-
مدیر بازنشسته
خانقاه اردبیل
در اردبیل اولاد شیخ صفى، به عنوان صوفى، زاهد، واعظ و مرشد مورد توجه و اقبال عام بودند. زندگى آنها غالبا" صرف امور مذهبى مىشد و استمرار اوقات آنها در دعا و نماز و روزه و موعظه و تلاوت قرآن، ایشان را در اذهان خلق، صاحب کرامات و واقفان اسرار غیب نشان مىداد. از عهد ایلخانان تا عهد تیمور، خانقاه آنها به چشم نوعى «مکان مقدس» تلقى مىشد و حتى از جانب سلطان عثمانى هم که تعدادى مریدان شیخ نیز رعیت و تبعه او محسوب مىشدند، براى مصرف شمع و چراغ مسجد و خانقاه، هر ساله مبلغى به عنوان «پول چراغ» - چراغ آقچه سى - به خانقاه اهدا مىشد. مشایخ خانقاه هم، که اولاد شیخ صفى الدین و نوادگان او بودند، در این ایام که آذربایجان در دست ترکمانان قراقویونلو بود، از جانب پیروان خویش و ارباب انتساب به شجره نبوت، مشایخ صوفى موسوى علوى خوانده مىشدند. با آنکه در همان ایام از قول شیخ صفى الدین گفتارهایى که حاکى از اعتقاد به تسنن بود، نقل مىشد؛ مریدان، آنها را از مقوله تقیه تلقى مىکردند و شبههاى در اعتقاد شیخ به تشیع در ذهن شاه راه نمىیافت؛ چنانکه نقل این شایعه که یک تن از اجداد شیخ به نام فیروز شاه زرین کلاه از میان اکراد سنجابى به اردبیل آمده بود، موجب بروز شکى در سیادت خاندان وى نشد. تصورى که در برخى از پژوهشگران و محققان عصرهاى بعد در انتساب این خاندان و شیخ صفى به امام موسى کاظم «ع» و امام على بن ابى طالب «ع» به وجود آمد و بر اساس شواهد و قراین تاریخى، کاربرد عنوان صفوى موسوى علوى را در حق آنها غیر واقعى دانستند، البته ربطى به اذهان عوام و تودههاى طرفدار نداشت.
علت ملقب بودن سلطان علی به سیاه پوش
عنوان سیاه پوش در مورد سلطان على هم که ظاهرا" تعدادى از پیروان، وى را به التزام همان شعار تشویق مىکرد؛ مبنى بر غلبه تدریجى احساسات ضد سنّى در آنها بود. از همان ایام گرایش عقیدتى، آنها را به مخالفت با اهل تسنن وا مىداشت و چنان مىنماید که با التزام این شعار، پیروان خواجه على سیاه پوش، خود را در مقابل ظالمان و قدرتمندان اهل تسنن، طالب یا مدعى خونخواهى مظلومان آل على مىدانستند و تولى نسبت به اهل بیت رسول و تبرى از«دشمنان» آنها را اساس دعوت و مبناى طریقت خود مىشمردند. کسانى هم که دعوت آنها را اجابت مىکردند، غالبا" با عنوان تولاییان و تبراییان، در کوى و بازار و در شهر و روستا در اطراف خانقاه به نشر این اعتقاد مىپرداختند. مرشد خانقاه خود را نیز که سرکرده خاندان شیخ بزرگ صوفى بود، مرشد کامل و صوفى اعظم مىخواند. به نظر مىرسد که هواداران و پیروان نیز، مدتها پیش از اقدام آنها به «خروج» بر پادشاهان اهل سنت عصر، نسبت به این مشایخ، همه گونه مراسم جانسپارى و جان نثارى را به جا مىآوردهاند.
از همین ایام خواجه على، که در آذربایجان تمایلات افراطى شیعه به وسیله ترکمانان قراقویونلو مجال ظهور پیدا کرد، طوایف ترکمان نواحى شرقى آناتولى نیز که با تمایلات شیعى، گرایش صوفیانه مشابه با عقاید غلات داشتند، در نواحى مجاور مرزهاى ایران به زندگى شبانکارگى سر مىکردند. اینها با گلههاى خویش در ییلاق و قشلاق در اطراف مرزهاى ایران، با وجود طول اقامت غالبا" خود را از هر گونه تأثیر پذیرى از سنتهاى ایرانى دور نگه داشته بودند، معهذا اندیشه درگیرى با طوایف مسیحى گرجى و ارمنى و رومىرا به عنوان غزوه و جهاد در خاطر مىپروراندند و مشایخ صوفى را هم به این اقدام ترغیب مىکردند.
ترکمانان آق قویونلو که در این ایام در آذربایجان کسب قدرت کردند، تحریکات شیعى را چندان با نظر موافق نمىنگریستند؛ اما از سوى دیگر، اشتغال مشایخ اردبیل و مریدان آنها را به اینگونه جنگهاى «مقدس» با نصاراى اطراف، موجب تخفیف فشار آنها به حکومت خود مىدانستند. در عین حال درگیرى اقوام به جنگهاى دینى، سبب انصراف آنها از اعمال تضییق و تهدید به «ثغر»هاى خویش مىدیدند و از اینکه شیوخ اردبیل و مریدان آنها را در حوالى گرجستان، ارمنستان، و طرابوزان به اینگونه فعالیتهاى مذهبى و نظامىمشغول مىدیدند، تا حدى احساس خرسندى مىکردند.
خروج و ظهور دین حق آرزویی بزرگ و عمری کوتاه
در اردبیل که از عهد حیات شیخ صفى، بعضى امراى طالش و اکابر روم به خانقاه صوفى تردد مىکردند و به ویژه از زمان خواجه على که یک عده اسیران آزاد شده تیمور به مریدان خانقاه ملحق شدند، محلهاى به نام «رومیان» به وجود آمد که اهالى آن در ارادت به خاندان صفوى تعصب و علاقه بسیار نشان مىدادند و خود را آزاد کرده صفویه و صوفیان روملو مىخواندند. خواجه على هم آنها و ترکمانان دیگر نواحى را که نیز شیعى و داراى عقاید غلات بودند، و از دور و نزدیک به خانقاه وى مىآمدند، در ضمن موعظه ها، براى اقدام به«خروج و ظهور دین حق» بشارت مىداد و آماده مىکرد؛ براى این منظور، عدهاى خلیفه و پیره هم براى تعلیم و ارشاد آنها منصوب و تعیین مىنمود. شیخ خانقاه در نزد این مریدان و سایر طالبان طریقت، رشد کامل و صاحب مرتبه ولایت و صوفى اعظم بود؛ بعد از وى نیز بر وفق وصیت یا رسم معهود، پسر وى سجاده نشین، ولى عهد و صوفى اعظم خوانده مىشد. در خانقاه هم که تحت نظارت وى بود، همواره از محل اوقاف و نذورات، مسافران و فقیران با سایر مریدان اطعام و ضیافت مىشدند.
در هر صورت «خروج دین حق» در عهد خواجه على اتفاق نیفتاد و عمر او را یارى نکرد که بتواند این واقعه و ابعاد آن را مشاهده کند. خواجه على در 830 ق / 1427 م چشم از جهان فرو بست و داعیه سلطنت شیعه، ظاهرا" به پسرش سلطان ابراهیم سپرده شد
-
-
مدیر بازنشسته
سلطان ابراهیم صفوى
«830 - 851 ق / 1427 - 1447 م»
داعیه ایجاد یک سلطنت شیعى که لازم و نتیجه «خروج» اجتناب ناپذیر شیعه براى «اعلام دین حق» محسوب مىشد، بعد از خواجه على، نخستین بار توسط پسرش سلطان ابراهیم اعلام شد. اینکه او را شیخ شاه خواندهاند، ظاهرا" از آن روست که تنظیم و ترتیب مقدمات براى قیام صوفیان صفوى باید به وسیله وى آغاز شده باشد. شیخ شاه براى نیل به این هدف توجه مریدان جنگجو و مستعد قتال را که وجود آنها در پیرامون خانقاه، همواره موجب تشویش خاطر حکام محلى بود، به ضرورت غزو در بلاد گرجستان جلب کرد که این در واقع تجربهاى براى اهتمام در کسب قدرت دنیوى بود. مریدان هم که شیخ را تجسم الوهیت و مظهر ولایت تلقى مىکردند، هر گونه جانفشانى در غزو کفار را که در موکب او انجام مىشد به چشم تکلیف و یک سعادت تلقى مىکردند.
اما فرمانروایان قراقویونلو که در این هنگام در آذربایجان و نواحى مجاور قدرت را در اختیار داشتند، نمىتوانستند نسبت به این گونه نهضتها بى توجه باشند و حضور آنها را تا حدودى که قابل کنترل و تحت نظارت آنها باشد، تحمل مىکردند در هر صورت «خروج دین حق» که چیزى جز طرح اساس یک دولت شیعى مستقل نبود، بعدها توسط پسر شیخ جنید رهبرى و دنبال شد
-
-
مدیر بازنشسته
شیخ جنید
«851 - 864 ق / 1447 - 1460 م»
پس از وفات سلطان ابراهیم، پسرش شیخ جنید اهداف پدر را دنبال کرد. وى که از سوى مریدان، مرشد کامل و صاحب سجاده ولایت خوانده مىشد، موقع را براى این خروج که مریدانش از مدتها پیش طالب آغاز آن بودند، مناسب یافت. در این میان، ناخرسندى عمویش جعفر که ظاهرا" خود را براى تصدى این مقام اولى مىدانست، هرچند وى را براى پرهیز از درگیرى با جهانشاه قراقویونلو، به ترک اردبیل تشویق و الزام نمود، اما به شیخ جنید در تهیه مقدمات اسباب این خروج کمک کرد.
شیخ جنید چندى در سوریه، طرابوزان و سایر بلاد عثمانى سر کرد و سرانجام با جمع مریدانش که حدود پنج هزار نفر مىشدند، در نواحى آمد به اوزون حسن، سرکرده آق قویونلو پیوست «816 ق / 1457 م». اوزون حسن، خواهر خود خدیجه بیگم را به عقد ازدواج شیخ جنید جوان درآورد و حتى به او اجازه داد، تا در قلمرو آق قویونلو از جانب خود خلفایى براى نشر دعوت و تعلیم طریقت صفوى گسیل دارد.
شیخ جنید، چندى بعد براى زیارت مقبره اجدادى به اردبیل بازگشت، اما کثرت مریدانش که در بیرون ضهر خیمه زده بودند، موجب ترس و توهم جهانشاه قراقویونلو و عموى خود شیخ جعفر شد. شیخ جنید، چون جهانشاه و جعفر را بر ضد خویش متحد دید، ادامه اقامت در شهر اجدادى خود را مشکل یا بى فایده یافت؛ پس از اردبیل بیرون و با عدهاى انبوه از صوفیان و جان نثاران خویش به قصد جهاد با «کفار» چرکس عازم قفقاز شد. اما شروانشاه خلیل سلطان که عبور شیخ از قلمرو خود را مایه تنزل قدرت خویش و مغایر با امنیت ولایت شروان مىدید، اجازه عبور به شیخ را نداد. شیخ جعفر، عموى جنید هم طى نامهاى محرمانه که به شروانشاه نوشت او را به شدت از احتمال سوء قصد توسط جان نثاران شیخ جنید ترساند. حتى جهانشاه هم در این باره وى را به مقاومت در مقابل شیخ صوفى تشویق کرد. بالاخره در جنگى که روى داد، جنید کشته شد «864 ق / 1460 م» و جانبازیهاى دلیرانه صوفیان براى ادامه جهاد، در مقابل سرسختى شروانشاه متوقف گردید. پس از شیخ جنید، پسر او شیخ حیدر، جانشین پدر شد.
-
-
مدیر بازنشسته
شیخ حیدر صفوى
«874 - 893 ق / 1469 - 1488 م»
شیخ حیدر که پسر شیخ جنید و خواهر زاده اوزون حسن بود، یک ماه بعد از وفات پدر به دنیا آمد، اما در نزد اوزون حسن تربیت یافت. بعدها به دنبال کشته شدن جهانشاه قراقویونلو به دست اوزون حسن، در حالى که هنوز سن وى به ده سالگى نرسیده بود، در موکب این فاتح جدید آذربایجان و تحت حمایت او وارد اردبیل شد «874 ق / 1469 م» و در همان سنین کودکى، بر وفق سنت معمول پیروان خویش، به تشویق و تأیید آنها به عنوان مرشد کامل و صوفى اعظم، امور بقعه و خانقاه صفوى را از شیخ جعفر تحویل گرفت؛ هرچند جریان امور همچنان در دست جعفر باقى ماند و تا او زنده بود، شیخ زاده خردسال براى توسعه دعوت پدران مجالى نیافت.
مع هذا توسعه دعوت صفوى، که اوزون حسن هم بى آنکه از ماهیت واقعى آن خبر داشته باشد، آن را تأیید و تسهیل مىکرد؛ از طریق تبلیغات خلفاى شیخ جنید در بین طوایف ترکمان نواحى شرقى آسیاى صغیر و حدود دیار بکر و آمد رهبرى مىشد، دراین ایام به ثمر رسید. مقارن وفات شیخ جعفر که حیدر نیز در همان ایام به سنین رشد رسیده بود، از تمام نواحى اطراف، مثل آمد آناتولى، شام به طالش و گیلان، صوفیان وفادار و جان نثار از تاجیک و ترکمان براى تجدید عهد با مرشد کامل و پیر طریقت خود به اردبیل سرازیر شدند. در همان هنگام نیز اوزون حسن دختر خود مارتا را که علمشاه خاتون یا ملیحه بیگم هم خوانده مىشد به عقد ازدواج این خواهر زاده جوان و محبوب خود درآورد «880 ق / 1475 م». این خویشاوندى مضاعف، شیخ جوان خانقاه صفوى را حیثیت و اعتبار سیاسى بیشترى بخشید.
اوزون حسن در بازگشت از غزوه و غارت تفلیس در 881 ق / 1476 م درگذشت. به دنبال مرگ اوزون حسن، شیخ جوان، على رغم از دست دادن حمایت امیران آق قویونلو و حتى مخالفت سلطان یعقوب آق قویونلو، فرمانرواى جدید با نقشه هایش؛ ادامه دعوت پدران و سعى در «خروج دین حق» را بر عهده خود لازم دید و انتقام گیرى از خون پدر را محرک لشکرکشى به ولایت شروان و دنبال کردن فکر غزو و جهاد با طوایف چرکس شمرد.
تشکیل سپاهی قدرتمند در عهد شیخ حیدر
شیخ حیدر، از همان هجده بیست سالگى که مرگ اوزون حسن او را از توقع کمک ترکمانان مأیوس ساخت، براى از سرگیرى غزوهاى مقدس خویش به تدارک اسلحه و تنظیم سپاه پرداخت و بقعه شیخ صفى تبدیل به نوعى زرادخانه شد. خود شیخ به ساختن شمشیر و نیزه و زره دست زد و با همان جبه دراز از پیش گشاده درویشى و شبکلاه صوفیانه اش با مریدان به تمرین جنگى و استعمال اسلحه پرداخت. به علاوه لباس متحدالشکل صوفیانهاى به رنگ کبود هم براى غازیان خویش طرح کرد که از جمله شامل کلاه دوازده ترکى به شکل تاج و رنگ سرخ مىشد؛ دوازده ترک آن اشارت گونهاى به تعداد امامان شیعه، صورت تاج گونه آن مظهرى از سلطنت شیعه، و رنگ سرخ آن نشانهاى از شعار خونخواهى از اهل سنت بود. از این رو، پیروان وى را مناسبت آن کلاه، که تمام آنها آن را به جاى طاقیه ترکمانى معمول عصر بر سر مىگذاشتند؛ سرخ کلاهان یا قزل برک یا قزلباش خواندند.
شیخ حیدر مرشد کامل و مظهر ولایت برای پیروان
این سرخ کلاهان اکثر ترکمان یا ترک زبان بودند و شیخ حیدر جوان براى آنها نه فقط مرشد کامل و پیر طریقت بلکه در عین حال سر کرده جنگى و رهبر واقعى اتحادیه نوپدید قبیله هاى ترکمانى شیعه بود. غیر از صوفیه روملو که از طوایف مختلف ترکمان نواحى آناتولى تشکیل مىشد، سایر قبیله هاى این اتحادیه عبارت بودند از طوایف استاجلو، تکلو، موصلو، افشار، قاجار، بیات، بهارلو و شیخاوند. البته طوایف و عشایر کوچک و بزرگ دیگرى هم به آنها پیوسته بودند که تعدادى از طوایف تاجیک از کرد و طالشى و جز آنها در این شمار در مىآمد و اتحادیه قزلباش را تقریبا" شامل سى طایفه یا قبیله مىساخت. شیخ حیدر در نظر تمام افراد و سرکردگان این طوایف، مرشد کامل، مظهر ولایت و تجسم الوهیت تلقى مىشد و تمام آنها او را مرشد و پیر و حافظ جان خویش مىشمردند و براى خروج دین و ظهور دین حق، در موکب او از هیچ گونه جانسپارى و جانبازى و فداکارى دریغ نمىکردند.
