صفحه 2 از 2 نخستنخست 12
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 17 , از مجموع 17

موضوع: نقش شورا در امامت

  1. #11
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2010/01/09
    محل سکونت
    *گیلان-املش*
    سن
    31
    نوشته ها
    5,954

    پیش فرض

    جمع بندى روايات

    روايات گوناگونى را در اين زمينه بيان كرديم. از جمع اين روايات نكاتى به دست مى آيد كه مهم ترين آن ها اين دو نكته است:

    1 . آشكار است كه در تعيين عمر پس از ابوبكر، عبدالرحمان بن عوف و عثمان نقش داشته اند كه اين ماجرا در تاريخ طبرى به صورت

    گسترده آمده است.1

    در اين كتاب مطرح شده كه چگونه عبدالرحمان و عثمان به ابوبكر خط داده اند و چگونه عثمان، وصيتِ ابوبكر را براى خلافت عمر بن خطاب

    نوشت.

    2 . نكته مهم تر اين كه خلافت عمر پس از ابوبكر از سوى رسول خدا نبوده و حتى با رضايت بزرگان صحابه نيز انجام نشده است;

    بلكه آنان مخالفت و استنكاف خود را از اين كار اظهار نموده اند و در نتيجه خلافت او فقط به وصيّت ابوبكر بوده و بس.

    از اين رو تا كنون نيافتيم كه چگونه شورا در تعيين امام و امامت نقش دارد، با اين حال هنگامى كه به برخى كتاب هاى تازه نگاشته شده


    اهل سنّت مراجعه مى كنيم كه به قلم افرادى نوشته شده كه خود را انديشمند، عالم و محقّق مى پندارند و برخى از مردم نيز به


    اشتباه چنين تصوّرى در مورد آن ها دارند ملاحظه مى كنيم كه چنين ادّعايى را سر مى دهند.


    يكى از اين افراد در كتابى به نام فقه السيره مى نويسد:

    «ابوبكر پيش از وفاتش با گروهى از پيشكسوتان اصحاب رسول خدا كه صاحب نظر و مشاور در كارها بودند مشورت كرد و همه آن ها


    هم نظر بودند كه ابوبكر جانشينى و خلافت پس از خودش را به عمر بن خطّاب واگذارد».2

    اين در حالى است كه ما به مهم ترين منابع اهل سنّت ـ مانند الطبقات الكبرى، تاريخ طبرى و ديگر كتاب ها ـ اشاره كرديم كه هيچ كس


    در اين كار نقش و نظرى نداشته است; بلكه همه با اين موضوع مخالف بودند.


    بنا بر برخى روايات فقط عبدالرحمان و عثمان در اين كار دخالت داشته اند.

    ما به زودى در ضمن روايت ها و جريان هاى تاريخى اين واقعه، بيان خواهيم كرد كه اين گونه حمايت ها پيش تر در اين زمينه تبانى شده


    بود و آنان به تفاهم رسيده بودند كه پس از عمر، عثمان كار را به دست بگيرد و بعد از عثمان نيز عبدالرحمان به خلافت برسد. اين مطلب


    را روايت بعدى تأييد و تأكيد مى كند.

    ابن سعد در الطبقات الكبرى چنين مى نويسد:


    روزى سعيد بن عاص 3 نزد عمر آمد كه از او بخواهد زمينى در اختيار او قرار دهد تا خانه اش را وسعت دهد.

    عمر به او گفت: شب را سپرى كن و نماز صبح را با من بخوان; سپس خواسته ات را به من يادآورى كن.

    سعيد مى گويد: اين كار را كردم، هنگامى كه عمر از نماز فارغ شد.


    گفتم: اى اميرالمؤمنين! گفتى كه خواسته ام را به شما يادآور شوم.

    عمر پاسخ داد: با من بيا.

    سپس گفت: به خانه ات برگرد تا اين حاجت خودش به خانه ات آيد. آن گاه توشه اى به من داد و با پايش خطى برايم كشيد.

    گفتم: اى اميرالمؤمنين! بيشتر بده كه اهل و فرزند زيادى دارم.

    پاسخ داد: تو را همين بس است و اين جريان را پيش خودت نگهدار كه به زودى پس از من اين كار به كسى مى رسد كه از خويشاوندان

    توست و حاجتت برآورده خواهد شد.

    سعيد گفت: من، مدّت خلافت عمر را صبر كردم تا آن كه عثمان خليفه شد و او خوب صله رحم كرد و حاجتم را برآورد و مرا در حكومتش


    شريك نمود... .4

    آرى، اين گونه است كه عمر به سعيد بن عاص مى گويد:


    منتظر باش كه به زودى كسى اين كار را پس از من به دست مى گيرد كه خواسته ات را مى دهد و اين خبر رازى است كه در نزد

    خود نگهدار.

  2. #12
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2010/01/09
    محل سکونت
    *گیلان-املش*
    سن
    31
    نوشته ها
    5,954

    پیش فرض

    زمان طرح نظريه شورا


    نظريه شورا چه زمانى مطرح شد؟



    اكنون بايد ديد سخن از شورا از چه زمانى پيدا شده و فكر آن از چه تاريخى و چرا مطرح گرديده است؟ زيرا در ابتدا حتى عمر نيز به

    اين موضوع فكر نمى كرده است. او نه تنها مخالف اين سخن; بلكه به انتخاب خليفه توسط خليفه قبلى معتقد بوده است كه شواهد

    اين مطلب نيز بسيار است.



    از جمله اين شواهد، سخن خود اوست كه مى گفت: «اگر ابوعبيده زنده بود به يقين او را سرپرست مردم قرار مى دادم
    ».1



    يا در سخن ديگرى گفت: «اگر سالم مولى ابوحذيفه زنده بود حتماً او را سرپرست مردم مى كردم».2

    و يا در سخن ديگرش گفت: «اگر معاذ بن جبل زنده بود به طور حتم او را سرپرست مردم مى كردم».3

    پس بايد ديد چه اتّفاقى رخ داده و چه شده كه فكر شورا به ميان آمده و مطرح شده است؟

    پرواضح است كه مطرح شدن شورا علت و سببى داشته است. اين علت و سبب را در روايتى كه از صحيح بخارى4 نقل خواهيم كرد


    مى توان يافت.

    البتّه اين روايت در سيره ابن هشام5، تاريخ طبرى6 و برخى مصادر ديگر7 نيز با اختلاف در متن، آمده كه به روشنى نشان مى دهد كه


    امر خلافت به بازى گرفته شده است.

    گفتنى است كه ما در اين پژوهش كوتاه قصد نداريم به اين موضوع بپردازيم و آن چه را كه در عبارات اين روايت دست برده شده بررسى


    كنيم; بلكه فقط روايت صحيح بخارى را نقل مى كنيم تا آشكار شود كه چرا و چگونه سخن از شورا، در سال 23 توسط عمر مطرح گرديد.


    اين روايت طولانى است و به دقّت و تأمّل بيشترى نياز دارد. بخارى چنين مى گويد:



    عبدالعزيز بن عبداللّه براى ما از ابراهيم بن سعد، از صالح، از ابن شهاب زهرى، از عبيداللّه بن عبداللّه بن عتبة بن


    مسعود، روايت مى كند كه ابن عبّاس گويد:


    من به گروهى از مهاجران كه عبدالرحمان بن عوف نيز در ميان آن ها بود قرآن مى آموختم. آن زمان در منا و در خانه عبدالرحمان ساكن


    بودم. عبدالرحمان همراه عمر بن خطاب بود و اين ماجرا در سال 23 هجرى و در ايام آخرين حجِ عمر اتفاق افتاد.



    هنگامى كه عبدالرحمان به نزد من بازگشت گفت: امروز مردى به نزد اميرالمؤمنين (عمر) آمد و گفت: اى اميرالمؤمنين! آيا مى دانى كه


    فلانى گفته است كه «اگر عمر بميرد به يقين با فلانى بيعت مى كنم. به خدا سوگند كه بيعت با ابوبكر به صورت ناگهانى انجام شد كه


    فرصت (بيعت با امير مؤمنان على عليه السلام) را از ما گرفت. پس اگر عمر بميرد (از فرصت استفاده مى كنيم) و با فلانى (على عليه


    السلام) بيعت مى نماييم».8


    عمر از اين سخن خشمناك شد و گفت: ان شاء اللّه همين امشب براى مردم سخنرانى خواهم كرد و آن ها را از كسانى كه قصد دارند


    حق حكومتى آن ها را غصب كنند بر حذر خواهم داشت.


    دقّت كنيد! عبدالرحمان در منا و در نزد عمر است. مردى مى آيد و به عمر خبر مى دهد كه عدّه اى از مردم گردهم آمده و با يك ديگر


    گفت و گو مى كرده اند.



    يكى از آن ها گفته است كه «اگر عمر بميرد به يقين با فلانى بيعت مى كند. به خدا سوگند! بيعت با ابوبكر به صورت ناگهانى انجام شد


    كه فرصت (بيعت با امير مؤمنان على عليه السلام) را از ما گرفت».



    چنانچه ملاحظه مى كنيد در نقل بخارى واژه «فلانى» آمده است. البتّه ما نام اين فرد را خواهيم گفت; امّا اين روش اهل سنّت است


    كه واژه «فلانى» را به جاى اسم كسانى كه نمى خواهند نام ببرند مى آورند.


    امّا در اين عبارت كه شخصى گفت: «اگر عمر بميرد به يقين با فلانى بيعت مى كنم» گوينده كيست؟ و آن كسى كه مى خواهند با او


    بيعت كنند كيست؟



    همين گوينده ادامه داده كه
    «بيعت با ابوبكر به صورت ناگهانى انجام شد كه فرصت (بيعت با امير مؤمنان على عليه السلام) را از ما


    گرفت; پس منتظر مرگ عمر مى مانيم تا با فلانى بيعت كنيم». هنگامى كه عمر اين سخن را مى شنود عصبانى مى شود و تصميم


    مى گيرد براى مردم سخنرانى كند.


    عبدالرحمان مى گويد: به عمر گفتم: اى اميرالمؤمنين! اين كار را نكن، در مراسم حج عدّه اى از مردم عوام نيز حضور دارند و آماده غوغا و


    هياهو هستند و اگر مردم تحريك بشوند و برخيزند آن ها بر تو غلبه مى كنند. من مى ترسم كه تو سخنرانى كنى و حرف هايى بگويى


    كه هوادارانت نيز از گرد تو دور شوند و سخن تو را نپذيرند و در جايى كه لازم است به كار نگيرند. كمى صبر كن تا به مدينه برسى،


    آن جا سرزمين هجرت و سنّت است و با افراد فهميده، اشراف و بزرگان سر و كار دارى. آن جا هر چه در توان دارى بگو كه اهل علم


    سخنانت را مى پذيرند و در جاى خود به كار مى برند.

    عمر گفت: به خدا سوگند! در نخستين فرصتى كه در مدينه به دست آورم سخنرانى خواهم كرد و اين سخن را بيان خواهم نمود،


    ان شاء اللّه.




    (به اين ترتيب عمر و عبدالرحمان بن عوف هم نظر شدند كه سكوت كنند و ماجرا را بروز ندهند تا همگى به مدينه باز گردند.)


  3. #13
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2010/01/09
    محل سکونت
    *گیلان-املش*
    سن
    31
    نوشته ها
    5,954

    پیش فرض

    بسم الله الرحمن الرحیم





    ادامه ... نظر شورا چه زمانی مطرح میشود ؟




    ابن عبّاس مى گويد: با پايان يافتن مراسم حج وارد مدينه شديم. روز جمعه فرا رسيد، هنوز آفتاب به وسط آسمان نرسيده بود كه به


    سرعت به طرف مسجد به راه افتاديم تا اين كه من، سعيد بن زيد بن عمرو بن نفيل را كه در كنار منبر نشسته بود يافتم و نزديك او


    نشستم; به گونه اى كه زانوانم به زانوهايش چسبيد. چيزى نگذشت كه عمر بن خطّاب وارد مسجد شد.


    وقتى او را ديدم كه پيش مى آيد به سعيد بن زيد گفتم: امشب عمر مطلبى خواهد گفت كه از آغاز به دست گرفتن خلافت نگفته است.

    سعيد بن زيد سخن مرا رد كرد و گفت: گمان نمى كنم حرف تازه اى بگويد.

    عمر بر فراز منبر نشست و هنگامى كه مؤذن ها اذان خود را تمام كردند، برخاست و حمد و ثناى نيكويى گفت، آن گاه اين گونه ادامه داد:


    امّا بعد، من مى خواهم مطلبى برايتان بگويم كه تقدير چنين است كه من آن را بيان كنم.


    نمى دانم، شايد اجلم پيش رويم رسيده است.


    پس هر كس آن را فهميد و حفظ كرد بايد تا زمان مرگش آن را براى ديگران بازگو كند و هر كس نيز نگران است كه فهميده يا نه، روا


    نيست كه بر من دروغ ببندد.

    خداوند محمّد صلى اللّه عليه وآله را به حقّ مبعوث كرد و كتاب را بر او نازل نمود و از جمله آياتى كه بر او فرود آمد آيه رجم است.


    پس ما آن را خوانديم و فهميديم و حفظ كرديم. از اين رو رسول خدا حكم رجم را اجرا كرد، ما نيز پس از او حكم رجم را اجرا كرديم.


    اما من نگران هستم كه اگر مدت زمانى بگذرد شخصى پيدا شود و بگويد:


    «به خدا سوگند! ما آيه رجم را در كتاب خدا نمى يابيم» و به سبب رها كردن حكمى كه خدا نازل نموده گمراه شود;


    در حالى كه حكم رجم در كتاب خدا ـ بر هر مرد و زنى كه زناى محصنه انجام دهد و شاهدى بر اين امر گواهى دهد، يا باردار باشد و


    يا خود اعتراف كند ـ حكم حقى است.

    هم چنين ما در ضمن آن چه از كتاب خدا مى خوانيم چنين مى خوانيم:

    أن لا ترغبوا عن آبائكم فإنّه كفر بكم أن ترغبوا عن آبائكم;9

    از پدران خود روى برمگردانيد كه براى شما كفر است كه از پدران خود روى برگردانيد.

    آن گاه عمر بن خطّاب ادامه داد: سپس رسول خدا فرمود:

    لا تطروني كما أطري عيسى بن مريم وقولوا: عبداللّه ورسوله;

    درباره من زياده گويى نكنيد، همان گونه كه در مورد عيسى بن مريم گفتند و اين گونه بگوييد: عبداللّه و رسول اللّه.


    بدانيد كه به من خبر رسيده كه شخصى از شما گفته است:


    «به خدا سوگند! اگر عمر بميرد با فلانى بيعت مى كنم»; پس كسى سوء استفاده نكند كه بگويد:


    «همانا بيعت با ابوبكر به صورت ناگهانى انجام شد كه فرصت (بيعت با امير مؤمنان على عليه السلام) را از ما گرفت».


    هان كه به راستى اين گونه بود; اما خداوند از آثار سوء آن جلوگيرى كرد و هيچ كس از شما نيست كه مانند ابوبكر سرها برايش


    فرود آمده باشد. پس هر كس بدون مشورت با مسلمانان با كسى بيعت كند [به اين جمله دقّت كنيد] نه كسى حق دارد بيعت


    ديگرى را بپذيرد و نه حق دارد كسى با ديگرى بيعت كند وگرنه هر دو نفر كشته مى شوند.

    هنگامى كه خداوند پيامبرش را از دنيا برد به ما خبر رسيد كه انصار سر مخالفت با ما گذاشته اند و همگى در سقيفه بنى ساعده


    جمع شده اند و هم چنين على، زبير و همراهانشان نيز به مخالفت با ما برخاسته اند و اين در حالى بود كه مهاجران گرد ابوبكر جمع


    شده بودند.


    من به ابوبكر گفتم: اى ابوبكر! همراه ما باش تا به نزد برادران انصار خود برويم.

    او همراه ما شد و به طرف آنان به راه افتاديم، هنگامى كه خواستيم به جمع آن ها نزديك شويم; به دو نفر از مردان صالح آنان برخورد


    كرديم و گفتيم: قصد داريم به نزد برادران انصار خود برويم.

    اما آن ها گفتند: اين كار را نكنيد و به انصار نزديك نشويد كه خلافت را از شما خواهند گرفت.

    من گفتم: به خدا سوگند كه بايد به نزد انصار برويم.

    ما به راه افتاديم و در سقيفه بنى ساعده به آن ها رسيديم. در ميان آن ها مردى را ديديم كه بر خود عبا پيچيده بود.


    گفتيم: او كيست؟

    گفتند: سعد بن عباده است.

    گفتيم: براى او چه اتّفاقى رخ داده است؟

    گفتند: بيمار است.

    هنگامى كه اندكى نشستيم سخنرانشان پس از شهادت به يگانگى خدا و رسالت پيامبرش حمد و ثناى نيكويى خواند.


    سپس گفت: ما انصارِ خدا و سپاهيان اسلام هستيم و شما مهاجران، گروهى هستيد كه برخى از شما آرام آرام در صدد كندن


    ريشه ما بودند تا ما را از خلافت محروم كنند.

    هنگامى كه سخن اين مرد تمام شد، تصميم گرفتم سخن بگويم و مطلب مناسبى را در ذهن خود آماده كرده بودم كه مى خواستم


    پيش روى ابوبكر آن را بيان كنم و به سبب برخى مسائل نرمش به خرج مى دادم. در آن هنگام كه خواستم سخن بگويم،


    ابوبكر گفت: آرام باش!


    من نيز دوست نداشتم او را ناراحت كنم. بنا بر اين خود ابوبكر سخن آغاز كرد كه او از من بردبارتر و متين تر بود.


    به خدا سوگند! هرچه را در ذهن خود داشتم و مى خواستم بگويم ابوبكر همان يا بهتر از آن را به آرامى بيان نمود تا سخنش تمام شد.

    او چنين گفت:


    «آن چه از خير و خوبى براى خودتان گفتيد شايسته آن هستيد; ولى امر خلافت هرگز براى هيچ گروهى نخواهد بود مگر براى همين


    گروه از قريش; چرا كه اينان اصيل ترين عرب در نسب و عشيره هستند و من يكى از اين دو مرد (ابوعبيده بن جرّاح و عمر) را براى


    شما شايسته مى دانم. پس با هر كدام كه مى خواهيد بيعت كنيد».

    سپس ابوبكر دست من و ابوعبيده بن جرّاح را كه بين ما دو نفر نشسته بود بالا گرفت. آن لحظه هيچ چيز براى من ناخوشايندتر از اين


    سخن نبود!!


    [ به خدا سوگند! اگر مرا به جلو مى بردند تا گردنم را بزنند بازهم حاضر نبودم به اين گناه! نزديك شوم كه امير شدن را بر مردمى كه


    ابوبكر نيز در ميان آن ها بود دوست بدارم، جز آن كه هنگام مرگ نَفْسِ من چيز ديگرى را در نظرم زيبا جلوه دهد كه اكنون آن را چنين


    نمى يابم]!


    در اين هنگام يكى از انصار گفت: من انديشه اى صائب و استوار دارم. اى جماعت قريش! يك امير از ما و يك امير از شما باشد.

    پس سر و صدا زياد شد و صداها بالا گرفت آن چنان كه بر سر اين اختلاف، حاضران گروه گروه شدند.


    من از فرصت استفاده كردم و به ابوبكر گفتم: اى ابوبكر! دستت را دراز كن.

    ابوبكر دستش را جلو آورد، من با او بيعت كردم، مهاجران نيز با او بيعت كردند، سپس انصار به او دست بيعت دادند و حاضران ازدحام


    كردند، به گونه اى كه بر روى سعد بن عباده افتاديم،


    يكى از آن ها گفت: سعد را كشتيد!


    من گفتم: خدا او را بكشد!

    آن گاه عمر سخن خود را چنين ادامه داد: به خدا سوگند! در آن موقعيتى كه ما قرار داشتيم هيچ كارى بهتر از بيعت با ابوبكر نبود;


    زيرا بيم آن داشتيم كه اگر بدون بيعت با كسى از آن ها جدا شويم، آنها بعد از رفتن ما با فرد ديگرى از خودشان بيعت خواهند كرد و


    ما مجبور خواهيم شد با كسى كه نمى پسنديم بيعت كنيم و يا با آن ها مخالفت كنيم و فسادى به پا خواهد شد.


    بنا بر اين هر كس بدون مشورت با ديگر مسلمانان با شخصى بيعت كند، نه بيعت او پذيرفته مى شود و نه كسى مى تواند با او


    بيعت كند و هر دو كشته مى شوند.10

  4. #14
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2010/01/09
    محل سکونت
    *گیلان-املش*
    سن
    31
    نوشته ها
    5,954

    پیش فرض

    ادامه ... نظر شورا چه زمانی مطرح میشود ؟



    آن چه آورديم سخنان عمر بن خطّاب بود كه مى خواست اين سخنرانى را در منا براى مردم ايراد كند; اما عبدالرحمان بن عوف مانع او


    شد و او نيز پس از رسيدن به مدينه در نخستين جمعه خطبه خواند و سخن خود را اين گونه اعلام كرد.

    امّا اين كه چرا عمر در آغاز سخنانش مسأله رجم را مطرح كرد، براى ما دليلش روشن نيست; ولى آن چه درباره اين بحث مطرح است


    اين كه تهديد به كشتن بيعت كننده و كسى كه با او بيعت شده دو بار تكرار شده كه هم در ابتداى خطبه و هم در پايان آن با صراحت


    و آشكار آمده است:


    «هر كس بدون مشورت با ديگر مسلمانان، با كسى بيعت كند او و كسى كه با او بيعت شده هر دو كشته مى شوند».


    اكنون اين پرسش مطرح است كه «فلانى» كه مى خواست بيعت كند و آن «فلانى» كه مى خواستند با او بيعت كنند چه كسانى بودند؟

    چه چيزى باعث شد كه عمر نظريه شورا را مطرح كند با آن كه او عثمان را به عنوان خليفه پس از خود تعيين كرده بود؟


    چنانچه روايتش را ملاحظه كرديد.

    حقيقت اين است كه امير مؤمنان على عليه السلام، طلحه، زبير، عمار و گروهى كه همراهشان بودند در منا حضور داشتند و گاه دور


    هم مى نشستند و با يك ديگر سخن مى گفتند و آن جا بود كه اين موضوع مطرح شد كه اگر عمر بميرد به يقين با فلانى بيعت


    مى كنيم و انتظار مى كشيدند كه عمر بميرد تا با فلانى بيعت كنند.

    آن ها در ادامه مى گفتند: بيعت با ابوبكر به صورت ناگهانى انجام شد.

    منظور آنان اين بود كه ديگر آن فرصت گذشت و ما آن را ضايع نموديم و كار از دست ما خارج شد; پس بايد منتظر فرصت بعدى باشيم كه


    آن نيز با مرگ عمر فراهم مى شود تا با فلانى بيعت كنيم.

    هنگامى كه آنان مشغول چنين گفت و گويى بودند، كسى در آن جمع اين سخنان را شنيد و اين موضوع را به عمر منتقل كرد.


    عمر نيز از اين موضوع خشمگين شد و تصميم گرفت همان جا براى مردم سخنرانى كند كه عبدالرحمان بن عوف مانع اين كار شد.

    البته عمر در مدينه ناگزير بود كه برخى از وقايع سقيفه را براى ما بازگو كند وگرنه چگونه ما مى توانستيم از حوادثى كه در آن جا به


    وقوع پيوسته بود آگاه شويم، در حالى كه فقط عدّه اى از انصار و سه يا چهار نفر از مهاجران در آن جا حضور داشته اند و به ناچار


    تنها يكى از همين گروه بايستى رخ دادهاى سقيفه را براى ما بازگو مى كرد كه خداوند سبحان آن را بر زبان عمر جارى ساخت.

    آرى، بخشى از آن حوادث در صحيح بخارى آمده است كه اگر چنين نمى شد معلوم نبود چه كسى آن را براى ما روايت مى كرد.

    عمر در ضمن سخنانش گفت: سر و صدا زياد شد، صداها بالا گرفت... آن چنان كه ما بر روى سعد بن عباده افتاديم.

    اين گزارش به اندازه اى است كه عمر دهان گشوده و در اختيار ما گذاشته، امّا بيشتر از آن را فقط خدا مى داند. ما راهى براى اطلاع


    يافتن از تمام حوادث آن جا نداريم كه اين داستان قرن ها پيش به وقوع پيوسته و فقط برخى از آن خبر آورده و براى ما روايتش را نقل


    كرده اند. البته همين مقدار نيز اگر در صحيح بخارى نقل نشده بود به طور حتم اهل سنّت آن را تكذيب مى كردند.

    آن گاه عمر اين سخن را كه «بيعت ابوبكر كارى بى حساب و اشتباه بود» تأييد نمود. امّا او خلافت را براى چه كسى مى خواست؟

    پرواضح است كه او عثمان را براى بعد از خودش انتخاب كرده بود، در اين صورت آيا مى توانست به آنان اجازه دهد كه با مرگش با


    شخص ديگرى جز عثمان بيعت كنند؟

    از اين رو ناگزير بود كه به تهديد متوسّل شود و چنين نيز كرد و از همين رو كلمه «فلانى» و «فلانى» در نقل قول ها جاگرفت و نام


    آن ها آشكار نشد، آن سان كه در روايات بسيار ديگرى نيز تغيير داده شد و اسامى به طور صريح بيان نشد.

  5. #15
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2010/01/09
    محل سکونت
    *گیلان-املش*
    سن
    31
    نوشته ها
    5,954

    پیش فرض

    بررسى برخى از جزئيات طرح شورا


    جزئياتى از طرح شورا

    در ادامه بحث لازم است به برخى مصادر و منابع معتبر مراجعه كنيم ـ چنان كه شيوه ما در تحقيق چنين است ـ تا شايد از ميان


    شرح ها و حاشيه ها، به جزئيات حوادث و خصوصيات آن ها دست يابيم; چرا كه اهل سنّت مسائل را به طور روشن و آشكار بازگو


    نمى كنند تا پس از گذشت قرن ها از آن قضايا، محدّثى يا تاريخ نگارى از برخى از گوشه هاى ناپيداى آن پرده بردارد و برخى از حقايق


    و اسرار آن را براى ما آشكار سازد.

    روايتى را كه نقل كرديم در صحيح بخارى آمده است; امّا نه در جاى خودش; بلكه در بخشى نامناسب; يعنى در كتاب حدود، كتاب


    «كافرها و مرتدهايى كه به جنگ برمى خيزند» در باب «رجم زن شوهردارى كه از زنا باردار شده» آمده است.


    عجيب است كه اين روايت در چنين بابى قرار داده شده است. اگرچه عمر در بخش نخست اين روايت، مسأله رجمِ زن باردار را مطرح


    كرده و ما نيز تا كنون علّت حقيقى مطرح كردن اين مسأله و بيان آيه اى را كه در قرآن وجود ندارد، ندانسته ايم; با اين حال لازم بود اين


    روايت با يك عنوان مستقل و در بابى ويژه قرار داده شود تا حوادث مهمّى كه در ضمن آن بيان شده مورد توجه بيشترى قرار گيرد.


    حال كه در چنين بابى و با چنين نامى آمده، چگونه ممكن است محقّقان از آن واقعه مهم آگاه شوند؟1

    اين روش نيز از روش هاى حديث نگاران اهل سنّت در نگارش رواياتى است كه به نقل آن ها علاقه اى ندارند.2


    ــــــــــــــــ پاورقی ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــ

    1 . آرى، اين روش از روش هاى اهل سنّت براى مخفى نگه داشتن روايات خاص است كه با اين روش تلاش مى كنند مردم از اين


    گونه احاديث اطلاعى نيابند و چنين اخبارى منتشر نشود. البته هنگامى كه مى خواهند مطلبى پخش شود، آن را بارها و با عنوان هاى


    مختلف نقل مى كنند كه اين شيوه را بخارى در موضوعات خاصى به كار گرفته است كه براى مثال به يك مورد اشاره مى كنيم.


    پژوهش گران مى توانند با مراجعه به آن، چگونگى نقل آن را با خطبه عمر ـ كه نقل كرديم ـ مقايسه كنند. اين مورد ماجراى دروغين


    خواستگارى امير مؤمنان على عليه السلام از دختر ابوجهل است كه با مقايسه آن يكى ديگر از گونه هاى ظلم به اهل بيت عليهم السلام


    و تحريف و تغيير در سنّت رسول خدا صلى اللّه عليه وآله و حقايق دينى و تاريخى براى شما آشكار مى گردد. براى آگاهى بيشتر در اين


    زمينه مى توانيد به كتاب خواستگارى ساختگى از همين نگارنده مراجعه كنيد.

    2 . اين روايت را مى توانيد در صفحات 585 تا 588 جلد هشتم، از چاپى كه با شرح و تحقيق شيخ قاسم شمّاعى رفاعى به چاپ رسيده


    ملاحظه كنيد. اين چاپ در كتابخانه نگارنده موجود است.

  6. #16
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2010/01/09
    محل سکونت
    *گیلان-املش*
    سن
    31
    نوشته ها
    5,954

    پیش فرض

    چرا عمر نظريه شورا را مطرح كرد؟



    در پاسخ اين پرسش به برخى شرح هاى صحيح بخارى مراجعه مى كنيم تا بيابيم چه چيزى سبب شد عمر نظريه شورا را به ميان آورد.1


    در صورتى كه نه در كتاب خدا، نه در سنّت و سيره رسول خدا، نه در سيره ابوبكر و نه حتى در سيره خود عمر تا آن زمان (سال 23


    هجرى در منا) هيچ اثرى از نظريه شورا ديده نمى شود. هم چنين مى خواهيم بدانيم مدّعيان اين نظريه چه كسانى هستند؟

    براى يافتن پاسخ اين دو پرسش، به مقدمه كتاب فتح البارى مراجعه مى نماييم. ابن حجر عسقلانى در يك جلد پربرگ، مقدمه مفصّلى


    براى شرح خود بر كتاب صحيح بخارى نگاشته است. اين مقدمه از چندين باب و فصل تشكيل شده است كه يكى از فصل هاى آن براى


    مشخص نمودن موارد مبهم در صحيح بخارى است. منظور او از موارد مبهم، مواردى است كه واژه «فلانى» و «فلانى» آمده است.


    ابن حجر عسقلانى در اين فصل تلاش كرده تا نام افرادى را كه در روايات بخارى نيامده و كلمه «فلانى» برايشان به كار رفته مشخص


    كند. اكنون به عبارات ابن حجر در ذيل روايت مورد نظر ـ خطبه عمر ـ توجه كنيد. وى مى نويسد:

    در اين روايت نام گوينده نيامده است (عبارت روايت چنين است: پس يكى از آن ها گفت) و نامِ راوى اين گفت و گو نيز نيامده است.


    بنا بر اين من در كتاب انساب الاشراف بلاذرى روايتى را با اسناد قوى يافتم كه هشام بن يوسف، از معمر، از زُهرى با همان سندى كه


    در صحيح بخارى آمده نقل كرده و عبارت آن چنين است:


    عمر گفت: به من خبر رسيده كه زبير گفته است: «اگر عمر بميرد با على بيعت مى كنيم».


    زبير همان است كه در حوادث سقيفه در منزل زهراى مرضيه عليها السلام تحصّن كرده بود و وقتى آن ها به در خانه آن بانو آمدند وى


    با شمشمير آخته از منزل بيرون آمد و آنان نيز او را محاصره كرده شمشير را از دستش گرفتند.


    وى از همان زمان منتظر فرصت بود; چرا كه در آن وقت توان انجام كارى را نداشت و همواره منتظر بود فرصت لازم فراهم آيد.

    چنان كه ملاحظه خواهيد كرد در روايت مورد نظر، احتمالات متعددى درباره واژه «فلانى» مى توان يافت. البته آن چه را كه ابن حجر پذيرفته


    داراى سندى قوى است; اما اقوال ديگرى نيز وجود دارد كه ما آن ها را نفى نمى كنيم; زيرا در ماجراى منا، زبير و على عليه السلام تنها


    نبوده اند; بلكه آن جا جلسه اى بوده كه افراد ديگرى نيز از بزرگان صحابه حضور داشته اند.

    بنابراين اقوال ديگر را نيز ملاحظه كنيد!


    ابن حجر عسقلانى مى نويسد:

    در اين فصل حديثى كه ابن عباس از عمر درباره داستان سقيفه نقل كرده تكرار شده و در آن آمده است كه عبدالرحمان بن عوف گفت:


    مردى به نزد اميرالمؤمنين (عمر) آمد و گفت:



    يا اميرالمؤمنين! نظر تو درباره فلانى چيست كه مى گويد: «اگر عمر بميرد با فلانى بيعت مى كنم؟!»

    با اين متن موارد مبهم سه واژه شد: مردى، فلانى و فلانى. امّا اين ها چه كسانى هستند؟

    ابن حجر عسقلانى مى گويد:



    در مسند بزّار و در الجعديات با سند ضعيف آمده است كه منظور از «فلانى» كه با او بيعت مى شود، طلحة بن عبيداللّه است.

    به اين ترتيب طلحه نيز از كسانى بوده كه مرگ عمر و فرصت پس از او را انتظار مى كشيده تا با وى بيعت شود.


    بار ديگر عبارت ابن حجر را ملاحظه كنيد!


    وى مى گويد: گوينده و راوى آن سخن نام برده نشده اند; اما من با همان اسناد نقل شده در صحيح بخارى يافتم كه عمر گفت:


    به من خبر رسيده كه زبير گفته است كه اگر عمر بميرد با على بيعت مى كنيم... و همين نظريه صحيح ترين نظريه ها است.

    هم چنين در روايت مورد نظر آمده بود:



    «هنگامى كه به آن ها نزديك شديم، با دو نفر از مردان صالح آنان برخورد كرديم».



    اين دو نفر عوين بن ساعده و معد بن عدى هستند. بخارى نام آن دو نفر را در ماجراى جنگ بدر آورده است.


    علاوه بر اين بزّار نيز در مسند عمر آن را نقل كرده است.


    سپس ابن حجر مى نويسد:


    و امّا گوينده اين سخن كه «سعد را كشتيد، پس گفته شد و يا شخصى گفت كه سعد را كشتيد» نمى دانم كيست.2


    امّا آن كسى كه گفت: «اگر عمر بميرد با على بيعت مى كنيم...»; در برخى از منابع به جاى زبير، عمّار آمده است.3


    از طرفى ابن حجر عسقلانى در شرح صحيح بخارى، در جلد 12 به هنگام شرح حديث مورد بحث، به مطلبى كه در مقدمه خود آورده


    هيچ اشاره اى نمى كند.

    البته براى ما روشن نيست كه چرا به اين مطلب اشاره اى نكرده است؟


    و چرا بخارى در متن و در اصل كتاب نامى از او نبرده است؟

    آن گاه ابن حجر عسقلانى اين جمله را كه «نظر تو درباره فلانى چيست» شرح مى دهد و مى گويد: نام اين شخص را نيافتم; امّا در


    روايت ابن اسحاق آمده كه گوينده اين جمله بيش از يك نفر بوده است و اين همان نكته اى است كه بدان اشاره نموديم.


    از اين رو اين سخن، گفته يك نفر نيست; زيرا آن ها عدّه اى بوده اند كه دور هم نشسته بودند و اين فكر و نظريه در بينشان مطرح شده


    است و به همين سبب نيز عمر خشمگين شد.

    ابن حجر عسقلانى در ادامه مى گويد: منظور از «فلانى» در عبارتِ «با فلانى بيعت مى كنم» طلحة بن عبيداللّه است.


    حديث او را بزّار با سند ابومعشر، از زيد بن اسلم، از پدرش نقل كرده است.4

    هم چنين ابن حجر عسقلانى در هنگام شرح خطبه عمر، به روايت بلاذرى ـ كه صحيح تر و با سندى قوى نقل شده ـ اشاره اى


    نكرده است.

    از طرفى قسطلانى در شرح اين حديث، مطلبى را كه ابن حجر در مقدّمه كتاب خود در شرح حديث آورده، نقل كرده است.


    وى در ارشاد السارى مى نويسد:


    ابن حجر عسقلانى در مقدّمه فتح البارى درباره اين جمله كه «اگر عمر بميرد با فلانى بيعت مى كنم» گويد:



    در مسند بزّار و كتاب جعديات با سند ضعيف آمده كه منظور از فلانى... .


    هم چنين ابن حجر عسقلانى گفته است:


    من در انساب الاشراف بلاذرى با سندهاى قوى به روايت هشام بن يوسف، از معمر، از زهرى با همان سندهايى كه در صحيح بخارى


    آمده، دست يافتم كه عمر گفت: «به من خبر رسيده كه زبير گفته: اگر عمر بميرد با على بيعت مى كنيم...» و اين روايت صحيح تر است.5


    قسطلانى مى افزايد: ابن حجر در شرح خود مى نويسد:


    منظور از «فلانى» در عبارت «با فلانى بيعت مى كنم» طلحة بن عبيداللّه است كه بزّار آن را نقل كرده است.


    البتّه ما اين مطلب را از شرح صحيح بخارى ابن حجر عسقلانى آورديم.


    سپس قسطلانى چنين ادامه مى دهد: برخى از مردم گفتند: اگر اميرالمؤمنين (عمر) بميرد، فلانى را جاى او مى گذاريم و منظورشان


    طلحة بن عبيداللّه بوده است.


    هم چنين ابن بطّال از مهلب نقل كرده كه «كسى كه آن ها مى خواستند با او بيعت كنند شخصى از انصار بوده است» و سند و مدركى


    براى اين مطلب نياورده و اين مطلب اضافى در شرح قسطلانى آمده است.


    امّا كرمانى در شرح خود بر صحيح بخارى به هيچ كدام از اين مطالب اشاره اى نكرده و تنها به همين نكته اكتفا نموده و مى گويد:


    كلمه «لو» حرفى است كه لازم است بر فعل داخل شود. پس چرا در اين جا بر حرفى ديگر وارد شده كه «ولو قد مات؟».6

    اين تنها مطلبى است كه كرمانى در شرح اين حديث آورده، گويا كه هيچ مطلب ديگرى در كار نبوده است.


    شارح ديگر صحيح بخارى، عينى است. شيوه عينى چنين است كه هميشه مطالب ابن حجر عسقلانى را تعقيب مى كند; زيرا كه مذهب


    عسقلانى، شافعى و مذهب عينى حنفى است و بين شافعى ها و حنفى ها همواره به ويژه در مسائل فقهى اختلاف و درگيرى شديد


    بوده است. با اين حال درباره اين روايت عينى هيچ پيگيرى و تعقيبى انجام نمى دهد و حتى به حديثى كه ابن حجر عسقلانى نقل كرده


    اشاره اى نمى كند و تنها نظر ديگران را يادآور مى شود و از ابن حجر هيچ سخنى به ميان نمى آورد. تنها مطلبى كه عينى آورده چنين


    است:

    در عبارت «اگر عمر بميرد» كلمه «قد» حرف زايد است; زيرا «لو» بر فعل داخل مى شود و گفته شده كه «قد»، فعلى در تقدير دارد و


    معناى جمله چنين است كه اگر مرگ عمر محقّق شود.

    وى در شرح عبارت «با فلانى بيعت مى كنم» مى گويد: منظور از «فلانى» طلحة بن عبيداللّه است.

    كرمانى نيز در اين باره گفته است: منظور از «فلانى» شخصى از انصار است. هم چنين اين مطلب را ابن بطّال، از مهلب نقل كرده;


    اما سند و مدركى براى آن نياورده است.7

    آن چه آورديم تمام آن مطلبى است كه عينى حنفى در شرح صحيح بخارى نگاشته است. به اين ترتيب تاكنون دانستيم كه چرا و


    چگونه انديشه شورا با تهديد به قتل بيعت كننده و بيعت شده مطرح شده است.

  7. #17
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2010/01/09
    محل سکونت
    *گیلان-املش*
    سن
    31
    نوشته ها
    5,954

    پیش فرض

    عمر و اجراى انديشه شورا


    آن گاه كه عمر فكر شورا را به طور علنى مطرح كرد لازم بود آن را به اجرا درآورد. از سوى ديگر او از آغاز خلافت خود، عثمان را براى


    جانشينى خويش در نظر داشت و مى خواست كه خلافت پس از او در دست عثمان باشد، نه ديگرى; از اين رو فقط براى غلبه بر ديگران


    و جلوگيرى از اجراى تصميمات مشروع آن ها، فكر شورا را مطرح كرد و آنان را در صورتى كه بخواهند با فرد مورد نظر خودشان بيعت كنند;


    نه با كسى كه عمر مى خواهد به كشتن تهديد نمود.


    به اين ترتيب ناچار بود در مقام عمل، شورا را به اجرا درآورد; امّا به گونه اى كه به خواسته خودش بينجامد و دست يابى به اين هدف تنها


    با برپايى چنين شورايى ممكن بود. از اين رو شورايى مركب از شش نفر تشكيل داد و خود آن ها را معين نمود، نه يك نفر بيشتر و نه يك


    نفر كمتر و آنان را موظف كرد كه فقط يك نفر را از ميان خودشان به عنوان خليفه تعيين كنند.


    اگر در اين تصميم گيرى اكثريت بر يك نفر نظر داشته باشند و اقليت با آن ها مخالفت كنند گردن گروه اقليت زده شود; اما اگر سه نفر بر


    يك فرد و سه نفر ديگر بر فردى ديگر هم نظر شدند حرف آخر و تعيين كننده از آنِ چه كسى باشد؟

    معلوم است اين امتياز براى عبدالرحمان بن عوف خواهد بود و هر كس نيز با او مخالفت كرد كشته شود.


    مدّت مشورت و تصميم گيرى را نيز سه روز تعيين نمود كه اگر اين مدّت گذشت و كسى را تعيين نكردند، همگى كشته شوند و صهيب


    رومى را نيز ناظر بر آن ها قرار داد و پنجاه نفر با شمشير بر سر آن ها مى ايستند و منتظر مى مانند كه اگر يكى از آن ها مخالفت كند


    به فرمان عبدالرحمان بن عوف گردنش را بزنند!


    در كتاب هاى تاريخى و منابعى هم چون الطبقات الكبرى1 و مصادر ديگر آمده است كه عمر اداره شورا را در اختيار عبدالرحمان بن عوف


    قرار داد و لازم بود او به گونه اى كار را اداره كند كه سرانجام كار همان شود كه عمر بن خطاب مى خواست. البتّه خود عبدالرحمان نيز با


    عمر هم عقيده بود.


    از سوى ديگر، عبدالرحمان مى دانست كه عقيده على عليه السلام درباره ابوبكر و عمر چيست.


    هم چنين مى دانست كه آن حضرت با سيره و روش آن دو مخالف است و با آگاهى كامل از اين موضوع به شورا پا نهاد تا به


    امير مؤمنان على عليه السلام پيشنهاد كند كه خلافت را بپذيرد; اما به شرط آن كه با مردم بر اساس كتاب خدا، سنت پيامبر و سيره


    ابوبكر و عمر عمل كند.

    البته خوب مى دانست كه حضرت على عليه السلام اين پيشنهاد را نخواهد پذيرفت. هم چنين خوب مى دانست كه عثمان به سرعت


    اين پيشنهاد را خواهد پذيرفت.

    از اين رو عبدالرحمان همين برنامه را اجرا كرد و پيشنهادش را به امير مؤمنان على عليه السلام ارائه نمود و آن حضرت نيز همان پاسخى


    را داد كه عبدالرحمان توقع داشت و آن نپذيرفتن عمل به سيره ابوبكر و عمر بود. بنا بر اين، پيشنهاد خود را به عثمان ارائه كرد و او


    بى درنگ پذيرفت و اين كار را دو بار تكرار كرد و همان پاسخ نخست را از هر دو نفر گرفت.

    امير مؤمنان على عليه السلام به عبدالرحمان فرمود: تو تلاش كردى اين كار را از من باز دارى.

    در نتيجه عبدالرحمان با عثمان بيعت كرد و امير مؤمنان على عليه السلام به عبدالرحمان فرمود:


    به خدا سوگند! تو عثمان را بر اين كار نگماردى جز آن كه اين كار را به سوى تو سوق دهد تا به تو واگذارد.

    او در پاسخ گفت:


    بيعت كن وگرنه گردنت را مى زنم!

    امير مؤمنان على عليه السلام نيز بدون پاسخ از آن جا بيرون آمد; امّا آنان دورش را گرفتند و آن حضرت را بازگرداند تا به بيعت وادارش


    كنند.2

    آرى، اين گونه بيعت با عثمان بنا بر تصميم و قرار قبلى انجام شد. امّا آيا عثمان بر سر قرارش با عبدالرحمان باقى ماند؟


    در حقيقت عثمان اين كار را براى بنى اميه مى خواست تا آنان خلافت و حكومت را مانند گوى بازى كه به هم پاس مى دهند براى يك


    ديگر بيندازند.

    از اين رو تمام كسانى كه در منا جلسه داشتند و در رأس آن ها طلحه و زبير بود; بر ضد عثمان برخاستند و اين دو تن در ماجراى كشتن


    عثمان نقش اساسى و اصلى را داشتند; زيرا كه خود آن دو نيز در پى تصاحب اين كار بودند، هم چنان كه در برخى منابع آمده است كه


    برخى مى گفته اند: اگر عمر بميرد با طلحه بيعت مى كنيم و طلحه نيز در پى دست يابى به آن بود، آن سان كه عايشه نيز در پى اين


    امر بود و به همين سبب در قيام بر ضد عثمان سهيم گشت.

    از طرفى، عبدالرحمان، عثمان را رها كرد و هر دو در حالى مردند كه يك ديگر را ترك كرده بودند. آن دو تا دم مرگ با يك ديگر سخن نگفتند;


    زيرا عثمان به قرار خود عمل نكرد و عبدالرحمان نيز تا توانست او را در فشار قرار داد; امّا كارى از پيش نبرد.

    ابن قتيبه دينورى در كتاب المعارف عنوانى دارد براى كسانى كه با يك ديگر قطع رابطه كردند و بينشان كدورت به وجود آمد، در آن جا


    اشاره مى كند كه عبدالرحمان در حالى مرد كه عثمان را رها كرده بود.3

    و اين گونه فكر شورا طرحى براى حذف امير مؤمنان على عليه السلام بود. از همين رو معاويه نيز هنگامى كه امير مؤمنان على عليه


    السلام به خلافت رسيد، درخواست تشكيل شورا و بيعت مهاجران و انصار را براى آن حضرت نمود.

    آرى، درخواست تشكيل شورا، براى چه كسى؟ براى خود و على عليه السلام. او مى خواست از همان راهى كه عمر وارد شد و به


    مقصود رسيد عمل كند; ولى حضرت على عليه السلام براى او چنين نوشت:

    وإنّما الشورى للمهاجرين والأنصار...;4

    شورا فقط براى مهاجران و انصار بود... .

    روشن است كه تو (معاويه) از انصار نيستى و از مهاجران نيز نيستى; زيرا هجرت براى كسانى بود كه پيش از فتح مكه مهاجرت كرده


    بودند; بلكه معاويه از آزادشدگان رسول خدا صلى اللّه عليه وآله در جريان فتح مكه بود و پس از فتح مكه هجرت معنايى نداشت.


    معاويه مى خواست از همين شيوه شورا براى حذف امير مؤمنان على عليه السلام استفاده كند كه موفق نشد.

    سرانجام آن كه هر كس نظريه و انديشه شورا را مطرح مى كند و به آن دامن مى زند قصد دارد كه نص و تصريح الهى را حذف كند و هر


    كس سعى مى كند در آثار يا سخنان خويش از اين نظريه سخن براند و دفاع كند، تنها هدفش حذف امير مؤمنان على عليه السلام و


    مشروعيّت بخشيدن به حذف آن بزرگوار است و بس.

صفحه 2 از 2 نخستنخست 12

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •