-
مدیر بازنشسته
« مفهوم حقيقى اين روايات »
اينك باز گرديم و به مجموعه روايات نظر كنيم و مفهوم حقيقى آنها را به دست آوريم تا بتوانيم به نادرستى تمام اين توجيهات كه
هيچكدام با يكديگر همسانى ندارند ، آشكارا پىببريم . آنچه با نظر دقيق از اين احاديث مىتوان استفاده كرد به قرار زير است :
1 . « تعداد خلفاى پيامبر و پيشوايان اسلام از دوازده تن تجاوز نمىكند و همگى از قريشند » .
دليل ما بر اين مدّعا الفاظ روشن و صريحى است كه در پارهاى از اين گونه احاديث وجود دارد .
مثلاً :
« وَيَكُونُ لِهذِه الأُمَّةِ اثْنا عَشَرَ قَيِّما كُلُّهم مِنْ قَرَيْش . » 68
براى اين امّت دوازده سرپرست است كه همه از قريشند .
« يَملِكُ هذه الامُّةَ اثْنا عَشَرَ خَليفَةً ...» .69
براى اين امّت دوازده خليفه خواهد بود .
« يَكُونُ بَعْدِى اثْنا عَشَرَ خَليفةً كُلُّهم مِنْ قُريش . »70
بعد از من دوازده خليفه خواهند بود كه همه از قريش هستند .
جملات « بعد از من دوازده خليفه مىباشد » و « براى اين امّت دوازده خليفه خواهد بود » و امثال آن ،
دقيقا انحصارِ تعداد خلفا و سرپرستان امّت را در دوازده تن بيان مىكند .
-
-
مدیر بازنشسته
.
2 . « اين پيشوايان و خلفا بهطور پيوسته تا روز قيامت در ميان امّت خواهند بود . »
براى اثبات اين سخن نيز به روايات موجود مراجعه مىكنيم .
مسلم در كتاب صحيح خود از پيامبر نقل مىكند :
- « امر خلافت مادامى كه در جهان حتّى دو تن باقى مانده باشند ، در قريش خواهد بود » . (71)
اين حديث كه در معتبرترين مصادر حديثى اهل سنّت آمده ، دقيقا پيوستگى خلفا را تا پايان جهان اعلام مىدارد .
حال حديثى را كه در گذشته نقل كرديم ، تكرار مىنماييم :
« پيوسته اين دين تا وقتى كه دوازده تن خليفه بر شما حكومت كنند ، تا قيامت باقى خواهد ماند . » (72)
اين حديث به روشنى برپايى دين را تا قيامت نويد مىدهد و همدوش آن ، خلافت دوازده تن خليفه را اعلام مىدارد .
به اين معنى كه پيامبر تصريح مىفرمايد كه دين من تا قيامت مىماند ، و اين مدّت عصر خلافت دوازده تن خليفه است كه
ناگزير بايد حدّاقل ، عمر يك تن از اين خلفا آنچنان دراز و طولانى باشد كه عصر خلافت او امكان همدوشى با اين زمان دراز را داشته باشد .
-
-
مدیر بازنشسته
چگونه و چرا اين حديث از تحريف مصون مانده است ؟
حال توجّه به اين نكته حسّاس نيز لازم است كه ببينيم چه طور اين گونه احاديث نقل شده ، و به عبارت ديگر از چنگال سانسور شديد
و خفقان بىحساب دستگاه خلافت ـ به ويژه اموىها ـ رها شده است .
من تصوّر مىكنم آن وقت كه اوّلين بار صحابه پيامبر اين حديث را براى ديگران نقل مىكردند ، تعداد خلفا هنوز اندك بود ،
و پر واضح است كه در آن زمان دستگاه حاكمه نمىتوانست پيشبينى كند كه بعدها به چه مشكلى براى توجيه و تفسير آن دچار خواهد شد .
اگر آن هنگام به چنين بنبستى درآينده پى برده بودند ، بدون شك اين حديث در معتبرترين متون مكتب خلفا به دست ما نمىرسيد ،
و يا لااقل به شكلى دستكارى مىشد كه ديگر ايجاد مشكلى نكند و بىاثر شود . همانطور كه بسيارى از احاديث معتبر و روشنگر نبوى ،
به واسطه تحريفات دانشمندان و روات مكتب خلفا دستكارى و خنثى شده است .
بنا بر اين ، علّت انتشار حديث مزبور اين است كه در هنگام نقل ، عدد خلفا هنوز به دوازده تن نرسيده بود .
به اين معنى كه نقل اين حديث در عصر حكومت معاويه يا يزيد بن معاويه بود ، و تا آن زمان خلفاى رسمى شش و يا هفت تن بيشتر نبودهاند .
بنا بر اين ، دستگاه خلافت از نشر آن احساس خطر نمىكرده است . و زمانى كه عدد خلفا از دوازده تن گذشت ،
ديگر امكان جلوگيرى از نشر اين احاديث و يا تغيير و تحريف آنها وجود نداشت .
با توجّه به فرضهاى مختلف و دور از حقيقت كه در توجيه حديث مذكور گفتهاند ، ديديم تنها طرح مكتب اهل بيت عليهمالسلام ،
يعنى دوازده امام معصوم است كه قابل تطبيق با حديث مزبور مىباشد .
در خاتمه ياد آور مىشويم اهمّيت اين حديث ، بيشتر از آنجاست كه در تمام صحاح و سنن و مسانيد و مصنّفات حديثى مكتب خلفا وجود دارد ،
و همگان صحّت و اعتبار آن را قبول دارند .
-
-
مدیر بازنشسته
« تصريح روايات بر نام امام و خليفه پس از پيامبر »
در احاديث ياد شده ، چنان كه ديديم از فرد فرد خلفا نام برده نشده است .
اينك به احاديثى مىپردازيم كه به نام خليفه و زمامدار بعد از پيامبر صلىاللهعليهوآله تصريح دارد و با بررسى آنها دامنه سخن را جمع مىكنيم .
جانشين آينده پيامبر (صلىاللهعليهوآله ) در اوّلين دعوت علنى
اوّلين متن مورد استناد ما در اين زمينه ،« حديث انذار » يا « يومالدّار » است كه مربوط به اوّلين تبليغ آشكار پيامبر صلىاللهعليهوآله بوده است .
اين حديث در بسيارى از مصادر و مدارك تاريخى و روايى معتبر مكتب خلفا ، چون تاريخ طبرى ، تاريخ ابن اثير و ابوالفداء ،
مسند احمد ، كنزالعمّال ، تاريخ ابن الوردى ، دلائل النّبوة بيقهى و ... وجود دارد كه البته از نظر اجمال و تفصيل با هم اندك فرقى دارند .
ما حادثه مزبور را از تاريخ طبرى نقل مىكنيم كه از قديمىترين مصادر ما در اين زمينه ، و در شمار معتبرترين متون تاريخى مكتب خلفا مىباشد :
امام اميرالمؤمنين عليهالسلام مىگويد :
آنگاه كه آيه كريمه « وَ أَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِين َ» (73) نازل شد ، رسول اكرم صلىاللهعليهوآله مرا احضار كرده فرمود :
اى على! خداوند به من فرمان داده است كه خويشان و عشيره نزديك خود را به سوى خداوند دعوت كنم ، و آنها را انذار نمايم .
من توان اين كار را نداشتم و مىدانستم كه هرگاه آغاز آن نمايم ، با آنچه آن را ناخوش دارم (انكار و ستيزه نزديكان) روبرو مىگردم .
درنتيجه [هنوز ]اقدامى نكرده بودم . تا اينكه جبرئيل بر من نازل شد و گفت : اى محمّد! اگر آنچه را بدان فرمان داده شدهاى
عمل ننمايى [و باز هم به تأخير بيندازى ]پروردگارت تو را عقاب خواهد نمود . بنا بر اين ، [اى على! ديگر جاى درنگ نيست ، برخيز و]
اندكى طعام آمادهساز ... و سپس فرزندان عبدالمطّلب (بنىهاشم) را گردآور تا من با آنان سخن گويم و آنچه را بدان مأمور شدهام ، ابلاغ نمايم . (74)
امام على عليهالسلام مىگويد :
آنچه را حضرتش فرموده بود انجام دادم و سپس آنان را به ميهمانى فراخواندم . آنان در آن زمان چهل تن ـ يك تن بيشتر يا كمتر ـ بودند .
هنگامى كه همگى نزد آن حضرت گرد آمدند ، ايشان طعامى را كه آماده ساخته بود ، طلبيد . چون آن را بياوردم و بر زمين نهادم ،
رسول خدا قطعهاى از گوشت را برداشت و آن را با دندان خويش تكّه تكّه نمود و دراطراف ظرف غذا بيفكند . سپس فرمود :
به نام خدا برداريد و شروع كنيد . حاضران بخوردند تا سير شدند ... قسم به خدايى كه جان على به دست اوست ، آنان چنان
بودند كه يك نفرشان به تنهايى [بايد] تمامى آنچه را كه من براى همه آورده بودم ، مىخورد [تا سير گردد] .
پس از آن پيامبر به من فرمود : ايشان را سيراب ساز . من نيز دوغى را كه آماده كرده بودم ، بهر آنان بياوردم و ايشان از آن بياشاميدند
تا اينكه همگى سيراب شدند . قسم به خداوند كه [بايد] يك نفر از آنان همه آن دوغ را مىنوشيد [تا سيراب مىشد] .
وقتى رسول خدا خواست با آنان سخن گويد ، ابولهب بر آن حضرت پيشدستى نمود و گفت : او سخت شما را سحر كرده است!
وقتى ابولهب چنين گفت ، حاضران بدون اينكه رسول خدا با آنان سخن گفته باشد ، پراكنده شدند و رفتند .
در اينجا پيامبر سكوت فرمود و چيزى نگفت . او مأمور به دعوت بود ، و بدين منظور نيز آنان را جمع كرده بود .
ولى در مجلسى كه بر كار او نام «سحر» نهاده شد ، ديگر سخن گفتن صحيح نبود . (75)
بنا بر اين ، مجلس پايان يافت و همه به خانههايشان رفتند .
روز ديگر نيز امام مأمور به دعوت شد ، و مجلس مهمانى با همان شرايط و افراد تكرار شد .
البته اين بار پيامبر اجازه سخن به ابولهب نداد و جمع خويشانش را مخاطب قرار داده فرمود :
«اى فرزندان عبدالمطّلب! سوگند به خداوند ، من جوانى را در عرب سراغ ندارم كه چيزى براى قوم خود آورده باشد ،
بهتر از آنچه من براى شما به ارمغان آوردهام . من براى شما خير دنيا و آخرت را آوردهام . خداوند تعالى به من امر فرموده
است كه شما را به سوى او دعوت كنم . اينك كدام يك از شما شريك رنجهاى من و كمككار در اداى رسالت من مىشود
تا او برادر و وصىّ و خليفه من در ميان شما باشد؟»
امام مىفرمايد :
همه افراد سكوت كردند و كسى نداى پيامبر را پاسخ مثبت نداد . امّا من كه كوچكترينشان بودم ... گفتم :
« أَنَا يا نبىَّ اللّهِ أكُونُ وزيرَكَ عَلَيه. »
من اى پيامبر خدا وزير و مددكار تو مىشوم در تحمّل بار رسالت . (76)
پيامبر گردن مرا گرفت و فرمود :
« إنّ هذا أخى وَوَصيّى وَخَليفَتى فيكُم . فَاسْمَعُوا لَهُ وَأَطيعُوا. »
اين ، برادر و وصّى و خليفه من در ميان شماست . از او فرمان بريد و به گفته و دستورش گوش فرا دهيد.
پيرمردان بنىهاشم و بزرگان قوم از جاى برخاستند ، و در حالى كه از سر تمسخر و استهزا مىخنديدند ، به ابوطالب گفتند :
اين برادر زادهات به تو امر مىكند كه از كودك خردسالت فرمان برى! (با اين كه تو شيخ و رئيس قريش هستى!)» . (77)
اين اوّلين روزى است كه پيامبر صلىاللهعليهوآله على عليهالسلام را به عنوان امامت بر امّت مشخّص مىكند .
در اين روز كه نخستين روز دعوت رسمى و علنى اسلام و پيامبر مىباشد ، آن حضرت به سه چيز اساسى دعوت مىكند :
1 . خداوندى حق تعالى
2 . پيامبرى آن حضرت
3 . وزارت و خلافت و وصايت علىّ بن ابى طالب ، كه اوّلين عنوان (وزارت) مربوط به دوران حيات آن حضرت است ،
و دومين و سومين عنوان (وصايت و خلافت) مربوط به بعد از رحلت وى مىباشند .
-
-
مدیر بازنشسته
« وزارت» ، همكارى على عليهالسلام با پيامبر صلىاللهعليهوآله در تحمّل مشقّتهاى تبليغ در عصر حيات او را مىفهماند .
و «وصايت و خلافت» ، به مفهوم به تنهايى عهدهدار شدن تحمّل اين بار گران بعد از رحلت آن حضرت مىباشد .
اين حقيقت را گفته بوديم كه خليفه هر كس ، همان كارى را مىكند كه او كرده است .
خليفه پيامبر كار پيامبر را به عهده دارد ؛ شريك پيامبر است در كار خاصّ او ، يعنى تبليغ ، و بعد از وى ادامهدهنده راه اوست ،
نه اينكه حكومت كند .
البته حكومت و رهبرى از شؤون جدايىناپذير پيامبرى است (78) نه تمام آن . بنا بر اين ، حكومت هم از شؤون خليفه پيامبر است
نه تمام شخصيّت خليفه .
پيامبر بايد حاكم باشد و در عصر او حاكم بر حق وجود ندارد و حكومت ديگرى صحيح و مشروع نيست
ولى پيامبر نيامده است كه حاكم باشد ، كه اگر حكومت نيافت ، به پيامبرى او لطمه و ضررى وارد گردد و نقض غرض شود .
عيسى عليهالسلامدر تمام دوران پيامبرىاش حكومت و قدرت مادّى نيافت ، امّا سراسر عمر خويش را به تبليغ رسالات الهى گذرانيد .
آيا در پيامبرى او خللى وارد آمد؟!
پيامبر خاتم صلىاللهعليهوآله در مكّه به مدّت سيزده سال پيش از هجرت حاكم نبود و قدرت حكومتى نداشت ،
امّا به پيامبرى وى كمترين نقص و خدشه و خللى وارد نيامده است .
بنا بر اين ، على عليهالسلام ، آن روز كه زعيم امّت و زمامدار و حاكم است ، و يا آن وقت كه نيست ، در خلافت او فرقى نمىكند
و به اساس امامت او صدمهاى وارد نمىآيد .
اينكه پيامبر در اينجا اميرالمؤمنين را به خلافت خويش معرّفى نمود ، چه معنايى در نظر داشت؟
آيا مىخواست آن حضرت را به زمامدارى و زعامت جامعه اسلامى معرّفى كند ، و حكومت او را پس از خويش تثبيت نمايد؟
خير ، او فقط حاكم تعيين نكرد ، بلكه بالاتر و برتر از حاكم را معيّن نمود .
او وصىّ و وزير پيامبر و مبلّغ رسالت الهى پس از خود را معرّفى كرد .
خلافت پيامبر با اين مفهوم ـ كه مقامى بس بلند را نشان مىدهد ـ هم شامل حفظ و نشر اسلام دست ناخورده و خالص است ،
و هم شامل حكومت عدل اسلامى ، و هم شامل منصب بزرگ قضاوت ، و هم شامل امامت جمعه و جماعت .
امّا مساوى با هيچكدام به تنهايى و منهاى بقيّه نمىباشد .
-
-
مدیر بازنشسته
ـ سرپرست بعد از پيامبر (صلىاللهعليهوآله)
در يك روايت ديگر كه درگذشته بدان اشاره داشتيم ، ديديم كه پيامبر صلىاللهعليهوآله دو دسته سرباز به يمن فرستاد ؛
يكى به سركردگى امام عليهالسلام و ديگرى به فرماندهى خالد بن وليد .
و فرمود كه اگر دو لشكر به هم رسيدند ، فرماندهى با على خواهد بود .
خالد كه عادات و خصايل جاهلى را كامل داشت ، از اين سخن ناراحت شد . لذا پس از پايان مأموريّت ، چند نفر را نزد پيامبر فرستاد
تا شكايتنامهاى از امام به نزد پيامبر برند .
ــ بريده ، صحابى حامل نامه ، مىگويد :
من نامهاى را كه به همراهم بود ، به محضر پيامبر تقديم داشتم . نامه را براى وى خواندند . آن حضرت چنان خشمگين شد كه
من اثرات آن را در سيماى مباركش مشاهده كردم . در اينجا بود كه عرضه داشتم : يا رسول اللّه! من به تو پناه مىآورم .
نامه را خالد فرستاده و به من دستور رسانيدن آن را به محضرتان داده است . من اطاعت او را كردهام كه فرمانده من بوده است .
پيامبر فرمود : از على بدگويى نكن! او از من است و من از اويم . او ولىّ و سرپرست و صاحب اختيار شماست پس از من . (79)
در يكى از متون حديثى ، علاوه بر حديث بالا ، اضافهاى وجود دارد :
بريده پس از اينكه رفتار پيامبر و خشم شديد او را مىبيند ، گويا در اسلام خويش شك مىكند . بنا بر اين ، عرض مىكند :
يا رسول اللّه! شما را به حقوق همصحبتى كه در ميان ماست ، سوگند مىدهم [كه چون من شما را به خشم آوردهام]
دوباره شما دست مبارك را دراز كنيد تا من ديگر بار با شما بر اسلام بيعت كنم ، و گناهم آمرزيده شود . (80)
براساس اين روايت ، امام على عليهالسلام سرپرست و صاحب اختيار و ولىّ مسلمانان پس از پيامبر است .
يعنى به طور دقيق جانشين آن حضرت مىباشد در مقام ولايتى كه بر جان و مال مردم دارد ،
كه البته اين نيرو و اختيار را در همه جوانب به مصلحت دينى و دنيايى ايشان به كار مىبرد .
-
-
مدیر بازنشسته
در روايت ديگر از ابن عبّاس مىخوانيم كه پيامبر(ص) به امام اميرالمؤمنين(ع) فرمود :
« أنتَ وَلىُّ مُؤمِنٍ بَعْدى . »
تو ولىّ و سرپرست و صاحب اختيار هر مؤمن پس از من هستى . (81)
ــ در روايتى ديگر مىبينيم كه چون راوى از امام به نزد پيامبر صلىاللهعليهوآله شكايت مىبرد ، آن حضرت مىفرمايد :
نه ، اينگونه در مورد على سخن نگو! او بعد از من ، از همه كس بر مردم ، ولايت و نفوذ حكم و اراده بيشترى دارد . (82)
ــ براساس رواياتى كه تاكنون ديديم ، پيامبر مقدّماتى مانند خلافت و وزارت و وصايت خويش را درباره آن حضرت بيان و تصريح مىكند ،
و او را بدان درجات و مراتب معرّفى مىنمايد . و نيز مىفرمايد :
«على ولىّ همه مؤمنان پس از من است» .
ــ در داستان انگشترى و بخشيدن آن به سائل در مسجد و نزول آيه شريفه
«إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُو وَالَّذِينَ ءَامَنُواْ الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَوةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَوةَ وَهُمْ رَ كِعُونَ» (83)
نيز به ولايت عامّه امام تصريح شده ، و در روايات فراوان از كتب مكتب خلفا بدين مطلب اشاره گشته است .
اينها همه رواياتى بود از مصادر معتبر مكتب خلفا ، و نشان مىداد چگونه پيامبر در زمانهاى گوناگون وصيّت كرده است .
در گذشته ملاحظه كرديد كه در آخرين بيمارى پيامبر صلىاللهعليهوآله ، داستان وصيّت كردن آن حضرت به كجا منتهى شد .
آن حضرت در آن لحظات خطير ، مىخواست آخرين سخنان خويش را كه در مورد خليفه و وصىّ و زعيم مردم بود ، بنويسد و بر آن شاهد بگيرد .
هرگاه پيامبر مىخواست نامهاى بنويسد ، يكى از اصحاب بنا به فرمان آن حضرت نامه را مىنوشت و حضرتش آن را مهر مىكرد
و بر آن شاهد مىگرفت . آنگاه براى قبايل عرب يا سران غيرعرب مىفرستاد .
آن حضرت در آخرين ساعات عمرش نيز چنين قصدى داشت و مىخواست وصيّتنامهاى بنويسد كه مانع گمراهى مردم در آينده شود .
امّا نگذاشتند ؛ و چنان با او سخن گفتند كه اساس پذيرش پيامبرى او را در جامعه در معرض خطر قرار گرفت .
و در اينجا بود كه آن حضرت سكوت را ترجيح داد .
آرى ، چنان كه مشاهده كرديم ، مسأله جانشينى ، تنها در چنين لحظهاى مطرح نشده بود ، بلكه در سراسر عمر آن حضرت
و در تمام لحظات حسّاس ، جنگها ، صلحها و ساعات خطير از حيات اسلام ، اين مسأله در تمام ابعادش اعلام گشته بود .
تا آنجا كه با همه اختناق دوران بعد از وفات پيامبر صلىاللهعليهوآله و با همه قتل و غارتهاى امويان و عبّاسيان ،
و با همه جنايتها و دست و پا بريدنها ـ براى اينكه اين ميراثها نقل نشود ـ باز هم مىبينيم امروز
اين نصوص معتبر از مصادر درجه اوّل مكتب خلفا به دست ما رسيده است .
-
-
مدیر بازنشسته
براى اينكه اين بحث « ختامه مسك » شود ، در اينجا دو حديث از مكتب خلفا درباره وصى و وصيّت پيامبر (ص) نقل مىنماييم :
حديث اوّل
ــ طبرانى و ديگر محدّثان بزرگ مكتب خلفا ، از سلمان ، صحابى بزرگوار پيامبر صلىاللهعليهوآله ، روايت كردهاند كه گفت :
به پيامبر عرض كردم : يا رسول اللّه! هر پيامبرى را وصىّاى مىباشد . پس وصىّ شما كيست؟
پيامبر در جواب من سكوت فرمود ؛ تا اينكه بعد از آن مرا ملاقات كرد و مرا خواند و فرمود :
«اى سلمان!» من به سرعت به سوى او شتافتم و گفتم : لبّيك!
فرمود : «مىدانى وصىّ موسى كه بود؟»
گفتم : آرى ، يوشع بن نون بود .
فرمود : «به چه سبب او ـ وصىّ موسى ـ بود؟»
گفتم : براى آنكه در آن زمان او (يوشع) اعلم ايشان بود .
پيامبر فرمود :
«پس وصىّ من ، و محلّ اسرار من ، و بهترين كسى كه بعد از خود باقى مىگذارم،
كسى كه وعدههاى مرا وفا مىكند ، و دين مرا ادا مىكند ، علىّ بن ابى طالب است».
-
-
مدیر بازنشسته
ــ بررسى حديث
سائل از پيامبر در اين حديث ، « سلمان » ، صحابى بزرگوار پيامبر صلىاللهعليهوآله ، مىباشد .
سلمان پيش از آنكه صحبت پيامبر را درك بنمايد ، نخست در «جى» اصفهان زندگى مىكرده و فرزند يك نفر از بزرگان مجوس بوده است .
سپس طىّ برخورد با قافلهاى از نصارا ، به دين نصرانيّت رغبت مىنمايد و از خانه پدر گريخته همراه با آن قافله از ايران خارج مىشود .
پس از آن ، ساليان دراز در ديرهاى راهبان نصارا در شام و عراق درك صحبت بزرگان علماى نصارا نموده نزد ايشان كتب انبياى گذشته ـ
مانند تورات و انجيل و زبور ـ و سيره و روش پيامبران و اوصيا و امم ايشان را مىآموزد ، و به راهنمايى ايشان رهسپار مدينه مىشود
تا خدمت پيامبر خاتم صلىاللهعليهوآله برسد .
پس از درك اين فيض عظيم ، و اسلام آوردن ، و قرار گرفتن در زمره نزديكترين صحابه پيامبر ، از حضرتش چنين سؤال مىكند :
«هر پيامبرى را وصىّاى مىباشد ، وصىّ شما كيست؟»
پيامبر جواب سؤال او را نمىدهد .
آيا سكوت پيامبر صلىاللهعليهوآله در اينجا بدين سبب بوده است كه تعيين وصى بر جماعتى از اصحاب بسى گران بوده ،
و پيامبر از ايشان نگرانى داشته است؟! و شايد سلمان در حضور ايشان سؤال نموده باشد؟!
ما در سيره پيامبر مواردى از اينگونه نگرانىها را ديدهايم . مانند داستان نكاح آن حضرت با زينب دختر جحش ، مطلّقه زيد
(پسر خوانده پيامبر) كه خداوند در اينباره به ضرتش چنين مىفرمايد : «و در نفس خود پنهان مىدارى آنچه را كه خدا آشكار مىسازد ،
و از مردم بيم دارى» . (85)
سكوت پيامبر در جواب سلمان ، مىتواند مانند داستان نكاح زينب باشد .
به هر حال پيامبر صلىاللهعليهوآله پس از آن ، سلمان را ملاقات نموده به او مىگويد : «مىدانى وصىّ موسى كه بود؟»
سلمان مىگويد : گفتم : آرى ، يوشع بن نون .
پيامبر صلىاللهعليهوآله دوباره از سلمان مىپرسد : «چرا يوشع وصىّ موسى بود؟»
سلمان در جواب مىگويد : يوشع آن روز اعلم ايشان (بنىاسرائيل) بود .
در اين هنگام پيامبر مىفرمايد :
«پس وصىّ من ، و نگاهدارنده سرّ من ، و بهترين بازمانده بعد از من ، و آنكه وعدههاى
مرا وفا مىنمايد و دين مرا ادا مىكند ، علىّ بن ابى طالب است» .
در اين گونه جوابگويى پيامبر چند حكمت است :
از سلمان ـ كه به فرموده اميرالمؤمنين : «علم اوّل و علم آخر را آموخته بود»
یعنی (علم كتب گذشته و علم سيره و سنّت پيامبران گذشته را از علماى اهل كتاب آموخته بود
و از پيامبر خاتم علم قرآن و سنّت را فراگرفته بود) ـ مىپرسد :
«وصىّ موسى كه بود؟»
پس از آنكه سلمان گفت : «يوشع» ، از او مىپرسد :
«چرا يوشع وصىّ موسى بود؟»
دوباره سلمان جواب مىگويد : به سبب آنكه او اعلم ايشان (امّت موسى) بود .
پيامبر پس از يادآورى سلمان به سبب وصايت يوشع ، و اينكه چون او اعلم اهل زمانش بود وصىّ موسى گرديد ، فرمود :
«پس على وصىّ من است» .
يعنى بنابر آنچه گفتى ـ كه به سبب اعلم بودن يوشع ، او وصىّ موسى شد ـ على نيز بدين سبب وصىّ من مىباشد .
در اين پرسش و پاسخ بين پيامبر صلىاللهعليهوآله و سلمان ، مقصود اصلى آگاه كردن مسلمانان است كه :
- ـ وصايت على از پيامبر نه به سبب آن بوده كه خويشاوند پيامبر و عموزادهاش بوده ؛ چه عبّاس نيز عموى او بوده است .
- ـ و نه به سبب دامادى پيامبر صلىاللهعليهوآله بوده ؛ كه شايد در آن روز پيامبر داماد ديگرى نيز داشته است .
- ـ و نه به سبب فداكارىهاى او در جنگ بامشركان بوده ؛ گرچه مانند او كسى در جنگها فداكارى مؤثّر نداشته است .
- ـ و نه به سبب پيشى گرفتن او در اسلام آوردن بوده است .
- ـ و نه به سبب اينكه او ـ برخلاف بقيّه صحابه ـ هرگز بت نپرسيده است ... .
همه آنها و غير آنها كه در حضرتش بوده ، در حساب اسلام فضيلت است ، ولى وصىّ پيامبر در درجه اوّل مسؤول حفظ شريعت آن پيامبر است .
پس بايد اعلم ايشان به شريعت پيامبر باشد ، و حضرت على عليهالسلاماعلم صحابه به اسلام بوده است .
در گفتار سلمان شهادت است بر آنكه پيامبران گذشته را نيز وصى بوده است ، و چنين شهادتى از سلمان براى بعضى از مسلمانان
از قبيل «بَلَى وَلَـكِن لِّيَطْمَـلـءِنَّ قَلْبِى»مىباشد ، و براى بعضى از مسلمانان كه از منافقان بودهاند ، روشنگرتر از فرمايش شخص پيامبر است .
-
-
مدیر بازنشسته
.
حديث دوم
صحابى ديگر پيامبر ، بريده (86) نيز چنين روايت مىكند و مىگويد :
پيامبر فرمود :
هر پيامبرى را وصىّاى مىباشد ، و على وصىّ من و وارث من مىباشد. (87)
اهميّت تعيين امام على (عليهالسلام) به عنوان وصىّ بلافصل پيامبر( صلىاللهعليهوآله)
دانشمندان مكتب خلفا در طول قرنهاى گذشته ، كوششهاى فراوانى داشتهاند تا آنچه نص حديث از پيامبر صلىاللهعليهوآله درباره
امامت حضرت على عليهالسلامروايت شده است ـ مانند حديث غدير و حديث منزلت : «أَنتَ مِنّى بِمَنزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسى» ـ تأويل نموده
در دلالت آن بر امامت حضرتش خدشه وارد آورند ، و اين نصوص را به معناى فضيلت آن حضرت تأويل نمايند .
سپس در برابر اين احاديث ، درباره ديگر خلفا ، احاديثى بسيار برتر و بالاتر ، آنقدر ساخته و پرداخته و روايت كردهاند
كه احاديث فضايل امام على در برابر آن ، بسيار ناچيز مىنمايد .
از آنجا كه احاديث وصايت امام على عليهالسلام و اخبار آن بر تعيين ايشان توسّط پيامبر به جانشينى پس از خود دلالت قاطع دارد ،
و نيز دلالت همه احاديث ديگر را بر امامت آن حضرت مشخّص و آشكار مىسازد ، مكتب خلفا از زمان عايشه تا هفت صد سال بعد از او ،
در تحريف و كتمان الفاظ احاديث وصايت امام على عليهالسلام كوشش فراوانى داشتهاند ، كه ده نوع از فعاليّتهاى ایشان را ،
در بيش از هشتاد صفحه از جزء اوّل کتاب گران قدر« معالم المدرستين » تألیف علامه سید مرتضی عسکری (ره) بررسى شده است .
در اينجا به بررسى چند نمونه از مهمترين اقدامات آنان ، يعنى كتمان و حذف الفاظ احاديثى كه پيامبر در آنها صفت « وصى »
را درباره اميرالمؤمنين عليهالسلام به كار برده است ، اكتفا مىنماييم :
-
کلمات کلیدی این موضوع
مجوز های ارسال و ویرایش
- شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
- شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
- شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
- شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
-
مشاهده قوانین
انجمن