صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 28

موضوع: شکل واقعی وضو در کتاب و سنت

  1. #11
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2010/01/09
    محل سکونت
    *گیلان-املش*
    سن
    31
    نوشته ها
    5,954

    پیش فرض

    بسم الله الرحمن الرحیم






    صحت و شروط «جر به سبب مجاورت»

    از آنجا كه قائلان به لزوم شستن پاها در وضو، قرائت جر كلمه «ارجلكم» را باهمجوارى آن با كلمه «برؤوسكم» توجيه


    مى كنند، مناسب است در اينجا سخنان ادباى نامدار را نقل كنيم تا ميزان صحت اعراب جر به سبب همجوارى و بر فرض صحت آن،

    شرايط انجام آن معلوم شود.



    1. زجاج گفته است:


    ممكن است گفته شود كلمه «ارجلكم» به دليل همجوارى با كلمه اى مجرور، مجرورشده است، مانند كلام كسى كه بگويد:

    «حُجر ضبٍّ خربٍ» كه كلمه «خَربٍ» خبر «حجر» است و قاعدتا بايد مرفوع باشد، ولى به واسطه همجوارى با «ضبٍّ» مجرور شده است.

    اما اين ديدگاه صحيح نيست، زيرا اهل زبان عربى اتفاق نظر دارند كه اعراب يك كلمه به سبب همجوارى با كلمه ديگر، شاذ و نادر است.

    بنابراين حمل آيه قرآن بر چنين اعراب نادرى، در غير صورت ضرورت، جايز نيست.((29))



    2. علاء الدين بغدادى در تفسيرش موسوم به الخازن مى گويد:

    برخى كسره لام را در «ارجلكم» به دليل مجاورت با لفظ قبلى دانسته و حكم لفظ قبلى را به اين لفظ تسرى نداده اند.

    اينان براى اين سخن به قول عرب استناد كرده كه مى گويند: «حُجر ضبٍّ خربٍ» و گفته اند كلمه «خرب» صفت «حُجر» است،

    نه صفت «ضبّ» و اعراب جر آن به سبب مجاورت با كلمه «ضبٍّ» است. اين سخن به دو دليل صحيح نيست:


    أ) موارد اعراب جر به سبب مجاورت را يا بايد به ضرورت شعرى حمل كرد و يابايد اعمال آن را در مواردى كه احتمال اشتباه نمى رود،

    مجاز دانست. در مثال مذكور، معلوم است كه كلمه «خرب» صفت «ضبٍّ» نيست، بلكه صفت «حُجر» است.



    ب) اعراب جر به سبب مجاورت، در صورتى است كه واو عطف ميان دو كلمه نباشد. اما در صورت وجود واو عطف، عرب آن را اعمال

    نمى كند.((30))



    3. سيرافى و ابن جنى:

    اعراب جر به سبب مجاورت را انكار كرده اند و اعراب جر دركلمه «خرب» را چنين تاويل كرده اند كه اين كلمه، صفت «ضبّ» است.

    براى آگاهى ازجزئيات ديدگاه اين دو اديب، به كتاب مغنى اللبيب مراجعه شود.((31))

    4. ابن هشام گفته است:


    اعراب جر به سبب مجاورت، در عطف نسق جارى نمى شود، زيرا حرف عطف، مجاورت دو كلمه را از بين مى برد.((32))


    از سخنانى كه به طور مختصر نقل كرديم، نتيجه مى گيريم:

    أولا، اعراب جر به سبب مجاورت، در كلام فصيح استعمال نشده است.

    ثانيا، اعراب جر به سبب مجاورت در صورت استعمال در كلام فصيح، يا به جهت ضرورت شعر است و يا به اين جهت است كه طبع انسان،

    مشابهت را بين دو لفظ ى كه كنار هم هستند، مى طلبد اما هيچ يك از اين دو جهت در اين آيه وضو وجود ندارد، يعنى نه ضرورت شعرى

    وجود دارد و نه طبع انسان قبول مى كند كلمه «ارجلكم» اعراب اصلى خود را از دست بدهد و اعراب جر بگيرد.

    ثالثا، جر به سبب مجاورت، در صورتى جايز است كه احتمال اشتباه وجود نداشته باشد. همان طور كه در مثال معروف بود، زيرا كلمه

    «خرب» حتى اگر مجرور باشد،صفت «حجر» است، نه صفت «ضب» اما در آيه چنين نيست، زيرا قرائت جر موجب اشتباه مى شود،

    به اين معنا كه اگر در واقع شستن پاها لازم باشد، اعراب جر كلمه «ارجلكم» به سبب مجاورت با كلمه «روسكم» اين توهم را در

    انسان ايجاد مى كند كه كلمه «ارجلكم» بر «روسكم» عطف شده و حكم پاها همچون سر، مسح است، نه شستن، زيرا مخاطب

    متوجه نمى شود جر كلمه «ارجلكم» به سبب مجاورت است،نه به سبب عطف بر «رؤسكم» . بنابراين دليلى ندارد كه اين نوع از جر

    را كه ظاهر آن بامراد گوينده در تضاد است، اعمال كنيم.

    رابعا، اعراب جر به سبب مجاورت، تنها در وصف و بدل و امثال اين دو ثابت شده است، نه در معطوف.

    از بحث مفصل گذشته آشكار شد كه قول به لزوم مسح، به راحتى و بدون هيچ گونه تاويل، با هر دو قرائت، انطباق دارد، اما قول به لزوم

    شستن چنين نيست، زيرا اين قول نه با قرائت نصب سازگار است و نه با قرائت جر.


    اجتهاد در مقابل نص

    آفت فقه اين است كه فقيه در مقابل نص، به امور اعتبارى و ادله استحسانى تمسك كند، زيرا اين امور با مذهبى كه تعبد به


    نص را لازم
    مى داند، در تضاد است. بنابراين مسلمان به نص (با هر دلالتى كه دارد) متعبد است و هيچ گاه راى خويش را بر كتاب خدا و


    سنت صحيح رسول خدا(ص) مقدم نمى شمارد و اين نشانه تسليم در برابر خدا و رسول و كتاب و سنت است.

    خداوند فرموده است:

    «يا ايها الذين آمنوا لاتقدموا بين يدى الله و رسوله و اتقوا الله ان الله سميع عليم»،((33))

    اى كسانى كه ايمان آورده ايد! بر خدا و رسولش پيشى نگيريد و تقواى الهى پيشه كنيد كه خداوند، شنوا و داناست.


    معناى آيه اين است كه با تحميل ديدگاهتان بر رسول و امت اسلامى، بر خدا ورسولش پيشى نگيريد. بديهى است كه مقدم داشتن

    ادله استحسانى بر نص، پيشى گرفتن بر خدا و رسول اوست و چه خوب گفته است امام شافعى: «من استحسن فقدشرع»،

    يعنى كسى كه از استحسان استفاده كند، تشريع كرده است.

    بسيارى از بزرگان اهل سنت آگاهند كه ظاهر آيه وضو يا صريح آن، بر مسح پاها دلالت دارد و به اين مطلب با وجدان، زبان و قلم خويش

    اعتراف كرده اند، اما تعبدبه مذهب پيشوايان چهارگانه و ديگران مانع شده به مضمون آيه عمل كنند و به جاى آنكه از قرآن پيروى نمايند،

    به روش موروثى خود عمل كرده اند. چنانچه از اوان كودكى بر اين انديشه پرورش نيافته بودند، اجتهادات خود را بر كتاب عزيز خداوند كه

    بر مسح دلالت دارد، مقدم نمى داشتند و خود را از بند تقليد آزاد مى كردند. اينك به نمونه هايى از اين اجتهادها كه عقل و وجدان آزاد،

    آنها را بر نمى تابد، اشاره مى كنيم:

  2. #12
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2010/01/09
    محل سکونت
    *گیلان-املش*
    سن
    31
    نوشته ها
    5,954

    پیش فرض

    بسم الله الرحمن الرحیم







    1. شستن، شامل مسح است




    جصاص پنداشته به دليل اينكه آيه وضو مجمل است، بايد به احتياط عمل كرد واحتياط به شستن پاهاست كه شامل مسح هم مى شود،



    بر خلاف مسح كه شامل شستن نمى شود. وى با ادعاى اتفاق همه مسلمانان بر اين كه اگر كسى پاها را بشويد،واجبش را ادا كرده،

    از آيه وضو رفع ابهام كرده است.((34))


    اما اين ديدگاه مردود است، زيرا



    أولا، ايشان چگونه ادعا مى كند كه آيه اجمال دارد، در حالى كه از دلالتى آشكاربرخوردار است؟

    آيه در صدد بيان وظيفه عموم نمازگزاران به هنگام اقامه نماز است و در اين گونه موارد بايد مراد واضح باشد و غير از يك معنا،

    معناى ديگرى محتمل نباشد. به نظر مى رسد فرار از ظاهر آيه كه نشان مى دهد بايد پاها را مسح كرد، نه شست و شو داد،

    وى را وادار كرده كه به اجمال آيه قائل شود.