رشادت های شیخ حیدر و خیانت نزدیکان
شیخ هنگامىکه بیست و چهار سال یا اندکى کمتر داشت، توانست اسباب خروج دین حق را با اقدام به غزوه کفار چرکس دنبال کند. از این لشکرکشى غنایم بسیار و تعداد زیادى اسیر به اردبیل آورد. چهار سال بعد با تجهیزات کاملتر در همان نواحى دست به یک لشکرکشى دیگر زد که آوازه شجاعت او را در بین مسلمین آن نواحى همه جا نشر کرد و بر تعداد مریدان و سپاهیانش هم افزود. لشکرکشى دیگرش حملهاى انتقامجویانه به ولایت شروان بود که از آغاز همواره طالب فرصتى براى دست زدن به آن بود، چرا که از آغاز کار همواره مترصد مجالس بود تا انتقام خون پدر را از فرخ یسار شروانشاه بازستاند. فرخ یسار که پدر زن یعقوب آق قویونلو بود، براى دفع این حمله از او یارى خواست. یعقوب هم که برادر زن شیخ حیدر و پسر دایى او بود، چون فتوحات و غزوات شیخ زاده را با نظر ترس و دلنگرانى مىدید، بر خلاف آنچه شیخ زاده انتظار داشت بر ضد او براى کمک به شروانشاه لشکر فرستاد. در کشمکش هایى که بین دو طرف روى داد، شماخى به دست قزلباش عرضه غارت گشت و قلعه گلستان - که بعدها محل انعقاد عهد نامه شوم بین قاجار و سپاه روس گشت - که در این ایام فرخ یسار به آنجا پناه برده بود محاصره شد. اما در یک نبرد سرنوشت ساز که بین سپاه قزلباش با قواى متحد شروانشاه و آق قویونلو رخ داد، شیخ حیدر کشته شد «893 ق / 1488 م» . سر بریده او را، فرمانده قواى یعقوب بیگ به تبریز آورد و به امر شاه در شهر به دار آویخت. فرزندان خردسال او به نام سلطان على، ابراهیم میرزا و اسماعیل میرزا هم، با مادرشان که خواهر یعقوب بیگ بود، به امر او به قلعه اصطخر فارس تبعید شدند که براى مدتى طولانى در آنجا ماندند
-
-
مدیر بازنشسته
سلطان على صفوى
«زنده در 898 ق / 1493 م»
بعد از بعقوب بیگ آق قویونلو و پسرش بایسنقر، چون رستم بیگ در آذربایجان داعیه امارت یافت، اولاد خردسال شیخ حیدر را از فارس فرا خواند. مریدان شیخ حیدر با پسرش سلطان على بیعت کردند و به قول اسکندر بیگ، مورخ معروف آن عصر، رستم میرزا هم «آن حضرت را در آغوش مهربانى کشید». یک بار نیز صوفیان، رستم بیگ را در مقابل حمله بایسنقر یارى کردند. با این حال رستم بیگ، به زودى از کثرت و قدرت مریدان سلطان على دچار بیم و هراس شد و در صدد دفع آنها برآمد. چون سلطان على و یارانش از قصد رستم بیگ آگاه شدند، اردوى او را ترک گفتند. رستم بیگ به تعقیب آنها پرداخت. در برخوردى که نزدیک اردبیل روى داد، با آنکه عده یاران شیخ جوان هفتصد تن بیشتر نبود، شیخ در جنگ پا فشرد و در میدان به قتل رسید. یاران شیخ، اسماعیل میرزا پسر دیگر شیخ حیدر را که در آن هنگام کودکى شش ساله اما در عین حال خلیفه و ولیعهد سلطان على بود، با اجازه مادرش که در اردبیل با پسر دیگرش ابراهیم باقى ماند، او را به گیلان منتقل کردند. اسماعیل میرزا، بعدها به عنوان شاه اسماعیل اول، بنیانگذار دولت صفوى شد.
-
-
مدیر بازنشسته
اوضاع اجتماعى عهد صفوى
«907 - 1145 ق / 1501 - 1732 م»
عصر صفوى، هم به لحاظ سازمان ادارى و نظامى و هم از منظر دین و تجربه دینى و تحول فرهنگى، براى تاریخ ایران دورهاى قابل ملاحظه و از برخى جهات عصرى ممتاز به شمار مىرود. رهیافت دولت مردان در انتظام نظام سیاسى و اجتماعى و متمول ساختن آن به یک دولت فراگیر که شاید با مسامحه بتوان آن را دولت ملى و مرکزى نامید؛ نظریه پردازى مفسران و علماى اخلاق و رجال دینى در ایجاد باور و اعتقادات تازه مذهبى، و الزام دولت خود کامه در پذیرش عمومى آن از طریق اجبار، از جمله خصلت نماییهاى ویژه دوران صفوى است.
-
-
مدیر بازنشسته
نظام حکومتی عهد صفوی
رابطه رأس هرم قدرت با شاهى مستبد و مالک الرقاب و بدنه عمومى اجتماع که شامل طبقات میانه اعم از بازرگانان، پیشه وران، صنتعگران آزاد و دهقانان مىشد، ارتباط رأس با قاعده که از طریق نظام دیوان سالارى عریض و طویل و تودرتوى صفوى به هم اتصال مىیافت، تجربه دیر زیست تاریخى را به میراث گذاشت که در ادوار بعدى هم، اثراتش در بازتاب مسایل سیاسى و اجتماعى به روشنى و وضوح به چشم مىخورد.
نظام حکومتى در هر دو وجه ادارى و نظامى آن در آغاز، میراث طوایف آق قویونلو و قراقویونلو بود. اگر چه این دو طایفه هم، آن را از جلایریان، تیموریان و ایلخانان اخذ کرده بودند و آنان نیز به نوبه خود، از خوارزمشاهیان و سلجوقایان.
البته نظام حکومتى در عصر صفوى، در هر دو وجه خود تحولات زیادى را پذیرا شد، اما بافت و ساخت آن، بیش از آن که برخاسته از مقتضیات عصر باشد، متأثر از نظام مالکیت و اقتصاد و در رأس آن نظام مالکیت زمین و تولید همچون سُیور غال، تیول و اقطاع بود. نظام تولیدى صفوى در عین حال موجد بسیارى از معضلات جامعه شد؛ نخست آن که گرایش به مرکز گریزى و استقلال طلبى که همواره و کمابیش در بین صاحبان اقطاع به چشم مىخورد را دامن مىزد
-
-
مدیر بازنشسته
تحولات اجتماعی و فرهنگی بعد از دوره صفوی
به جرأت مىتوان گفت که تحولاتى که در دورههاى بعد از صفوى روى داد، در اکثر موارد، برخاسته و نشأت گرفته از اوضاع و احوال حاکم بر این دوره بود. مجموعه عواملى که در طى افزون بر دو سده، از طریق آموزههاى مذهبى و اجبار حکومت در پذیرش و انجام، اندک اندک به صورت اخلاقى عمومى و پذیرفته شده درآمد و نسل اندر نسل به آیندگان منتقل شد. سیر حوادث بعدى نیز چنان با شتاب روى مىداد و اوضاع اجتماعى آنچنان آشفته و پریشان شده بود و رواج خرافه و سحر و جادو و دعا، آن میزان عمیق درانفس (در تفکرات ) رخنه کرده بود، که جامعه ایرانى از نو زایش و تفکر باز ایستاد و نتوانست جایگاه خو را در مجموعه تحولات عمیق و جهانى آن دوران باز شناسد و با رهیافتهاى عقلى به تمشیت امور بپردازد. استبداد مطلقه و بى ترحم هم، روح ایرانى را به قدرى آزرده و پژمرده ساخته بود که در مقابل حاکمان به رعیتى نیازمند قیم مبدل شد و استبداد را براى دریافت کمترین امنیت به رضا پذیرفت.
چنانچه مسایل اجتماعى دوران صفویه به خوبى شناخته گردد، آن گاه مىتوان، درباره قسمت عمده رویدادهاى عصر قاجار و حتى نهضتهاى مذهبى و اجتماعى اواخر آن دوره آگاهى عمیقترى پیدا کرد و تأثیر پذیرى وقایع دوره قاجار و حتى امروزی را با تأمل در احوال مذهبى، علمى و ادارى عهد صفوى بهتر شناخت.
صاحبان اقطاع تعادل موجود بین دو جناح نظامى و ادارى را که حفظ وحدت و تمامیت حکومت، دوام آن را الزام مىنمود غالباً متزلزل مىساختند و جز با وجود یک فرمانرواى مقتدر این تعادل برقرار نمىشد. در موارد فقدان چنین پادشاهى، یا خزانه دولت مقروض و خالى بود، یا ولایات دچار تحریک و شورش مىشدند و به هر حال شاه حاکمیت واقعى نداشت؛ به ویژه آن که امناى مذهب صاحب املاک وسیع یا متولى اوقاف بسیار بودند و غالباً کمتر از صاحبان اقطاع موجب تزلزل و اختلال در امور ادارى نمىشدند. در واقع در تمام دوران صفوى، تقریباً به غیر از بنیانگذار نخست آن شاه اسماعیل اول و بنیانگذار دوم آن شاه عباس اول، هیچ فرمانرواى دیگر صفوى نتوانست بین دیوان و درگاه سازمان ادارى و نظامى حکومت، وحدت و انتظام در امور را در تمام اجزا برقرار نگه دارد و با وجود نظارتهایى که از سوى برخى از این پادشاهان در جزییات امور اعمال مىشد، نشانههاى ناهماهنگى در مجموع دستگاه حاکمیت، غالباً به چشم مىخورد و گه گاه به صورت اختلال یا اغتشاش مجال ظهور مىیافت.
-
-
مدیر بازنشسته
طبقه حاکم در عهد صفوی
طبقه حاکم که شامل دیوانیان و سپاهیان رده بالا مىشد از جانب شاه با خواجه سرایان مورد اعتماد و احیاناً از سوى علماى بزرگ و صاحبان مقامهاى مهم مذهبى مورد نظارت واقع می شد. البته سرکردگان سپاه در آغاز عهد، بیشترشان ترک یا ترکمان بودند و از میان سران طوایف قزلباش بر مىخاستند. اما بعدها و به ویژه پس از اصلاحات تازهاى که شاه عباس اول در سازمان نظامى ایجاد کرد، اکثر غلامانِ خاصّ درگاه مخصوصاً گرجیها و ارمنیهایى که از کودکى مسلمان مىشدند، متصدى این گونه مناصب شدند. اما دیوانیان در این دوره هم، مثل دوران ترکمانان و تیموریان از بین عناصر فارسى زبان که تاجیک خوانده مىشدند، بر مىخاستند و ترک و ترکمان در بین آنها نادر بود. هر چند در بین شاعران و منشیان معروف عصر، تعدادى ترکمانان ذواللسانین که واجد هر دو فرهنگ بودند، به چشم مىخورد. عناصر تاجیک نیز که بیشتر اهل دیوان از آن جمله بودند، غالباً دو زبان ترکى و فارسى را مىدانستند و ضرورت انشاء بعضى اسناد و گزارشها به ترکى، آنها را به آموختن این زبان که در واقع زبان طبقات اشراف و اعیان کشور محسوب مىشد، الزام مىکرد. با وجودى که در میان اهل دیوان تعدادى عناصر ترک و ترکمان هم وجود داشت، اما مشاغل اصحاب دیوان که شامل مراتب محاسبان، مستوفیان، کاتبان، منشیان، خزانه داران، مُهرداران و وزیران مىشد، اکثر قریب به اتفاق اختصاص به عناصر تاجیک داشت که خاندانهایشان از قدیم عهده دار این امور بودند. وجود همین عناصر بود که در دیوان و دستگاه حکومت، دوران صفوى را ادامه حکومتهاى ایرانى گذشته مىساخت. امناى مذهب هم که با وجود غرق شدن تمام و کمال در امور دنیوى و مادى، بر سبیل تعمیم و مسامحه گه گاه روحانیون خوانده مىشدند، غالباً به خاندانهاى تاجیک منسوب بودند. حتى برخى خاندانهاى عرب که از لبنان، بحرین و عراق عرب آمده بودند و متصدى مناصب بزرگ مذهبى بودند، در شمار تاجیک محسوب مىشدند و به هر حال ترک یا ترکمان نبودند.
-
-
مدیر بازنشسته
نیک و بد ایام صفوی در ترازوی سنجش
خلاصه سخن آن که اگر نیک و بد این عهد را در ترازوى سنجش و داورى بگذاریم، بدیها بر خوبیها سبقت داشت. دورهاى است که از حیث نظامى خوب شروع شد و به وصفى بسیار بد و فاجعه آمیز پایان یافت؛ اگر ظهور مردى توانا و با اراده چون نادر شاه افشار به دنبال شکست شرم آور و مفتضحانه شاه سلطان حسین اتفاق نمىافتاد، رسوایى تاریخى ملت ایران بدین آسانیها به بوته فراموشى سپرده نمىشد. عهدى است که با ثروت و سر و سامان کار آغازید و به غارت و تهى دستى و نابسامانى خاتمه یافت؛ با مرده ریگى از رونق نسبى دانشهاى عقلى که در عهد تیمور و ترکمانان فراهم آمده بود، پا به عرصه حیات فرهنگى و فکرى گذاشت و با انحطاط کامل آن دانشها عمرش به نهایت رسید. قیام متعصبانه شیعیان اثنى عشرى دورهاى از پیروزیها و کامیابیها را پى افکند و سرانجام مردمى گرفتار انواع خرافات و اوهام باقى گذاشت که به زودى در دام بدعت گذاران عهد قاجار افتادند و بر آتش پراکندگى اندیشهها و سوزاندن خرمن خرد و عقل و دانش و تدبیر دامن زده شد. نتیجه این همه عوامل نابسامانى عقیدتى و فکرى و اجتماعى و فرهنگى آن شد که جامعه ایرانى بعد از این عهد، یعنى در دوران قاجاریان، جامعهاى تهیدست، منحط، فاقد انگیزههاى حیاتى و تحول خواهى، عارى از روحیه همدردى عمومى و احساس هم سرنوشتى، عاجز از کار و تلاش مفید، با سیاستمدارانى تهى مغز، ابله، زیاده طلب، فاسد، و تبهکار باقى ماند که تقریباً همه چیز خود را از دست داده بود و تنها گذشتهاى افتخار آمیز داشت که آن را هم نمىشناخت؛ مردمان ماندند، اما احساس همبستگى ملى و انعکاس آن در وجدان فردى که زاینده، شور و غیرت و خود خواهى «ملى» بود، وجود نداشت. به قول سون هدینSven Hedin جهانگرد معروف سوئدى «ایرانى بود» در حال احتضار و سرزمینى که با خودش دشمنى داشت و خودش خودش را تهدید به سقوط مىکرد و فقط مسابقه میان همسایگان نیرومند، انگلیس و روسیه، آن را تا حدى سرپا نگه مىداشت. / کویرهاى ایران، ص 700«. سرزمینى که در حدود ده میلیون نفوس خود را که گرفتار چنگال بیمارى، جهل و ناتوانى و فقر بودند، غذا مىداد اما نه براى آن که زندگى کنند، بلکه فقط براى آن که نمیرند.
امروز براى نسل نوپاى ایرانى، هیچ اقدامى بایستهتر و شایستهتر از ارائه تصویرى تحلیلى، بى طرفانه، منصفانه و مستند از تاریخ گذشته این مرز و بوم وجود ندارد. چنین تحقیق و تحلیلى لزوماً تمامى عناصر و عوامل انحطاط و زایش را مىباید به دست نقد و بررسى بسپارد و در بیان و اظهار آن، هیچ ملاحظه و مصلحتى را بالاتر از این حقیقت که دانستن حق مردم و لازمه خود پذیرى و خود گرایى است، قرار ندهد. میراث صفوى دیرى است که بر شانههاى نحیف ایرانیان سنگینى مىکند و بسیارى از شاخصهاى آن دوران در قالب و صورتى تازه، خود را باز تولید کرده و به حیات ادامه مىدهند. هم از این رو، اندک توان مردمان را براى خلق و ایجاد جامعهاى انسانىتر، آبادتر، شکوفاتر و متمدنتر تحلیل مىبرد. شاید این تکلمه توانسته باشد، چرایى تفصیل این بخش از برنامه را تا حدودى توضیح داده باشد.
درک و شناخت جامعه صفوى، بدون بررسى نظام عقیدتى، توسعه و شکوفایى دانش، سطح آگاهیهاى اجتماعى، و بسیارى مسایل دیگر و به ویژه بوروکراسى و دیوان سالارى آن دوران، کامل نخواهد بود. کوشش شده، هر یک از موارد یاد شده در مقالهاى جداگانه به دست تحقیق و بررسى سپرده شود.
-
کلمات کلیدی این موضوع
مجوز های ارسال و ویرایش
- شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
- شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
- شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
- شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
-
مشاهده قوانین
انجمن