من در اندیشه آن فصل بهار، در زمستانی سرد ، با دلی رفته ز دست
زیر لب می گویم : کاش می شد به تو گفت : تو تنها نفس شعر منی ، تو تنها امید دل نا امید منی
کاش می شد به تو گفت : تو بمان ، دور مشو از بر من ، تو بمان تا نمیرد دل من . حیف میدانم من،تو
همان گونه که بود آمدنت در بهاری زیبا ، در غروبی غمگین ، در سکوتی سنگین ، دل مجنون مرا
زیر پا می نهی و می گذری