    ثانيا، ديدگاه وى كه شستن پاها شامل مسح هم مى شود، بر خلاف مسح كه شامل شستن نمى شود، صحيح نيست،

    زيرا مراد از شستن در اين بحث، ريختن آب برعضوى است كه بايد شسته شود، همچنان كه مراد از مسح در اين مورد،

    كشيدن دست تر بر عضوى است كه بايد مسح شود. با اين حساب، شستن و مسح كردن، دوفريضه مختلف بوده كه هريك غير از

    ديگرى است. بنابراين نه شستن، جاى مسح رامى گيرد و نه مسح، جاى شستن را.


    ثالثا، «ادعاى مسلمانان اتفاق دارند اگر كسى پايش را بشويد، واجبش را انجام داده و از آيه رفع ابهام مى شود» يك نوع مصادره است،

    زيرا چگونه ادعاى اتفاق مى كند، در حالى كه بين صحابه و تابعين كسانى كه به مسح قائل هستند و نام همه آنهاخواهد آمد تعدادشان

    از قائلان به لزوم شستن پاها كمتر نيست؟

    اماميه كه يك چهارم مسلمانان را تشكيل مى دهند، قائلند شستن پاها باطل است و بايد آنها رامسح كرد، پس اتفاق همه مسلمانان

    بر شستن چگونه ممكن است؟


    2. نسخ قرآن به واسطه سنت پيامبر(ص)

    گروهى معتقدند كه دلالت آيه وضو بر مسح، روشن است و قول به عطف «ارجلكم» بر «وجوهكم» باطل است. اينان مى گويند:





    البته نمى شود بين معطوف و معطوف عليه، خبرى كه از معطوف خبر ندهد، واسطه شود، زيرا اين كار، گمراه كردن مخاطب و به اشتباه

    انداختن اوست، نه بيان حكم شرعى براى او. هرگز نبايد گفت: «ضربت محمدا و زيدا و مررت بخالد و عمروا» ومراد اين باشد كه عمرو را

    نيز زده اى. اما چون در سنت پيامبر (ص) شستن پاها آمد،مى توان گفت كه مسح پاها منسوخ شد.((35))


    اين نظريه، مردود است، زيرا



    أولا، نسخ آيات قرآن جز با سنت قطعى، صحيح نيست، چرا كه قرآن دليل قطعى است و نسخ دليل قطعى جز با دليلى قطعى

    امكان پذير نيست.


    اما در مورد بحث ما، سنتى كه بر لزوم شستن دلالت دارد با سنتى كه بر لزوم مسح دلالت دارد، متعارض است. در اين صورت،

    چگونه مى توان يكى از اين دو را بدون مرجح بر قرآن كريم مقدم داشت؟ ما روايات بسيارى را كه نشان مى دهد پيامبر(ص)به جاى

    شستن پاها، آنها را مسح مى كرده اند، خواهيم آورد.



    ثانيا، امت اسلامى اتفاق نظر دارند كه مائده آخرين سوره اى است كه بر پيامبر (ص)نازل شد و هيچ آيه اى از آن نسخ نشده است.

    پيش تر آراى صحابه و رواياتى را كه براين مطلب دلالت داشت، آورديم.


    ثالثا، ابن حزم بايد آيه وضو را دليلى بر منسوخ بودن سنت قلمداد مى كرد. بر فرض اگر چنين باشد كه پيامبر(ص) در برهه اى از زمان

    به هنگام وضو پس از مسح سر، پاها را مى شسته است، آيه وضو اين سنت را نسخ كرده است، نه اين كه آيه با اين سنت نسخ شده

    باشد.

  3. #13
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2010/01/09
    محل سکونت
    *گیلان-املش*
    سن
    31
    نوشته ها
    5,954

    پیش فرض

    بسم الله الرحمن الرحیم






    3. توجه دادن به وجوب ميانه روى در ريختن آب



    زمخشرى آگاه بوده است كه مطابق قرائت جر، ملزم به مسح پاها هستيم، نه به شستن آنها، از اين رو درصدد برآمده تا مانع


    اين دلالت شود و ثابت كند كه اگرچه كلمه «ارجلكم» بر كلمه «رؤوسكم» عطف شده است اما با اين حال آيه بر لزوم مسح دلالت ندارد.

    او گفته است:


    گروهى كلمه «ارجلكم» را به نصب خوانده اند كه مطابق اين قرائت بايد پاها راشست. اگر كسى بگويد: قرائت جر و دخول پاها در حكم

    مسح را چگونه توجيه مى كنيد؟ در پاسخ مى گوييم: ميان اعضاى سه گانه اى كه بايد در وضو شسته شود، پاها با ريختن آب روى آنها

    شسته مى شود، در نتيجه در شستن پاها امكان اسراف وجود دارد و اسراف نكوهيده و منهى است. از اين رو كلمه «ارجلكم» بر كلمه

    «رؤوسكم» عطف شده، اما نه براى اينكه بايد پاها هم مسح شود، بلكه براى اينكه بفهماند واجب است در ريختن آب روى پاها ميانه روى

    شود.((36))


    اما اين ديدگاه مردود است، زيرا:



    أولا، دليلى كه زمخشرى ذكر كرده، در صورتى صحيح است كه همه مؤمنان مخاطب آيه، متوجه آن نكته باشند.

    اما مؤمنان كجا و نكته اى كه زمخشرى براى توجيه نظرش آورده است، كجا؟


    به عبارت ديگر، نكته اى كه زمخشرى ذكر كرده، در جايى صحيح است كه احتمال اشتباه وجود نداشته باشد، نه در مثل مورد بحث كه

    احتمال آن وجود دارد، درنتيجه، ممكن است ظاهر آيه غافل از نكته بديعى كه جناب زمخشرى دريافت كرده است، بر وجوب مسح حمل

    شود!



    ثانيا، در شستن دستان مثل شستن پاها احتمال اسراف وجود دارد، پس چرا در باره ريختن آب بر دستان چنين هشدارى در آيه وجود

    ندارد؟


    سخن زمخشرى در واقع توجيهى است براى مذهبى كه وى در آن رشد و نمو كرده است. اگر آن مذهب نبود، هرگز چنين دليلى به

    ذهنش خطور نمى كرد.

  4. #14
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2010/01/09
    محل سکونت
    *گیلان-املش*
    سن
    31
    نوشته ها
    5,954

    پیش فرض

    بسم الله الرحمن الرحیم






    4. آسان بودن شستن پاها بر خلاف موى سر



    ابن قدامه چون دريافته كه مقتضاى عطف «ارجلكم» بر «رؤوسكم»، چه به نصب قرائت شود و چه به جر، مسح پاهاست،


    در مقابل اين دليل قاطع به فلسفه سازى واجتهاد در مقابل نص پرداخته و گفته است:

    بين سر و پا تفاوتهايى وجود دارد كه نمى توان آنها را به يك حكم محكوم كرد، ازجمله اين كه:

    ا) در سر، مو مسح مى شود و شستن مو مشكل است، در حالى كه پاها چنين نيست وبه همين دليل پاها به اعضايى كه شسته

    مى شود [يعنى صورت و دستها] شبيه تراست.


    ب) پاهادر آيه به حد كعبين محدود شده، از اين رو به دستها كه به مرفق محدود شده، شبيه تر است.



    ج) پاها به دليل اين كه وسيله راه رفتن روی زمين است، در معرض آلودگی است برخلاف سر.((37))

    اين ديدگاه نيز مردود است؛ زيرا اين ديدگاه اجتهاد در مقابل نص و فلسفه سازى برای احكام است.

    پاسخ وجه اول اين است كه اگر قرار باشد جزئی از مو شسته شود، چه مشقتی وجودخواهد داشت؟

    وقتی در مسح، جزئی از مو مسح مى شود، در شستن هم بايد چنين باشد.

    اما پاسخ وجه دوم: تمسك به تشابهات خيلی ضعيف است، زيرا چه بسا دو شى ءمتشابه وجود داشته باشد كه داری احكام مختلف

    باشد.

    وجه سوم از اين هم ضعيف تر است، زيرا اين كه پاها در معرض آلودگی است،موجب نمى شود در وضو شسته شود، چرا كه قائلان

    به لزوم مسح، برآنند كه پاها بايد قبل از مسح، شسته شوند.

    به جرات مى توان گفت كه اين توجيهات و توجيه زمخشري، بازی با آيه برای تاييد مذهب خود است. شايسته است فقيه آگاه به آيه

    تمسك كند، چه موافق نظر فقهی اوباشد يا نباشد. نويسنده تفسير المنار در حق كسانی كه فتاوی پيشوايان خويش را برقرآن و

    سنت مقدم مى دارند، سخن با ارزشی گفته است:



    «از نظر آنان بايد عمل انسان مطابق كتابهی ايشان باشد، نه مطابق كتاب خدا وسنت رسول او»((38)).

  5. #15
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2010/01/09
    محل سکونت
    *گیلان-املش*
    سن
    31
    نوشته ها
    5,954

    پیش فرض

    بسم الله الرحمن الرحیم




    5. پيروی از پيشينيان در شستن



    ابن تيميه چون دريافته كه قرائت جر «ارجلكم» مستلزم عطف آن بر «رؤوسكم» درنتيجه، لزوم مسح پاهاست، نه شستن آنها،



    به تاويل نص پناه برده و گفته است:
    اگر «ارجلكم» را به اعراب جر قرائت كنيم، بدان معنا نيست كه پاها را بايد مسح كرد،چنان كه برخی تصور كرده اند، به چند دليل، از جمله:


    پيشينيان كه چنين قرائت كرده اند، خود گفته اند: حكم مسئله، به شستن پاها تغيير يافته است((39)).



    اين قول هم باطل است، زيرا اگر آنچه ابن تيميه گفته، درست باشد، لازمه اش اين است كه پيشينيان قرآن را رها كرده، به چيزی كه

    موافق قرآن نيست، تمسك كرده باشند. اگر كسی بگويد بازگشت آنها از مسح به شستن، به سبب نسخ آيه وضوست، در پاسخ

    می گوييم: چنان كه گذشت، قرآن با خبر واحد نسخ نمى شود و اگر قبول كنيم قرآن با خبر واحد نسخ مى شود، در پاسخ می گوييم كه

    چيزی از سوره مائده نسخ نشده است.

    شگفت اين كه ابن تيميه آن جا كه دليل هفتم را بيان می كند، سخن خود را نقض كرده، مى گويد:


    در تيمم كه در وقت ضرورت به عنوان بدل وضو وضع شده است، بخشی از اعضاى وضو حذف و بخشی ديگر تخفيف داده شده است،

    زيرا آنچه بايد در وضو مسح شود، در تيمم حذف شده و آنچه بايد در وضو شسته شود، در تيمم بايد مسح شود((40)).



    در صورتی كه مى دانيم حكم پاها در تيمم حذف شده است، اگر اعضايی كه در وضوبايد مسح شود، در تيمم حذف شده باشد،

    لازمه سخن آن است كه حكم پاها مسح باشد تا حذف آن در تيمم صحيح باشد، زيرا اگر حكم پاها شستن بود، نبايستی درتيمم حذف

    مى شد، بلكه بايستی مثل صورت و دستان، مسح می شد.

  6. #16
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2010/01/09
    محل سکونت
    *گیلان-املش*
    سن
    31
    نوشته ها
    5,954

    پیش فرض

    بسم الله الرحمن الرحیم





    6. تعيين حد، نشانه شستن


    شيخ اسماعيل حقی بروسوي، نظريه شستن پاها را تاييد كرده و استدلال نموده كه مسح در هيچ جا به حد و مرزی محدود



    نشده و فقط مواردی كه بايد شسته شود، داری حدودی معين است.


    مراد اين مفسر آن است كه در آيه وضو پاها به «كعبين» يعنی برآمدگی آنها محدودشده است، پس حكم پاها به دستها كه به


    «مرافق»، يعنی آرنجها مرزبندی شده،بيشتر شبيه است، در نتيجه، حكم پاها همچون حكم دستها، به دليل دارا بودن حد ومرز معين،
    شستن است.


    اين سخن هم مردود است، زيرا در هر دو موردی كه در وضو بايد شسته و مسح شود، هم با حد و مرز آمده و هم بدون حد و مرز.


    توضيح اينكه:


    مطابق آيه وضو، صورت بايد شسته شود، ولی برای آن حدى مشخص نشده است، اما دستان كه بايد شسته شود، به «مرافق»


    يعنی آرنجها محدودشده است. از اينجا مى فهميم كه شستن، گاهی با تعيين حد است و گاهی بدون تعيين حد.


    بنابراين نه تعيين حد، علامت وجوب شستن است و نه عدم تعيين حد، نشانه وجوب مسح.


    در مورد مسح هم چنين است، يعنی پاها (مطابق اعتقاد ما) بايد مسح شود و محدود به برآمدگی پا شده است، اما برای سر كه


    بايد مسح شود، حد ومرزی معين نشده است.


    پس اينكه تعيين حد، نشانه شستن باشد، بيشتر شبيه اين است كه اعم، دليل بر اخص قرارداده شود. اينكه مفسر مزبور گفته است


    «مسح در هپچ جا به حد و مرزی محدود نشده»، اول اختلاف بوده و به منزله به كار بردن دليل در مدعاست.


    اگر اين استحسانها را بپذيريم، ذوق ادبی اقتضا مى كند كه به لزوم مسح حكم شود، نه به شستن.


    سيد مرتضی مى گويد:



    در آيه وضو عضوی نام برده شده كه بايد شسته شود (صورت) و برای آن حدى معين نشده است.بر اين عضو، عضوی عطف شده كه


    بايد شسته شود (دستها) وبرای آن حدی تعيين شده است، آن گاه دو باره عضوی ذكر شده كه بايد مسح شود(سر) و برای آن حدی


    معين نشده است. پس بايد پاها كه حدش معين و بر«رؤوسكم»، عطف شده، مسح شود تا اين دو جمله، در عطف يك عضو شستنى


    محدود بر يك عضو شستنی غير محدود و همچنين عطف يك عضو مسح شدنى محدود بر يك عضو مسح شدنی غير محدود، قرينه هم


    قرار گيرند ((41)).

  7. #17
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2010/01/09
    محل سکونت
    *گیلان-املش*
    سن
    31
    نوشته ها
    5,954

    پیش فرض

    7. مرجعيت سنت پس از تعارض دو قرائت




    آلوسی معتقد است كه تعارض اين دو قرائت متواتر، مانند تعارض دو آيه است واصل در چنين مواردي، تساقط و رجوع به سنت است.



    وی مى گويد:

    اين دو قرائت [قرائت جر و نصب كلمه «ارجلكم»] به اجماع شيعه و سني، بلكه به اتفاق همه مسلمانان، متواتر است.


    مطابق قواعد اصولی مورد قبول هر دو گروه، چنانچه دو قرائت متواتر در يك آيه، تعارض كند، حكم آن، حكم تعارض دو آيه است.


    يعنی بايد در درجه اول تلاش كنيم تا آنجا كه ممكن است، آنها را جمع كرده، با هم تطبيق دهيم، زيرا چنان كه در علم اصول مقرر است،


    اصل در ادله، اعمال دلالت آنهاست، نه ترك و اهمال آنها. پس از آن بايد ببينيم كدام يك ترجيح دارد. اگر امكان ترجيح يكی بر ديگری نبود،


    بايد آنها را رها كرده، به دنبال ادله ای از سنت باشيم((42)).



    شگفت است كه دو قرائت را متعارض قرار دهيم و آن گاه درصدد برآييم به روشهاى مختلف، تعارض را رفع كنيم. چون تصور تعارض ميان

    دو قرائت، ناشی از تحميل وتطبيق ديدگاه فقهی خاصی بر قرآن است، و گرنه از نظر ما در اين دو قرائت هيچ گونه تعارض و تناقضی


    وجود ندارد و هر دو قرائت نشان دهنده يك حكم است كه مسح پاها باشد، زيرا كلمه «ارجلكم» بنا بر هر دو قرائت، بر كلمه


    «رؤوسكم» عطف شده است، حال اگر عطف بر محل «رؤوسكم» باشد، به نصب خوانده مى شود و اگربر ظاهر اين كلمه عطف


    شده باشد، به جر خوانده مى شود.

  8. #18
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2010/01/09
    محل سکونت
    *گیلان-املش*
    سن
    31
    نوشته ها
    5,954

    پیش فرض



    8. شستن پاها زياده ای از طرف رسول خدا (ص)




    جمال الدين قاسمی معتقد است:



    چنان كه ابن عباس و ديگران گفته اند، آيه وضو تصريح مى كند كه مسح واجب است، اما برگزيدن شستن پاها در احاديثی كه از


    پيامبر (ص) نقل شده، از آن رو است كه عادت پيامبر (ص) اين بوده است كه در واجب توسعه و افزايش مى داده است.


    او درهر واجبی مثل نماز، روزه، زكات و حج، سنتهايی را برای تقويت آن واجب، وضع كرد. از جمله دلايلی كه نشان مى دهد مسح


    پاها واجب است، تشريع مسح است بر كفشها و جورابها كه سندی بر آن وجود ندارد، مگر همين آيه وضو، زيرا اصل هرسنتي،


    به دلالت منطوق يا مفهوم، در قرآن وجود دارد((43)).



    از پيامبر(ص) بعيد است چيزی به فرايض اضافه و يا از آنها كم كند، بلكه او از وحى پيروی مى كند و شعارش همواره اين بوده است


    كه «من تنها از چيزی پيروی مى كنم كه از سوی پروردگار بر من وحی مى شود»((44)) و خداوند به او مى گويد:


    «بگومن حق ندارم از پيش خود آن را تغيير دهم. فقط از چيزی كه بر من وحی مى شود، پيروی مى كنم».((45))


    اگر چيزی به نمازها افزوده، به فرمان خدا بوده است. ازطرف ديگر، پيامبر (ص) اگر چيزی را به واجبات اضافه كرده باشد، چيزی را


    اضافه كرده كه اصل آن با سنت ثابت باشد، نه با قرآن، مانند افزودن دو ركعت به نمازهاى چهار ركعتی و يك ركعت به نمازهای


    سه ركعتي.



    مسلم از ابن عباس روايت كرده است: «فرض الله الصلاة علی لسان نبيكم فی الحضراربعا و فی السفر ركعتين»،


    خداوند به زبان پيامبرتان نماز را در وطن، چهار ركعت ودر سفر، دو ركعت واجب كرده است((46)).


    اگر فرض كنيم كه مسح واجب بوده است، نه شستن، و پيامبر (ص) به حكم رواياتى كه به شستن دستور داده، چيزی را به وظيفه


    ما افزوده است، در اين صورت، باروايات صحيح فراوانی كه به مسح دستور داده اند و به طور مستوفی به آنها خواهيم پرداخت، چه كنيم؟


    آيا در اينجا پس از تعارض، پناهگاهی جز قرآن خواهد بود؟


    همه اين سخنان نشان مى دهد كه گويندگان آنها با پيش داوری به سراغ آيه كه دلالت صريح و آشكاری دارد، رفته و ديدگاه خود را


    بر آن تحميل كرده اند و همين امرموجب شده كه در تنگنا افتاده و برای خروج از آن به هر دری زده، به وجوه استحسانی كه هرگز


    انسان را از حق بى نياز نمى كند، تمسك كنند.

  9. #19
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2010/01/09
    محل سکونت
    *گیلان-املش*
    سن
    31
    نوشته ها
    5,954

    پیش فرض

    9. تمسك به مصلحت



    صاحب تفسير المنار چون در مى يابد آيه در لزوم مسح پاها با دست مرطوب،ظهوردارد، تلاش مى كند با تمسك به پاره ای


    مصلحتها، آيه را از ظاهرش برگرداند. او مى گويد:


    برای وجوب مسح روی پاها با دست مرطوب، حكمتی وجود ندارد، بلكه مى توان گفت: چنين مسحی خلاف حكمت وضوست، زيرا عروض


    رطوبت كم بر عضوی كه داری غبار يا چرك است، بر آلودگی آن مى افزايد و دستی هم كه آن را مسح مى كند، آلوده مى شود.





    آنچه صاحب تفسير المنار گفته، استحسانی است كه با وجود نص، نمى توان بر آن اعتماد كرد، زيرا احكام شرعی تابع مصالح واقعی

    است و بر ما واجب نيست كه ازآن مصالح اطلاع داشته باشيم. چه مصلحتی در مسح سر به مقدار يك انگشت يا دوانگشت وجود دارد


    كه شافعی گفته است:


    «هرگاه كسی با يك يا چند انگشت يا با كف دست مسح كند و يا دستور دهد كسی برای او مسح كند، كفايت مى كند».



    در اينجا سخن ارزشمندی از امام شرف الدين موسوی وجود دارد كه عين آن را نقل مى كنيم:



    ما ايمان داريم كه شارع مقدس مصلحت بندگانش را در همه تكاليف شرعى ملاحظه كرده است. به اين معنا كه دستوری به آنها نداده


    مگر اين كه مصلحت آنها رادر نظر گرفته و آنها را از چيزی نهی نكرده مگر اين كه در آن مفسده ای وجود داشته است.

    با اين حال، هيچ يك از علل احكام را به لحاظ مصالح و مفاسد، به آری بندگان وابسته نكرده است، بلكه ادله تعبدی محكمی برای احكام


    تعيين كرده و بندگان رامجاز ندانسته از ادله تعيين شده دست بردارند و به ادله ديگری روى آورند.

    نخستين دليل از سلسله ادله محكم، كتاب خداوند عز وجل است كه در آن به مسح سر و پاها در وضو حكم كرده است.


    بنابراين چاره ای جز گردن نهادن به اين حكم نيست. اما پاكی پاها از آلودگی بايد قبل از مسح احراز شود، زيرا ادله خاصی دلالت دارد


    طهارت اعضی وضو قبل از شروع وضو، شرط است.((47)).

  10. #20
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2010/01/09
    محل سکونت
    *گیلان-املش*
    سن
    31
    نوشته ها
    5,954

    پیش فرض

    10. فاصله شدن جمله «فامسحوا» برای بيان ترتيب




    برخی گفته اند:


    «فاصله شدن جمله «فامسحوا برؤوسكم» بين معطوف و معطوف عليه برای بيان تقدم مسح بر شستن پاهاست».((48))

    اين سخن هم باطل است، زيرا گوينده مى توانست با تكرار فعل، بين ترتيب و وضوح كلام، جمع كند و بگويد:


    «فامسحوا برؤوسكم و اغسلوا ارجلكم». در اين صورت، كلام گوينده، بيانگر ترتيب و در عين حال، عاری از هر گونه ابهامی بود.


    مسح بر پاها در احاديث صحيح

    از دلالت آيه وضو معلوم شد كه وظيفه مكلفان در مورد پاها مسح است. از آنجا كه اين آيه در اواخر زندگی پيامبر(ص) نازل شد و پس از


    آن هم نسخ نشد، به تنهايی دردلالت بر ادعی ما كافی است. اما در عين حال برای تقويت آن، رواياتی را از پيامبر(ص) و اصحاب او درباره


    لزوم مسح پاها نقل مى كنيم. با توجه به محدود بودن اين مقاله، به متن روايات بدون ذكر اسناد، اكتفا مى كنيم:


    رواياتی از رسول خدا (ص) درباره مسح پاها



    1. از بسر بن سعيد نقل شده است:

    عثمان به محلی كه مردم اجتماع مى كردند آمد و خواست وضو بگيرد. او نخست مضمضه و استنشاق كرد، آن گاه صورتش را سه بار


    شست و دستانش را هر كدام سه بار شست و سر و پاها را هر كدام سه بار مسح كرد.


    سپس گفت: رسول خدا (ص) راديدم كه چنين وضو گرفت، ای كسانی كه حضور داريد! آيا چنين است؟


    گروهی ازاصحاب رسول خدا (ص) كه نزد او بودند، گفتند: آري.((49))


    2. از حمران نقل شده است:



    عثمان مقداری آب طلبيد و با آن وضو گرفت، آن گاه خنديد. سپس گفت: آيانمى پرسيد چرا خنديدم؟


    گفتند: ای اميرالمؤمنين! چه چيزی تو را خنداند؟


    گفت: رسول خدا (ص) را ديدم كه همچون من وضو گرفت، نخست مضمضه و استنشاق كرد و صورت و دستها را هركدام سه بار شست


    و سر و روی پاها را مسح كرد.((50))


    3. در مسند عبدالله بن زيد مازنی آمده است:



    «پيامبر (ص) وضو گرفت و سه بار صورت و دو بار دستهايش را شست و سر و پاهارا دو بار مسح كرد»


    4. از ابی مطر نقل شده است:



    در مسجد با علی نشسته بوديم، مردی نزد علی آمد و گفت: نحوه وضوی رسول خدا(ص) را به من نشان بده.


    علی قنبر را خواند و از او خواست ظرفی آب بياورد. وقتى آب را آورد، دستان و صورتش را سه بار شست.


    آن گاه انگشت خود را در دهانش كرد و سه بار استنشاق نمود و سه بار بازوهی خود را شست و سرش را يك بار وپاهايش را تا


    برآمدگی آن مسح كرد، در حالی كه هنوز از محاسنش به سينه آب مى چكيد.


    آن گاه پس از وضو جرعه ای آب نوشيد و گفت: كجاست آن كه از وضوى رسول خدا (ص) پرسيد؟ وضوی رسول خدا چنين بود.((51))



    5. عباد بن تميم از پدرش نقل كرده است كه:


    «رسول خدا (ص) را ديدم كه وضوگرفت و با آب بر محاسن و پاهايش مسح كرد».((52))

صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •