صفحه 1 از 6 123456 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 60

موضوع: نگاهی به حدیث منزلت

  1. #1
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2010/01/09
    محل سکونت
    *گیلان-املش*
    سن
    31
    نوشته ها
    5,954

    New 1 نگاهی به حدیث منزلت

    بسم اللّه الرّحمن الرّحيم
    سرآغاز
    ... آخرين و كامل ترين دين الهى با بعثت خاتم الانبياء، حضرت محمّد مصطفى صلّى اللّه عليه وآله به جهانيان عرضه شد و آئين و رسالت پيام رسانان الهى با نبوّت آن حضرت پايان پذيرفت.
    دين اسلام در شهر مكّه شكوفا شد و پس از بيست و سه سال زحمات طاقت فرساى رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله و جمعى از ياران باوفايش، تمامى جزيرة العرب را فرا گرفت.

    ادامه اين راه الهى در هجدهم ذى الحجّه، در غدير خم و به صورت علنى، از جانب خداى منّان به نخستين رادمرد عالم اسلام پس از پيامبر خدا صلّى اللّه عليه وآله يعنى امير مؤمنان على عليه السلام سپرده شد.
    در اين روز، با اعلان ولايت و جانشينى حضرت على عليه السلام، نعمت الهى تمام و دين اسلام تكميل و سپس به عنوان تنها دينِ مورد پسند حضرت حق اعلام گرديد. اين چنين شد كه كفرورزان و مشركان از نابودى دين اسلام مأيوس گشتند.

    ديرى نپاييد كه برخى اطرافيان پيامبر صلّى اللّه عليه وآله، ـ با توطئه هايى از پيش مهيّا شده ـ مسير هدايت و راهبرى را پس از رحلت پيامبر خدا صلّى اللّه عليه وآله منحرف ساختند، دروازه مدينه علم را بستند و مسلمانان را در تحيّر و سردرگمى قرار دادند. آنان از همان آغازين روزهاى حكومتشان، با منع كتابت احاديث نبوى، جعل احاديث، القاى شبهات و تدليس و تلبيس هاى شيطانى، حقايق اسلام را ـ كه همچون آفتاب جهان تاب بود ـ پشت ابرهاى سياه شكّ و ترديد قرار دادند.
    بديهى است كه على رغم همه توطئه ها، حقايق اسلام و سخنان دُرَرْبار پيامبر خدا صلّى اللّه عليه وآله، توسّط امير مؤمنان على عليه السلام، اوصياى آن بزرگوار عليهم السلام و جمعى از اصحاب و ياران باوفا، در طول تاريخ جارى شده و در هر برهه اى از زمان، به نوعى جلوه نموده است. آنان با بيان حقايق، دودلى ها، شبهه ها و پندارهاى واهى شياطين و دشمنان اسلام را پاسخ داده و حقيقت را براى همگان آشكار ساخته اند.
    در اين راستا، نام سپيده باورانى همچون شيخ مفيد، سيّد مرتضى، شيخ طوسى، خواجه نصير، علاّمه حلّى، قاضى نوراللّه، مير حامد حسين، سيّد شرف الدين، امينى و . . . همچون ستارگانى پرفروز مى درخشد; چرا كه اينان در مسير دفاع از حقايق اسلامى و تبيين واقعيّات مكتب اهل بيت عليهم السلام، با زبان و قلم، به بررسى و پاسخ گويى شبهات پرداخته اند . . .
    و در دوران ما، يكى از دانشمندان و انديشمندانى كه با قلمى شيوا و بيانى رَسا به تبيين حقايق تابناك دين مبين اسلام و دفاع عالمانه از حريم امامت و ولايت امير مؤمنان على عليه السلام پرداخته است، پژوهشگر والامقام حضرت آيت اللّه سيّد على حسينى ميلانى، مى باشد.

    مركز حقايق اسلامى، افتخار دارد كه احياى آثار پُربار و گران سنگ آن محقّق نستوه را در دستور كار خود قرار داده و با تحقيق، ترجمه و نشر آثار معظّمٌ له، آن ها را در اختيار دانش پژوهان، فرهيختگان و تشنگان حقايق اسلامى قرار دهد.
    كتابى كه در پيش رو داريد، ترجمه يكى از آثار معظّمٌ له است كه اينك "فارسى زبانان" را با حقايق اسلامى آشنا مى سازد.
    اميد است كه اين تلاش مورد خشنودى و پسند بقيّة اللّه الأعظم، حضرت ولىّ عصر، امام زمان عجل اللّه تعالى فرجه الشريف قرار گيرد.


  2. #2
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2010/01/09
    محل سکونت
    *گیلان-املش*
    سن
    31
    نوشته ها
    5,954

    پیش فرض

    بسم اللّه الرحمن الرحيم
    الحمد للّه ربّ العالمين والصلاة والسلام على محمّد وآله الطّاهرين
    ولعنة اللّه على أعدائهم أجمعين من الأوّلين والآخرين.

    پيش گفتار
    از احاديث معروفى كه در منابع شيعى و اهل تسنّن نقل شده حديث منزلت است. در اين حديث پيامبر مكرم اسلام صلى اللّه عليه وآله به امير مؤمنان على عليه السلام فرمود:
    أما ترضى أن تكون منّي بمنزلة هارون من موسى؟
    آيا راضى نيستى كه براى من همانند هارون نسبت به موسى باشى؟

    بنا بر نقل هاى ديگر، آن حضرت فرمود:
    أنت منّي بمنزلة هارون من موسى.
    تو براى من همانند هارون نسبت به موسى هستى.
    در تعبير ديگرى حضرتش فرمود:
    علي منّي بمنزلة هارون من موسى;
    على براى من همانند هارون است به موسى.

    ويژگى ممتاز اين حديث از بسيارى احاديث ديگر اين است كه آن را بُخارى و مسلم در كنار ساير محدّثان نقل نموده اند. به اصطلاح اهل تسنن اين حديث، حديثى است كه بُخارى و مسلم هر دو بر نقل آن اتّفاق كرده اند.
    از طرف ديگر، همين حديث از چند جهت بر امامت امير مؤمنان على عليه السلام دلالت دارد. از اين رو از جهات گوناگونى به اين حديث استدلال مى شود.

    به همين جهت علماى ما از ديرباز به اين حديث عنايت ويژه اى داشته اند; همان طور كه ديگران نيز به نقل آن با سندهاى خود و هم چنين به پاسخ دادن از اين حديث از راه هاى گوناگون اهتمام ورزيده اند.
    ما در اين نوشتار اين حديث شريف را از نظر سند و دلالت بررسى نموده و در اختيار پژوهشگران و فرهيختگان قرار مى دهيم.

  3. #3
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2010/01/09
    محل سکونت
    *گیلان-املش*
    سن
    31
    نوشته ها
    5,954

    پیش فرض

    هوالتوّاب
    راويان حديث منزلت




    پيش از آن كه به بررسى متن حديث منزلت بپردازيم، اسامى برخى از اصحاب پيامبر كه اين حديث را روايت كرده اند مى آوريم.

    هم چنين به نام مشهورترين راويان پرآوازه از محدّثان، مفسّران و تاريخ نگاران در قرن هاى مختلف اشاره مى نماييم.




    1 . امير مؤمنان على عليه السلام.


    در رأس راويان اين حديث از اصحاب پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله، نام امير مؤمنان على عليه السلام مى درخشد.





    هم چنين اين حديث را اين عدّه اى از صحابه نقل كرده اند كه عبارتند از:

    2 . عبداللّه بن عبّاس;
    3 . جابر بن عبداللّه انصارى;
    4 . عبداللّه بن مسعود;
    5 . سعد بن ابى وَقّاص;
    6 . عمر بن خطّاب;
    7 . ابو سعيد خُدرى;
    8 . براء بن عازب;
    9 . جابر بن سمره;
    10 . ابو هريره;
    11 . مالك بن حويرث;
    12 . زيد بن ارقم;
    13 . ابو رافع;
    14 . حذيفة بن أسيد;
    15 . انس بن مالك;
    16 . عبداللّه بن اَبى اَوفى;
    17 . ابو ايّوب انصارى;
    18 . عقيل بن ابى طالب;
    19 . حُبشى بن جناده;
    20 . معاوية بن ابى سُفيان.





    از راويان اين حديث، زنان اصحاب نيز هستند كه عبارتند از:

    1 . اُم المؤمنين اُمّ سلمه (كه رضوان خدا بر او باد);
    2 . اسماء بنت عميس.

  4. #4
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2010/01/09
    محل سکونت
    *گیلان-املش*
    سن
    31
    نوشته ها
    5,954

    پیش فرض

    به نام خدا






    حديث منزلت و تواتر آن


    بيش از سى نفر از صحابه اين حديث را روايت كرده اند. شايد مجموع راويان مرد و زن از صحابه، تا چهل نفر نيز برسند.

    ابن عبدالبرّ در كتاب الاستيعاب درباره حديث منزلت مى نويسد: اين حديث از معتبرترين و صحيح ترين روايات است.

    وى در ادامه مى افزايد: حديث سعد بن ابى وَقّاص با سندهاى بسيارى نقل شده است.

    آن گاه ابن عبدالبرّ عدّه اى از اصحابى كه اين حديث را روايت كرده اند نام برده و در پايان مى گويد:

    البتّه گروه ديگرى نيز اين حديث را روايت كرده اند كه ذكر اسامى آن ها به درازا مى كشد.1
    مزّى نيز در تهذيب الكمال به اين حديث اشاره كرده و در شرح حال امير مؤمنان على عليه السلام همين گونه اظهار نظر مى كند.2

    حافظ ابن عساكر نيز در موارد بسيارى از تاريخ مدينة دمشق، به هنگام شرح حال امير مؤمنان على عليه السلام، طرق و سندهاى ا

    ين حديث را از حدود بيست صحابى ذكر مى كند.3
    هم چنين حافظ ابن حجر عسقلانى در فتح البارى، پس از آن كه عدّه اى از صحابه اى كه اين حديث را نقل كرده اند نام مى برد،

    متن روايات گروهى از آن ها را نقل مى كند و مى گويد:

    ابن عساكر در ضمن شرح حال على عليه السلام، تمامى طُرُق حديث منزلت را ذكر كرده است.4

    بنابراين، حديث منزلت افزون بر اين كه نزد انديشمندان شيعه اماميه متواتر است، در نزد اهل سنّت نيز از احاديث صحيح، معروف و

    مشهور است; بلكه نزد آنان نيز از احاديث متواتر به شمار مى آيد.

    حاكم نيشابورى در اين زمينه گويد: حديث منزلت به حدّ تواتر رسيده است.5

    هم چنان كه حافظ جلال الدين سيوطى نيز اين حديث را در كتاب قطف الأزهار المتناثره فى الأخبار المتواتره 6 ـ كه در بيان

    احاديث متواتر است ـ نقل مى كند.

    از طرفى شيخ على متقى هندى نيز در كتاب قطف الأزهار المتناثره فى الأخبار المتواتره در نقل اين حديث از سيوطى پيروى


    كرده است. و از كسانى كه به تواتر اين حديث اعتراف كرده، شاه ولى اللّه دهلوى محدّث ديار هند است. او اين مطلب را در كتاب

    ازالة الخفاء فى سيرة الخلفاء آورده است.

  5. #5
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2010/01/09
    محل سکونت
    *گیلان-املش*
    سن
    31
    نوشته ها
    5,954

    پیش فرض

    به نام خدا




    راويان حديث منزلت در قرون متفاوت

    ما به نام عدّه اى از مشهورترين مشاهير اهل تسنّن كه در قرن هاى مختلف اين حديث را روايت كرده اند اشاره مى كنيم.

    1 . محمّد بن اسحاق، نويسنده كتاب السيره;
    2 . ابوداوود سليمان بن داوود طيالسى در مسند;
    3 . محمّد بن سعد، نگارنده كتاب الطبقات الكبرى;
    4 . ابوبكر بن ابى شِيبه، نگارنده المصنّف;
    5 . احمد بن حنبل شيبانى، نگارنده المسند;
    6 . محمد بن اسماعيل بُخارى در صحيح;
    7 . مسلم نيشابورى در صحيح;
    8 . ابن ماجه قزوينى در صحيح;
    9 . ابوحاتِم بن حبّان در صحيح;
    10 . محمد بن عيسى تِرمذى در صحيح;
    11 . عبداللّه بن احمد بن حنبل;
    او فرزند احمد بن حنبل شيبانى يكى از پيشوايان بزرگ اهل تسنّن است كه گاهى برخى از علما او را بر پدرش ترجيح مى دهند.

    وى اين حديث را در بخش زيادات مسند احمد و زيادات مناقب احمد ذكر كرده است.
    12 . ابوبكر بزّار، نگارنده المسند;
    13 . نَسائى، نگارنده الصحيح;
    14 . ابويعلى موصلى، نگارنده المسند;
    15 . محمّد بن جرير طبرى، نگارنده تاريخ و تفسير;
    16 . ابوعَوانه، نگارنده الصحيح;
    17 . ابوشيخ اصفهانى، نگارنده طبقات المحدّثين;
    18 . ابوالقاسم طبرانى، نويسنده معجم هاى سه گانه;
    19 . ابوعبداللّه حاكم نيشابورى، نگارنده المستدرك على الصحيحين;
    20 . ابوبكر شيرازى، نگارنده كتاب الألقاب;
    21 . ابوبكر بن مردويه اصفهانى، نگارنده تفسير;
    22 . ابونعيم اصفهانى، نويسنده حلية الأولياء;
    23 . ابوالقاسم تنوخى; وى كتابى جداگانه در ذكر اسناد حديث منزلت نگاشته است.
    24 . ابوبكر خطيب بغدادى، نگارنده تاريخ بغداد;
    25 . ابن عبدالبرّ، نويسنده الإستيعاب;
    26 . بغوى; وى در نزد اهل تسنّن به محى السنّه معروف است. كتاب مصابيح السنه را او نگاشته است.
    27 . رزين عبدرى، نويسنده الجمع بين الصحاح;
    28 . ابن عساكر، نويسنده تاريخ مدينة دمشق;
    29 . فخر رازى، نويسنده التفسير الكبير;
    30 . مجدالدين بن اثير جَزَرى، نويسنده جامع الأصول;
    31 . عزّالدين بن اثير، نويسنده أُسد الغابه;
    32 . ابن نجّار بغدادى، نويسنده تاريخ بغداد;
    33 . نَوَوى نويسنده شرح صحيح مسلم;
    34 . ابوالعبّاس محب الدين طبرى، نويسنده الرياض النضره فى مناقب العشرة المبشّره;
    35 . ابن سيّد الناس، نگارنده سيره;
    36 . ابن قيّم جوزيه، نگارنده سيره;
    37 . يافعى، نويسنده مرآة الجنان;
    38 . ابن كثير دمشقى، نويسنده تاريخ و تفسير;
    39 . خطيب تبريزى، نويسنده مشكاة المصابيح;
    40 . جمال الدين مزّى، نويسنده تهذيب الكمال;
    41 . ابن شحنه، نويسنده تاريخ معروف;
    42 . زين الدّين عراقى محدّث معروف، مؤلف كتاب هاى مختلف، از جمله الألفيه فى علوم الحديث;
    43 . ابن حجر عسقلانى، مؤلف كتاب هاى گوناگون;
    44 . سيوطى، نگارنده كتاب هاى بسيارى مانند تفسير الدر المنثور و غير آن;
    45 . دياربكرى، نگارنده تاريخ الخميس;
    46 . ابن حجر مكّى، نگارنده الصواعق المحرقه;
    47 . متقى هندى، نگارنده كنز العمّال;
    48 . مَنّاوى، نگارنده فيض القدير فى شرح الجامع الصغير;
    49 . ولى اللّه دهلوى، نگارنده كتاب هايى مانند كتاب حجة اللّه البالغه وازالة الخفاء;
    50 . احمد زينى دحلان، نويسنده السيرة الدحلانيّه.

    البته اين حديث شريف را جز اين افراد، محدّثان، مورخان و مفسّران بسيارى در قرن ها و طبقات مختلف در كتاب هاى خود نقل كرده اند.

  6. #6
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2010/01/09
    محل سکونت
    *گیلان-املش*
    سن
    31
    نوشته ها
    5,954

    پیش فرض

    به نام خدا




    بخش دوم
    نگاهى به متن حديث منزلت


    متن حديث منزلت و تصحيح آن
    به روايت بُخارى

    اين حديث در صحيح بُخارى در دو مورد نقل شده است.

    محمّد بن بشّار، از غندر، از شعبه، از سعد نقل مى كند كه گويد: از ابراهيم بن سعد، از پدرش سعد بن أبى وَقّاص شنيدم


    كه مى گفت: پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله به على عليه السلام فرمود:

    أما ترضى أن تكون منّي بمنزلة هارون من موسى؟1

    آيا راضى نمى شوى كه براى من همانند هارون براى موسى باشى؟


    بُخارى اين حديث را در جاى ديگرى اين گونه نقل مى كند:

    مسدّد، از يحيى، از شُعبه، از حكم، از مصعب ـ مصعب بن سعد بن أبى وَقّاص ـ از پدرش نقل مى كند كه گويد:

    هنگامى كه پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله براى جنگ تبوك از مدينه بيرون مى رفت، على عليه السلام را در مدينه به جاى خود قرار داد.

    على عرضه داشت: آيا بار زنان و كودكان را بر دوش من مى گذارى؟

    پيامبر فرمود:

    ألا ترضى أن تكون منّي بمنزلة هارون من موسى إلاّ أنّه ليس بعدي نبيّ؟2

    آيا خشنود نمى شوى كه براى من همانند هارون براى موسى باشى مگر اين كه بعد از من پيامبرى نيست؟

  7. #7
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2010/01/09
    محل سکونت
    *گیلان-املش*
    سن
    31
    نوشته ها
    5,954

    پیش فرض

    به روايت مسلم

    مسلم بن حَجّاج قشيرى اين حديث را با سندهاى متعددى روايت مى كند. به عنوان نمونه به مواردى اشاره مى كنيم.

    يكى از آن ها روايتى است كه با سند خود از سعيد بن مسيّب، از عامر بن سعد بن ابى وَقّاص، از پدرش نقل مى كند كه پيامبر اكرم

    صلى اللّه عليه وآله به على عليه السلام فرمود:




    أنت منّي بمنزلة هارون من موسى إلاّ أنّه لا نبيّ بعدي.

    تو براى من همانند هارون براى موسى هستى، جز آن كه بعد از من پيامبرى نخواهد بود.

    سعيد گويد: دوست داشتم اين حديث را رو در رو از خود سعد بشنوم، به همين جهت با او ملاقات كردم و حديثى را كه عامر برايم نقل

    كرده بود به سعد باز گفتم.

    او گفت: من اين حديث را از پيامبر صلى اللّه عليه وآله را شنيده ام.

    گفتم: به راستى خودت شنيده اى؟

    او در پاسخ من انگشتانش را بر گوش هايش نهاد و گفت: آرى، اگر دروغ بگويم گوش هايم كر شوند.1

    گفتنى است كه اين متن داراى نكته هايى است كه بايد به آن ها توجّه شود.

    مسلم در مورد ديگر به سند ديگرى در صحيح چنين نقل مى كند:

    بُكير بن مسمار، از عامر بن سعد ابى وَقّاص، از پدرش نقل مى كند كه گويد:

    معاوية بن ابى سُفيان به سعد گفت: چه چيزى تو را از دشنام دادن به ابوتراب باز مى دارد؟

    گفت: هر گاه آن سه ويژگى را كه پيامبر صلى اللّه عليه وآله درباره او فرمود به ياد مى آورم، هرگز به او دشنام نمى دهم...

    سپس سعد سه ويژگى را نقل كرد كه يكى از آن ها حديث منزلت بود.2

  8. #8
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2010/01/09
    محل سکونت
    *گیلان-املش*
    سن
    31
    نوشته ها
    5,954

    پیش فرض

    به نام خدا





    دو كتاب صحيح از ديدگاه اهل تسنّن

    آن چه گذشت، احاديثى بود كه در دو كتاب صحيح اهل سنّت نقل شده است.

    شما مى دانيد در ميان آنان مشهور و معروف است كه احاديث اين دو كتاب، به طور قطع صحيح و درست است و بيشتر آن ها معتقدند

    كه تمامى احاديث اين دو كتاب قطعى الصدور است و جايى براى بحث و خدشه در سندهاى هيچ كدام از آن روايات وجود ندارد.

    براى اطمينان و تأكيد بيشتر مى توانيد به كتاب هايى كه در علوم حديث نوشته اند مراجعه نماييد.

    به عنوان نمونه به كتاب تدريب الراوى فى شرح تقريب النّواوى، تأليف حافظ جلال الدين سيوطى; هم چنين به شرح هايى كه

    بر كتاب الفيّة الحديث نوشته شده است; مانند شرح ابن كثير، شرح زين الدين عراقى و شرح هاى ديگر مراجعه كنيد.
    حتى اگر به كتاب علوم الحديث ابوالصلاح مراجعه كنيد، اين مطلب را خواهيد ديد.

    از طرفى شاه ولى اللّه دهلوى در كتاب حجة اللّه البالغه كه كتابى معتبر و مورد اعتماد نزد اهل تسنّن است، بر اين موضوع تأكيد

    مى كند. وى پس از آن كه اتّفاق و اجماع تمامى علما را بر آن نقل مى كند مى گويد:

    همه علما اتّفاق نظر دارند كه هر كس به اين دو كتاب اعتنا نكند و آن ها را بى ارزش بداند، بدعت گذارده و راه مؤمنان را نپيموده است.

    بنا بر اين و با توجّه به سخن شاه ولى اللّه دهلوى ـ كه بر آن ادّعاى اجماع نيز كرده است ـ هر كس در سند حديث منزلت مناقشه كند،

    بدعت گذار در دين خواهد بود كه از طريقه مؤمنان عدول كرده و به راهى ديگر مى رود.

    از سوى ديگر اگر به كتاب هاى رجال نگاه كنيد، خواهيد ديد كه بُخارى و مسلم از هر راوى كه روايتى نقل كرده اند، تمامى راوى شناسان

    به او اعتماد كرده و حديثش را مى پذيرند; به گونه اى كه برخى از آن ها گفته اند: هر كس از اين دو نفر روايت كند، از پل عبور كرده

    است.
    بنا بر اين، شيعيان همواره براى اثبات حقشان و يا ابطال نظريات آنان به احاديث معتبرى استدلال مى كنند; آن گاه كه اهل سنّت از پاسخ

    آنان ناتوان مى شوند و راه گريزى نمى يابند به اين سخن كه شيخين (بُخارى و مسلم) اين حديث را در كتاب خود نياورده اند متوسّل

    شده و از اين رهگذر حديثى را كه به مصلحتشان نيست رد مى كنند!
    به عنوان نمونه اين حديث شريف را ملاحظه كنيد.
    پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:
    ستفترق اُمّتي على ثلاث وسبعين فرقة.
    پس از من اُمّتم به هفتاد و سه گروه تقسيم خواهند شد.

    اين حديث با اين تعبير در صحيح بُخارى و صحيح مسلم نيامده است; ولى در سنن چهارگانه1 موجود است.

    ابن تيميّه در رد اين حديث مى گويد: اين حديث در صحيحين نيامده است!2
    با اين وجود كه نويسندگان سنن و مسانيد; مانند امام احمد بن حنبل و علماى ديگر اين حديث را در كتاب هاى خود نقل كرده اند;

    ولى ابن تيميّه به بهانه اين كه در صحيح بُخارى و مسلم نيامده است اين حديث را نمى پذيرد.
    آن چه بيش از همه نظر هر انسان منصفى را به خود جلب مى كند اين است كه اهل سنّت بر قطعى الصدور بودن احاديث صحيحين تأكيد

    و نقل آن ها توسط بُخارى و مسلم را دليل بر قبول روايت و نقل نكردنشان را دليل بر ردّ احاديث مى دانند; با وجود اين هر گاه ببينند در

    اين دو كتاب حديثى وجود دارد كه شيعيان در مقام استدلال بر ضدّ آنان بهره مى برند، با كمال جرأت آن حديث را رد كرده و تخطئه

    مى كنند!

    از همين رو در صحيح بُخارى و مسلم نقل شده كه حضرت فاطمه زهرا عليها السلام بر ابوبكر خشمگين شد و تا زنده بود با او سخن

    نگفت. نويسنده كتاب تحفة الاثنا عشريه اين حديث را باطل دانسته و رد مى كند.3

    هم چنين قسطلانى در كتاب ارشاد السارى كه شرحى بر صحيح بُخارى است و ابن حجر مكّى در الصواعق المحرقه، از بيهقى نقل

    مى كنند كه او حديث زهرى را كه حضرت على عليه السلام به مدّت شش ماه با ابوبكر بيعت نكرد، ضعيف شمرده است.

    بنا بر اين بيهقى اين حديث را تضعيف مى كند و اين تضعيف را قسطلانى و ابن حجر نقل كرده اند، با اين كه اين حديث در دو كتاب

    صحيح بُخارى و مسلم موجود است.

    از اين رو حافظ ابوالفرج ابن جوزى حنبلى، حديث ثقلين را در كتاب العلل المتناهيه فى الأحاديث الواهيه ـ كه براى جمع آورى احاديث

    ضعيف و واهى تأليف شده ـ آورده است، با اين كه حديث ثقلين در صحيح مسلم نيز آمده است و به همين جهت بسيارى از علما بر

    او خرده گرفته اند.

    روشن شد كه موضوع پذيرش حديث يا رد آن دائرمدار مصالح اهل تسنّن است. هر گاه ببينند حديثى به مصلحت آن ها و به نفع مذهبشان

    است، بر آن اعتماد كرده و به جهت وجود آن در صحيحين، بر صحّتش استدلال مى كنند. اما اگر حديثى به ضرر آن ها بوده و پايه اى از

    پايه هاى مذهب و مكتب عقيدتى آن ها را فرو مى ريزد، آن حديث را ضعيف شمرده و يا باطل مى دانند، گرچه در هر دو كتاب صحيح و يا

    يكى از آن ها نقل شود.

    بديهى است كه اين روش در بررسى احاديث، روش پسنديده اى نيست، و انديشمندان و ارباب فضيلت چنين روشى ندارند و هرگز آنان

    و كسانى كه عقيده خود را بر پايه هاى محكم استوار مى نمايند و به آن ملتزم مى شوند، چنين كارى نمى كنند.

    آن گاه كه نوبت به حديث منزلت مى رسد، مى بينيم برخى از علماى اصول و علم كلام با صراحت تمام در سند آن مناقشه مى كنند،

    يا آن را تضعيف نموده و صحيح نمى دانند، با اين كه حديث در هر دو كتاب صحيح موجود است.

    ما از آنان مى پرسيم: پس قطعى الصدور بودن احاديث صحيحين چه شد؟ و هدف شما از اصرار بر اين مطلب چيست؟

    البته ما نيز اعتقادى به قطعى الصدور بودن احاديث صحيحين نداريم و بر اين باوريم كه غير از قرآن كريم هيچ كتابى نيست كه از آغاز تا

    پايانش صحيح باشد.

    امّا سخن ما با كسانى است كه اين دو كتاب را صحيح مى دانند و بر اساس تصريحات خودشان با آن ها سخن مى گوييم.

    بنا بر آن چه گذشت، معلوم شد كه اهل تسنّن قاعده ثابتى ندارند كه هميشه به آن پايبند بوده و لوازم آن را بپذيرند.


    آن چه هست خواسته هاى نفسانى آن هاست كه به عنوان قواعد مرتب كرده و آن ها را اصل و اساس قرار داده اند.


    هر گاه خواستند آن قواعد را به كار مى بندند و هر زمانى كه موافق ميلشان نبود آن ها را به بوته فراموشى مى سپارند.

  9. #9
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2010/01/09
    محل سکونت
    *گیلان-املش*
    سن
    31
    نوشته ها
    5,954

    پیش فرض

    متون ديگرى از حديث منزلت

    حديث منزلت به جز در دو كتاب صحيح بخارى و صحيح مسلم به كيفيت هاى ديگرى نيز در كتاب هاى مشهور و معروف اهل سنّت نقل

    شده است. ما اين متون را مى آوريم; چرا كه هر نقل و هر متنى خصوصيّت ويژه اى دارد كه بايد به خوبى در آن تأمّل شود.

    به روايت ابن سعد


    ابن سعد در الطّبقات الكبرى اين حديث را به چند سند ذكر مى كند.

    1 . از طريق سعيد بن مسيّب

    اين حديث همان حديثى است كه از صحيح مسلم نقل كرديم. جا دارد بين اين نقل و نقلى كه مسلم از سعيد بن مسيّب كرده بود،

    مقايسه كنيد. سعيد مى گويد: به سعد بن مالك ـ همان سعد بن ابى وَقّاص ـ گفتم: مى خواهم از تو درباره حديثى بپرسم;

    ولى مى ترسم كه چنين پرسشى را مطرح نمايم!

    او گفت: پسر برادر! چنين نكن. هر گاه دانستى كه من از چيزى آگاهم بپرس و از من واهمه نكن.

    گفتم: هنگامى كه پيامبر صلى اللّه عليه وآله در جنگ تبوك على عليه السلام را در مدينه به جاى خود قرار داد به او چه گفت؟

    نويسنده طبقات گويد: سعد تمام حديث را براى او نقل كرد.1

    اكنون اين پرسش مطرح است كه چرا وقتى مى خواهند حديثى را كه درباره على و اهل بيت عليهم السلام است، از صحابى

    پيامبر صلى اللّه عليه وآله بپرسند واهمه دارند و مى ترسند و اگر حديث درباره ديگران باشد، با آزادى تمام و در كمال آسايش و

    راحتى پرسش خود را مطرح مى نمايند؟

    2 . از طريق براء بن عازب و زيد بن ارقم

    ديگر بار محمّد بن سعد در الطبقات الكبرى2 با سندش، از براء بن عازب و زيد بن ارقم چنين نقل مى كند. آن ها گفتند:

    هنگامى كه جنگ تبوك فرا رسيد، پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله به على بن ابى طالب عليه السلام فرمود:

    إنّه لابدّ أن أقيم أو تقيم;

    ناگزير يا من بايد در مدينه بمانم يا تو.

    از اين سخن رسول خدا صلى اللّه عليه وآله روشن مى شود كه در آن شرايط، در مدينه حوادثى در حال انجام و يا دسيسه هايى

    در حال شكل گيرى بوده است ـ كه در احاديث بعدى به برخى از آن ها اشاره خواهيم كرد ـ كه آن شرايط حساس اقتضا مى كرد كه

    يا شخص پيامبر صلى اللّه عليه وآله و يا على عليه السلام در مدينه بمانند; زيرا اين كار از عهده شخص سومى برنمى آمد.

    از طرفى پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله ناگزير از شركت در جنگ بود. با اين شرايط پيامبر صلى اللّه عليه وآله به امير مؤمنان على عليه -

    السلام مى فرمايد:

    إنّه لابدّ أن أقيم أو تقيم;

    ناگزير يا من بايد در مدينه بمانم يا تو.

    آن گاه كه پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله حضرت على عليه السلام را در مدينه جانشين خود قرار داد و رهسپار تبوك شد، گروهى

    ـ در بعضى نقل ها آمده: گروهى از قريش; و در برخى ديگر عدّه اى از منافقان ـ چنين گفتند:

    پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله على را در مدينه به جاى خود نگذاشت مگر به خاطر اين كه از او خوشش نمى آمد.


    اين سخن به گوش امير مؤمنان على عليه السلام رسيد; از اين رو در پى پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله رفت و پس از رسيدن به

    ايشان، پيامبر به او فرمود: «اى على! براى چه به اين جا آمده اى؟».

    پاسخ داد: اى رسول خدا! قصد مخالفت با شما را نداشتم مگر آن كه گروهى گمان مى كنند كه به خاطر ناخشنودى شما از من،

    مرا در مدينه به جاى خود قرار داده ايد.

    پيامبر خدا لبخندى زد و فرمود:

    يا علي، أما ترضى أن تكون منّي كهارون من موسى إلاّ أنّك لست بنبيّ؟

    قال: بلى يا رسول اللّه!

    قال: فإنّه كذلك.

    على جان! آيا خشنود نمى شوى كه براى من به مانند هارون براى موسى باشى، مگر آن كه تو پيامبر نيستى؟

    گفت: چرا اى رسول خدا!

    فرمود: پس تو همان گونه هستى.

    به روايت نَسائى
    نَسائى اين روايت را در خصائص اين گونه نقل مى كند:

    مردم گفتند: پيامبر از على خسته شده و از همراهى او متنفّر است.

    در روايت ديگرى آمده كه على عليه السلام به پيامبر عرض كرد: قريش گمان كرده كه چون همراهى من بر شما سخت و گران است و

    از حضور من در كنار خود ناخرسندى، مرا در مدينه گذاشتى.

    سپس حضرتش گريه كرد. چون پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله چنين ديد، در بين مردم نداد داد:

    ما منكم أحد إلاّ وله خاصّة. يابن أبي طالب! أما ترضى أن تكون منّي بمنزلة هارون من موسى إلاّ أنّه لا نبي بعدي؟

    هيچ كدام از شما نيست مگر آن كه كسى را براى خود اختصاص مى دهد. اى پسر ابوطالب! آيا تو راضى نمى شوى كه براى من

    همچون هارون براى موسى باشى، جز آن كه بعد از من پيامبرى نيست؟

    امير مؤمنان على عليه السلام عرضه داشت:

    رضيت عن اللّه عز وجل وعن رسوله.3

    از جانب خداوند عز وجل و پيامبرش راضى شدم.

    طبق نقل منابعى هم چون سيره ابن سيّدالنّاس، سيره ابن قيّم جوزيّه، سيره ابن اسحاق و برخى از منابع ديگر اعتراض كنندگان

    به حضرت على عليه السلام از منافقان بودند.4

    در برخى متون ديگر آمده است كه منظور از مردم، قريش و يا منافقان بوده اند، از اين رو روشن مى شود كه در ميان قريش نيز منافقانى

    وجود داشتند كه اين مطلب بسيار مهمى است.

    به روايت طبرانى


    در معجم الاوسط طبرانى از على عليه السلام نقل شده است كه پيامبر صلى اللّه عليه وآله به او فرمود:

    خلّفتك أن تكون خليفتي.

    قلت: أتخلّف عنك يا رسول اللّه؟

    قال: ألا ترضى أن تكون منّي بمنزلة هارون من موسى إلاّ أنّه لا نبي بعدي؟5

    تو را به جاى خود مى گذارم تا جانشين و خليفه من باشى.

    گفتم: آيا همراه شما نباشم اى رسول خدا؟

    فرمود: آيا راضى نمى شوى كه براى من همانند هارون براى موسى باشى، جز آن كه بعد از من پيامبرى نيست؟

    در اين حديث آمده است:

    خلّفتك أن تكون خليفتي.

    من تو را به جاى خود مى گذارم تا خليفه من باشى.


    به روايت سيوطى


    جلال الدّين سيوطى در الجامع الكبير، اين روايت را از جمعى نقل مى كند; از جمله:

    ابن نجّار بغدادى، ابوبكر شيرازى در كتاب الألقاب، حاكم نيشابورى در الكنى وحسن بن بدر از بزرگان حافظان حديث در كتاب ما رواه

    الخلفاء.

    تمامى اين راويان از ابن عبّاس نقل مى كنند كه او مى گويد: روزى عمر بن خطّاب گفت: ديگر از على بن ابى طالب سخن نگوييد;6


    زيرا من از پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله سه مطلب درباره على شنيدم كه اگر يكى از آن ها براى من بود، از آن چه آفتاب بر آن


    مى تابد براى من بهتر بود.

    من، ابوبكر، ابوعبيدة بن جَرّاح7 و يك نفر از اصحاب پيامبر نزد آن حضرت بوديم. رسول خدا صلى اللّه عليه وآله بر على بن ابى طالب تكيه

    كرده بود، تا اين كه دستش را بر شانه هاى على زد و گفت:


    يا علي! أنت أوّل المؤمنين إيماناً وأوّلهم إسلاماً، وأنت منّي بمنزلة هارون من موسى، وكذب من زعم أنّه يحبّني ويبغضك.


    اى على! تو نخستين مؤمنى هستى كه ايمان آوردى و نخستين فردى هستى كه اسلام آوردى. تو براى من همانند هارون براى موسى


    هستى. دروغ مى گويد هر كس گمان مى كند كه مرا دوست مى دارد در حالى كه با تو دشمنى مىورزد.


    به روايت ابن كثير

    ابن كثير نيز اين حديث را در تاريخ خود چنين آورده است كه حضرتش فرمود:

    أو ما ترضى أن تكون منّي بمنزلة هارون من موسى إلاّ النبوّة؟8

    آيا خشنود نمى شوى كه براى من به منزله هارون براى موسى باشى مگر در پيامبرى؟

    شايان ذكر است كه در اين روايات سه تعبير آمده است:

    1 . «إلاّ النبوّة»; مگر در پيامبرى.

    2 . «إلا أنّك لست بنبيّ»; جز آن كه تو پيامبر نيستى.

    3 . «إلاّ أنّه لا نبيّ بعدي»; مگر آن كه پس از من پيامبرى نيست.

    بديهى است كه بين اين تعابير تفاوت بسيارى وجود دارد.

    ابن كثير بعد از نقل اين حديث مى گويد: سند اين حديث صحيح است; ولى كتاب هايى كه به احاديث صحيح پرداخته اند اين حديث را

    نقل نكرده اند.

    هم چنين ابن كثير در تاريخ خود، در ضمن حديث معاويه و سعد نقل مى كند كه روزى معاويه در نزد جمعى بر على دشنام مى داد!

    سعد به او گفت: به خدا سوگند! اگر من داراى يكى از سه خصوصيّتى كه او دارد بودم، براى من از آن چه آفتاب بر آن مى تابد دوست

    داشتنى تر بود... .

    سپس حديث منزلت را به عنوان يكى از آن سه خصوصيّت ذكر كرد.9

    زرندى از حافظان اهل سنّت، همين حديث را نقل مى كند; امّا نامى از معاويه نمى برد و مى گويد: يكى از فرمان روايان به سعد گفت:

    چه چيز تو را از دشنام به ابوتراب باز مى دارد؟10

    روشن است كه او خواسته نام معاويه مخفى بماند تا آبروى او و ديگران حفظ شود.

    اين قضيه در تاريخ مدينة دمشق، الصّواعق المحرقه و منابع ديگر چنين آمده است:

    شخصى مسأله اى از معاويه پرسيد.

    معاويه گفت: از على بپرس كه او داناتر است.

    آن مرد گفت: اگر تو پاسخ مرا بگويى بيشتر دوست مى دارم تا او جوابم را بدهد.

    معاويه گفت: حرف بدى زدى؟! به راستى از مردى ناخرسندى كه پيامبر صلى اللّه عليه وآله او را به طور كامل از علم سيراب كرده!


    و به او گفته است:

    أنت منّي بمنزلة هارون من موسى إلاّ أنّه لا نبي بعدي.

    تو براى من همانند هارون براى موسى هستى، جز آن كه پيامبرى پس از من نيست.

    هر گاه عمر در حل مشكلى ناتوان مى شد از او استفاده مى كرد.11

    متنى را كه ما از ميان متون گوناگون اين حديث برگزيديم داراى خصوصيّتى است كه شايسته است با ديده دقّت و عبرت در آن نظر شود.


    ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــ

    1 . الطبقات الكبرى: 3 / 24.
    2 . الطبقات الكبرى: 3 / 24.
    3 . خصائص نسائى: 67، احاديث 44، 61 و 77.
    4 . عيون الاثر: 2 / 294، زاد المعاد: 3 / 559 و 560، سيره ابن هشام: 2 / 519 و 520.
    5 . معجم الاوسط: 4 / 484، حديث 4248.
    6 . قابل توجّه اين كه چرا آن ها از على عليه السلام سخن مى گفتند؟ و چه چيزى درباره او مى گفتند؟

    چرا عمر آن ها را از ياد او باز مى دارد؟ آيا او را به خوبى ياد مى كردند و عمر آن ها را از اين كار نهى مى كرده و مى گفته:

    سخن گفتن در مورد على بن ابى طالب را بس كنيد؟ اين ها پرسش هايى است كه پاسخ به آن، روشن گر حقايق نهفته اى است.
    7 . شايان يادآورى است كه اينان، همان سه نفر از مهاجران بودند كه سقيفه را به راه انداختند.
    8 . البداية والنّهايه: 7 / 340.
    9 . البداية والنّهايه: 7 / 340.
    10 . نظم درر السّمطين: 107.
    11 . تاريخ مدينة دمشق: ترجمه امام على عليه السلام، 1 / 396، حديث 410، الرّياض النّضره: 3 / 162، مناقب امام على عليه السلام،

    ابن مغازلى: 34، حديث 52.

  10. #10
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2010/01/09
    محل سکونت
    *گیلان-املش*
    سن
    31
    نوشته ها
    5,954

    پیش فرض

    به نام خدا


    بخش سوم
    نگاهى به دلالت هاى حديث منزلت


    دلالت هاى حديث منزلت

    دومين محورى كه از آن سخن مى گوييم، دلالت هاى حديث منزلت است. چنان چه پيش تر اشاره شد، حديث منزلت بر امور متعدّدى


    دلالت مى كند كه هر كدام از آن ها به تنهايى دليلى كافى بر امامت امير مؤمنان على عليه السلام است.

صفحه 1 از 6 123456 آخرینآخرین

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •