صفحه 3 از 3 نخستنخست 123
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 30

موضوع: اثبات امامت اميرالمؤمنين امام علی (ع) از منظر عقل و خرد

  1. #21
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2010/01/09
    محل سکونت
    *گیلان-املش*
    سن
    31
    نوشته ها
    5,954

    پیش فرض

    .


    3 . علم و دانش عثمان و ديگران!



    آن گاه ابن حزم اندلسى علم و دانش عثمان و ديگران را مطرح مى كند و مى گويد:

    عثمان چنين عمل كرده... و اين عايشه است و اين حفصه... و اين هم عبداللّه بن عمر... و اين زيد بن ثابت... .



    با اين وجود حتى در يك مورد هم ديده نشده كه ابن حزم در مسأله اى بگويد: «اين جا على بن ابى طالب مسأله را نمى دانست و براى فهم آن به ديگرى مراجعه كرده تا به حكم آن آگاه شود». آن چه آورديم از كتاب الإحكام في اصول الأحكام بود.1

  2. #22
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2010/01/09
    محل سکونت
    *گیلان-املش*
    سن
    31
    نوشته ها
    5,954

    پیش فرض

    .



    4 . اعتراف معروف عمر



    از عمر جمله اى به يادگار مانده كه گاهى به عنوان مَثَل از آن استفاده مى شود و همه مردم حتى كودكان با جمله او آشنا بوده و يا آن را شنيده اند.

    آن جمله معروف اين است كه عمر در موارد مختلفى گفت:


    « لولا عليّ لهلك عمر »

    « اگر على نبود هر آينه عمر هلاك مى شد. »






    ــ گاهى عمر به على (عليه السلام) چنين مى گفت:


    « لا أبقاني اللّه لمعضلة لست لها يا أبا الحسن »

    « اى اباالحسن! خداوند مرا زنده نگه ندارد در هر امر مشكلى كه تو حضور نداشته باشى. »







    ــ عالمانى از اهل سنّت كه اين سخن عمر را كه گفت: «لولا عليّ لهلك عمر» نقل كرده اند، عبارتند از:

    1 . عبدالرزّاق بن همّام;
    2 . عبد بن حميد;
    3 . ابن المنذر;
    4 . ابن ابى حاتِم;
    5 . بيهقى;
    6 . ابن عبدالبرّ;
    7 . محبّ طبرى;
    8 . متّقى هندى در كنز العمّال.1





    عالمان ديگرى هم چون عبدالرزّاق صنعانى، بُخارى، دارقُطْنى و ديگر پيشوايان بزرگ اهل سنّت گفته اند:

    • در موارد بيشترى عمر اين جمله را به زبان جارى كرده كه از آن جمله در جريان زن ديوانه اى است كه مرتكب زنا شده بود

      و عمر امر كرد كه او را سنگسار كنند; ولى على بن ابى طالب عليهما السلام از اين حكم جلوگيرى كرد
      .2











    ــ در جاهاى ديگر نيز عمر به نادانى خود اقرار كرده كه نياز به ذكر آن موارد نيست; اما براى نمونه سخن مَنّاوى را در اين زمينه مى آوريم.

    مَنّاوى حديث شريفى را نقل مى كند كه پيامبر اكرم ( صلى اللّه عليه وآله ) فرمود:


    « عليّ مع القرآن والقرآن مع عليّ لن يفترقا حتّى يردا عليّ الحوض; »

    « على با قرآن است و قرآن نيز با على خواهد بود تا روزى كه در قيامت در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند. »




    وى در شرح اين حديث مى گويد: اين حديث از رسول خدا صلى اللّه عليه وآله وارد شده است.

    آن گاه مى گويد: احمد بن حنبل چنين نقل كرده كه عمر دستور داد زنى را سنگسار كنند; ولى در بين راه على بن ابى طالب آن زن را برگرداند و از اجراى اين حكم جلوگيرى كرد.

    وقتى خبر به عمر رسيد گفت: على هيچ كارى را بدون حكمت انجام نمى دهد; از اين رو شخصى را فرستاد تا مسأله را از او بپرسد.

    على بن ابى طالب نيز در پاسخ گفت:

    أما سمعت رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله يقول: «رفع القلم عن ثلاثة: عن المجنون حتّى يبرأ وعن الغلام حتّى يدرك وعن النائم حتّى يستيقظ»;

    مگر نشنيده اى كه رسول خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود: « تكليف از سه گروه برداشته شده است: از ديوانه تا زمانى كه سلامتى اش را به دست آورد، از كودك تا زمانى كه به حدّ بلوغ برسد و از شخصى كه در خواب است تا زمانى كه بيدار شود».

    عمر بعد از فهميدن اين حكم چنين گفت:

    « لولا عليّ لهلك عمر »

    « اگر على نبود هر آينه عمر هلاك مى شد. »






    مَنّاوى پس از ذكر اين جريان مى گويد:

    در زمان ابوبكر نيز از اين گونه قضاوت ها رخ داد كه ابوبكر بدون اطّلاع، چنين حكم كرد و على بن ابى طالب او را از اين حكم منع نمود

    و او تسليم قضاوت على بن ابى طالب شد و چنين گفت:

    « لولا علي لهلك أبوبكر » 3

    « اگر على نبود هر آينه ابوبكر هلاك مى شد. »






    البته ما نيز در بعضى از كتاب ها موردى را درباره عثمان يافتيم كه او نيز به نادانى خود اقرار كرده و گفته است:

    « لولا علي لهلك عثمان » 4

    « اگر على نبود هر آينه عثمان هلاك مى شد.»






    • بنابراين چه كسى مى تواند بر حقّانيت اين دين، دليل و برهان بياورد و شبهه را پاسخ دهد؟
    • ما هم اكنون در قرن پانزدهم زندگى مى كنيم از كجا مى توانيم از حالات اميرالمؤمنين عليه السلام و ابوبكر آگاه شويم و بفهميم كدام يك از آن ها اين توان علمى را داشته است تا براى امر امامت و رهبرى مردم به او رجوع كنيم؟
    • مى خواهيم ـ طبق روش اهل سنّت ـ يكى از آن ها را براى امامت برگزينم.
    • آيا جز از اين راه مى توان از اين مسأله آگاه شد؟
    • آيا راه ما جز اين است كه همه جريان ها و قضيه هايى را كه چه در امر قضاوت و چه غير آن رخ داده است در تاريخ مرور كنيم و از اين طريق امام و پيشواى مسلمانان را تشخيص دهيم و ببينيم شرط نخست در امر امامت كه مورد اتفاق همه مسلمانان و دانشمندان بوده در چه شخصيتى وجود داشته است؟
    • اين اميرالمؤمنين عليه السلام و اين قضاياى زندگى اوست. آيا او تنها كسى نبود كه علم و دانش وى از همه مردم بيشتر بود؟
    • آيا در امر قضاوت و داورى بين مردم از همه بهتر حكم نمى كرد؟
    • آيا اين جريان ها و اين گفتارها در حقّ او وارد نشده است؟
    • آيا ديگران در مشكلات علمى و قضاوت ها از او كمك نمى خواستند؟
    • آيا حتى يك مورد پيدا مى شود كه مسأله اى براى او ناشناخته باشد و براى يادگيرى به ديگرى رجوع كرده باشد؟
    • كوتاه سخن اين كه آيا على بن ابى طالب عليهما السلام بى نياز از علم و دانش مردم نبود و همه به علم او نيازمند نبودند؟

  3. #23
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2010/01/09
    محل سکونت
    *گیلان-املش*
    سن
    31
    نوشته ها
    5,954

    پیش فرض

    .



    گسترش علم و دانش به وسيله على (عليه السلام) و شاگردان آن حضرت



    با نگاه به تاريخ به خوبى مى توان دريافت كه تمام علوم اسلامى به وسيله حضرت على عليه السلام و شاگردان آن حضرت

    كه همه از بزرگان صحابه رسول خدا صلى اللّه عليه وآله بودند به شهرهاى اسلامى پخش و منتشر مى شد.

    ما اين مسأله را در جاى خود به طور مفصّل بحث كرده ايم; چرا كه در آن زمان مردمِ شهرهايى هم چون مدينه، مكه، بصره، كوفه، يمن و شام با اسلام آشنايى داشتند.

    با دقت نظر و تحقيقات انجام يافته روشن مى شود كه تمام علومى كه به اين شهرهاى اسلامى منتشر شده تنها به وسيله اميرالمؤمنين عليه السلام بوده است.

    گسترش علم و دانش در شهر مدينه و كوفه بدين جهت است كه اميرالمؤمنين عليه السلام عمر گرانبهاى خويش را در اين دو شهر سپرى كرد

    و مردمِ آن دو شهر را از علم بى كران خويش بهره مند ساخت.


    پيش از ورود اميرالمؤمنين عليه السلام در زمان حكومت ظاهرى به كوفه ، صحابى بزرگ رسول خدا عبداللّه بن مسعود در آن شهر سكونت داشت.

    عالم بزرگ شهر شام نيز ابوالدرداء شاگرد عبداللّه بن مسعود بود كه او نيز از شاگردان اميرالمؤمنين عليه السلام بود.

    انتشار علم به شهرهاى بصره و مكّه نيز توسط عبداللّه بن عباس، شاگرد مكتب اميرالمؤمنين عليه السلام انجام يافت و علوم اسلامى در آن شهرها منتشر شد.

    سبب نشر علم و دانش به شهر يمن نيز مسافرت هاى زيادى بود كه حضرت على عليه السلام به آن شهر داشت كه نتيجه آن مسلمان شدن قبيله هَمْدان به دست آن حضرت است.






    امير مؤمنان على عليه السلام فضايل و امتيازهاى ديگرى نيز دارد كه پيش تر آن ها را بيان كرديم;

    از جمله حديث «أنا مدينة العلم»، «أنا دار الحكمة»، احاديث ديگرى از اين قبيل، روايت هايى كه در تفسير آيه (وَتَعِيَها أُذُنٌ واعِيَةٌ) وارد شده،

    شهادت بزرگان اصحاب پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله و عالمان بزرگ در قرن هاى مختلف در حق آن حضرت و نشر و پخش علوم و معارف اسلامى

    به تمامى شهرها و آبادى ها به دست آن بزرگوار ؛

    همه اين امور و شواهد بيان گر اين است كه تنها مرد ميدان علم و دانش و فضيلت اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليهما السلام است

    و جز او كسى قدم به اين ميدان نگذاشت.

    بنا بر اين شرط نخست در امر امامت جز در على بن ابى طالب عليهما السلام در هيچ كس پيدا نمى شود.






    اما چون همه اين شواهد گوياى برترى و مقدّم بودن حضرت على عليه السلام بر ديگران است; از اين رو اهل سنّت ناگزير شده اند كه احاديث را تحريف كرده و يا آن ها را تكذيب نمايند و دروغ جلوه دهند.

  4. #24
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2010/01/09
    محل سکونت
    *گیلان-املش*
    سن
    31
    نوشته ها
    5,954

    پیش فرض

    حال اگر شما به صحيح تِرمذى مراجعه كنيد، حديث معروف و مشهورى را كه پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله فرمود:

    «أنا مدينة العلم وعلي بابها; من شهر علم هستم و على دروازه آن شهر است»

    در آن كتاب نخواهيد يافت با اين كه بسيارى از بزرگان هم چون ابن اثير جزرى، جلال الدين سيوطى، ابن حجر عسقلانى و ديگران اين حديث را نقل كرده و معتبر مى دانند.





    از سوى ديگر ابن تيميه چاره را در اين ديده است كه بگويد تمام اين احاديث و شواهدى كه ذكر شد دروغ و بى اساس است. تا آن جا كه گفته است: ابن عباس شاگرد على نبوده است;5


    ــ وى مى گويد: اين كه عبداللّه بن مسعود علم و دانش را از على فرا گرفته دروغ است.



    ــ او حديث معروف پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله را كه فرمود: «من شهر علم هستم و على دروازه آن شهر است» تكذيب كرده است.



    ــ همچنين مجبور شده احاديث بسيارى را تكذيب كند كه ما به بعضى از آن ها اشاره كرديم.



    ــ وى درباره حديثى كه مى فرمايد: «هو الاُذن الواعية; آن گوش شنوا على بن ابى طالب است» مى گويد: اين حديث به اتفاق اهل علم و دانش جعلى است و حقيقت ندارد]![6



    ــ در حديث ديگرى پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:
    « قضاكم على » « بهترين شما در امر قضاوت على بن ابى طالب است. »

    ابن تيميه در اين باره مى گويد: اين حديث دروغ است و هرگز ثابت نشده و فاقد سندهايى است كه بتوان بر آن استدلال كرد و هيچ كس اين حديث را در سنن هاى مشهور و مسندهاى معروف حتّى به سند ضعيف روايت نكرده است.7

    در حالى كه ما گفتيم اين حديث در صحيح بُخارى، سنن نَسائى و سنن ابن ماجه، الطبقات الكبرى، مسند احمد و كتاب هاى ديگر آمده است.

    از طرفى دروغ دانستن اين احاديث توسط ابن تيميّه خود دليل بر حقّانيت اين شواهد و برترى اميرالمؤمنين عليه السلام بر ديگران است.





    كوتاه سخن اين كه اگر عالم بودن به اصول و فروع و توانايى در برپا نمودن دليل و برهان و برطرف كردن شبهه ها

    نخستين شرط مورد اتفاق بين مسلمانان براى امامت است و بايد اين شرط در آن كسى كه او را به عنوان امام برمى گزينند باشد،

    ما اين شرط را در هيچ كس جز على بن ابى طالب عليهما السلام نيافتيم.






    حال اهل سنّت در مقابل اين دليل ها چه حديثى را در حقّ ابوبكر روايت كرده اند؟ آن ها فقط حديثى را به رسول خدا صلى اللّه عليه وآله نسبت داده اند كه فرمود:

    « ما صبّ اللّه في صدري شيئاً إلاّ وصببته في صدر أبي بكر; » « آن چه خدا در سينه من قرار داد به سينه ابوبكر انتقال دادم. »

    اگر اين حديث، صحيح است، پس چگونه ابن حزم مى گويد: ابوبكر مسائل زيادى را نمى دانست و به ديگران مراجعه مى كرد و يا در امر قضاوت، نادانى خود را آشكار مى ساخت و براى حلّ مشكل از ديگران مدد مى گرفت.

    افزون بر اين كه ابن جوزى اين حديث را در كتاب الموضوعات آورده و با صراحت گفته است كه اين حديث دروغ است.8

    البته ما جز اين حديث، حديث ديگرى را درباره ابوبكر و مقام علمى او نيافتيم.

    حالا شما چگونه حكم مى كنيد؟ خداوند متعال مى فرمايد:

    « فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ » 9

    « شما را چه مى شود؟ چگونه داورى مى كنيد؟ »

  5. #25
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2010/01/09
    محل سکونت
    *گیلان-املش*
    سن
    31
    نوشته ها
    5,954

    پیش فرض

    .



    2 - شجاعت و دليرى :


    دومين شرط و صفتى كه اهل سنّت در امام لازم مى دانند شجاعت و دليرى اوست.


    صاحب شرح المواقف مى گويد:

      • اين شرط بدين جهت لازم است كه امام قدرت و توانايى كافى را داشته باشد تا از مملكت و كيان اسلام دفاع كرده

        و در جنگ ها با شجاعت و دلاورى، اساس اسلام و دين را حفظ كند.






    با مراجعه به روايات و صفحات تاريخ به خوبى روشن مى شود كه چه كسى در جنگ ها در ركاب رسول خدا صلى اللّه عليه وآله مى جنگيد

    و با شهامت از دين خدا حمايت مى كرد و هرگز جبهه جنگ را ترك نمى كرد.


    آرى، اين اميرالمؤمنين عليه السلام بود كه بنا بر باور شيعه و سنّى شجاع ترين مردم بود و اساس و پايه هاى ايمان، به شمشير او محكم و استوار گرديد.

    پرچم اسلام در تمام جنگ ها به دست او برافراشته مى شد و هيچ گاه از صحنه نبرد عقب نشينى نمى كرد و در هيچ جنگى ديده نشد كه

    از ميدان مبارزه و نبرد فرار كند; بلكه همواره براى دفاع از اسلام از جان خود مى گذشت و با تمام وجود از رسول خدا صلى اللّه عليه وآله حمايت مى كرد.

    به جرأت مى توان گفت كه فداكارى ها و جان فشانى هاى حضرت على عليه السلام آن قدر فراوان است كه از حدّ گفتن و روايت كردن گذشته است;

    بلكه بايد با نگاهى عميق ببينيم كه چگونه آن بزرگوار در جنگ هايى چون بدر، احد، خيبر، حنين و احزاب از جان خود مى گذشت

    تا اسلام زنده بماند و به همين جهت تا به امروز هيچ كس نتوانسته است در شجاعت و دلاورى آن حضرت، شك و شبهه اى ايجاد كند.

  6. #26
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2010/01/09
    محل سکونت
    *گیلان-املش*
    سن
    31
    نوشته ها
    5,954

    پیش فرض

    .


    3 - عدالت و دادگرى


    همان گونه كه پيش تر گفتيم، صفت و شرط سومى كه اهل سنّت براى امام بيان كرده اند، عدالت و دادگرى است.

    ما در اين باره احاديث بسيارى داريم كه مورد اتفاق ميان مسلمانان است، اهل سنّت نيز به صحيح بودن آن احاديث اعتراف دارند

    و تمام آن ها شهادت مى دهند كه عادل ترين مردم در ميان اصحاب رسول خدا( صلى اللّه عليه وآله) ، على بن ابى طالب ( عليهما السلام ) است.


    ما در اين زمينه فقط به ذكر دو حديث اكتفا مى كنيم:




    حديث اول :

    رسول خدا صلى اللّه عليه وآله فرمودند :

    « كفّي وكفّ علي في العدل سواء »


    « دست من و دست على در عدالت و دادگرى يكسان است. »





    اين حديث را ابن عساكر در تاريخ مدينة دمشق، خطيب بغدادى در تاريخ بغداد، متّقى هندى در كنز العمّال، صاحب الرياض النضره در مناقب العشرة المبشّره و ديگران روايت كرده اند.1









    حديث دوم:

    رسول خدا ( صلى اللّه عليه وآله) به حضرت على (عليه السلام) فرمودند :




    « يا علي! اخصمك بالنبوّة ولا نبوّة بعدي وتخصم الناس بسبع ولا يخصمك فيها أحد من قريش:

    أنت أوّلهم إيماناً باللّه وأوفاهم بعهد اللّه وأقومهم بأمر اللّه وأقسمهم بالسويّة

    وأعدلهم في الرعية وأبصرهم بالقضيّة وأعظمهم عند اللّه مزيّة »






    « اى على! تو در همه كمالات با من برابر هستى تنها مقام نبوّت در تو نيست; چرا كه بعد از من ديگر پيامبرى نخواهد آمد.

    تو امتيازهايى دارى كه هيچ يك از قريش چنين نبودند: در ميان آن ها نخستين كسى هستى كه به خدا ايمان آوردى،

    در پيمانى كه با خدا بسته اى باوفاترين آن ها هستى و در ميان قريش تنها كسى هستى كه فرمان خدا را اجرا مى كنى،

    تو در تقسيم كردن اموال بهترين تقسيم كننده ها، در ميان مردم عادل ترين آن ها، در امر قضاوت بيناترين مردم هستى

    و برترى تو در نزد خدا بس بزرگ و باعظمت است. »






    اين حديث را ابونعيم اصفهانى در حلية الاولياء،2 نگارنده الرياض النضره و ابن عساكر نقل مى كنند.

    ابن عساكر اين روايت را از عمر بن خطاب نقل مى كند كه عمر مى گويد: كفّوا عن ذكر علي... . آن گاه ابن عساكر اين فراز از اين حديث را نيز نقل مى كند.








    البتّه شما مى دانيد آن گاه كه عقيل برادر حضرت على عليه السلام در هنگام تقسيم بيت المال، مال بيشترى را طلب كرد، آن حضرت

    چگونه عدالت را حتّى در برخورد با برادرش انجام داد و جريان هاى ديگرى كه در كتاب هاى اهل سنّت نيز آمده است كه همه آن ها

    حاكى از عدالت آن حضرت است و ما به جهت طولانى نشدن بحث از ذكر آن ها خوددارى مى كنيم.

  7. #27
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2010/01/09
    محل سکونت
    *گیلان-املش*
    سن
    31
    نوشته ها
    5,954

    پیش فرض

    ديدگاه ابن تيميّه :




    در چنين مواردى كه هيچ ترديدى نيست، كسانى هم چون ابن تيميّه تشكيك مى كنند.

    براى نمونه سخنان او را در پاسخ علاّمه حلّى ملاحظه كنيد.

    وى در پاسخ علاّمه حلّى كه مى گويد: «على بن ابى طالب عليهما السلام شجاع ترين مردم است» مى نويسد:


      • اين سخن دروغ بوده و حقيقت ندارد; چرا كه شجاع ترين مردم رسول خداست.1





    • حال ما در پاسخ او مى گوييم:



    ــ آيا بحث ما درباره شجاعت رسول خدا صلى اللّه عليه وآله بود؟

    ــ آيا كسى در شجاعت پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله شك دارد؟

    ــ بحث ما درباره خليفه و جانشين رسول خدا صلى اللّه عليه وآله است كه آيا على بن ابى طالب عليهما السلام است يا ابوبكر؟

    ــ آيا على بن ابى طالب عليهما السلام شجاع ترين مردم است يا ابوبكر؟

    ــ سخن ما در مسأله امامت و شرايط آن است كه يكى از شرط هاى لازم و مورد اتفاق بين مسلمانان شجاعت امام است،

    حال ما مى خواهيم بدانيم اين صفت بعد از رسول خدا صلى اللّه عليه وآله در چه كسى وجود داشته است و همگان شجاع ترين مردم را چه كسى مى دانند؟










    ملاحظه مى كنيد كه چگونه ابن تيميّه بحث را به بيراهه مى كشاند و مغالطه مى كند؟

    به راستى چرا او مغالطه مى كند؟

    البته علّت آن معلوم است; زيرا پاسخى براى اين پرسش ندارد; چرا كه خود ابن تيميّه و ديگر عالمان اهل سنّت مى دانند

    كه ابوبكر و عمر در بيشتر جنگ ها از صحنه نبرد فرار مى كردند و آن دو هرگز در راه خدا نتوانستند حتّى يك نفر را به قتل برسانند.

  8. #28
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2010/01/09
    محل سکونت
    *گیلان-املش*
    سن
    31
    نوشته ها
    5,954

    پیش فرض

    ادامه دیدگاه ابن تیمیه :







    علامه حلّى رحمه اللّه در جايى ديگر مى گويد: « على بن ابى طالب عليهما السلام دشمنان خدا را با شمشيرش كشته است. »



    ابن تيميّه در پاسخ چنين مى گويد:




      • اين كه گفته شده «على بن ابى طالب دشمنان خدا را با شمشير خود كشته است» شكى نيست كه او فقط بعضى از كفّار را كشته است!








    به راستى آيا علاّمه حلّى رحمه اللّه گفته است كه على عليه السلام همه كافران را كشته است؟ پس هيچ ترديدى نيست كه منظور علاّمه نيز همين بوده كه على عليه السلام عدّه اى از كفار را به قتل رسانده است.




    ابن تيميّه در جاى ديگرى مى گويد:





      • كسانى كه در جنگ ها به شجاعت مشهور بودند هم چون: عمر، زبير، حمزه، مقداد، ابوطلحه، براء بن مالك و ديگران نيز عدّه زيادى از كفّار را با شمشير به قتل رسانده اند.







    اگر كسى از ابن تيميّه بپرسد: كافرانى كه به دست عمر كشته شده اند كدام گروه از كفّار هستند؟

    در پاسخ چنين مى گويد: قتل گاهى با دست انجام مى شود، همان گونه كه على مى كشت و گاهى نيز به وسيله دعا صورت مى گيرد.

    وى در كتاب منهاج السنّه تصريح كرده است كه عمر گروهى از كفّار را با دعا به قتل رساند و اين هيچ مانعى ندارد!




    و آن گاه كه از شجاعت ابوبكر از او سؤال مى كنيم; چرا كه دومين شرط امام، شجاعت اوست؟ در جواب ـ بدون كم و زياد ـ چنين مى گويد:



    • اگر شجاعتى كه از پيشوايان پسنديده است قوّت قلب و شجاعت باطنى باشد; پس شكى نبايد كرد كه شجاعت ابوبكر از عمر بيشتر است

      و عمر نيز از عثمان، على، طلحه و زبير شجاع تر است; چرا كه ابوبكر در جنگ بدر با پيامبر در عريش2 به سر برد. 3





    بنابراين شجاعت ابوبكر به قوّت قلب اوست و او با همين قوّت قلب در ميدان هاى رزم و مبارزه پيكار مى كرد. پس شجاعت دو معنا دارد:

    • 1 . شجاعتى كه هر عرب زبانى معناى آن را مى فهمد;
    • 2 . شجاعت ديگر به معناى قوّت قلب است و ابوبكر چنين شجاعتى را دارا بود !





    آرى، ابن تيميّه شجاعت ابوبكر و عمر را چنين بيان مى كند و جوابى مى دهد كه شما در هيچ كتابى آن را نديده و نخواهيد ديد.

    او عمر را انسانى مبارز و جنگجو قلمداد مى كند; ولى مى گويد كه قدرت او در بازو و بدنش نبود; بلكه به وسيله دعا كردن با ديگران مى جنگيد و همان گونه كه پيكار و نبرد به وسيله دست و قدرت بدن انجام مى شود به وسيله دعا كردن نيز صورت مى پذيرد!



    ابن تيميّه ابوبكر را نيز انسان شجاعى مى داند; ولى همان شجاعت قلبى كه در پيشوايان پسنديده است و مى گويد كه شجاعت او به قوّت قلب اوست. اما على شجاعت جسمى داشت; ولى از اين شجاعت باطنى محروم بود و بهره اى نداشت.




    با پاسخ هاى پوچ و بى اساس ابن تيميّه يقين مى كنيم كه استدلال هاى ما، درست است و در غير اين صورت بايد براى معناى پيكار و جنگيدن در راه خدا معناى ديگرى بيابيم و بگوييم كه دعا كردن نيز خود نوعى جنگيدن در راه خداست!







    علاوه بر اين كه اگر آن دو نفر شجاعت باطنى و قوّت قلب داشتند پس چرا در جنگ ها فرار مى كردند؟

    هيچ شكى نيست كه ابوبكر و عمر در جنگ احد صحنه نبرد را خالى نموده و فرار كردند.

    اين مطلب چنان قطعى است كه پيشوايان اهل سنّت نيز به آن اعتراف دارند; كسانى چون ابوداوود طيالسى، ابن سعد نويسنده الطبقات الكبرى، ابوبكر بزّار، طبرانى، ابن حِبّان، دارقُطْنى، ابونعيم اصفهانى، ابن عساكر، ضياء مَقْدِسى و ديگر بزرگان اهل سنّت اين حقيقت را در كتاب هايشان آورده اند.4






    ابوبكر و عمر در جنگ خيبر نيز فرار را بر ماندن ترجيح دادند.

    اين خبر را احمد بن حنبل، ابن ابى شيبه، ابن ماجه، بزّار، طبرى، طبرانى، حاكم نيشابورى، بيهقى، ضياء مَقْدِسى، هيثمى و جمع زيادى از اهل سنّت ذكر كرده اند. متّقى هندى در كنز العمّال خبر فرار آن ها را از همه كسانى كه نام برديم روايت مى كند.5




    حاكم نيشابورى در المستدرك على الصحيحين حديثى را به سند صحيح روايت كرده كه ابن عباس گويد:

    در جنگ حنين تنها كسى كه از ميدان كارزار فرار نكرد و در كنار پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله مى جنگيد على بن ابى طالب عليهما السلام بود.6




    در جنگ خندق نيز حماسه آفرينى على عليه السلام معروف است. در اين نبرد بود كه رسول خدا صلى اللّه عليه وآله آن سخن معروف را فرمود:


    « لضربة علي في يوم الخندق أفضل من عبادة الثقلين » 7


    « يك ضربت على در جنگ خندق بر عبادت جن و انس برترى دارد. »






    يا اين كه حضرتش فرمود:


    « لضربة علي في يوم الخندق أفضل من عبادة الاُمّة إلى يوم القيامة » 8


    يك ضربت على در جنگ خندق از عبادت تمام امّت تا روز قيامت بهتر و برتر است.

  9. #29
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2010/01/09
    محل سکونت
    *گیلان-املش*
    سن
    31
    نوشته ها
    5,954

    پیش فرض

    چكيده سخن :


    پيش تر گفتيم كه با توجه به منابع اهل سنّت براى امام سه ويژگى لازم و ضرورى است:


    علم، شجاعت و عدالت.





    همه مسلمانان درباره اين سه ويژگى اتفاق نظر دارند و بر اين باورند كه كسى كه مردم او را به عنوان جانشين پيامبر و امام بعد از او

    اختيار مى كنند بايد اين سه ويژگى را دارا باشد تا صلاحيت رهبرى مردم را داشته باشد و اگر يكى از اين ويژگى ها در او نباشد،

    چنين كسى لايق اين مقام نخواهد بود.



    در ميان اصحاب رسول خدا صلى اللّه عليه وآله اين كمالات و فضايل را تنها در وجود على بن ابى طالب عليهما السلام مى بينيم

    و اين سه ويژگى در وجود هيچ كس غير از ايشان ديده نشده است.





    اگر فرض كنيم و بگوييم ابوبكر و عمر نيز از اين ويژگى ها بهره مند بوده اند، ما با دليل هاى روشن و واضح و با اعتماد بر

    كتاب هاى معتبر اهل سنّت ثابت مى كنيم كه على عليه السلام عالم ترين، شجاع ترين و عادل ترين مردم در ميان اصحاب

    رسول خدا صلى اللّه عليه وآله بوده است و با اثبات برترى آن حضرت بر ديگران، عقل حكم مى كند كه على بن ابى طالب (ع)

    از همه امّت براى امامت و رهبرى سزاوارتر است. خداوند متعال در قرآن مجيد مى فرمايد:



    « أَ فَمَنْ يَهْدي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدّي » 1


    « آيا كسى كه به حق هدايت مى كند براى پيروى شايسته تر است يا آن كس كه هدايت نمى شود مگر هدايتش كنند؟ »







    حال اگر كسى به احكام و مسائل شرعى جاهل بوده و حتّى از يك حكم فرعى نيز آگاه نباشد و براى نمونه اگر نداند كه پيامبر اكرم (ص)

    در نماز عيد فطر و يا عيد قربان چه سوره اى را مى خواندند، آيا مى توان اين شخص را در جاى پيامبر قرار داد و جانشين رسول خدا (ص)

    خواند؟

    آيا چنين كسى قدرت دارد با دليل هاى روشن و واضح از دين و شريعت خاتم الانبياء دفاع كند و در برابر شبهه هايى كه از ملّت ها و

    آيين هاى مختلف مطرح مى شود پاسخ گو باشد؟ پس آنان را چه مى شود؟ چگونه داورى مى كنند؟

  10. #30
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2010/01/09
    محل سکونت
    *گیلان-املش*
    سن
    31
    نوشته ها
    5,954

    پیش فرض

    سخن پايانى، ترجيح مفضول بر فاضل!



    عقل هر انسانى حكم مى كند كه مقدّم كردن غير عالم بر عالم قبيح و ناپسند است.

    بنابراين فردى مانند ابن تيميّه چون اين حكم عقل را پذيرفته و در كتاب منهاج السنّه چندين مرتبه بر اين امر تأكيد كرده است،

    چاره اى ندارد كه به امامت حضرت على عليه السلام ملتزم شود; زيرا اين حكم عقل انكارناپذير است; از اين رو ناگزير شده احاديثى

    را كه از جهت سند قطعى و يقينى بوده، دروغ و بى اساس بداند. او ناچار است به دروغ گويى روى آورد گرچه اين حديث در كتاب هاى

    معتبر اهل سنّت هم چون صحيح بخارى و صحيح مسلم با سندهاى صحيح و قطعى آمده باشد. وى جز اين كه از اصل، چنين احاديثى را انكار كند

    راه ديگرى ندارد; زيرا دشمنى او با اميرالمؤمنين علی عليه السلام وى را از اعتراف به حق و ملتزم شدن در برابر آن باز مى دارد.





    ولى ما اين حقايق را با استدلال كامل بيان مى كنيم، اميد است بعضى از كسانى كه كوركورانه از او تقليد مى كنند به سوى حق باز گردند

    يا حجّت بر آن ها تمام شود تا آن ها كه هلاك و گمراه مى شوند از روى حجّت و دليل باشد.





    آرى، كسانى به صحيح بودن اين احاديث اعتراف دارند; ولى تقديم غير عالم را بر عالم قبيح نمى دانند!

    بنا بر اين كسانى كه به امامت ابوبكر و عمر اعتقاد دارند، دو گروه هستند:



    گروه نخست:

    كسانى كه تقديم فرد ناآگاه را بر انسان آگاه قبيح نمى دانند، ولى تمام احاديث و روايات را قبول دارند كه فضل بن روزبهان از اين گروه است.




    گروه دوم:

    كسانى كه اين حكم عقلى را قبول دارند; ولى رواياتى را كه به سندهاى صحيح وارد شده دروغ مى دانند همانند ابن تيميّه كه همه احاديث را رد كرده است.






    فضل بن روزبهان و ابن تيميّه استدلال هايى را كه علاّمه حلى رحمه اللّه بر امامت اميرالمؤمنين عليه السلام آورده رد كرده و هر كدام راهى را انتخاب كرده اند.




    ابن روزبهان هم چون ابن تيميّه ناگزير به تصرف هاى قبيح و ناپسند نمى شود.

    وى مى گويد:

    واجب نيست كه امام بر ديگران برترى داشته باشد; بلكه اگر فردى نادان بر انسان دانا مقدّم شود قبيح نخواهد بود و با اين سخن، حكمى كرده است كه از ابتداى آفرينش جهان تا روز رستاخيز هيچ صاحب عقلى چنين حكم نمى كند.





    از آن طرف ابن تيميّه مطابق اين حكم عقلى سخن گفته; ولى تمام روايات صحيح را دروغ دانسته و معناى شجاعت، كشتن و جنگيدن در راه خدا را تغيير داده است.






    با مراجعه به كتاب المواقف، شرح المواقف، شرح المقاصد و ديگر كتاب هاى اهل سنّت روشن مى شود كه همه آن ها پريشان شده

    و به آن چه مى گويند علم ندارند و ندانسته حكم مى كنند. گاهى تقديم غير عالم بر عالم را قبيح مى دانند و اين احاديث را صحيح مى شمارند

    و گاهى در اين حكم ترديد كرده و گويا نمى دانند كه اين قاعده عقلى قبيح است يا نه; از اين رو بحث را به حال خود رها مى كنند.






    اكنون سخن قاضى ايجى صاحب كتاب المواقف را نقل مى كنيم تا روشن شود كه چگونه در اين مسأله پريشان حال

    و سرگردان شده و سكوت اختيار كرده است. نه اين حكم را قبيح مى داند و نه آن را رد مى كند; ولى ما مى دانيم علّت سرگردانى او اين است كه

    به آن چه مى گويد علم ندارد و ندانسته سخن مى گويد.



    وقتى از قاضى ايجى سؤال مى شود كه درباره برترى على عليه السلام بر ابوبكر چه فتوايى دارد؟ و آيا ابوبكر را بر على بن ابى طالب مقدّم مى دارد يا نه؟

    چنين پاسخ مى دهد:
    • تشخيص برترى يكى از اين دو بر ديگرى از عهده ما بيرون است و ما نمى توانيم به اين امر پى ببريم; ولى اصحاب رسول خدا صلى اللّه عليه وآله ابوبكر، عمر و عثمان را بر على مقدّم كردند و آن ها را بر على برترى دادند، گمان نيكو به اصحاب پيامبر ما را به پيروى از روش ايشان دعوت مى كند. ما اين امر را به خدا واگذار مى كنيم!




    او با اين پاسخ از بيان حقيقت فرار كرده و اصحاب را مسئول اين امر مى داند.

    به قاضى ايجى بايد گفت:
    • با اين پاسخى كه شما داده ايد ديگر بحث كردن در اين مسأله سودى نخواهد داشت و نيازى نيست شما خود را به زحمت انداخته و اين مطلب را در كتاب خود كه از مهم ترين كتاب هاى علم كلام است بياوريد; بلكه از آغاز كلام بايد بگوييد كه اصحاب چنين كردند، ما هم از آن ها پيروى كرديم و اعتقادمان طبق عمل آن هاست و خود نظرى در اين مسأله نداريم.





    آرى، روش آنان همواره اين گونه است و «ما از آنِ خداييم و به سوى او باز مى گرديم»

    ، «و كسانى كه ستم كردند، به زودى خواهند دانست كه به كدامين جايگاه باز مى گردند»

    و صلوات خدا بر آقا و سرور ما حضرت محمّد صلى اللّه عليه وآله و خاندان پاك او باد.

صفحه 3 از 3 نخستنخست 123

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •