صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 14

موضوع: فمینیسم

  1. #1
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2010/04/12
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    1,254

    Post فمینیسم

    فمینیسم

    فمینیسم در طول تاریخجنبش فمينيسم از ابتداي پيدايش سعي داشت زنان را به يك اردوگاه واحد ايدئولوژيكي برساند. فمينيسم ها قصد داشتند مفهوم خواهري جهاني را جامه عمل بپوشانند، اما در طول تاريخ به جاي تكامل گرفتار تشتت و تفرقه فكري شدند.


    به طور كلي مي توان نقطة شروع فمينيسم را اواخر قرن هجدهم به ويژه پس از انقلاب كبير فرانسه ذكر كرد، اما در تقسيمات قراردادي تر تاريخ فمينيسم را در 3 موج تقسيم بندي مي كنند.

    موج اول :

    موج اول در سال 1830 شروع شد. مري وليتون كرافت با نوشتن كتاب «حقانيت حقوق زن» (1792) تأثير اصلي را بر اين موج گذاشت. پس از وي جان استوارت ميل با همكاري همسر اولش هري تيلور كتاب «انقياد زنان» (1869) را نوشت كه تأثير مهم بعدي را بر اين موج گذاشت. نگارش اين كتاب در حالي صورت گرفت كه زنان در دوره ويكتوريا، در اوج سركوب به سر مي بردند. مي توان گفت اساساًٌ انديشه حقوق ليبرال كلاسيك، زمينه اصلي بروز اين موج به شمار مي رود، ديدگاهي كه برخاسته از انديشه جان لاك بود.(1) گسترش حقوق مدني و سياسي به ويژه اعطاي حق رأي به زنان، خواسته و هدف اصلي اين موج بود. البته در كنار اين موارد اهداف ديگري نيز دنبال مي شد كه از جمله آن ها مي توان به دستيابي زنان به كار آموزشي، آموزش و كار، بهبود موقعيت زنان متأهل در قوانين، حق برابر با مردان براي طلاق و متاركه قانوني و مسائل پيرامون ويژگي هاي جنسي اشاره كرد.
    ویرایش توسط ghazaghi : 2010/05/06 در ساعت 09:22

  2. #2
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2010/04/12
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    1,254

    Post

    موج دوم:

    «موج دوم فمينيسم از دهه 1960 آغاز شد. موج اول تا حدي توانست وضعيت زنان را در رابطه با برخي از مسائل بهبود بخشد. گسترش آموزش و پرورش، ورود زنان به مشاغل متعدد، قانوني شدن سقط جنين، پرداخت دسمتزد برابر به زنان، برخورداري از حقوق مدني برابر و گسترش امكانات كنترل مواليه از جمله نتايج مهم تلاش ها در موج اول بود. همين مسائل باعث شد كه برخي از فمينيست ها به دنبال قدم برداشتن در گام هاي بعدي باشند.»

    هدف اصلي و مهم فمينيست ها در موج دوم «نجات زن» بود فمينيست هاي موج دوم، معتقد بودند رهايي زنان از نابرابري ها كافي نبوده و بايد زنان را از دست مردان نجات داد. نقد ساختارهاي ايدئولوژيك ريشه دار مانند «مردسالاري» و «قرار داد اجتماعي»، در كليت ازدواج، تأكيد بر تبحر و حرفه اقتصادي از جمله ويژگي هاي مهم فمينيست هاي موج دوم به شمار مي رود.

    اين افراد معتقد بودند براي رهايي و نجات زن، بايد روحيات زنانه را از بين برد و آن قدر به سمت افراط رفتند كه بر ظاهري مردانه در پوشش، موهاي كوتاه، كفش بدون پاشنه، كت و شلوار زمخت و چهره بدون آرايش و ... نيز تأكيد داشتند.

  3. #3
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2010/04/12
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    1,254

    Post

    موج سوم

    موج سوم فمينيست ها از اوايل دهه 1990 شروع و به دليل آثار مخرب افراط فمينيست هاي موج دوم، در اين دوره سعي شد تا حدودي ديدگاه هاي فمينيستي تعديل شود. تحت همين شرايط بود كه دولت هاي تاچر و ريگان ضمن مبارزه با ديدگاه هاي تندروها خواستار اعاده از دست رفتة «ارزش هاي خانوادگي» شدند و در مجموع فمينيسم در اوايل دهه 1990 يك فرآيند اعتدال را تجربه كرد.

    بر خلاف موج دوم، فمينيست ها در اين موج بر ظاهر زنانه و رفتار ظريف تأكيد مي ورزند. آنان معتقد به احياي نقش مادري بوده و از خانواده فرزند محور و همچنين زندگي خصوصي دفاع مي كنند.

    گرايش پست مدرن

    اين گرايش نيز بر «حذف مرد سالاري» تأكيد دارد با اين تفاوت كه آنها معتقدند براي احقاق حقوق زنان و حذف مردسالاري بايد ساختار شكني كرد. به اعتقاد اين گروه كليه برخوردهايي كه بين پسر و دختر تفاوت ايجاد مي كند ناشي از ساخت هايي اجتماعي هستند كه موجب بردگي زن در طول تاريخ شده و بايد ساخت شكني شود. تحت تأثير همين نگرش ها، در دهة 1990 علاقه فكري فمينيست ها از موضوعات سياسي و اقتصادي به سمت موضوعات فرهنگي، روان شناختي و زبان شناختي سوق پيدا كرده است.

    با توجه به مطالب بالا مي توان مكاتب فمينيستي را به صورت زير تقسيم بندي كرد:

    «فمينيسم ليبرال، فمينيسم راديكال، فمينيسم پست مدرن، فمينيسم سياه پوستان، فمينيسم آنارشيم، مكتب اكوفمينيسم، همچنين فمينيسم مدرن نيز از ديگر شاخه هاي فمينيسم است كه در قرن بيستم بوجود آمده است.» (3)

  4. #4
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2010/04/12
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    1,254

    Post

    جمع بندي

    - موج اول :

    قرن 17 و 18: فمينيست هاي اثبات گرا كه تلاش مي كردند وجود زن را به عنوان يك موجود مستقل معرفي كنند، بايد به عنوان يك انسان به آن نگاه شود مثل يك مرد.

    - موج دوم:

    تلاش مي كردند هر گونه تفاوت و تضاد ناشي از جنسيت را از بين برند و زنان نيز مثل مردان از حقوق برابر برخوردار باشند و در فعاليت هاي اجتماعي مشاركت كنند.

    - موج سوم:

    (مدرن) (قدرت طلب): معتقدند نه تنها زن فرودست نيست بلكه فرا دست نيز هم است- حتي ادعا مي شود زنان مي توانند و حق دارند قدرت زنانه را جايگزين آن چيزي نمايند كه تا كنون مردانه بوده است. (در مقابل ديدگاه مرد سالاري)

    - پست مدرن ها (ديدگاه جديد): معتقد به نوعي تعادل، حفظ نظام خانواده- همراه با تعادل در مشاركت بيرون خانه مي شوند.

    نتيجه گيري:

    جنبش فمينيسم از ابتداي پيدايش سعي داشت زنان را به يك اردوگاه واحد ايدئولوژيكي برساند. فمينيسم ها قصد داشتند مفهوم خواهري جهاني را جامه عمل بپوشانند، اما در طول تاريخ به جاي تكامل گرفتار تشتت و تفرقه فكري شدند. اگر چه دستيابي به حق رأي، نقطة عطفي در تكامل آراي فمينيستي و كسب يك حق سياسي اساسي از سوي زنان بوده است، مع الوصف از دهه 1920 برخوردهاي متفاوتي به وجود آمد، به طوري كه فمنيسم تبديل به تفكري فاقد وحدت نظر و مملو از آراي ضد و نقيض شد و بسياري از صاحبنظران تنوع در فمينيسم را نشانه ضعف و عدم بلوغ اين ايدئولوژي مي دانند و آن را مكتبي پويا اما درگير با مبارزه مي شناسند.

  5. #5
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2010/04/12
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    1,254

    New 1 هانتینگتون و منتقدانش

    هانتینگتون در نگاهی متفاوت به شرایط جهان به نوع جدیدی از برخوردها می پردازد و این برخوردها را در اختلافات تمدنی جست وجو می کند.

    هانتینگتون در نگاهی متفاوت به شرایط جهان به نوع جدیدی از برخوردها می پردازد و این برخوردها را در اختلافات تمدنی جست وجو می کند. وی نظریه اش را با محورهایی چون روند آینده درگیری ها، سرشت تمدن ها، خطوط گسل میان تمدن ها، صف بندی تمدنی، غرب در برابر سایرین، پیوند اسلامی- کنفوسیوسی و برخورد تمدن ها و پیامدهای آن برای غرب پیگیری کرده، تمدن های زنده دنیا را به هشت تمدن بزرگ تقسیم می کند و با مشخص کردن خطوط گسل میان تمدن ها از زلزله یی شدید در تقابل تمدن ها خبر داده، نظریه برخورد تمدن ها را مطرح می کند.
    نگاه هانتینگتون به تفاوت ها و اختلاف های تمدن ها با یکدیگر، نقاط بحرانی و مرزهای خونین، بسیار جای اندیشیدن دارد اما آنچه در نگرش وی برجسته تر به نظر می رسد تقابل شرق و غرب و به خصوص تقابل میان تمدن های اسلامی- کنفوسیوسی و تمدن غرب است. هرچند در این موضوع ابهام و تردید فراوانی دیده می شود ولی نکته مهم تر که نباید از دید جهانیان و به ویژه اهل فرهنگ و اندیشه دور بماند این است که وی آگاهانه یا ناآگاهانه به ایجاد ترس و وحشت میان شرق و غرب یاری می رساند و فاصله یی که با خردگرایی، مدارا، بردباری و... می تواند کمتر و کمتر شود را گسترش داده و بدون در نظر آوردن شرایط پیچیده در دنیای شرق و دنیای غرب و تفاوت های فرهنگی شان، ساده انگارانه چشم اندازی از آینده ترسیم می کند.
    البته پس از گذشت زمان و در حال حاضر شاید عده یی بر این باور باشند که ادعای هانتینگتون با واقعیت های موجود همخوانی دارد و وضعیت نگران کننده دنیای کنونی را دلیلی بر این مدعا بشمارند که البته دور از واقعیت هم نیست اما از سویی نیز نمی توان این گونه پنداشت که هانتینگتون کلام آخر را به زبان آورده و همه راه ها به نظریه وی ختم می شود که خودش هم چنین نمی اندیشد.

  6. #6
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2010/04/12
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    1,254

    Post

    از این رو و در این مجال اندک با اشاره یی کوتاه به نقدهای پیرامون نظریه برخورد تمدن ها می کوشم خوانندگان را با گوشه هایی از آرا و اندیشه های منتقدان آشنا سازم.
    در نظریه برخورد تمدن ها نسبت به مرزهای خونین حساسیت فراوانی نشان داده شده و تلاش شده با برجسته کردن این موضوع و اشاره به رویارویی های تاریخی، زمینه مساعد برای یک هشدار و زنگ خطر فراهم شود. در این رابطه احمد صدری استاد جامعه شناسی دانشگاه شیکاگو می گوید اشکال در جای دیگری است. اشکال در بیماری هایی است که کلیه تمدن ها را به یک اندازه (ولی نه در یک زمان و با یک شدت) تهدید کرده و می کند؛ فاشیسم و خودمداری، بیگانه هراسی و بیگانه ستیزی. این سرطان، شرق و غرب نمی شناسد.»۱و این در واقع توجه نداشتن به مفهوم «دیگری» است که خود جای اندیشیدن بسیار دارد. شایسته است این نکته را در نظر بگیریم که مفهوم «من» با توجه به مفهوم «دیگری» معنا می یابد و شناخت من به شناخت دیگری وابسته است. «دیگری» مانع یا خطر به شمار نمی آید و این دیوار خودساخته میان ما و دیگری که زاییده ترس ما از یک موجود ناشناخته و تصور غلط از دیگری است تا زمانی که فرو نریزد این مشکل پابرجا خواهد بود.همچنین برایان بیدهام در ویژه نامه یی با موضوع اسلام و غرب در همین ارتباط اظهار می دارد؛«البته نگرانی اروپایی ها درباره تهدید اسلام قانع کننده نیست... صحیح است که اسلام و غرب در گذشته دوران سختی را با هم گذرانده اند از جمله جنگ های صلیبی ... اما نیازی نیست که کینه های گذشته و فضای نامساعد فعلی مبنای قیاسی باشد که در آن جنگ جدید اسلام و غرب اجتناب ناپذیر شود.»۲زبیگنیو برژینسکی مشاور مرکز مطالعات استراتژیک واشنگتن و از متفکران بانفوذ امریکا، در نگاهی انتقادی به نظریه برخورد تمدن ها مشکلات درون تمدنی غرب را خاطرنشان ساخته و نسبت به نوعی لذت گرایی مادی در غرب که در تحلیل نهایی برای بعد معنوی انسان بسیار زیان آور است هشدار می دهد و موضع خصمانه و خشمگینانه در برابر اسلام را منطقی نمی پندارد. وی در گفت وگویی با سردبیر نشریه نیوپرسپکتیوز کوارترلی چنین می گوید؛«فکر می کنم ما باید خیلی مواظب باشیم تا موضعی اتخاذ نکنیم که گویا اسلام به خودی خود دشمن ماست، یا اینکه اسلام، مخالف حقوق بشر است.»

  7. #7
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2010/04/12
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    1,254

    Post

    همچنین موضوعی که نباید از آن غفلت شود، رفتار دوگانه و ابهام برانگیز غرب است که هانتینگتون به آن توجه خاصی ندارد. این رفتارهای دوگانه در پاره یی موارد به واکنش هایی از سوی غیرغربیان می انجامد و طبیعی است هنگامی که غرب به دنیای خارج از خود نگاه ارباب رعیتی داشته باشد و همه چیز را در قیاس با منافع خود بسنجد و به رفتارهای نادرست خود ادامه دهد انتظار واکنش های احساسی و تند را هم نباید از نظر دور بدارد و شگفت زده گردد، در همین ارتباط کشور محبوبانی، که نمایندگی دائمی سنگاپور در سازمان ملل متحد (از سال ۱۹۸۴تا۱۹۸۹) را عهده دار بوده است در پاسخ به مقاله هانتینگتون در نشریه فارین افرز این گونه می نویسد؛ «شگفت آور این است که با وجود این همه سوءظن، به نظر می رسد که غرب، تقریباً به طور عمد، روندی را تعقیب می کند که در جهت به افراط کشاندن جهان اسلام طراحی شده است. غرب نسبت به نقض دموکراسی در میانمار، پرو یا نیجریه اعتراض می کند اما در مورد الجزایر ساکت می ماند. چنین رفتار دوگانه یی برای جهان اسلام، سخت دردناک است.»۴ از سویی دیگر، تقسیم بندی تمدن ها از سوی هانتینگتون نقد گسترده یی را به دنبال داشت و برخی آن را نادرست یا همراه با نقص شمرده و به نقد آن پرداختند. عده یی نیز نگاه ساده اندیشانه وی به مشکلات درون تمدنی غرب را به وی خاطرنشان ساخته و در ادامه این نقدها، برخی از منتقدان با اشاره به درگیری های درون تمدنی هانتینگتون را با پرسشی جدی مواجه کردند. جین کرک پاتریک، استاد رشته حکومت در دانشگاه جرج تاون واشنگتن و نماینده پیشین ایالات متحده امریکا در سازمان ملل متحد، بر اختلاف ها در درون تمدن ها تاکید بیشتری می ورزد و اظهار می دارد؛«این مطلب که در قرون گذشته اختلافات میان تمدن ها به بروز طولانی ترین و خشونت آمیزترین درگیری ها منجر شده، روشن نیست. حداقل در قرن بیستم خونین ترین درگیری ها در داخل تمدن ها رخ داده است؛ مانند تصفیه های استالین، کشتار پل پوت، قتل عام هایی که توسط نازی ها صورت گرفت و جنگ جهانی دوم. البته شاید بتوان گفت که جنگ بین امریکا و ژاپن یک برخورد تمدنی بود، اما اختلافات تمدنی نقش چندانی در جنگ نداشتند.»۵با وجود تمام نقدها و آرای اهل اندیشه، فرهنگ و سیاست پیرامون نظریه هانتینگتون که بهتر است همواره مورد تحلیل و بررسی قرار گیرد، نمی توان نسبت به اوضاع ناگوار و ناخوشایند دنیای کنونی و آنچه در جریان است بی تفاوت بود. در سالی که بنا به پیشنهاد صلح جویانه و انسان دوستانه ایران به سازمان ملل متحد، سال گفت وگوی تمدن ها نام گذاری شد و با استقبال جهانیان روبه رو شد، واقعه تلخ ۱۱ سپتامبر نیز رخ داد و تاثیر به شدت نامطلوبی بر جای نهاد.

    سیر تازه یی از تندروی ها و خشونت ورزی ها آغاز و مناسبات میان شرق و غرب وارد مرحله سخت و دشواری شد. دنیای نو با وجود دستاوردها و پیشرفت های شگفت انگیز علمی، صنعتی و... و توسعه در زمینه های مختلف هنوز از جنگ و خشونت فاصله چندانی نگرفته و موضوع اصلی و اساسی نیز اینجاست، چگونه انسان مدرن که جهان نو را بنا ساخته هنوز گرفتار جنگ و تباهی است؟ در این شرایط بسیار پیچیده، غیرقابل پیش بینی و خطیری که بر جهان حاکم شده نیاز به گفت وگو، مدارا، نوع دوستی، بردباری، آموختن چگونگی زندگی در کنار هم و... بیش از هر زمان ضرورت می یابد.این موضوع روشن است. فرهنگ ها و تمدن ها به خودی خود با هم در جنگ و جدال نیستند و این خودمحوری، خود بینی، بیش جویی و... انسان است که زمینه برخوردها و تقابل ها را ایجاد می کند.محمدعلی اسلامی ندوشن، استاد پیشین دانشگاه تهران و پژوهشگر معتبر ایرانی، از نخستین اندیشمندان ایرانی بود که پس از انتشار نظریه برخورد تمدن ها با حساسیت ویژه یی به این موضوع نگریسته و در مقاله یی با عنوان «کدام رویارویی؟،» به نقد آن می پردازد. ایشان در پایان مقاله خود با تاکید بر یک «چاره جویی همگانی» به نکته مهمی می پردازد؛«اگر بپذیریم که می شود کاری کرد، باید به سراغ ریشه های گزند رفت، چون افزایش بی تناسب جمعیت، تراکم شهرها، آلودگی محیط زیست و بیداد اقتصادی و آنگاه توجه به آموزش اخلاقی در مقابله با روی آوردن به لذت ، گسترش نوعی معنویت که مورد نیاز انسان و مشترک میان همه فرهنگ ها است و برقراری رابطه دوستانه تر با طبیعت.»۶ هر چند شوربختانه صدای اهل فرهنگ و اندیشه گاه در میان های و هوی اهل سیاست کمتر به گوش می رسد اما انتظار می رود در این آشفته بازار، فرهنگ مداران و دوستداران صلح و مدارا از سراسر گیتی برای چاره اندیشی و یافتن راهی به رهایی از وضع موجود با همراهی و همدلی با یکدیگر نخستین گام ها را برداشته و این توقع زیادی نیست زیرا بی تفاوتی و بی توجهی به شرایط گیتی و ساکنان آن می تواند آینده اندوهباری را پیش روی انسان قرار دهد.

  8. #8
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2010/04/12
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    1,254

    Post امپریالیسم جمعی

    امپریالیسم جمعی

    فتح امپریالیستی سیارۀ زمین توسط اروپائیها و فرزندانشان در آمریکای شمالی در دو مرحله تحقق یافت و شاید که در عصر حاضر نیز شاهد سومین مرحله تکوینی آن باشیم. اصطلاح « امپریالیسم جمعی » می تواند معرف شکل نوین این جهان گشایی باشد.

    ● امپریالیسم جمعی
    فتح امپریالیستی سیارۀ زمین توسط اروپائیها و فرزندانشان در آمریکای شمالی در دو مرحله تحقق یافت و شاید که در عصر حاضر نیز شاهد سومین مرحله تکوینی آن باشیم. اصطلاح « امپریالیسم جمعی » می تواند معرف شکل نوین این جهان گشایی باشد.
    در گذشته، قدرت ملّی بود که گسترش شرکتهای تجاری را تضمین می کرد و مدیریت حضور جهانی آنرا بر عهده داشت، ولی امروز تناسب این رابطه بشکل معکوس عمل می کند. زیرا از این پس ادارۀ مشترک بازار و نظام سیاسی حاکم در جهان بر حسب منافع منفرد ساخت و سامان نیافته، بلکه ترجمان تشکل منافع مشترک سرمایه های فراملیتی تمام شرکای سه گانه یعنی ایالات متحده، اروپا و ژاپن می باشد. در این چهار چوب سلطه جویی ایالات متحده تنها به دلیل دفاع از منافع ایالات متحده عمل نمی کند بلکه حامی منافع مشترک مجامع کاپیتالیستی ست.



    ● امپریالیسم مرحلۀ دائمی کاپیتالیسم
    نخستین وحلۀ گسترش ویرانگر امپریالیسم پیرامون فتوحات آمریکاییها در چهار چوب نظام تجاری آتلانتیک و اروپای آن دوران ساخت و سامان یافت. و سرانجام ایالات متحده بر ویرانه های تمدن بومی سرخپوستان و استعمار اسپانیا و رواج مسیحیت بنیانگذاری شد و یا به عبارت ساده تر بر اساس نسل کشی تحقق یافت. چنین نمونه ای از نژادپرستی بنیادی نزد استعمارگران آنگلوساکسون در مناطق دیگر نیز تکرار شد، در استرالیا، در زلاند جدید، در تاسمانی (که حاکی از کاملترین نسل کشی در تاریخ می باشد). زیرا اگر اسپانیاییهای کاتولیک بنام مذهب بر آن بودند تا اقوام و ملتهای مغلوب را به دین خود درآورند، آنگلوساکسونهای پروتستان به تأویل خاص خود از انجیل قتل عام کافران را مجاز می دانستند. بعلت قتل عام سرخپوستان – یا طی سرکوب مقاومتهایشان – نظام ننگین برده داری سیاه پوستان به ضرورتی اجتناب ناپذیر تبدیل شد تا جهت کار در مناطق حاصلخیز جایگزین بومیان شوند. امروز هیچکس تردیدی در انگیزه های واقعی تمام این حوادث دهشتناک ندارد و هیچکس نیست که به رابطۀ تنگاتنگ چنین فجایعی با گسترش سرمایه های تجاری آگاه نباشد. با این وجود اروپاییهای آن دوران گفتمانهای ایده ئولوژیکی را پذیرفتند که چنین فجایعی را مجاز می دانست. البته افراد معترض دیگری هم بودند مثل لاس کازاس (۱) .
    ویرانگریها و فجایع این نخستین فصل جهان گشایی کاپیتالیسم – با تأخیر – موجب پیدایش نیروهای آزادیخواهی شد که در این وقایع تردید کرده و آنها را محکوم می دانستند. انقلاب آمریکا که اینهمه از جانب خیلی از انتقلابیون سال ۱۷۸۹ مورد تمجدید قرار گرفته است و امروز نیز بیش از هر زمان دیگری ستایش می شود، به اعتقاد من انقلابی سیاسی محدودی بود که هیچ برد اجتماعی نداشت. مستعمره نشینهای آمریکایی در قیامشان علیه دستگاه سلطنتی انگلیس به هیچ وجه قصد متحول ساختن روابط اقتصادی و اجتماعی را نداشتند و تنها می خواستند منافع خودشان را برای خودشان نگهدارند تا از این پس مجبور نباشند که بخشی از آنرا با طبقۀ حاکم در سرزمین اجدادی خود تقسیم کنند.
    آنها در پی کسب قدرت برای خودشان بودند، نه برای تحقق بخشیدن بکار دیگری بجز آنچه تا پیش از این در دوران استعمار انجام می دادند، بلکه برای اینکه بتوانند جهت منافعشان، بشکل مصممتری به همان راه و روش ادامه دهند. هدف آنها پیش از هر چیز تصاحب سرزمینها بیشتر و گسترش متصرفاتشان بطرف غرب بود و چنین امری آنان را ملزم می ساخت تا نسل سرخپوستان را منقرض ساخته و قتل عامشان کنند. تثبیت نظام برده داری نیز در همین چهارچوب مطرح بود و هیچ شک و شبهه ای در آن وجود نداشت. رهبران انقلابی انقلاب آمریکا همگی و یا تقریبا همگی از زمره صاحبان برده بودند و در پیشداوریهایشان در این زمینه هیچگونه تلزلزلی بخود راه نمی دادند. تقریبا یک قرن دیگرمی بایستی سپری می شد تا نظام برده داری ملغا گردد و بازهم یک قرن دیگر لازم بود تا سیاه پوستان آمریکا به حداقل حقوق شهروندی خود دست یابند، بی آنکه در نژادپرستی عمیق فرهنگ حاکم انشقاقی روی داده باشد. در واقع در آمریکای این دوران تنها یک انقلاب اجتماعی بوقوع پیوست و آنهم انقلابی بود که توسط برده های شهر سنت- دمینگ (۲) تحقق پذیرفت وخود آنها بودند که آزادیشان را بدست آوردند. البته اینکه بعدها این انقلاب به چه سرنوشتی دچار شد، موضوع دیگری ست.
    انقلابهای آمریکای اسپانیایی( به استثنای برزیل که در آنجا هیچ حادثه ای بوقوع نپیوست) نیز دقیقا واجد همان خصوصیاتی بود که آمریکای انگلیسی : کرئولها (۳) از نظام سلطنتی اسپانیا خلع ید کردند تا بشکل مستقل به همان سیاق ادامه دهند. بنابراین می بایستی یک قرن بگذرد تا با انقلاب مکزیک در سالهای ۱۹۱۰ و ۱۹۲۰ و سپس در ادامۀ آن نیم قرن بعد با انقلاب کوبا، آمریکای لاتین خروج از« نظام ۱۴۹۲» را آغاز کند. با این وجود چنین روندی هنوز از تحقق قطعی بسیار دور است و ما حتی امروز می توانیم شاهد گفتمانهایی باشیم که با الفاظ مشکوکی آمیخته که حقوق « مردم بومی » را مطرح می کنند، و گویی که تمام مردمانی که در جایی زندگی می کنند ، در خانۀ خود « بومی » نیستند!
    نکته ای را که به اعتقاد من می توانیم بعنوان شکاف بنیادی دموکراسی آمریکایی برآورد کنیم که امروز نیز بعنوان سرمشق جهانی مطرح شده است (!) سرمنشأ آن در همین نخستین مراحل گسترش امپریالیسم در نظام کاپیتالیستی نهفته است که حقیقتا وجود داشته است.
    دومین مرحلۀ ویرانگریهای امپریالیسم بر اساس انقلاب صنعتی بنا گردید وفرمانبردار ساختن استعمارات آسیایی و آفریقایی نیز از پیامدهای آن بود. « گشایش بازار » - اجباری ساختن مصرف تریاک برای چینیها توسط پوریتانهای انگلیسی (۴) – و همانطور که امروز همه می دانیم، تصاحب منابع طبیعی کرۀ زمین انگیزه های واقعی را تشکیل می دادند. ولی یکبار دیگر اذهان اروپایی (به انضمام جنبش کارگری دومین انترناسیونال) چنین واقعیاتی را ندیدند و دوباره گفتمان قانونگذار سرمایه را پذیرفتند. اینبار موضوع عبارت بود از « مأموریت تمدن ساز ». صداهای آگاهانه ای که در این دوران از گوشه و کنار بگوش می رسد، صداهای بورژواهای بی پروایی نظیر سسسیل رودز (۵) است که بخاطر اجتناب از انقلاب اجتماعی در انگلستان برای فتح استعمارات تبلیغ می کند. علاوه بر اینها صداهای معترض از کمون پاریس تا بولشویکها بود که البته انعکاس چندانی نداشت. این دومین مرحله از ویرانگریهای امپریالیسم، سر منشأ مهمترین مسائلی ست که بشریت هرگز با آن روبرو نشده بود : تمرکز عظیمی که رابطۀ نابرابر بین مردمان جهان را از یک به دو حداکثر در سال ۱۸۰۰ و امروز آنچه که مربوط به ۸۰ درصد مردم جهان می شود رابطه یک به شصت است. مراکز ذینفع سیستم کنونی تنها شامل ۲۰ درصد مردم جهان می شود. پیشرفتهای شگرف تمدن کاپیتالیست در عین حال موجب منازعات خشونتبار بی سابقه ای بین قدرتهای امپریالیستی بوده است.

  9. #9
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2010/04/12
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    1,254

    Post

    خشونت امپریالیست دوباره نیروهایی را بوجود آوردند و علیه طرحهای انقلاب سوسیالیستی (روسیه، چین یعنی – نه بر حسب اتفاق – که همیشه در حاشیه قرار داشتند و قربانی گسترش امپریالیست و تمرکز نظام کاپیتالیسم موجود شدند) و انقلابهای آزادیبخش ملّی بکار بستند. بعد از جنگ جهانی دوّم قربانیانشان نیم قرن عقب نشینی را به آنها تحمیل کردند که موجب تشویق این توهم شد که سرانجام کاپیتالیسم بناگزیر راه مدارا در پیش گرفته و به تمدن دست یافته است.
    در نیت من نیست که تمام تاریخ عصر مدرن، از سال ۱۴۹۲ را به تنها بعد امپریالیستی آن منحصر سازم، ولی تنها می خواستم روی چنین موضوعی تأکید کرده باشم، زیرا ایده ئولوژی حاکم در اروپای اروپا محور بشکل دائمی آنرا به حاشیه کشیده و برد آن را ندیده گرفته است. کاپیتالیسم در عین حال واجد فرهنگی ست که بر اساس ازخود بیگانگی اقتصاد- باور بنیانگذاری شده که بدون آن نمی توانیم گسترش امپریالیستی را درک کنیم، و بر این اساس می توانیم آنرا به مردم خاص اروپا و فرهنگشان نسبت دهیم، همین رابطه را می توانیم در فرهنگ ملتهای آسیایی و آفریقایی نیز در نظر گیریم. به همین علت کاپیتالیسم از همان منشأ اصلی خود و بشکل دائمی تحت تأثیر تناقضات غیر قابل حل بوده و به همین علت پیوسته گذار از آن طبیعتا به ذهن مسترد شده است. این نیاز اجتماعی خیلی زود و در تمام مراحل پر اهمیت تاریخ مدرن خود را نشان داده است. چنین خواستی را بشکل فعال در سه انقلاب بزرگ عصر مدرن مشاهده می کنیم، فرانسه، روسیه و چین. با این وجود انقلاب فرانسه از این جهت حائز اهمیت ویژه ای در تاریخ مدرن است. جناح رادیکال ژاکوبین خیلی زود طرح متناقض بورژوازی را افشا می کند و بروشنی ماهیت آنرا آشکار می سازد، به این معنا که لیبرالیسم اقتصادی دشمن دموکراسی ست. این جریان سیاسی تلاش می کرد که بینش انقلاب مردمی را متحقق سازد تا گذار از شرایط بورژوایی را امکان پذیر سازد. از این جریان افراطی نخستین نسل منتقدین کمونیست پا به عرصۀ مبارزات ضد کاپیتالیستی گذاشتند، از این جمله می توانیم جنبش « بابوویستها » (۶) را یادآور شویم . به همین منوال انقلابهای روس و چین اجرای وظایفی را که مطلوب کمونیستها بود به جوامع خود تحمیل کردند که در واقع از عهدۀ آن بر نمی آمدند. بنابراین اتفاقی نیست که هریک از این انقلابها – بر خلاف دیگران – به مرحلۀ ثانوی احیا و یا بازسازی منتهی گردید. با این وجود پیشرفتهایی که در چنین انقلابهایی تحقق یافت، نماد زندۀ آیندگان خواهد بود زیرا بذر آرمان برابری انسانها و آزادی آنان و الغای از خودبیگانگی ناشی از نظام سرمایه داری را در قلب طرحهایشان کاشته بودند که جوانه های بسیار زودرس آنرا در انقلاب فرانسه مشاهده می کنیم.


    مسائل امپریالیسم ودر پی آن مسائل جبهۀ مخالف یعنی موضوع آزادی و گسترش در سرتاسر تاریخ نظام سرمایه داری تا امروز ادامه داشته و قویا سنگینی می کند.
    به این ترتیب است که جنبشهای آزادیبخش در فردای جنگ جهانی دوّم استقلال سیاسی ملتهای آسیایی و آفریقایی را بچنگ آوردند و نه تنها به نظام استعماراتی خاتمه بخشیدند بلکه به گسترش اروپا نیز که در تاریخ ۱۴۹۲ آغاز شده بود پایان دادند. چنین گسترشی شکلی بود که توسعۀ سرمایه داری در روند تاریخی طی چهار قرن و نیم بخود گرفته (۱۵۰۰ تا ۱۹۵۰) بطوریکه این دو بعد به یک واقعیت یگانه تعلق داشته و هیچگاه از یکدیگر جدایی پذیر نبوده اند. فروپاشی « نظام جهانی ۱۴۹۲» مطمئنا در اواخر قرن هجدهم و آغاز قرن نوزدهم با استقلال آمریکا آغاز شده بود، ولی چنین موردی صرفا ظاهری ست، زیرا استقلال مزبور توسط بومیان تحقق نیافته بود بلکه توسط مهاجرین و استعمار نشینانی به منصۀ ظهور رسیده بود که به عبارتی آمریکا را به اروپای دوّم تبدیل کرده بودند.
    ولی استقلالی که مردم آسیا و آفریقا بدست آوردند مفهوم کاملا متفاوتی داشت. طبقات اجتماعی حاکم در کشورهای استعمارگر اروپا سرانجام دریافتند که براستی برگ تازه ای در تاریخ گشوده است، و دریافتند که باید از بینش سنتیشان صرفنظر کنند که پیش از این پیشرفت سرمایۀ داخلی را در گرو گسترش استعماراتی می دانست. زیرا چنین بینشی نه تنها به قدرتهای استعماری قدیمی و در وحلۀ نخست انگلستان، فرانسه و هلند تعلق داشت بلکه مراکز تازۀ سرمایه داری را نیز در بر می گرفت که در طول قرن نوزدهم تشکیل یافته بود، یعنی آلمان، ایالات متحده و ژاپن. منازعات داخلی اروپا و بین المللی در وحلۀ نخست از نتایج تقسیم استعماری و امپریالیستی ناشی از نظام ۱۴۹۲ بود. بنابراین طبقات حاکم دولتهای اروپایی و مراکز سرمایه داری بعد از جنگ چشم انداز تازه ای را برای ایجاد اروپای متحد طرح ریزی کردند. به این ترتیب ایجاد اتحادیۀ اروپا در منطق ساختاری خود به منازعات داخلی اروپا و سیستم ۱۴۹۲ یعنی نظام استعماراتی عهد قدیم خاتمه داد. صرفنظر کردن از مزیتهای نظام استعماری نیز بسادگی انجام نگرفت و تنها زمانی دست از چنین روشهایی کشیدند که جنگهای استعماری به نفع مردمان شورشی تمام می شد. و اتفاقی نبود که قرارداد رم که به اتحاد شش کشور اروپایی جامۀ عمل می پوشاند [۱۹۵۷] همزمان با تعیین چهار چوب قوانینی مصادف می شود که موضوع آن استقلال آخرین استعمارات فرانسوی در آفریقا ست. چند سال بعد دوگل خط مشی اروپایی فرانسه را در رابطه با سنت قدیمی و در رابطه با گزینش استعماری بروشنی مطرح کرد. ایجاد فضای کلان اروپایی، پیشرفته، ثروتمند، با در اختیار داشتن توان تکنولوژیک و علمی پیشگام و به همین منوال با نیروی نظامی قدرتمند سنتی از عناصر تشکیل دهندۀ ترکیبی منسجم بودند که بر اساس آن و بدون استعمارات، می توانستند جهش تازه ای را در انباشت ثروت فراهم بیاورند. یعنی بر اساس گسترش جهانی از نوعی تازه که با سیستم ۱۴۹۲ تفاوت داشت.



  10. #10
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2010/04/12
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    1,254

    Post

    حال پرسش اینجاست که این نظام جهانی جدید با نظام استعماری قدیم چه تفاوتهایی دارد و آیا مثل گذشته تک قطبی خواهد بود و یا اینکه با توجه به پایه های تازه کاملا متحول می شود. بدون شک چنین اتحادیه ای نه تنها هنوز خیلی دور از تشکل نهایی خود می باشد بلکه در حال گذراندن بحرانهایی ست که انسجام و برد آنرا زیر علامت سؤال می برد، و راه حلهای اتحاد سیاسی اروپا نیز که چنین صلحی را فراهم آورده است، هنوز در رابطه با واقعیات تاریخی ملّی قانع کننده بنظر نمی رسد.
    علاوه بر این، در رابطه با نقطۀ مفصلی فضای اقتصادی و سیاسی اروپا در سطح جهانی هنوز ساخت و سامان آن به پایان نرسیده و تا اینجا ابهاماتی داشته و حتی می توانیم بگوییم که در فضای مه آلودی بسر می برد. آیا فضای اقتصادی اتحادیۀ اروپا در پی رقابت با اروپای دوّم یعنی ایالات متحده است؟ و این رقابت چگونه در رابطه با اروپا و آمریکا و بقیۀ جهان تأثیر خواهد گذاشت؟ آیا رقبا همانند قدرتهای امپریالیستی دورانهای گذشته با هم برخورد خواهند کرد؟ و یا اینکه حرکات خود را با یکدیگر هماهنگ خواهند ساخت؟ و در این صورت آیا اروپاییها با ارجاع به نمایندگی واشینگین و گزینش سیاسی در پیروی از خط مشی آمریکا، امپریالیسم نظام ۱۴۹۲ را تمدید خواهند کرد؟ تحت چه شرایطی ساخت و ساز اروپای مزبور در متن جهانی سازی امروز می تواند به نظام ۱۴۹۲ خاتمه دهد؟
    امروز ما شاهد آغاز گسترش سومین موج جهانی ویرانگر توسط امپریالیسم هستیم که ناشی از فروپاشی شوروی و در عین حال فروپاشی ملی گرایی مردمی در کشورهای جهان سوّم بوده است. اهداف سرمایه های حاکم همواره همان است که بود یعنی : کنترل گسترش بازارها، چپاول منابع طبیعی جهان، بهره برداری بی حد و حسر از نیروی کار در مناطق حاشیه ای. اگر چه چنین اهدافی در شرایط تازه ای پی گیری می شود و با خصوصیات دوران امپریالیستی عهد قدیم کاملا متفاوت است. گفتمان ایده ئولوژیک برای متقاعد ساختن اذهان عمومی در مراکز سه گانه نیز متحول شده و از این پس به بهانۀ « مداخله بعنوان انجام وظیفه» که دفاع از « دموکراسی » ، « حقوق ملتها»، و مأموریتهای « بشر دوستانه » را توجیه می کنند.
    ولی اگر ابزارسازی بی پروای چنین گفتمانی برای آسیاییها و آفریقاییها روشن بنظر می رسد که تا چه اندازه با واقعیات تناقض دارد، ولی با این وجود افکار عمومی اروپا با شور و شوق بی سابقه ای از این گفتمان استقبال می کنند همانطور که در دورانهای گذشتۀ استعماری پذیرای آن بودند.

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •