صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 22

موضوع: تعیین حافظان اسلام پس از پیامبر اکرم (ص) توسط خداوند متعال

  1. #1
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2010/01/09
    محل سکونت
    *گیلان-املش*
    سن
    31
    نوشته ها
    5,954
    سپاس ها
    922
    سپاس شده 423 در 307 پست

    New 1 تعیین حافظان اسلام پس از پیامبر اکرم (ص) توسط خداوند متعال

    تعیین حافظان اسلام پس از پیامبر اکرم (ص) توسط خداوند متعال


    خداوند ، حافظان اسلام پس از پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را تعيين فرموده

    و پيامبر (ص) اين امر را به امّت تبليغ نموده است .






    مقدّمه



    مكتب امامت مى‏گويد :

    « پيشوا و زمامدار امّت ، همان اوصياى پيامبر مى‏باشند ؛ و اين امر انتصابى است ، نه انتخابى .»




    مكتب امامت مى‏گويد كه تعيين پيشوا (اوصياى پيامبر) از طريق انتصاب مى‏باشد .

    و اين انتصاب از طرف خداست ، نه از جانب پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و نه از جانب مردم .

    خداوند متعال پيشوا را نصب مى‏كند ، و پيامبر تعيين و انتصاب الهى را به مردم تبليغ مى‏نمايد.

  2. #2
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2010/01/09
    محل سکونت
    *گیلان-املش*
    سن
    31
    نوشته ها
    5,954
    سپاس ها
    922
    سپاس شده 423 در 307 پست

    پیش فرض

    امامت در مكتب اهل بيت (عليهم‏السلام)



    در مكتب اهل بيت عليهم‏السلام مسأله امامت به صورت ديگرى مطرح مى‏شود ، و چنان كه ديديم امامت بر اساس انتصاب الهى شكل مى‏گيرد .

    پيشوايان اين مكتب و دانشمندان آن به اين آيه از قرآن كريم استناد مى‏كنند :


    «وَ إِذِ ابْتَلَى إِبْرَا هِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَـتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّى جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا» (22)



    خداوند ابراهيم را با كلماتى امتحان كرد . او با كمك الهى از امتحان با سرافرازى بيرون آمد .
    در نتيجه خداوند فرمود : من تو را امام مردم قرار دادم .





    ــ كلماتى كه با آن ، خداوند متعال ابراهيم خليل (عليه‏السلام ) را امتحان فرمود در چه زمينه‏اى بوده است؟

    ــ آيا در آن از كشتن فرزند دلبندش ، اسماعيل ، سخن رفته بوده؟

    ــ و يا جنگ با طاغوت بزرگ زمان ، نمرود؟

    ــ و يا در مورد رفتن به آتش نمرود ، و سوختن با نهايت خشنودى فرمان رسيده است ؟ يا همه اينها بوده است؟



    از متن آيه دقيقا روشن نيست؛ هر چه بوده حادثه يا حوادثى بس عظيم بوده كه براى ابراهيم خليل امتحانى بزرگ محسوب شده است .

    در هر حال آنگاه كه اين پيامبر بزرگ از پيچ و خم اين امتحانات به سلامت گذشت ، و مانند هميشه عمرش سربندگى و اخلاص

    به درگاه ربوبى ساييد ، به مقام والاى امامت نائل شد . مقام امامت ، آن هم پس از نيل به نبوّت و رتبه اولوالعزمى و خلّت (دوستى خداوند)

    چه مقامى مى‏تواند باشد كه نيل بدان ، ابراهيم عليه‏السلام را آن چنان به وجد مى‏آورد كه آن را براى فرزندانش نيز درخواست مى‏كند!


    ابراهيم با شنيدن اين پيام ا لهى و رسيدن به اين مرتبت عظمى ، به اقتضاى بشريت از خداى خويش تقاضا مى‏كند كه

    اين مرتبت در فرزندان وى هم باقى بماند . او به مناسبت طبيعت بشرى ، دوستدار فرزندان خويش است و مى‏خواهد كه

    آنها هم به اين سرفرازى باطنى برسند . لذا عرضه مى‏دارد:

    « وَمِنْ ذُرِّيَّتى » : « آيا از ذرّيه من نيز ؟ »

    خداوند متعال جواب مى‏فرمايد : « لاَ يَنَالُ عَهْدِى الظَّــلِمِينَ » (23) « امامت عهد خاصّ من است با بنده‏ام ، و اين عهد ، به اشخاص ستمكار و ظالم نمى‏رسد » .




    ظالم كيست ؟

    در عرف و فرهنگ قرآن ،

    ــ گاهى به كسى كه به خودش ظلم مى‏كند ، ستمكار گفته مى‏شود .

    مثلاً كسى كه بت مى‏پرستد يا خودكشى مى‏نمايد ، به خود ستم كرده ، بنا بر اين ، اسلام بدو ظالم مى‏گويد .


    ــ و گاهى به كسى كه ديگران را مورد ستم قرار مى‏دهد و به حقوقشان تجاوز مى‏كند ، ستمكار گفته مى‏شود .

    مانند كسى كه مال مردم را مى‏برد يا از ايشان ربا مى‏گيرد و يا به ناموسى تجاوز مى‏كند .


    بنا بر اين ، به طور كلّى هر كسى كه به هر عنوان خداى متعال را نافرمانى بكند ، در بينش قرآن و اسلام ظالم خواهد بود . (24)

    آن كسى كه لحظه‏اى در ستم به خود و ديگران به سر برده است ، بر اساس موازين دقيق نظام ربوبى ، ظالم است و سزاوار عهد خدايى (امامت) نيست .

    بنا بر اين ، بر اساس اين استدلال قرآن ، امام بايد معصوم باشد .










    گذشته از اين آيه كريمه ، در جاهاى ديگرى از قرآن كريم نيز از امامت سخن رفته

    و در آنها امام براساس جعل و قرارداد الهى معرّفى شده است .




    مانند :«وَ جَعَلْنَـهُمْ أَلـإمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَ أَوْحَيْنَآ إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَ تِ وَ إِقَامَ الصَّلَوةِ وَ إِيتَآءَ الزَّكَوةِ وَ كَانُواْ لَنَا عَـبِدِينَ » (25)



    « ايشان را امامان و پيشوايانى قرار داديم كه به امر ما هدايت مى‏كردند ، و به ايشان مجموعه كارهاى خوب ،
    به ويژه برپا داشتن نماز و اداى زكات را وحى فرموديم و ايشان براى ما بندگانى مطيع بودند . »





    «وَ جَعَلْنَا مِنْهُمْ أَلـإمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُواْ وَ كَانُواْ بِـٔايَـتِنَا يُوقِنُونَ» (26)



    « برخى از ايشان (بنى‏اسرائيل) را امامانى قرار داديم كه به امر ما هدايت مى‏كردند ؛
    آنگاه كه صبر و خويشتن‏دارى كردند و در يقين به آيات ما پا برجا بودند . »





    بنا بر اين ، بر اساس قرآن كريم ،

    مسأله امامت در مكتب اهل بيت تنها براساس تعيين و جعل و قرارداد الهى امكان‏پذير است و بس .

  3. #3
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2010/01/09
    محل سکونت
    *گیلان-املش*
    سن
    31
    نوشته ها
    5,954
    سپاس ها
    922
    سپاس شده 423 در 307 پست

    پیش فرض

    مسأله بعدى كه در امامت مطرح است ، مسأله عصمت امام مى‏باشد كه در آيه 124 از سوره بقره (به هنگام سخن گفتن درباره امامت ابراهيم عليه‏السلام)

    بدان تصريح شده است و ما آن را به اختصار مورد بحث قرار داديم .


    اينك اگرباز به قرآن رجوع كنيم ، اين آيه شريفه را ملاحظه خواهيم نمود :
    «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا» (27)
    « جز اين نيست كه خداوند مى‏خواهد هرگونه پليدى و گناه را از شما اهل بيت دور كند، و شما را كاملاً پاك و منزّه گرداند . »





    كلمه « اهل البيت » كه در اين آيه به كار رفته است ، از اصطلاحات شرعى است كه به وسيله قرآن كريم وضع شده است .

    پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نيز با قاطعيّت تمام افراد اين گروه را تعيين فرموده است . (28)




    پيامبر(ص) ، على و فاطمه و حسن و حسين را زير كساى خويش جمع فرمود و اين آيه را كه درباره ايشان نازل گشته بود ، قرائت فرمود .

    و بدين وسيله دقيقا معيّن كرد كه زنان وى در شمار اهل بيت نيستند . لذا « اهل البيت » نام خاصّ اين گروه شد

    و هرجا در اسلام سخن از اهل بيت گفته شود ، مقصود اينان هستند و همين‏ها معصوم مى‏باشند .





    اين دومين شرط امامت بود .

  4. #4
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2010/01/09
    محل سکونت
    *گیلان-املش*
    سن
    31
    نوشته ها
    5,954
    سپاس ها
    922
    سپاس شده 423 در 307 پست

    پیش فرض

    مدارك و مصادر ما در مورد تفسير آيه و دلالت صريح آن بر عصمت خاندان پيامبر ، بسيار فراوان است . ما تنها به اندكى از آنها بسنده مى‏كنيم .

    در ابتدا روايتى را نقل مى‏كنيم :



    ــ عن ابن عبّاس قال : قال رسول اللّه‏ :

    « إنّ اللّه‏ قسم الخلق قسمين ، فجعلنى فى خيرهما قسما ؛ فذلك قوله : وأصحاب اليمين وأصحاب الشّمال .

    فأنَا من أصحاب اليمين ، وأنا خير أصحاب اليمين ... ثمّ جعل القبائل بيوتا ، فجعلنى فى خيرها بيتا ؛

    فذلك قوله : «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا» فإنَا وأهل بيتى مطهرون مِنَ الذّنوب» . (30)








    ــ نظريه مفسّران در مورد تفسير اين آيه عن قتادة رضى‏الله‏عنه فى قوله : «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا»قال :

    هم أهل بيت طهّرهم اللّه‏ مِنَ السّوء واخْتصّهم برحمته (برحمة منه) (31)



    ــ قال الطبرى : إنّما يريد اللّه‏ ليذهب عنكم الرّجس أهل البيت ، يقول :

    إنّما يريد اللّه‏ ليذهب عنكم السّوء والفحشاء يا أهل بيت محمّد ، ويطهّركم مِن الدنس الّذى يكون فى أهل معاصى اللّه‏ . (32)





    ــ قال الزمخشرى : واستعار للذّنوب : الرّجس ، وللتّقوى : الطّهر ، لأنّ عرض المقترف
    للمقبّحات يتلوث بها ويتدنّس كما يتلوّث بدنه بالأرجاس . (33)





    ــ قال الرّازى : فقوله تعالى : «لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ» : أى يزيل عنكم الذّنوب «ويطهّركم» أى يلبسكم خلع الكرامة . (34)





    ــ قال البيضاوى : «إنّما يريد اللّه‏ ليذهب عنكم الرجس» الذنب المدنس لعرضكم ... «ويطهّركم» من المعاصى «تطهيرا» .

    واستعارة الرّجس للمعصية والترشيح بالتّطهير للتنفير عنها . (35)




    ــ قال المراغى : إنّما يريد اللّه‏ ليذهب عنكم السّوء والفحشاء يا أهل بيت الرّسول ، ويطهّركم من دنس الفسق والفجور الّذى يعلق بأرباب الذّنوب والمعاصى . (36)







    لغويّون نيز در معانى «رجس» كلماتى دارند كه تطهير از آن به عصمت منتهى خواهد بود :


    ــ راغب اصفهانى مى‏گويد : «رجس چيز پليد است» . گفته مى‏شود : «رجل رجس» :

    «مردى پليد» ، و «رجال أرجاس» : «مردانى پليد» .

    خداوند مى‏فرمايد : «رجس من عمل الشّيطان» : «پليدى‏اى است از عمل شيطان» .

    و پليدى به چهار صورت ممكن است وجود داشته باشد : يا از نظر طبيعت ، يا از جهت عقلانى ، يا از نظر شرعى و يا از همه اين جهات مثل مردار .

    زيرا مردار هم از نظر شرع پليد است ، هم از نظر عقل و هم از نظر طبيعت انسانى . پليد از نظر شرع چيزهايى است مثل قمار و شراب . برخى گفته‏اند كه

    اينها از نظر قضاوت عقل هم پليد محسوب مى‏شوند ...» . (37)





    ــ ابن اثير ، لغوى مشهور در النّهايه مى‏نويسد :

    الرجس : القذر . وقد يعبّر به عن الحرام والفعل القبيح. رجس چيز پليدى است ، و گاهى نيز گفته شده مقصود از آن ، كار حرام و عمل قبيح است . (38)




    ــ علاّمه ابن منظور گفته است :

    الرجس : القذر . وقد يعبّر به عن الحرام والفعل القبيح والعذاب واللّعنة والكفر

    رجس پليدى است . و گاهى از حرام و كار قبيح و عذاب و لعنت و كفر به رجس تعبير مى‏گردد . (39)






    ــ فيروز آبادى مى‏گويد :

    الرجس : القذر وكلّ ما استقذر من العمل ، والعمل المؤدّى إلى العذاب ، والشّكّ والعقاب والغضب.

    رجس پليدى و هر عمل بد و آلوده و هر كار كه به عذاب و شك و جزاى بد و خشم منتهى شود ، مى‏باشد . (40)






    ــ جوهرى نوشته است :

    الرجس : القذر ، و قال الفراء فى قوله تعالى : «وَيَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذينَ لا يَعْقِلُونَ» إنّه العقاب والغضب . (41)

    عبدالقادر رازى نيز در مختار الصحاح ، بدون اندك تغييرى همين معنى را براى رجس ذكر كرده است . (42)





    ــ فيومى گفته است :
    الرجس : النتن ، والرجس : القذر . قال الفارابى : وكلّ شى‏ء يستقذر فهو رجس .

    وقال النقاش : الرجس : النجس . وقال فى البارع : وربّما قالوا : الرجاسة والنّجاسة ، أى جعلوهما بمعنى . (43)




    ــ ابن‏فارس مى‏گويد :

    الرجس : القذر لانّه لطخ وخلط . (44)




    ــ حبيش تفليسى :

    بدان كه رجس در قرآن سه وجه باشد . وجه نخستين رجس به معناى سيكى و قمار و بت و تير مقامرى بود ...

    ووجه دوم رجس به معناى كفر و نفاق بود ... ووجه سيم رجس به معناى كردار بد بود . (45)

  5. #5
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2010/01/09
    محل سکونت
    *گیلان-املش*
    سن
    31
    نوشته ها
    5,954
    سپاس ها
    922
    سپاس شده 423 در 307 پست

    پیش فرض

    « بررسى شرط انتصابى بودن »




    در مكتب اهل بيت چنان كه ديديم امامت انتصابى است ، و اين انتصاب بايد از جانب خداوند باشد ،

    و پيامبر (ص) فقط وظيفه دارد كه آن را تبليغ كند ، نه اينكه صاحب مقام امامت را تعيين و يا زمامدارى او را توصيه كند .


    همچنان كه پيامبر اكرم نماز را تبليغ مى‏نمايد و در اين كار فقط فرمانبردار خدا و پيام‏آور اوست ، و حج را تبليغ مى‏كند

    و آن هم به دستور خداست و ... در مسأله امامت نيز به همين شكل است .

    او امامت را از جانب خداوند تبليغ مى‏كند و نصب و تعيين از سوى ربّ العالمين است .

    پس آنچه كه حضرت رسول اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آلهدربا ره امامت بيان مى‏كند ، مانند همان‏هايى است كه درباره نماز و حجّ و زكات و جهاد مى‏گويد

    و بيان مى‏كند و توضيح مى‏دهد .


    او درباره نماز مى‏گويد : نماز را چنين بخوانيد ، در ابتدا اين گونه وضو بگيريد ، سوره حمد را در ركعت اوّل و دوم بخوانيد ،

    در ركوع چنين كنيد و در سجده چنان . و مى‏گويد كه نماز را چند ركعت بخوانيد ، و يا مقارنات و مقدّمات آن را چگونه بجا آوريد .

    همان‏گونه كه اين موارد را پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله از سوى خودش نمى‏گويد و از جانب خداوند بيان مى‏كند و سخن او را تبليغ مى‏نمايد ،

    آنچه كه در مورد مسأله امامت نيز گفته است از جانب حق تعالى مى‏باشد ؛ «وَ مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْىٌ يُوحَى»

    اينك برخى از احاديث و سخنانى را كه از آن حضرت در مسأله امامت در دست داريم ، به دو دسته متمايز تقسيم نموده ، به طور مختصر بررسى مى‏نماييم .

  6. #6
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2010/01/09
    محل سکونت
    *گیلان-املش*
    سن
    31
    نوشته ها
    5,954
    سپاس ها
    922
    سپاس شده 423 در 307 پست

    پیش فرض

    تعیین حافظان اسلام پس از پیامبر اکرم (ص) توسط خداوند متعال اثبات امامت عموم اهل بيت (عليهم‏السلام)تعیین حافظان اسلام پس از پیامبر اکرم (ص) توسط خداوند متعال

    در اين دسته از احاديث ، نام خاصّ هيچ يك از امامان وجود ندارد ، ولى امامت عموم اهل بيت عليهم‏السلام در آنها مطرح شده است .

    ما در اينجا دو نمونه از اين گروه از احاديث را ارزيابى مى‏كنيم :


    تعیین حافظان اسلام پس از پیامبر اکرم (ص) توسط خداوند متعال 1 - حديث ثقلين

    روايت اوّل را از صحيح مسلم (47) نقل مى‏كنيم كه البته در ده‏ها كتاب معتبر ديگر از مكتب خلفا ، چون مسند احمد ، سنن دارمى ، سنن بيهقى

    و مستدرك الصّحيحين (48) ، نيز وجود دارد :


    زيد بن ارقم مى‏گويد :



      • در بين راه مكّه و مدينه (در سفر بازگشت از حجّة الوداع) در كنار آبگيرى كه «خم» نام داشت ، پيامبر در ميان مردم چنين خطبه خواند :

        « اى مردم! آگاه باشيد من نيز بشرى هستم . نزديك است مرا [به عالم بقا ]بخوانند ، و من اجابت دعوت حق كنم .

        من دو چيز گرانمايه در ميان شما به ميراث مى‏گذارم :

        « كتاب خدا » كه در آن هدايت و نور مى‏باشد . آن را رها نكنيد و بدان چنگ زنيد ؛
        و
        « خاندانم » . شما را در مورد اهل بيتم يادآور خدا مى‏شوم » .




    [و بنا به نسخه مستدرك ، اضافه مى‏فرمايد :]



      • « هوشيار باشيد كه شما پس از من با اين دو بازمانده چگونه رفتار مى‏كنيد . اين دو هرگز از هم جدا نخواهند شد تا در حوض كوثر بر من وارد شوند» .





    با تكيه بر اين جمله اخير از گفتار پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله است كه ما معتقديم يكى از امامان اهل بيت ـ كه تعدادشان نيز در روايات معتبر ديگر

    تعيين شده است ـ بايد چنان عمرى دراز داشته باشد كه تا پايان جهان زنده بماند ، و در نتيجه همدوش و قرين كتاب خدا براى هميشه در

    جامعه بشرى موجود باشد و فرموده پيامبر در مورد عدم جدايى اين دو راست آيد .







    شبيه به همين سخن را جابر از خطبه عرفه پيامبر نقل مى‏كند ، مى‏گويد :


      • من پيامبر را در ايّام حج در عرفه مشاهده كردم . آن حضرت بر ناقه خويش به نام «عضباء» سوار بود

        و براى مردم چنين خطبه مى‏خواند :

        « ... اى مردم! من در ميان شما چيزى گذاردم كه اگر بدان چنگ زنيد و از آن دست برنداريد هرگز گمراه نمى‏شويد ؛

        كتاب خدا و عترتم كه اهل بيت من مى‏باشند . »





    ترمذى پس از نقل اين سخن اضافه مى‏كند كه اين حديث از ابوذر ، ابو سعيد خدرى ، زيد بن ثابت و حذيفة بن اسيد نيز نقل شده است . (49)


    در اين روايت ، پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله اهل بيت خويش را در كنار قرآن قرار داده هدايت را به دست ايشان و قرآن مى‏داند ،

    و چنگ زدن به دامان ايشان را موجب نجات قطعى از گمراهى و ضلالت بيان مى‏كند . و مى‏فرمايد كه هوشيار باشيد و دقّت كنيد

    كه چگونه بعد از من با اين دو رفتار خواهيد كرد ، و بدانيد كه اين دو هيچ وقت از هم جدايى ندارند و در حوض كوثر

    (محلّ ورود نجات يافتگان رستاخيز) بر من وارد خواهند شد .



    اينكه كتب آسمانى امام مردمند و پيشواى فكر و اعتقاد و اخلاق و عمل مردم از وجهه نظرى هستند ، يك مسأله مسلّم قرآنى است . (50)

    با توجّه و تكيه بر همين اصل ، در كنار قرآن قرار گرفتن اهل بيت پيامبر ، امامت ايشان را نيز اثبات مى‏نمايد .



    به بيانى ديگر ، اسلام از جنبه نظرى در قرآن كريم تصوير و طرح شده ،

    و در وجهه عملى و تجسّم خارجى در اهل بيت عليهم‏السلام خودنمايى مى‏كند .


    بنا بر اين ، ما وقتى كه امامت قرآن را در وجهه نظرى پذيرا شديم ، امامت اهل بيت را در وجهه عملى نيز بايد بپذيريم .



    علاوه بر اين از آنجا كه به گفته پيامبر هدايت منحصر در اين دو ميراث گرانقدر اوست ،

    و مى‏دانيم هدايت قرآن در كليّات مسائل اعتقادى ، اخلاقى و عملى اسلام است ،

    پس ناگزير توضيح و تبيين اسلام قرآنى ، وظيفه و كاركرد اهل بيت عليهم‏السلام خواهد بود تا هدايت اتمام پذيرد و كامل گردد .



    ناگفته نماند كه اين روايت آن قدر به صورت‏هاى مختلف و به وسيله افراد متفاوت نقل شده كه

    بازگويى و بررسى همه آنها محتاج مجالى خاص است . ما در اينجا فقط درصدد آن بوديم كه با تكيه بر اين حديث ،

    روشن سازيم كه رسول اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آلهبه فرمان الهى امامت را منحصر در اهل بيت خويش كرده و آنها را قرين و همدوش قرآن قرار داده است .

  7. #7
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2010/01/09
    محل سکونت
    *گیلان-املش*
    سن
    31
    نوشته ها
    5,954
    سپاس ها
    922
    سپاس شده 423 در 307 پست

    پیش فرض

    تعیین حافظان اسلام پس از پیامبر اکرم (ص) توسط خداوند متعال 2 . روايات تعداد ائمّه


    در گروه ديگرى از روايات ، تعداد ائمّه و خلفا و زمامداران بعد از آن حضرت تعيين شده ، ولى نامى از افراد ايشان به ميان نيامده است .

    اين روايات را تا به حال من از چهار نفر از صحابه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله يافته‏ام كه جابر بن سمره يك تن از ايشان است .

    روايات او را در صحيح مسلم و بخارى ، سنن أبي داوود ، سنن ترمذى ، مسند طيالسى ، مسند احمد و ... مى‏توان يافت .

    در اينجا روايات جابر را از نسخه صحيح مسلم نقل مى‏نماييم . (51)


    او مى‏گويد :


      • من با پدرم به محضر رسول اكرم رفته بوديم . آن بزرگوار فرمود :

        « هميشه و هميشه دين باقى خواهد ماند تا هنگام برپا شدن رستاخيز ؛

        تا وقتى كه بر شما دوازده خليفه باشند كه همه ايشان از قريشند . »







    در اين روايت بيش از اين نقل نشده است ، ولى اميرالمؤمنين على عليه‏السلام در نهج البلاغه قسمتى را كه از آن حذف شده است ،

    چنين بيان فرموده‏اند :


      • امامان از قريشند كه درخت آن را در خاندان هاشم كِشته‏اند ، و اين مقام جز براى ايشان صلاحيّت ندارد ،

        و واليان و زمامدارانى غير از ايشان براى مردم سزاوار نيستند . (52)






    در روايت ديگر كه در مسند احمد و مستدرك حاكم و... نقل شده است ، مردى به نام مسروق كه راوى روايت است مى‏گويد :



      • در كوفه نزد عبداللّه‏ بن مسعود نشسته بوديم و او به ما قرآن درس مى‏داد . مردى از وى سؤال كرد :

        اى ابو عبدالرّحمان! آيا شما از پيامبر نپرسيديد كه اين امّت چند خليفه خواهد داشت؟

        عبداللّه‏ در جواب اين مرد گفت : از آن هنگام كه من به عراق آمده‏ام ، كسى جز تو از من اين سؤال را نكرده است .

        آنگاه افزود : آرى ما از پيامبر از اين مسأله سؤال كرديم و آن حضرت فرمود :

        « اثنى عَشَر كَعِدّةِ نُقَباءِ بَنى إسْرائيل . »
        « دوازده تن ، به تعداد نقيبان بنى‏اسرائيل . » (53)





    اين روايت از انس بن مالك و عبداللّه‏ بن عمرو بن العاص نيز نقل شده است . البته هر كدام از اين روايات را افراد متعدّدى نقل كرده‏اند

    كه در نتيجه ، روايتشان به حدّ تواتر مى‏رسد و كاملاً مورد اطمينان است .

  8. #8
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2010/01/09
    محل سکونت
    *گیلان-املش*
    سن
    31
    نوشته ها
    5,954
    سپاس ها
    922
    سپاس شده 423 در 307 پست

    پیش فرض

    « تفسير حديث و سرگردانى شارحان اهل سنت »


    در اين‏گونه احاديث ، شارحان و صاحب‏نظران اهل سنّت سخت به بن‏بست رسيده‏اند ، و نتوانسته‏اند معنايى در خور عقايد مقبول در مكتب خلفا

    براى آن بيابند و دقيقا معيّن كنند كه : اين دوازده تن كيانند؟ چگونه يك گروه دوازده نفرى كه پشت سر هم مى‏آيند تا روز قيامت دوام مى‏آورند

    و باقى مى‏مانند؟ آيا اين گروه كه عزّت و سربلندى اسلام با آنها پيوند دارد ، چه ويژگى‏هايى مى‏توانند داشته باشند؟ آيا هر كس با هرگونه

    شخصيّت ، مى‏تواند حائز اين مقام باشد يا حتما لازم است خليفه‏اى عادل باشد؟





    ــ فقيه مشهور ، ابن العربى در شرح سنن ترمذى مى‏گويد :
      • ما خلفاى پس از رسول خدا را مى‏شماريم . اينان را چنين مى‏يابيم :

        1 . ابوبكر
        2 . عمر
        3 . عثمان
        4 . على
        5 . حسن
        6 . معاويه
        7 . يزيد بن معاويه
        8 . معاوية بن يزيد
        9 . مروان
        10 . عبدالملك بن مروان
        11 . وليد
        12 . سليمان
        13 . عمر بن عبدالعزيز
        14 . يزيد بن عبدالملك
        15 . مروان بن محمّد بن مروان
        16 . سفّاح
        17 . منصور ... .

        او همين‏طور شمارش خلفا را ادامه مى‏دهد و بيست و هفت تن ديگر از ايشان را تا عصر خويش (سال 543 ق) مى‏شمرد . آنگاه مى‏گويد :

        اگر ما دوازده تن از ايشان را از ابتداى خلافت بشماريم وآن كسانى را كه به ظاهر خلافت نبوى را داشته‏اند در نظر گرفته باشيم ،

        مى‏بينيم كه تا سليمان بن عبدالملك دوازده تن مى‏شوند . امّا اگر آنها را كه در واقع خلافت نبوى را دارا بوده‏اند (يعنى عدالت داشته‏اند)بشماريم ،

        پنج تن بيشتر از اين گروه را نخواهيم داشت كه عبارتند از خلفاى چهارگانه نخستين و عمر بن عبدالعزيز .

        بنا بر اين ، من معنايى براى اين حديث نمى‏دانم . (54)





    ــ قاضى عياض ، محدّث نامدار مكتب خلفا ، در جواب اين سؤال كه : بيش از دوازده تن به خلافت رسيده‏اند ؟! مى‏گويد :


      • اين سخن اعتراضى است باطل ؛ زيرا پيامبر نفرموده است كه : غير از دوازده تن خلافت نخواهند كرد .

        بلكه او گفته است كه چنين تعدادى خواهند بود كه البته بوده‏اند و اين سخنِ حضرت مانع از آن نيست كه خلفا از اين تعداد نيز بيشتر باشند . (55)






    ــ دانشمند ديگرى گفته است :


      • مراد پيامبر اين است كه دوازده خليفه در تمام دوران حيات اسلام تا دامنه قيامت خواهند بود كه به حق عمل خواهند كرد ،

        و در اين گروه توالى و پشت سر هم بودن شرط نيست ...

        بنا بر اين ، مقصود آن حضرت از جمله « پس از آن هرج و مرج خواهد بود» مقدّمات قيامت و فتنه‏ها و آشوب‏هاى پيش از آن ، همانند خروج دجّال مى‏باشد .

        او مى‏گويد :

        منظور از دوازده خليفه ، خلفاى چهارگانه و حسن و معاويه و عبداللّه‏ بن زبير (56) و عمر بن عبدالعزيز مى‏باشند (كه مجموعا هشت تن مى‏شوند)

        و مى‏شود كه مهدى عبّاسى (127 ـ 169 ق) را نيز به آنها اضافه نمود ؛ زيرا او در ميان عبّاسيان مثل عمر بن عبدالعزيز در امويان است

        و نيز ظاهر (يكى ديگر از خلفاى عبّاسى) را مى‏توان افزود به خاطر عدالت و انصافى كه داشته .

        و در نتيجه دو تن باقى مى‏مانند كه يكى از ايشان مهدى (موعود آخر الزّمان) است كه او از اهل بيت مى‏باشد . (57)

        (و ديگرى معلوم نيست چه كسى باشد؟!)








    ــ و نيز گفته‏اند :

    منظور پيامبر در اين حديث اين است كه دوازده تن خليفه در عصر عزّت و شكوت خلافت و قدرت اسلام و انتظام امور آن خواهند بود .

    بنا بر اين ، خلفاى مورد بحث پيامبر كسانى هستند كه اسلام در زمانشان عزيز است و همه مسلمانان در مورد شخص آنان اتّفاق نظر دارند . (58)

  9. #9
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2010/01/09
    محل سکونت
    *گیلان-املش*
    سن
    31
    نوشته ها
    5,954
    سپاس ها
    922
    سپاس شده 423 در 307 پست

    پیش فرض

    ــ بيهقى ، محدّث و شارح نامدار مكتب خلفا ، پس از توضيحى در زمينه اين نظر مى‏گويد :

      • اين تعداد با دارا بودن صفات مذكور ، تا عصر وليد بن يزيد بن عبدالملك تكميل شده‏اند ، و از آن پس هرج و مرج و آشوب‏هاى بزرگ به وجود آمده است .

        سپس عبّاسيان به حكومت رسيده‏اند . البته اگر صفات ياد شده را كنار بگذاريم ، از تعداد دوازده تن بيشتر خواهيم داشت .

        و نيز همچنين است اگر خلفاى بعد از آشوب‏ها را در نظر بگيريم . (59)




    در توضيح بيشتر اين نظريّه گفته‏اند :

      • از آن كسانى كه در به خلافت رسيدن مورد اتّفاق بوده‏اند ، در ابتدا خلفاى سه گانه را مى‏شناسيم .

        پس از ايشان على است تا آن زمان كه مسأله حكميت در جنگ صفّين پيش آمد .

        از آن روز به بعد معاويه بر خود نام خليفه نهاد (و اتّفاق در مورد خلافت على از ميان رفت . از آن پس نيز وضع به همين منوال بود تا اينكه)

        بعد از صلح امام حسن همه بر شخص معاويه اتّفاق كردند و بعد از او در مورد فرزندش ، يزيد ، اختلافى به وجود نيامد .

        كار حسين و خلافتش نيز انتظام نيافت ، بلكه به زودى كشته شد . پس از مرگ يزيد نيز دوباره اختلاف كردند كه چه شخصى خليفه باشد .

        تا اينكه نوبت به خلافت عبدالملك بن مروان رسيد . در مورد او اتّفاق عام به وجود آمد . البته مى‏دانيم كه اين اتّفاق بعد از كشته شدن

        عبداللّه‏ بن يزيد (سال 73 ق) پديدار شده است .

        بعد از عبدالملك در مورد چهار فرزندش در خلافت اختلافى نشد . اين چهار تن عبارتند از : وليد ، سليمان ، يزيد و هشام .

        ما بين سليمان و يزيد بنا به وصيّت سليمان ، عمر بن عبدالعزيز خلافت يافت .

        دوازدهمين نفر از اين گروه كه مردم بر ايشان اتّفاق كردند ، وليد بن عبدالملك است كه چهار سال حكومت كرد .






    ــ ابن حجر ، محدّث بزرگ و فقيه مشهور شافعى مذهب مى‏گويد :

      • اين توجيه ، بهترين توجيه براى احاديث ياد شده است. (60)






    ــ ابن كثير ، مورّخ و محدّث و مفسّر نامدار قرن هشتم مى‏نويسد :

      • راهى كه بيهقى رفته و گروهى با او موافقت كرده‏اند (كه مقصود از حديث ، خلفايى هستند كه به طور متوالى تا عصر وليد بن يزيد بن عبدالملك فاسق آمده‏اند)

        راهى است كه در مورد آن تأمّل فراوان است . بيان اين مطلب اينكه خلفا تا عصر وليد بر هر فرض كه حساب كنيم ، از اين تعداد بيشتر هستند .

        دليل ما اين است كه خلفاى چهارگانه ، يعنى ابوبكر و عمر و عثمان و على ، خلافتشان مورد اتّفاق و مسلّم است ...

        بعد از ايشان هم حسن بن على است ، زيرا على در مورد او و خلافتش وصيّت كرد و اهل عراق نيز با او بيعت نمودند ...

        تا زمانى كه او و معاويه صلح كردند . بعد از معاويه هم يزيد ، و پس از او هم معاوية بن يزيد ، سپس مروان ،

        بعد عبدالملك بن مروان ، بعد عمر بن عبدالعزيز ، بعد يزيد بن عبدالملك ، بعد هشام بن عبدالملك ، زمامدار و خليفه شدند .

        پس اين گروه پانزده تن مى‏شوند .

        تازه بعد از اينها وليد بن يزيد بن عبدالملك (كه در عبارت بيهقى دوازدهمين تن شمرده شده است) مى‏باشد .

        و اگر حكومت عبداللّه‏ بن زبير را قبل از عبدالملك به حساب بياوريم به شانزده تن بالغ مى‏شوند .

        با همه اين اشكالات ، در ميان اين دوازده تن خليفه موردِ پسندِ پيامبر (برحسب شمارش ازابتداى خلافت) ، يزيد بن معاويه وارد مى‏شود ،

        و كسى مانند عمر بن عبدالعزيز كه همه بزرگان او را مدح و ستايش كرده‏اند ، خارج خواهد شد . با اينكه او كسى است كه وى را در

        شمار خلفاى راشدين نام برده‏اند و همه در عدالت او اتّفاق دارند و معتقدند كه عصر او از عادلانه‏ترين اعصار در اسلام بوده است .

        حتّى شيعيان نيز بدين مسأله اعتراف دارند .

        اگر كسى بگويد كه ما فقط آن كسانى را در نظر مى‏گيريم كه امّت برايشان اجتماع بكنند ،

        به اين بن‏بست دچار خواهيم شد كه علىّ بن ابى طالب و فرزندش را در شمار خلفا نياوريم ؛ زيرا مردم در مورد خلافت ايشان اتّفاق نكردند

        و هيچ‏كس از اهل شام با اين دو تن برخلافت بيعت ننمودند .







    ــ ابن كثير به دنبال اين سخن اضافه مى‏كند :


      • يكى از دانشمندان در شمار خلفاى دوازده‏گانه ، معاويه و يزيد و معاوية بن يزيد را به حساب آورده ،

        مروان و عبداللّه‏ بن زبير را محسوب نمى‏دارد ؛ زيرا امّت بر هيچ‏يك از ايشان اتّفاق نكرده‏اند .

        من مى‏گويم : اگر اين مسلك را در شمارش خلفا بپذيريم ، بايد ايشان را چنين تعداد كنيم :

        ابوبكر ، عمر ، عثمان ، معاويه ، يزيد ، عبدالملك ، وليد بن سليمان ، عمر بن عبدالعزيز ، يزيد و سپس هشام ، كه اينها ده تن مى‏شوند .

        پس از ايشان وليد بن يزيد بن عبدالملك فاسق است . ولى اين راه اصولاً ممكن نيست كه مورد قبول واقع شود ؛

        زيرا بدين ترتيب لازم مى‏آيد كه على و فرزندش ، حسن را از اين دوازده تن خارج سازيم ، و اين خلاف تصريحات علماى اهل سنّت و شيعه است .

        همچنين خلاف روايتى مى‏باشد كه « سفينه » از پيامبر نقل كرده است كه :

        خلافت پس از من سى سال است ، و بعد از آن پادشاهى گزنده خواهد بود . (61)

  10. #10
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2010/01/09
    محل سکونت
    *گیلان-املش*
    سن
    31
    نوشته ها
    5,954
    سپاس ها
    922
    سپاس شده 423 در 307 پست

    پیش فرض

    ــ ابن جوزى در كتاب خويش موسوم به كشف المشكل دو وجه در حلّ اين احاديث آورده است :
      • اوّل : پيامبر اكرم در حديث خويش به حوادثى كه بعد از او و اصحابش اتّفاق مى‏افتاد ، اشاره فرموده است ، و در واقع اصحاب

        آن حضرت با خود او در اين زمينه پيوند دارند و يكسان هستند . پيامبر از حكومت‏هايى كه بعد از خودشان وجود دارد خبر مى‏دهند ،

        و با اين سخنان به عدد خلفاى موجود در اين حكومت‏ها اشاره مى‏فرمايند : شايد مقصود از كلمه « لا يزال الدّين ...» (62) اين باشد كه

        هميشه حكومت برپا و برقرار و عزيز و قدرتمند است تا آنگاه كه دوازده تن خليفه به وجود آيند ، و بعد از آن به شكل ديگرى در مى‏آيد

        كه اوضاع و احوال آن بسيار مشكل‏تر خواهد شد .

        اوّلين فرد از گروه خلفاى پيامبر از بنى‏اميّه ، يزيد بن معاويه مى‏باشد و آخرين فرد ايشان مروان حمار ، و تعداد ايشان سيزده تن است .

        در اين شمارش عثمان و معاويه و عبداللّه‏ بن زبير به حساب نمى‏آيند ؛ زيرا اينان از صحابه مى‏باشند .

        پس اگر از آن تعداد مروان بن حكم را حذف كنيم ـ زيرا در صحابه بودن او ترديد وجود دارد ـ (و يا بدين جهت كه خلافت را با زور

        و غلبه كسب كرده و مردم عصر او با رضايت خاطر با عبداللّه‏ بن زبير بيعت كرده بودند) تعداد دوازده تن تكميل مى‏شود

        (و پيشگويى پيامبر بدين ترتيب به صدق مى‏پيوندد) .

        و آنگاه كه خلافت از بنى‏اميّه بيرون رفت ، فتنه‏ها و آشوب‏هاى بزرگ به وجود آمد و خطرات و حوادث عظيم پديدار شد ،

        و تا زمانى ادامه يافت كه خلافت بر بنى‏عبّاس استقرار يافت . پس از آن هم اوضاع و احوال خلافت تغييراتى آشكار و روشن يافت . (63)






    ــ ابن حجر در كتاب فتح البارى پس از نقل اين سخن به ردّ آن مى‏پرازد و اشكالات آن را بر مى‏شمارد . (64)





    ــ ابن‏جوزى در بيان وجه دوم براى اين احاديث مى‏گويد :
      • دوم : احتمال دارد كه اين خلافت ، با دوازده تن عهده‏دار آن ، مربوط به زمان پس از مهدى باشد كه در آخر الزّمان خروج مى‏كند .

        من در كتاب دانيال چنين يافته‏ام : آنگاه كه مهدى از دنيا برود ، بعد از او پنج تن از فرزندان سبط اكبر (حضرت امام حسن) به زمامدارى

        مى‏رسند . سپس پنج تن از فرزندان سبط اصغر (حضرت امام حسين) بدين مقام نائل مى‏شوند . آخرين تن از اين دسته وصيّت مى‏كند كه

        يكى از فرزندان سبط اكبر ، جانشين او شود و خلافت كند . پس از او نيز فرزندش خلافت را به عهده مى‏گيرد . بدين ترتيب دوازده تن

        زمامدار مزبور كامل مى‏شوند ، و هر كدام از ايشان امامى هدايت يافته (مهدى) مى‏باشند .





    ــ ابن جوزى پس از اين سخن اضافه مى‏كند :
      • روايتى هم وجود دارد كه بعد از او (مهدى) دوازده مرد به حكومت خواهند رسيد ؛ شش تن از فرزندان حسن ، پنج تن از فرزندان حسين

        و يك تن از ديگران . آنگاه او مى‏ميرد و زمانه فاسد مى‏شود . (65)





    ــ ابن حجر هيثمى در تعليقى كه بر اين حديث دارد ، مى‏گويد :
      • اين روايت ، جدّا روايتى است واهى . پس بر آن تكيه نمى‏توان كرد . (66)







    ــ گروهى ديگر از دانشمندان گفته‏اند :
      • به نظر چنين مى‏رسد كه آن حضرت در اين حديث از عجايب بعد از خويش خبر داده ، و آشوب‏ها و نابسامانى‏هاى آن اعصار را

        پيشگويى كرده است ؛ زمان‏هايى كه در آن مردم در يك زمان به گرد دوازده تن امير جمع خواهند شد .

        اگر پيامبر غير از اين معنى چيزى ديگر اراده فرموده بود ، مسلّما مى‏فرمود : دوازده امير خواهند بود كه هر كدام چنين و چنان

        كارهايى خواهند كرد . حال آنكه درباره اين افراد هيچ‏گونه خبرى نداده است . از اينجا مى‏فهميم كه مقصود ايشان اين بوده است

        كه همه اين خلفا در يك زمان بوده‏اند .

        و گفته‏اند :

        اين پيشگويى ـ با مفهوم سابق‏الذّكر ـ در قرن پنجم اتّفاق افتاده است . زيرا در آن عصر در اندلس تنها شش نفر مى‏زيستند كه

        هر كدام بر خويشتن نام خليفه گذارده بودند ، و اضافه بر اين شش خليفه ، زمامدار مصر (خليفه فاطمى) و خليفه عبّاسى

        در بغداد نيز بوده‏اند (كه مجموعا هشت تن مى‏شوند) .

        همچنين كسانى كه مدّعى خلافت بوده‏اند نيز به حساب مى‏آيند كه عبارتند از خوارج و علويّانى كه در اين عصر خروج كرده

        و از اطاعت خلفاى عبّاسى سر باز زده و خواستار حكومت و خلافت شده‏اند .







    ــ ابن حجر عسقلانى پس از نقل اين گفتار مى‏گويد : (67)
      • اين سخن ، خاصّ كسانى است كه تنها بر روايت مختصر شده بخارى مطّلع شده‏اند ، و طرق ديگر حديث را

        (كه توضيحات فراوانى در مورد خلفاى دوازده گانه دارد) نديده‏اند . تازه ، وجود اين گروه فراوان از خلفا ،

        خود مايه اصلى افتراق و جدايى است ، پس نمى‏تواند كه مقصود و مراد آن حضرت قرار گيرد .

صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •