صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 22

موضوع: تعیین حافظان اسلام پس از پیامبر اکرم (ص) توسط خداوند متعال

  1. #1
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2010/01/09
    محل سکونت
    *گیلان-املش*
    سن
    31
    نوشته ها
    5,954

    New 1 تعیین حافظان اسلام پس از پیامبر اکرم (ص) توسط خداوند متعال




    خداوند ، حافظان اسلام پس از پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را تعيين فرموده

    و پيامبر (ص) اين امر را به امّت تبليغ نموده است .






    مقدّمه



    مكتب امامت مى‏گويد :

    « پيشوا و زمامدار امّت ، همان اوصياى پيامبر مى‏باشند ؛ و اين امر انتصابى است ، نه انتخابى .»




    مكتب امامت مى‏گويد كه تعيين پيشوا (اوصياى پيامبر) از طريق انتصاب مى‏باشد .

    و اين انتصاب از طرف خداست ، نه از جانب پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و نه از جانب مردم .

    خداوند متعال پيشوا را نصب مى‏كند ، و پيامبر تعيين و انتصاب الهى را به مردم تبليغ مى‏نمايد.

  2. #2
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2010/01/09
    محل سکونت
    *گیلان-املش*
    سن
    31
    نوشته ها
    5,954

    پیش فرض

    امامت در مكتب اهل بيت (عليهم‏السلام)



    در مكتب اهل بيت عليهم‏السلام مسأله امامت به صورت ديگرى مطرح مى‏شود ، و چنان كه ديديم امامت بر اساس انتصاب الهى شكل مى‏گيرد .

    پيشوايان اين مكتب و دانشمندان آن به اين آيه از قرآن كريم استناد مى‏كنند :


    «وَ إِذِ ابْتَلَى إِبْرَا هِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَـتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّى جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا» (22)



    خداوند ابراهيم را با كلماتى امتحان كرد . او با كمك الهى از امتحان با سرافرازى بيرون آمد .
    در نتيجه خداوند فرمود : من تو را امام مردم قرار دادم .





    ــ كلماتى كه با آن ، خداوند متعال ابراهيم خليل (عليه‏السلام ) را امتحان فرمود در چه زمينه‏اى بوده است؟

    ــ آيا در آن از كشتن فرزند دلبندش ، اسماعيل ، سخن رفته بوده؟

    ــ و يا جنگ با طاغوت بزرگ زمان ، نمرود؟

    ــ و يا در مورد رفتن به آتش نمرود ، و سوختن با نهايت خشنودى فرمان رسيده است ؟ يا همه اينها بوده است؟



    از متن آيه دقيقا روشن نيست؛ هر چه بوده حادثه يا حوادثى بس عظيم بوده كه براى ابراهيم خليل امتحانى بزرگ محسوب شده است .

    در هر حال آنگاه كه اين پيامبر بزرگ از پيچ و خم اين امتحانات به سلامت گذشت ، و مانند هميشه عمرش سربندگى و اخلاص

    به درگاه ربوبى ساييد ، به مقام والاى امامت نائل شد . مقام امامت ، آن هم پس از نيل به نبوّت و رتبه اولوالعزمى و خلّت (دوستى خداوند)

    چه مقامى مى‏تواند باشد كه نيل بدان ، ابراهيم عليه‏السلام را آن چنان به وجد مى‏آورد كه آن را براى فرزندانش نيز درخواست مى‏كند!


    ابراهيم با شنيدن اين پيام ا لهى و رسيدن به اين مرتبت عظمى ، به اقتضاى بشريت از خداى خويش تقاضا مى‏كند كه

    اين مرتبت در فرزندان وى هم باقى بماند . او به مناسبت طبيعت بشرى ، دوستدار فرزندان خويش است و مى‏خواهد كه

    آنها هم به اين سرفرازى باطنى برسند . لذا عرضه مى‏دارد:

    « وَمِنْ ذُرِّيَّتى » : « آيا از ذرّيه من نيز ؟ »

    خداوند متعال جواب مى‏فرمايد : « لاَ يَنَالُ عَهْدِى الظَّــلِمِينَ » (23) « امامت عهد خاصّ من است با بنده‏ام ، و اين عهد ، به اشخاص ستمكار و ظالم نمى‏رسد » .




    ظالم كيست ؟

    در عرف و فرهنگ قرآن ،

    ــ گاهى به كسى كه به خودش ظلم مى‏كند ، ستمكار گفته مى‏شود .

    مثلاً كسى كه بت مى‏پرستد يا خودكشى مى‏نمايد ، به خود ستم كرده ، بنا بر اين ، اسلام بدو ظالم مى‏گويد .


    ــ و گاهى به كسى كه ديگران را مورد ستم قرار مى‏دهد و به حقوقشان تجاوز مى‏كند ، ستمكار گفته مى‏شود .

    مانند كسى كه مال مردم را مى‏برد يا از ايشان ربا مى‏گيرد و يا به ناموسى تجاوز مى‏كند .


    بنا بر اين ، به طور كلّى هر كسى كه به هر عنوان خداى متعال را نافرمانى بكند ، در بينش قرآن و اسلام ظالم خواهد بود . (24)

    آن كسى كه لحظه‏اى در ستم به خود و ديگران به سر برده است ، بر اساس موازين دقيق نظام ربوبى ، ظالم است و سزاوار عهد خدايى (امامت) نيست .

    بنا بر اين ، بر اساس اين استدلال قرآن ، امام بايد معصوم باشد .










    گذشته از اين آيه كريمه ، در جاهاى ديگرى از قرآن كريم نيز از امامت سخن رفته

    و در آنها امام براساس جعل و قرارداد الهى معرّفى شده است .




    مانند :«وَ جَعَلْنَـهُمْ أَلـإمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَ أَوْحَيْنَآ إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَ تِ وَ إِقَامَ الصَّلَوةِ وَ إِيتَآءَ الزَّكَوةِ وَ كَانُواْ لَنَا عَـبِدِينَ » (25)



    « ايشان را امامان و پيشوايانى قرار داديم كه به امر ما هدايت مى‏كردند ، و به ايشان مجموعه كارهاى خوب ،
    به ويژه برپا داشتن نماز و اداى زكات را وحى فرموديم و ايشان براى ما بندگانى مطيع بودند . »





    «وَ جَعَلْنَا مِنْهُمْ أَلـإمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُواْ وَ كَانُواْ بِـٔايَـتِنَا يُوقِنُونَ» (26)



    « برخى از ايشان (بنى‏اسرائيل) را امامانى قرار داديم كه به امر ما هدايت مى‏كردند ؛
    آنگاه كه صبر و خويشتن‏دارى كردند و در يقين به آيات ما پا برجا بودند . »





    بنا بر اين ، بر اساس قرآن كريم ،

    مسأله امامت در مكتب اهل بيت تنها براساس تعيين و جعل و قرارداد الهى امكان‏پذير است و بس .

  3. #3
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2010/01/09
    محل سکونت
    *گیلان-املش*
    سن
    31
    نوشته ها
    5,954

    پیش فرض

    مسأله بعدى كه در امامت مطرح است ، مسأله عصمت امام مى‏باشد كه در آيه 124 از سوره بقره (به هنگام سخن گفتن درباره امامت ابراهيم عليه‏السلام)

    بدان تصريح شده است و ما آن را به اختصار مورد بحث قرار داديم .


    اينك اگرباز به قرآن رجوع كنيم ، اين آيه شريفه را ملاحظه خواهيم نمود :
    «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا» (27)
    « جز اين نيست كه خداوند مى‏خواهد هرگونه پليدى و گناه را از شما اهل بيت دور كند، و شما را كاملاً پاك و منزّه گرداند . »





    كلمه « اهل البيت » كه در اين آيه به كار رفته است ، از اصطلاحات شرعى است كه به وسيله قرآن كريم وضع شده است .

    پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نيز با قاطعيّت تمام افراد اين گروه را تعيين فرموده است . (28)




    پيامبر(ص) ، على و فاطمه و حسن و حسين را زير كساى خويش جمع فرمود و اين آيه را كه درباره ايشان نازل گشته بود ، قرائت فرمود .

    و بدين وسيله دقيقا معيّن كرد كه زنان وى در شمار اهل بيت نيستند . لذا « اهل البيت » نام خاصّ اين گروه شد

    و هرجا در اسلام سخن از اهل بيت گفته شود ، مقصود اينان هستند و همين‏ها معصوم مى‏باشند .





    اين دومين شرط امامت بود .

  4. #4
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2010/01/09
    محل سکونت
    *گیلان-املش*
    سن
    31
    نوشته ها
    5,954

    پیش فرض

    مدارك و مصادر ما در مورد تفسير آيه و دلالت صريح آن بر عصمت خاندان پيامبر ، بسيار فراوان است . ما تنها به اندكى از آنها بسنده مى‏كنيم .

    در ابتدا روايتى را نقل مى‏كنيم :



    ــ عن ابن عبّاس قال : قال رسول اللّه‏ :

    « إنّ اللّه‏ قسم الخلق قسمين ، فجعلنى فى خيرهما قسما ؛ فذلك قوله : وأصحاب اليمين وأصحاب الشّمال .

    فأنَا من أصحاب اليمين ، وأنا خير أصحاب اليمين ... ثمّ جعل القبائل بيوتا ، فجعلنى فى خيرها بيتا ؛

    فذلك قوله : «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا» فإنَا وأهل بيتى مطهرون مِنَ الذّنوب» . (30)








    ــ نظريه مفسّران در مورد تفسير اين آيه عن قتادة رضى‏الله‏عنه فى قوله : «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا»قال :

    هم أهل بيت طهّرهم اللّه‏ مِنَ السّوء واخْتصّهم برحمته (برحمة منه) (31)



    ــ قال الطبرى : إنّما يريد اللّه‏ ليذهب عنكم الرّجس أهل البيت ، يقول :

    إنّما يريد اللّه‏ ليذهب عنكم السّوء والفحشاء يا أهل بيت محمّد ، ويطهّركم مِن الدنس الّذى يكون فى أهل معاصى اللّه‏ . (32)





    ــ قال الزمخشرى : واستعار للذّنوب : الرّجس ، وللتّقوى : الطّهر ، لأنّ عرض المقترف
    للمقبّحات يتلوث بها ويتدنّس كما يتلوّث بدنه بالأرجاس . (33)





    ــ قال الرّازى : فقوله تعالى : «لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ» : أى يزيل عنكم الذّنوب «ويطهّركم» أى يلبسكم خلع الكرامة . (34)





    ــ قال البيضاوى : «إنّما يريد اللّه‏ ليذهب عنكم الرجس» الذنب المدنس لعرضكم ... «ويطهّركم» من المعاصى «تطهيرا» .

    واستعارة الرّجس للمعصية والترشيح بالتّطهير للتنفير عنها . (35)




    ــ قال المراغى : إنّما يريد اللّه‏ ليذهب عنكم السّوء والفحشاء يا أهل بيت الرّسول ، ويطهّركم من دنس الفسق والفجور الّذى يعلق بأرباب الذّنوب والمعاصى . (36)







    لغويّون نيز در معانى «رجس» كلماتى دارند كه تطهير از آن به عصمت منتهى خواهد بود :


    ــ راغب اصفهانى مى‏گويد : «رجس چيز پليد است» . گفته مى‏شود : «رجل رجس» :

    «مردى پليد» ، و «رجال أرجاس» : «مردانى پليد» .

    خداوند مى‏فرمايد : «رجس من عمل الشّيطان» : «پليدى‏اى است از عمل شيطان» .

    و پليدى به چهار صورت ممكن است وجود داشته باشد : يا از نظر طبيعت ، يا از جهت عقلانى ، يا از نظر شرعى و يا از همه اين جهات مثل مردار .

    زيرا مردار هم از نظر شرع پليد است ، هم از نظر عقل و هم از نظر طبيعت انسانى . پليد از نظر شرع چيزهايى است مثل قمار و شراب . برخى گفته‏اند كه

    اينها از نظر قضاوت عقل هم پليد محسوب مى‏شوند ...» . (37)





    ــ ابن اثير ، لغوى مشهور در النّهايه مى‏نويسد :

    الرجس : القذر . وقد يعبّر به عن الحرام والفعل القبيح. رجس چيز پليدى است ، و گاهى نيز گفته شده مقصود از آن ، كار حرام و عمل قبيح است . (38)




    ــ علاّمه ابن منظور گفته است :

    الرجس : القذر . وقد يعبّر به عن الحرام والفعل القبيح والعذاب واللّعنة والكفر

    رجس پليدى است . و گاهى از حرام و كار قبيح و عذاب و لعنت و كفر به رجس تعبير مى‏گردد . (39)






    ــ فيروز آبادى مى‏گويد :

    الرجس : القذر وكلّ ما استقذر من العمل ، والعمل المؤدّى إلى العذاب ، والشّكّ والعقاب والغضب.

    رجس پليدى و هر عمل بد و آلوده و هر كار كه به عذاب و شك و جزاى بد و خشم منتهى شود ، مى‏باشد . (40)






    ــ جوهرى نوشته است :

    الرجس : القذر ، و قال الفراء فى قوله تعالى : «وَيَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذينَ لا يَعْقِلُونَ» إنّه العقاب والغضب . (41)

    عبدالقادر رازى نيز در مختار الصحاح ، بدون اندك تغييرى همين معنى را براى رجس ذكر كرده است . (42)





    ــ فيومى گفته است :
    الرجس : النتن ، والرجس : القذر . قال الفارابى : وكلّ شى‏ء يستقذر فهو رجس .

    وقال النقاش : الرجس : النجس . وقال فى البارع : وربّما قالوا : الرجاسة والنّجاسة ، أى جعلوهما بمعنى . (43)




    ــ ابن‏فارس مى‏گويد :

    الرجس : القذر لانّه لطخ وخلط . (44)




    ــ حبيش تفليسى :

    بدان كه رجس در قرآن سه وجه باشد . وجه نخستين رجس به معناى سيكى و قمار و بت و تير مقامرى بود ...

    ووجه دوم رجس به معناى كفر و نفاق بود ... ووجه سيم رجس به معناى كردار بد بود . (45)

  5. #5
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2010/01/09
    محل سکونت
    *گیلان-املش*
    سن
    31
    نوشته ها
    5,954

    پیش فرض

    « بررسى شرط انتصابى بودن »




    در مكتب اهل بيت چنان كه ديديم امامت انتصابى است ، و اين انتصاب بايد از جانب خداوند باشد ،

    و پيامبر (ص) فقط وظيفه دارد كه آن را تبليغ كند ، نه اينكه صاحب مقام امامت را تعيين و يا زمامدارى او را توصيه كند .


    همچنان كه پيامبر اكرم نماز را تبليغ مى‏نمايد و در اين كار فقط فرمانبردار خدا و پيام‏آور اوست ، و حج را تبليغ مى‏كند

    و آن هم به دستور خداست و ... در مسأله امامت نيز به همين شكل است .

    او امامت را از جانب خداوند تبليغ مى‏كند و نصب و تعيين از سوى ربّ العالمين است .

    پس آنچه كه حضرت رسول اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آلهدربا ره امامت بيان مى‏كند ، مانند همان‏هايى است كه درباره نماز و حجّ و زكات و جهاد مى‏گويد

    و بيان مى‏كند و توضيح مى‏دهد .


    او درباره نماز مى‏گويد : نماز را چنين بخوانيد ، در ابتدا اين گونه وضو بگيريد ، سوره حمد را در ركعت اوّل و دوم بخوانيد ،

    در ركوع چنين كنيد و در سجده چنان . و مى‏گويد كه نماز را چند ركعت بخوانيد ، و يا مقارنات و مقدّمات آن را چگونه بجا آوريد .

    همان‏گونه كه اين موارد را پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله از سوى خودش نمى‏گويد و از جانب خداوند بيان مى‏كند و سخن او را تبليغ مى‏نمايد ،

    آنچه كه در مورد مسأله امامت نيز گفته است از جانب حق تعالى مى‏باشد ؛ «وَ مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْىٌ يُوحَى»

    اينك برخى از احاديث و سخنانى را كه از آن حضرت در مسأله امامت در دست داريم ، به دو دسته متمايز تقسيم نموده ، به طور مختصر بررسى مى‏نماييم .

  6. #6
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2010/01/09
    محل سکونت
    *گیلان-املش*
    سن
    31
    نوشته ها
    5,954

    پیش فرض

    اثبات امامت عموم اهل بيت (عليهم‏السلام)

    در اين دسته از احاديث ، نام خاصّ هيچ يك از امامان وجود ندارد ، ولى امامت عموم اهل بيت عليهم‏السلام در آنها مطرح شده است .

    ما در اينجا دو نمونه از اين گروه از احاديث را ارزيابى مى‏كنيم :


    1 - حديث ثقلين

    روايت اوّل را از صحيح مسلم (47) نقل مى‏كنيم كه البته در ده‏ها كتاب معتبر ديگر از مكتب خلفا ، چون مسند احمد ، سنن دارمى ، سنن بيهقى

    و مستدرك الصّحيحين (48) ، نيز وجود دارد :


    زيد بن ارقم مى‏گويد :



      • در بين راه مكّه و مدينه (در سفر بازگشت از حجّة الوداع) در كنار آبگيرى كه «خم» نام داشت ، پيامبر در ميان مردم چنين خطبه خواند :

        « اى مردم! آگاه باشيد من نيز بشرى هستم . نزديك است مرا [به عالم بقا ]بخوانند ، و من اجابت دعوت حق كنم .

        من دو چيز گرانمايه در ميان شما به ميراث مى‏گذارم :

        « كتاب خدا » كه در آن هدايت و نور مى‏باشد . آن را رها نكنيد و بدان چنگ زنيد ؛
        و
        « خاندانم » . شما را در مورد اهل بيتم يادآور خدا مى‏شوم » .




    [و بنا به نسخه مستدرك ، اضافه مى‏فرمايد :]



      • « هوشيار باشيد كه شما پس از من با اين دو بازمانده چگونه رفتار مى‏كنيد . اين دو هرگز از هم جدا نخواهند شد تا در حوض كوثر بر من وارد شوند» .





    با تكيه بر اين جمله اخير از گفتار پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله است كه ما معتقديم يكى از امامان اهل بيت ـ كه تعدادشان نيز در روايات معتبر ديگر

    تعيين شده است ـ بايد چنان عمرى دراز داشته باشد كه تا پايان جهان زنده بماند ، و در نتيجه همدوش و قرين كتاب خدا براى هميشه در

    جامعه بشرى موجود باشد و فرموده پيامبر در مورد عدم جدايى اين دو راست آيد .







    شبيه به همين سخن را جابر از خطبه عرفه پيامبر نقل مى‏كند ، مى‏گويد :


      • من پيامبر را در ايّام حج در عرفه مشاهده كردم . آن حضرت بر ناقه خويش به نام «عضباء» سوار بود

        و براى مردم چنين خطبه مى‏خواند :

        « ... اى مردم! من در ميان شما چيزى گذاردم كه اگر بدان چنگ زنيد و از آن دست برنداريد هرگز گمراه نمى‏شويد ؛

        كتاب خدا و عترتم كه اهل بيت من مى‏باشند . »





    ترمذى پس از نقل اين سخن اضافه مى‏كند كه اين حديث از ابوذر ، ابو سعيد خدرى ، زيد بن ثابت و حذيفة بن اسيد نيز نقل شده است . (49)


    در اين روايت ، پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله اهل بيت خويش را در كنار قرآن قرار داده هدايت را به دست ايشان و قرآن مى‏داند ،

    و چنگ زدن به دامان ايشان را موجب نجات قطعى از گمراهى و ضلالت بيان مى‏كند . و مى‏فرمايد كه هوشيار باشيد و دقّت كنيد

    كه چگونه بعد از من با اين دو رفتار خواهيد كرد ، و بدانيد كه اين دو هيچ وقت از هم جدايى ندارند و در حوض كوثر

    (محلّ ورود نجات يافتگان رستاخيز) بر من وارد خواهند شد .



    اينكه كتب آسمانى امام مردمند و پيشواى فكر و اعتقاد و اخلاق و عمل مردم از وجهه نظرى هستند ، يك مسأله مسلّم قرآنى است . (50)

    با توجّه و تكيه بر همين اصل ، در كنار قرآن قرار گرفتن اهل بيت پيامبر ، امامت ايشان را نيز اثبات مى‏نمايد .



    به بيانى ديگر ، اسلام از جنبه نظرى در قرآن كريم تصوير و طرح شده ،

    و در وجهه عملى و تجسّم خارجى در اهل بيت عليهم‏السلام خودنمايى مى‏كند .


    بنا بر اين ، ما وقتى كه امامت قرآن را در وجهه نظرى پذيرا شديم ، امامت اهل بيت را در وجهه عملى نيز بايد بپذيريم .



    علاوه بر اين از آنجا كه به گفته پيامبر هدايت منحصر در اين دو ميراث گرانقدر اوست ،

    و مى‏دانيم هدايت قرآن در كليّات مسائل اعتقادى ، اخلاقى و عملى اسلام است ،

    پس ناگزير توضيح و تبيين اسلام قرآنى ، وظيفه و كاركرد اهل بيت عليهم‏السلام خواهد بود تا هدايت اتمام پذيرد و كامل گردد .



    ناگفته نماند كه اين روايت آن قدر به صورت‏هاى مختلف و به وسيله افراد متفاوت نقل شده كه

    بازگويى و بررسى همه آنها محتاج مجالى خاص است . ما در اينجا فقط درصدد آن بوديم كه با تكيه بر اين حديث ،

    روشن سازيم كه رسول اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آلهبه فرمان الهى امامت را منحصر در اهل بيت خويش كرده و آنها را قرين و همدوش قرآن قرار داده است .

  7. #7
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2010/01/09
    محل سکونت
    *گیلان-املش*
    سن
    31
    نوشته ها
    5,954

    پیش فرض

    2 . روايات تعداد ائمّه


    در گروه ديگرى از روايات ، تعداد ائمّه و خلفا و زمامداران بعد از آن حضرت تعيين شده ، ولى نامى از افراد ايشان به ميان نيامده است .

    اين روايات را تا به حال من از چهار نفر از صحابه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله يافته‏ام كه جابر بن سمره يك تن از ايشان است .

    روايات او را در صحيح مسلم و بخارى ، سنن أبي داوود ، سنن ترمذى ، مسند طيالسى ، مسند احمد و ... مى‏توان يافت .

    در اينجا روايات جابر را از نسخه صحيح مسلم نقل مى‏نماييم . (51)


    او مى‏گويد :


      • من با پدرم به محضر رسول اكرم رفته بوديم . آن بزرگوار فرمود :

        « هميشه و هميشه دين باقى خواهد ماند تا هنگام برپا شدن رستاخيز ؛

        تا وقتى كه بر شما دوازده خليفه باشند كه همه ايشان از قريشند . »







    در اين روايت بيش از اين نقل نشده است ، ولى اميرالمؤمنين على عليه‏السلام در نهج البلاغه قسمتى را كه از آن حذف شده است ،

    چنين بيان فرموده‏اند :


      • امامان از قريشند كه درخت آن را در خاندان هاشم كِشته‏اند ، و اين مقام جز براى ايشان صلاحيّت ندارد ،

        و واليان و زمامدارانى غير از ايشان براى مردم سزاوار نيستند . (52)






    در روايت ديگر كه در مسند احمد و مستدرك حاكم و... نقل شده است ، مردى به نام مسروق كه راوى روايت است مى‏گويد :



      • در كوفه نزد عبداللّه‏ بن مسعود نشسته بوديم و او به ما قرآن درس مى‏داد . مردى از وى سؤال كرد :

        اى ابو عبدالرّحمان! آيا شما از پيامبر نپرسيديد كه اين امّت چند خليفه خواهد داشت؟

        عبداللّه‏ در جواب اين مرد گفت : از آن هنگام كه من به عراق آمده‏ام ، كسى جز تو از من اين سؤال را نكرده است .

        آنگاه افزود : آرى ما از پيامبر از اين مسأله سؤال كرديم و آن حضرت فرمود :

        « اثنى عَشَر كَعِدّةِ نُقَباءِ بَنى إسْرائيل . »
        « دوازده تن ، به تعداد نقيبان بنى‏اسرائيل . » (53)





    اين روايت از انس بن مالك و عبداللّه‏ بن عمرو بن العاص نيز نقل شده است . البته هر كدام از اين روايات را افراد متعدّدى نقل كرده‏اند

    كه در نتيجه ، روايتشان به حدّ تواتر مى‏رسد و كاملاً مورد اطمينان است .

  8. #8
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2010/01/09
    محل سکونت
    *گیلان-املش*
    سن
    31
    نوشته ها
    5,954

    پیش فرض

    « تفسير حديث و سرگردانى شارحان اهل سنت »


    در اين‏گونه احاديث ، شارحان و صاحب‏نظران اهل سنّت سخت به بن‏بست رسيده‏اند ، و نتوانسته‏اند معنايى در خور عقايد مقبول در مكتب خلفا

    براى آن بيابند و دقيقا معيّن كنند كه : اين دوازده تن كيانند؟ چگونه يك گروه دوازده نفرى كه پشت سر هم مى‏آيند تا روز قيامت دوام مى‏آورند

    و باقى مى‏مانند؟ آيا اين گروه كه عزّت و سربلندى اسلام با آنها پيوند دارد ، چه ويژگى‏هايى مى‏توانند داشته باشند؟ آيا هر كس با هرگونه

    شخصيّت ، مى‏تواند حائز اين مقام باشد يا حتما لازم است خليفه‏اى عادل باشد؟





    ــ فقيه مشهور ، ابن العربى در شرح سنن ترمذى مى‏گويد :
      • ما خلفاى پس از رسول خدا را مى‏شماريم . اينان را چنين مى‏يابيم :

        1 . ابوبكر
        2 . عمر
        3 . عثمان
        4 . على
        5 . حسن
        6 . معاويه
        7 . يزيد بن معاويه
        8 . معاوية بن يزيد
        9 . مروان
        10 . عبدالملك بن مروان
        11 . وليد
        12 . سليمان
        13 . عمر بن عبدالعزيز
        14 . يزيد بن عبدالملك
        15 . مروان بن محمّد بن مروان
        16 . سفّاح
        17 . منصور ... .

        او همين‏طور شمارش خلفا را ادامه مى‏دهد و بيست و هفت تن ديگر از ايشان را تا عصر خويش (سال 543 ق) مى‏شمرد . آنگاه مى‏گويد :

        اگر ما دوازده تن از ايشان را از ابتداى خلافت بشماريم وآن كسانى را كه به ظاهر خلافت نبوى را داشته‏اند در نظر گرفته باشيم ،

        مى‏بينيم كه تا سليمان بن عبدالملك دوازده تن مى‏شوند . امّا اگر آنها را كه در واقع خلافت نبوى را دارا بوده‏اند (يعنى عدالت داشته‏اند)بشماريم ،

        پنج تن بيشتر از اين گروه را نخواهيم داشت كه عبارتند از خلفاى چهارگانه نخستين و عمر بن عبدالعزيز .

        بنا بر اين ، من معنايى براى اين حديث نمى‏دانم . (54)





    ــ قاضى عياض ، محدّث نامدار مكتب خلفا ، در جواب اين سؤال كه : بيش از دوازده تن به خلافت رسيده‏اند ؟! مى‏گويد :


      • اين سخن اعتراضى است باطل ؛ زيرا پيامبر نفرموده است كه : غير از دوازده تن خلافت نخواهند كرد .

        بلكه او گفته است كه چنين تعدادى خواهند بود كه البته بوده‏اند و اين سخنِ حضرت مانع از آن نيست كه خلفا از اين تعداد نيز بيشتر باشند . (55)






    ــ دانشمند ديگرى گفته است :


      • مراد پيامبر اين است كه دوازده خليفه در تمام دوران حيات اسلام تا دامنه قيامت خواهند بود كه به حق عمل خواهند كرد ،

        و در اين گروه توالى و پشت سر هم بودن شرط نيست ...

        بنا بر اين ، مقصود آن حضرت از جمله « پس از آن هرج و مرج خواهد بود» مقدّمات قيامت و فتنه‏ها و آشوب‏هاى پيش از آن ، همانند خروج دجّال مى‏باشد .

        او مى‏گويد :

        منظور از دوازده خليفه ، خلفاى چهارگانه و حسن و معاويه و عبداللّه‏ بن زبير (56) و عمر بن عبدالعزيز مى‏باشند (كه مجموعا هشت تن مى‏شوند)

        و مى‏شود كه مهدى عبّاسى (127 ـ 169 ق) را نيز به آنها اضافه نمود ؛ زيرا او در ميان عبّاسيان مثل عمر بن عبدالعزيز در امويان است

        و نيز ظاهر (يكى ديگر از خلفاى عبّاسى) را مى‏توان افزود به خاطر عدالت و انصافى كه داشته .

        و در نتيجه دو تن باقى مى‏مانند كه يكى از ايشان مهدى (موعود آخر الزّمان) است كه او از اهل بيت مى‏باشد . (57)

        (و ديگرى معلوم نيست چه كسى باشد؟!)








    ــ و نيز گفته‏اند :

    منظور پيامبر در اين حديث اين است كه دوازده تن خليفه در عصر عزّت و شكوت خلافت و قدرت اسلام و انتظام امور آن خواهند بود .

    بنا بر اين ، خلفاى مورد بحث پيامبر كسانى هستند كه اسلام در زمانشان عزيز است و همه مسلمانان در مورد شخص آنان اتّفاق نظر دارند . (58)

  9. #9
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2010/01/09
    محل سکونت
    *گیلان-املش*
    سن
    31
    نوشته ها
    5,954

    پیش فرض

    ــ بيهقى ، محدّث و شارح نامدار مكتب خلفا ، پس از توضيحى در زمينه اين نظر مى‏گويد :

      • اين تعداد با دارا بودن صفات مذكور ، تا عصر وليد بن يزيد بن عبدالملك تكميل شده‏اند ، و از آن پس هرج و مرج و آشوب‏هاى بزرگ به وجود آمده است .

        سپس عبّاسيان به حكومت رسيده‏اند . البته اگر صفات ياد شده را كنار بگذاريم ، از تعداد دوازده تن بيشتر خواهيم داشت .

        و نيز همچنين است اگر خلفاى بعد از آشوب‏ها را در نظر بگيريم . (59)




    در توضيح بيشتر اين نظريّه گفته‏اند :

      • از آن كسانى كه در به خلافت رسيدن مورد اتّفاق بوده‏اند ، در ابتدا خلفاى سه گانه را مى‏شناسيم .

        پس از ايشان على است تا آن زمان كه مسأله حكميت در جنگ صفّين پيش آمد .

        از آن روز به بعد معاويه بر خود نام خليفه نهاد (و اتّفاق در مورد خلافت على از ميان رفت . از آن پس نيز وضع به همين منوال بود تا اينكه)

        بعد از صلح امام حسن همه بر شخص معاويه اتّفاق كردند و بعد از او در مورد فرزندش ، يزيد ، اختلافى به وجود نيامد .

        كار حسين و خلافتش نيز انتظام نيافت ، بلكه به زودى كشته شد . پس از مرگ يزيد نيز دوباره اختلاف كردند كه چه شخصى خليفه باشد .

        تا اينكه نوبت به خلافت عبدالملك بن مروان رسيد . در مورد او اتّفاق عام به وجود آمد . البته مى‏دانيم كه اين اتّفاق بعد از كشته شدن

        عبداللّه‏ بن يزيد (سال 73 ق) پديدار شده است .

        بعد از عبدالملك در مورد چهار فرزندش در خلافت اختلافى نشد . اين چهار تن عبارتند از : وليد ، سليمان ، يزيد و هشام .

        ما بين سليمان و يزيد بنا به وصيّت سليمان ، عمر بن عبدالعزيز خلافت يافت .

        دوازدهمين نفر از اين گروه كه مردم بر ايشان اتّفاق كردند ، وليد بن عبدالملك است كه چهار سال حكومت كرد .






    ــ ابن حجر ، محدّث بزرگ و فقيه مشهور شافعى مذهب مى‏گويد :

      • اين توجيه ، بهترين توجيه براى احاديث ياد شده است. (60)






    ــ ابن كثير ، مورّخ و محدّث و مفسّر نامدار قرن هشتم مى‏نويسد :

      • راهى كه بيهقى رفته و گروهى با او موافقت كرده‏اند (كه مقصود از حديث ، خلفايى هستند كه به طور متوالى تا عصر وليد بن يزيد بن عبدالملك فاسق آمده‏اند)

        راهى است كه در مورد آن تأمّل فراوان است . بيان اين مطلب اينكه خلفا تا عصر وليد بر هر فرض كه حساب كنيم ، از اين تعداد بيشتر هستند .

        دليل ما اين است كه خلفاى چهارگانه ، يعنى ابوبكر و عمر و عثمان و على ، خلافتشان مورد اتّفاق و مسلّم است ...

        بعد از ايشان هم حسن بن على است ، زيرا على در مورد او و خلافتش وصيّت كرد و اهل عراق نيز با او بيعت نمودند ...

        تا زمانى كه او و معاويه صلح كردند . بعد از معاويه هم يزيد ، و پس از او هم معاوية بن يزيد ، سپس مروان ،

        بعد عبدالملك بن مروان ، بعد عمر بن عبدالعزيز ، بعد يزيد بن عبدالملك ، بعد هشام بن عبدالملك ، زمامدار و خليفه شدند .

        پس اين گروه پانزده تن مى‏شوند .

        تازه بعد از اينها وليد بن يزيد بن عبدالملك (كه در عبارت بيهقى دوازدهمين تن شمرده شده است) مى‏باشد .

        و اگر حكومت عبداللّه‏ بن زبير را قبل از عبدالملك به حساب بياوريم به شانزده تن بالغ مى‏شوند .

        با همه اين اشكالات ، در ميان اين دوازده تن خليفه موردِ پسندِ پيامبر (برحسب شمارش ازابتداى خلافت) ، يزيد بن معاويه وارد مى‏شود ،

        و كسى مانند عمر بن عبدالعزيز كه همه بزرگان او را مدح و ستايش كرده‏اند ، خارج خواهد شد . با اينكه او كسى است كه وى را در

        شمار خلفاى راشدين نام برده‏اند و همه در عدالت او اتّفاق دارند و معتقدند كه عصر او از عادلانه‏ترين اعصار در اسلام بوده است .

        حتّى شيعيان نيز بدين مسأله اعتراف دارند .

        اگر كسى بگويد كه ما فقط آن كسانى را در نظر مى‏گيريم كه امّت برايشان اجتماع بكنند ،

        به اين بن‏بست دچار خواهيم شد كه علىّ بن ابى طالب و فرزندش را در شمار خلفا نياوريم ؛ زيرا مردم در مورد خلافت ايشان اتّفاق نكردند

        و هيچ‏كس از اهل شام با اين دو تن برخلافت بيعت ننمودند .







    ــ ابن كثير به دنبال اين سخن اضافه مى‏كند :


      • يكى از دانشمندان در شمار خلفاى دوازده‏گانه ، معاويه و يزيد و معاوية بن يزيد را به حساب آورده ،

        مروان و عبداللّه‏ بن زبير را محسوب نمى‏دارد ؛ زيرا امّت بر هيچ‏يك از ايشان اتّفاق نكرده‏اند .

        من مى‏گويم : اگر اين مسلك را در شمارش خلفا بپذيريم ، بايد ايشان را چنين تعداد كنيم :

        ابوبكر ، عمر ، عثمان ، معاويه ، يزيد ، عبدالملك ، وليد بن سليمان ، عمر بن عبدالعزيز ، يزيد و سپس هشام ، كه اينها ده تن مى‏شوند .

        پس از ايشان وليد بن يزيد بن عبدالملك فاسق است . ولى اين راه اصولاً ممكن نيست كه مورد قبول واقع شود ؛

        زيرا بدين ترتيب لازم مى‏آيد كه على و فرزندش ، حسن را از اين دوازده تن خارج سازيم ، و اين خلاف تصريحات علماى اهل سنّت و شيعه است .

        همچنين خلاف روايتى مى‏باشد كه « سفينه » از پيامبر نقل كرده است كه :

        خلافت پس از من سى سال است ، و بعد از آن پادشاهى گزنده خواهد بود . (61)

  10. #10
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2010/01/09
    محل سکونت
    *گیلان-املش*
    سن
    31
    نوشته ها
    5,954

    پیش فرض

    ــ ابن جوزى در كتاب خويش موسوم به كشف المشكل دو وجه در حلّ اين احاديث آورده است :
      • اوّل : پيامبر اكرم در حديث خويش به حوادثى كه بعد از او و اصحابش اتّفاق مى‏افتاد ، اشاره فرموده است ، و در واقع اصحاب

        آن حضرت با خود او در اين زمينه پيوند دارند و يكسان هستند . پيامبر از حكومت‏هايى كه بعد از خودشان وجود دارد خبر مى‏دهند ،

        و با اين سخنان به عدد خلفاى موجود در اين حكومت‏ها اشاره مى‏فرمايند : شايد مقصود از كلمه « لا يزال الدّين ...» (62) اين باشد كه

        هميشه حكومت برپا و برقرار و عزيز و قدرتمند است تا آنگاه كه دوازده تن خليفه به وجود آيند ، و بعد از آن به شكل ديگرى در مى‏آيد

        كه اوضاع و احوال آن بسيار مشكل‏تر خواهد شد .

        اوّلين فرد از گروه خلفاى پيامبر از بنى‏اميّه ، يزيد بن معاويه مى‏باشد و آخرين فرد ايشان مروان حمار ، و تعداد ايشان سيزده تن است .

        در اين شمارش عثمان و معاويه و عبداللّه‏ بن زبير به حساب نمى‏آيند ؛ زيرا اينان از صحابه مى‏باشند .

        پس اگر از آن تعداد مروان بن حكم را حذف كنيم ـ زيرا در صحابه بودن او ترديد وجود دارد ـ (و يا بدين جهت كه خلافت را با زور

        و غلبه كسب كرده و مردم عصر او با رضايت خاطر با عبداللّه‏ بن زبير بيعت كرده بودند) تعداد دوازده تن تكميل مى‏شود

        (و پيشگويى پيامبر بدين ترتيب به صدق مى‏پيوندد) .

        و آنگاه كه خلافت از بنى‏اميّه بيرون رفت ، فتنه‏ها و آشوب‏هاى بزرگ به وجود آمد و خطرات و حوادث عظيم پديدار شد ،

        و تا زمانى ادامه يافت كه خلافت بر بنى‏عبّاس استقرار يافت . پس از آن هم اوضاع و احوال خلافت تغييراتى آشكار و روشن يافت . (63)






    ــ ابن حجر در كتاب فتح البارى پس از نقل اين سخن به ردّ آن مى‏پرازد و اشكالات آن را بر مى‏شمارد . (64)





    ــ ابن‏جوزى در بيان وجه دوم براى اين احاديث مى‏گويد :
      • دوم : احتمال دارد كه اين خلافت ، با دوازده تن عهده‏دار آن ، مربوط به زمان پس از مهدى باشد كه در آخر الزّمان خروج مى‏كند .

        من در كتاب دانيال چنين يافته‏ام : آنگاه كه مهدى از دنيا برود ، بعد از او پنج تن از فرزندان سبط اكبر (حضرت امام حسن) به زمامدارى

        مى‏رسند . سپس پنج تن از فرزندان سبط اصغر (حضرت امام حسين) بدين مقام نائل مى‏شوند . آخرين تن از اين دسته وصيّت مى‏كند كه

        يكى از فرزندان سبط اكبر ، جانشين او شود و خلافت كند . پس از او نيز فرزندش خلافت را به عهده مى‏گيرد . بدين ترتيب دوازده تن

        زمامدار مزبور كامل مى‏شوند ، و هر كدام از ايشان امامى هدايت يافته (مهدى) مى‏باشند .





    ــ ابن جوزى پس از اين سخن اضافه مى‏كند :
      • روايتى هم وجود دارد كه بعد از او (مهدى) دوازده مرد به حكومت خواهند رسيد ؛ شش تن از فرزندان حسن ، پنج تن از فرزندان حسين

        و يك تن از ديگران . آنگاه او مى‏ميرد و زمانه فاسد مى‏شود . (65)





    ــ ابن حجر هيثمى در تعليقى كه بر اين حديث دارد ، مى‏گويد :
      • اين روايت ، جدّا روايتى است واهى . پس بر آن تكيه نمى‏توان كرد . (66)







    ــ گروهى ديگر از دانشمندان گفته‏اند :
      • به نظر چنين مى‏رسد كه آن حضرت در اين حديث از عجايب بعد از خويش خبر داده ، و آشوب‏ها و نابسامانى‏هاى آن اعصار را

        پيشگويى كرده است ؛ زمان‏هايى كه در آن مردم در يك زمان به گرد دوازده تن امير جمع خواهند شد .

        اگر پيامبر غير از اين معنى چيزى ديگر اراده فرموده بود ، مسلّما مى‏فرمود : دوازده امير خواهند بود كه هر كدام چنين و چنان

        كارهايى خواهند كرد . حال آنكه درباره اين افراد هيچ‏گونه خبرى نداده است . از اينجا مى‏فهميم كه مقصود ايشان اين بوده است

        كه همه اين خلفا در يك زمان بوده‏اند .

        و گفته‏اند :

        اين پيشگويى ـ با مفهوم سابق‏الذّكر ـ در قرن پنجم اتّفاق افتاده است . زيرا در آن عصر در اندلس تنها شش نفر مى‏زيستند كه

        هر كدام بر خويشتن نام خليفه گذارده بودند ، و اضافه بر اين شش خليفه ، زمامدار مصر (خليفه فاطمى) و خليفه عبّاسى

        در بغداد نيز بوده‏اند (كه مجموعا هشت تن مى‏شوند) .

        همچنين كسانى كه مدّعى خلافت بوده‏اند نيز به حساب مى‏آيند كه عبارتند از خوارج و علويّانى كه در اين عصر خروج كرده

        و از اطاعت خلفاى عبّاسى سر باز زده و خواستار حكومت و خلافت شده‏اند .







    ــ ابن حجر عسقلانى پس از نقل اين گفتار مى‏گويد : (67)
      • اين سخن ، خاصّ كسانى است كه تنها بر روايت مختصر شده بخارى مطّلع شده‏اند ، و طرق ديگر حديث را

        (كه توضيحات فراوانى در مورد خلفاى دوازده گانه دارد) نديده‏اند . تازه ، وجود اين گروه فراوان از خلفا ،

        خود مايه اصلى افتراق و جدايى است ، پس نمى‏تواند كه مقصود و مراد آن حضرت قرار گيرد .

صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •