن سپاه پرداخت. ایرانیان تبریز، چون از آمدن قزلباشان آگاه شدند، دسته دسته به استقبال آمدند و در شهر به کشتن ترکان پرداختند. شهر تبریز در این هنگام به ویرانه‏اى تبدیل شده بود و از آثار و عمارتهاى شاه طهماسب اول و شاه محمد خدابنده در آن کمتر اثرى دیده مى‏شد. سرداران عثمانى که نگهبانى قلعه شهر را بر عهده داشتند، با شتاب قاصدى نزد على پاشا حکمران تبریز، که براى دفع فتنه کردان سلماس بدان حدود رفته بود، فرستادند و او را از ورود سربازان ایرانى آگاه کردند. اما على پاشا که تصور نمى‏کرد، شاه عباس خود شخصا" در رأس سپاه به آذربایجان آمده باشد، موضوع را مهم نپنداشت و با جمعى از سربازان خود بدون شتاب راهى تبریز شد؛ چون به نزدیکى تبریز رسید از عمق ماجرا آگاه شد و در محل صوفیان آماده نبرد گردید.

    شاه عباس که تصور نمى‏کرد پاشاى ترک با سپاه اندکش به مقابله او آید، از دلیرى و بى باکى وى در عجب شد و بى درنگ از شنب غازان به عزم جنگ به دو فرسنگى تبریز رفت و در محل حاجى حرامى اردو زد.


    شکست سپاه عثمانی و آزاد شدن آذربایجان

    در جنگى که در روز بعد صورت گرفت، سپاهیان ترک با وجود مقاومت دلیرانه، شکست خوردند و راه گریز پیش گرفتند. در این نبرد، دو تن از سرداران نامى عثمانى به نامهاى: محمود پاشا و خلیل پاشا کشته شدند، و على پاشا حکمران تبریز هم دستگیر و به خدمت شاه آورده شد. شاه ایران بر سردار ترک، به سبب شجاعت و مردانگى و دلیرى وى، به دیده محبت نگریست، و چون على پاشا براى پسر جوان خود محمد امین بیگ نگران بود، و مى‏ترسید که در جنگ کشته شده باشد، دستور داد که پسرش را از میدان جنگ به در آوردند و بدو سپردند. پس از آن هم دستور داد قلعه تبریز را گرفتند و تمام داراى على پاشا را که در آن قلعه بود، به او باز پس دادند. على پاشا که انتظار چنین گذشت و مهربانى را از پادشاه ایران نداشت، چنان شیفته بزرگوارى وى شد که به خدمت او درآمد و مذهب شیعه اختیار کرد و از جمله نزدیکان و ندیمان شاه عباس گشت. على پاشا تا 1025 ق / 1616 م در خدمت شاه عباس بود. در این سال با اجازه شاه به مشهد رفت و در آنجا مقیم شد و یک سال بعد هم درگذشت. در تمام مدتى که پاشاى ترک در خدمت شاه ایران به سر مى‏برد، همه ساله سیصد تومان پول نقد و پانصد خروار غله به او داده مى‏شد. پس از مرگش هم به امر شاه عباس تمام داراییش به یکى از سفیران ترک سپرده شد تا به کشور عثمانى برد و به بازماندگانش دهد.

    در فتح قلعه تبریز، شاه عباس به مدافعان ترک قلعه پیام داد که چنانچه مقاومت نکنند، اگر در ولایت آذربایجان خانه و ملکى داشته باشند به ایشان سپرده شود و هر گاه در سلک خدمتگزاران ایران درآیند دو برابر مرسوم جیره‏اى را که از دولت عثمانى مى‏گرفتند، به آنها خواهد داد و هر گاه اراده بازگشتن به میهن خود داشته باشند، اجازه خواهند داشت که با زنان و فرزندان و اموال و اسباب خود خاک ایران را ترک گویند. سربازان ترک، تسلیم شدند و قلعه به دست سپاهیان ایران افتاد و جالب این که پادشاه ایران به وعده خود عمل کرد و اجازه غارت اموال ترکان را نداد و آن دسته نیز که خواهان ترک ایران بودند، با خویشاوندان و اموالشان به سلامت ایران را ترک گفتند. قلعه تبریز در 18 جمادى الاول 1012 ق / 24 اکتبر 1603 م به دست سپاهیان قزلباش افتاد و شاه خود به درون قلعه رفت. از جمله غنایمى که از این قلعه به دست آمد چهارصد عراده توپ برنجى بود که به اصفهان منتقل شد. چون قلعه تبریز بیش از بیست سال در تصرف دولت عثمانى بود، اتبع و افراد ساکن قلعه، در آنجا براى خود تأسیسات فراوان و دکان و خانه ساخته بودند؛ شاه عباس براى آن که صاحبان این بناها، یکباره دل از تبریز بکنند و قطع علاقه کنند، دستور داد تا تمامى تأسیسات و ابنیه قلعه را ویران ساختند.

    شاه عباس پس از آزاد ساختن تبرى و فتح قلعه مستحکم آن، براى باز پس گیرى دیگر ولایات نواحى همت گماشت.

  10. #140
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2009/07/27
    نوشته ها
    8,031
    سپاس ها
    311
    سپاس شده 1,281 در 886 پست

    پیش فرض

    لشکرکشى شاه عباس به ارمنستان

    «1012 - 1013 ق / ? - 1604 م»

    شاه عباس پس از تسخیر تبریز و قلعه شهر، اقدام به باز پس گیرى دیگر ولایات از دست رفته ایران در آذربایجان، ارمنستان، گرجستان و شروان نمود که در زمان پدرش از ایران جدا گشته و به دست ترکان عثمانى افتاده بود. شاه نخست متوجه قلعه هاى ایروان و نخجوان شد، که از مراکز نظامى عثمانى در ارمنستان بود. در آغاز کار، ذوالفقار خان قرامانلو حکمران آذربایجان ایران را مأمور کرد که به قلعه نخجوان بتازد و آن جا را از دشمن پاکسازى کند. در این ایام، شمار سربازان ترک در قلعه حدود 150 نفر بیشتر نبود، زیرا شریف پاشا، بیگلربیگى آن شهر، پس از رسیدن خبر حمله شاه عباس به شهر تبریز، چون قله نخجوان را براى پایدارى آماده نمى‏دید، با بیشتر سپاهیانش به قلعه ایروان، که بسیار مستحکم و براى مقاومت آماده تر بود، رفت و در آنجا، ظرف بیست روز حصارى تازه ساخت و تمامى تجهیزات و آذوقه و اسلحه را براى یک مقاومت طولانى و دو ساله آماده کرد. با نزدیک شتن سپاهیان ذوالفقار خان، مردم به ناچار به استقبال آمدند و چون سربازان داخل قلعه یاراى مقاومت نداشتند، امان خواستند و قلعه را تسلیم کردند. بدین ترتیب نخجوان و توابع آن بدون خونریزى به تصرف قواى ایران درآمد.


    اطاعت ایران شورش از شاه عباسی

    پس از تسخیر نخجوان، بسیارى از امیران کرد و ایرانیان آذربایجان و ارمنستان هم، که ناگزیر اطاعت دولت عثمانى را گردن نهاده بودند، شاهى سیونى کردند و به اطاعت پادشاه ایران درآمدند. سپس شاه عباس متوجه ایروان شد و در یک فرسنگى قلعه اردو زد.

    ایروان در آن ایام سه قلعه داشت: یکى قلعه کهن، که در 991 ق / 1583 م به فرمان فرهاد پاشا - سردار ترک - و در زمان شاه محمد خدابنده - پدر شاه عباس - ساخته شده بود؛ قلعه‏اى کوچک که بر فراز تل بزرگى در جنوب غربى قلعه کهن ساخته و آن را قلعه کوزچى مى‏گفتند و سوم، قلعه نو، که در همان روزها به فرمان شریف پاشا ساخته شده بود. در این سه قلعه، نزدیک به دوازده هزار سرباز ترک براى دفاع و نبرد آماده بودند. شاه عباس سپاهیانش را به چند دسته تقسیم کرد؛ از آن جمله، ذوالفقار خان را با لشکر آذربایجان به گرفتن قلعه کوزچى مأمور ساخت، و قرچقاى بیگ، سردار نامى دیگر ایران را با غلامان خاص خود، در برابر قلعه کهن قرار داد. در همان حال، چون تفنگداران و توپچیان ترک از فراز حصار قلعه، سربازان ایرانى را هدف گلوله قرار مى‏دادند؛ شاه عباس به برخوردار بیگ انیس، توپچى باشى، فرمان داد در شهر ایروان، که تا پاى قلعه کهن یک فرسنگ بود، به توپ ریزى مشغول شود؛ و به امر وى از تبریز نیز چند عراده توپ که از ترکان به غنیمت گرفته شده بود، به ایروان آوردند «اواخر رمضان 1012 ق / اواخر فوریه 1604م».
    برخودار بیگ توپچى باشى، به دستور شاه قالب توپهایى را که پیش از آن آماده کرده بود، به کار انداخت و در اندک زمانى دو توپ ریخت که به توپ فتح موسوم شد؛ یک ماه بعد «24 شوال / 26 مارس» توپ دیگرى ریخت موسوم به توپ نصرت.

    ذوالفقار خان با استفاده از همین توپ، قلعه کوزچى را هدف قرار داد و آن را تسخیر کرد. پس از فتح این قلعه، شاه عباس قرچقاى بیگ را با گروهى از تفنگچیان خراسانى و غلامان خاصه خود، مأمور گرفتن قلعه جدید کرد، و ذوالفقار خان قرامانلو را با لشکر آذربایجان به محاصره قلعه کهن فرستاد و یکى از دو توپ ساخته شده را در اختیار او نهاد.


    فتح قلعه ایروان توسط سپاه ایروان

    قلعه جدید ایروان در 28 ذى‏الحجه 1012 ق / 28 مه 1604 م توسط سپاه ایران گشوده شد و قلعه کهن از سوى دیگر نیز در محاصره سربازان قزلباش درآمد. شریف پاشا - سردار ترک - چون دشمن را غالب و قوى دید ناچار از شاه عباس امان خواست و خود را تسلیم کرد. جالب اینکه وقایع یاد شده درمحرم سال 1013 ق / ژوئیه 1604 م و ایام عزادارى روى داد. در شب عاشورا چنانکه رسم شیعیان است، سربازان قزلباش به عزادارى پرداختند و از اردوى ایران چنان فریاد و فغان برخاست که مردم قلعه کهنه ایروان، اندیشناک شدند و به گمان اینکه شاه ایران فرمان حمله شبانه و ناگهانى داده، تسلیم شدند.

    شریف پاشا پس از آنکه به خدمت شاه صفوى رسید، مبلغ دوازده هزار تومان وجه نقد بدو پیشکش کرد، اما شاه چون اهل قلعه را به جان و مال امان داده بود، نپذیرفت و تنها با قبول دو سه اسب و دو قبضه تفنگ فرنگى به رسم یادبود، خاطر ایشان را خرسند ساخت. شریف پاشا هم که اصلا" اصفهانى بود، پس از تسلیم شدن به خدمت شاه عباس درآمد و با صد تن از ملازمان به مشهد رفت. شاه عباس نیز براى وى سیصد تومان نقد و پانصد خروار غله به عنوان مقررى سالانه معین کرد. سایر سرداران و سربازان تسلیم شده هم که مایل به بازگشت به کشورشان بودند، به فرمان شاه یکى از سرداران ایرانى آنها را تا قلعه قارص مشایعت کرد.
    هنگامى که شاه عباس در کنار قلعه ایروان به جنگ مشغول بود، الله وردى خان امیرالامراى فارس نیز از ایران بدو پیوست. چنانکه پیش از این یاد شد، شاه عباس در آغاز لشکرکشى به آذربایجان، الله وردى خان را مأمور فتح بغداد کرده بود، وى نیز تا حصار شهر پیش رفت و بغداد را در محاصره گرفت، اما شاه دستور داد که از محاصره دست بردارد و به اردوى او در آذربایجان بپیوندد و الله وردى خان نیز چنین کرد.


    شکست عثمانی در تسخیر ولایات غربی ایران

    پس از آن که الله وردى خان از محاصره بغداد دست برداشت؛ اوزون احمد پاشاى جدید بغداد به تصور اینکه ولایات غربى ایران بى دفاع است، در صدد برآمد که این نواحى را اشغال کند و تا همدان پیش روى نماید. اما والیان محلى لرستان و کردستان ایران که از قصد او آگاه شده بودند، با شتاب نیرو گرد آوردند و با سه هزار سپاهى با جسارت و شجاعت پیش روى اوزون احمد را سد کردند. در نبردى که روى داد، سپاه عثمانى شکست خورد و اوزون احمد هم اسیر و به نزد شاه عباس فرستاده شد. شاه او را بخشید و اجازه داد که به بغداد باز گردد، اما در بین راه و در زنجان بیمار شد و درگذشت. سلطان عثمانى هم، پسرش محمد بیگ را با لقب پاشایى حاکم جدید بغداد کرد.

صفحه 14 از 16 نخستنخست 12345678910111213141516 آخرینآخرین

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •