نسل من آتشفشان خفته در خاكستر خويش است
نسل من در آستان خفتن و مرگ است
نسل من باروت نم دار است
نسل من يك ناقص الخلقه ست
نسل من خسته ست
نسل من ديگر نميداند چه بايد كرد
نسل من هر جا كه سايد دست, ريشه پوسيده ست
نسل من آوازهايش گم شده
نسل من آوازهاي نسل ديگر را مثال طوطي بي مغز مي خواند
نسل من در فاصل فرهنگ مي ميرد
نسل من آهش گريبان گير خود گشته
نسل من در تار و پود دفتر تاريخ قرباني ست
نسل من محتاج يك منجي ست
نسل من همزاد تنهايي ست
نسل من غرق سكس والكل و افيون
نسل من جا مانده از تاريخ
نسل من روزهايش را به شمشير قتلگاه عمر ميسايد
نسل من ميبيند اما ...
من نميدانم چرا اينگونه خاموش است
زيستن با مرگ يكسان است
نسل من در آستان نقطه اي اينگونه پاينده ست