با احترام به سهراب سپهری
كفش هایم كو؟
چه كسی بود صدا زد: یابو!
آشنا بود انگار
چه صدای خوفی!
مثل یك عربده بود
مثل كابوس طلبكار
و صاحبخانه
من به اندازه یك برج، دلم می گیرد
وقتی می بینم
كه سیامك- پسر همسایه-
پرشیا می راند
با وجود اینكه
ماست را می ماند!
و هم اینك جیبم
كه به اندازه لیوان ---------- خالی ست
خنده اش می گیرد
می شكوفد درزش!
و بیاریم سمسار
ببرد این همه مبل
ببرد این همه فرش
---
خانه را باید شست
جور دیگر باید زیست
خانه باید خود باد
خانه باید خود باران باشد!
آن زمان است كه تو می بینی
ماه می آید پایین
می رسد دست به سقف ملكوت!
ملك الموت كجاست؟
كفش هایم كو؟
چه كسی بود صدا زد: یابو!