-
مدیر بازنشسته
. هنر هند
شبه قاره هند سرزمینی است با تمدنی بسیار قدیمی و هنری بسیار غنی که به سرزمین عجایب معروف است. این هنر تمدن همزمان با تمدن های مصری، سومری، آشوری، کلدانی، ایرانی، یونانی ایجاد گردیده است که در بعضی از شاخه ها نیز وجوه مشترکی با این تمدن ها نیز داشته و از هزاره سوم قبل از میلاد قابل بررسی می باشد.
این تمدن، بیشتر در اطراف بخش علیای دره سند( Indus Valley Civiliztion ) مربوط به سه هزار سال پیش از میلاد متمرکز بوده و مناطق موهنجودارو و هاراپا در پاکستان امروزی از مناطق اصلی گسترش این فرهنگ بودند. اخیراً هم مراکز مهم دیگری در این فرهنگ در کالیبانگان واقع در هند و نزدیکی کراچی در پاکستان دیده شده است.
در کاوشهای بومی نام برده تمدنهایی بسیار عظیم و خوش ساخت را شاهد هستیم. معماری پیشرفته ، تندیسهایی زیبا ، مهرهایی حکاکی شده وجواهراتی زیبا وکتابی به نام ریگ ودا معروف به انجیل هند مربوط به۱۰۰۰ سال ق.م. اطلاعات بسیار خوبی را به محقق معرفی می نماید. یکی از منحصر ترین انواع معماری، حفر معابد بزرگ در دل سنگهای یک پارچه است.
در این معابد بخوبی سنت های تصویر سازی هندی را میتوان ارزیابی وشناخت .سنتهای تصویری که بعدا با امیخته شدن با یافته های نگارگری ایرانی عصر طلایی فرش هند را رقم میزنند. از دیگر ابتکارات هنرمندان هندی استفاده از قوسهای نعل اسبی و طاق های افقی است و از دیگر موارد لازم به ذکر استفاده بجا و پر حجم از مجسمه های زیبا در این معابد است.
عصر گوپتا(Gupta ) یعنی قرون دوم تا چهارم میلادی عصر طلایی هنر هند است و در ادامه شاهد تحولات عظیمی در هنر هند هستیم . از قرن دوازدهم به بعدتاثیرات تمدن اسلامی برهنر شروع می شود . اوج این تحولات در قرون ۱۶-۱۷ در دوره شاهان گورکانی ویا حکومت مغولان تیموری است . در این زمینه بوجود آمدن سبک راجپوت (Rajput ) در نقاشی و سبک فرشبافی ایرانی در هند ، ساخت بنای عظیم و زیبای تاج محل، بنایی با شکوه و مرمرین که به دستور شاه جهان به عنوان مقبره همسرش ساخته شد ، از شاخصه های این عصر هستند.
البته اشکارا این تحولات به کمک هنر مندان ایرانی در دوره گورکانی به انجام می رسد. ذکر فلسفه و استتیک و جهان بینی هنرمند هنر هندی از مجال این مقاله خارج بوده و فرصتی دیگر را طلب می نماید.
شبه قاره هند به لحاظ جغرافیایی، فقط از جانب شمال به خشکی قاره آسیا وصل بوده و در کل در جنوب آسیا و شمال اقیانوس هند و جنوب غربی چین و شرق پاکستان ،۵۹۰/۲۸۷/۳ کیلومتر وسعت دارد. از همین دروازه شمالی بود که دو دوره های تاریخی مختلف تمدن هند رشد نمود و هم مورد تاخت و تاز مهاجمان و غارتگران فرهنگ و منابع طبیعی قرار گرفت.
هنر هند را در کل هنری مذهبی و آیینی و سرشار از تأثیرات طبیعت می توان عرض یابی نمود. این هنر قبل ازتاثیرکشورهای مغرب زمین در قرن ۱۸، هنری کاملا در خدمت مذهب بود و خدایان آیین های مختلف از عناصر اصلی این هنر است . می توان گفت هیچ سرزمینی به اندازه هند و آیین های و مسلک های مختلف مذهبی بهره نبرده است . هنرمند هندی با رعایت اصول و قواعد اصلی بومی ، بیشترین آثار هنری دنیا را به لحاظ تعدادآثار خلق شده داشته است.
صادرات در هند چیز جدیدی نیست ومیان دربارهای هندی وروم باستان روابط تجاری فراوانی وجودداشته است ،که شامل بافته های مرغوب ،پارچه های نازک تورمانند معروف به "muslin" وپارچه های پنبه ای ، عاج ، ،سنگ های قیمتی و...بوده است .صادرات پارچه در هند براساس ثبتیات جغرافی دان یونانی استرابوStrabo (۶۳ق.م تا ۲۰ ب.م) ومنبعی نوشته شده در قرن اول میلادی به نام Priplos ، گجرات را به عنوان یک مرکز مهم تولید وصادرات پارچه معرفی میکنند.
یافته های موهنجو دارو تکنولوژی پیشرفته ای از رنگرزی دندانه ای را نشان میدهد که از هزاره دوم قبل از میلاد در هند شناخته شده بود.همچنین استفاده از چاپ قالبی در هند به ۳۰۰۰قبل از میلاد برمیگردد که مورخان، هند را خانه اصلی چاپ پارچه قلمداد کرده اند .صادرات پارچه به چین در چهارصده قبل از میلاد محرز شده است .
-
-
مدیر بازنشسته
تمدن هند و تقسیمات آن :
هند را به دوره های مختلف تقسیم می كنند1- دوران دراویدها
2- دوره ودائی كه 1500 ق م تا 800 ق م 3- دوره برهمن
1- عصر فلسفی كه از 500 تا 100 ق م
2- احیاء هندوئیزم و عقیده بر پیدایش مظاهر الهی 100 ق م تا 500 میلادی 6- دوره اسلامی قرن 16 میلادی 7- دوره استعمار و مسیحیت.
1- دوره دراویدها : كه ارواح كوه ،درخت و ستاره و سگ ومار واژدها را می پرستیدند و مار در بین این مردم مظهر ظهور و نیروی تولید می دانستند و جنبه الوهیت داشته است.
2- دوران ودائی : قدیمی ترین خدایان ودائی نیروها و عناصر موجود در طبیعت بوده مثل آسمان و خورشید و زمین و آتش و نور وباد و آب و...
ودا به معنی دانش است و از كلمه ویده مشتق شده است یعنی دانش مقدس ،دعاها و وردها و اسطوره ها همه در كتاب ودا معروف است و یكی از معروفترین كتابهای دنیا است كه به زبان سانسكریت نوشته شده و با كتاب اوستا حالت خواهری دارند و به همین دلیل اسطوره ها و خدایان ایرانی با هندی فوق العاده نزدیك هستند .خدایان در هند حالت طبقاتی دارند و به سه طبقه تقسیم می شوند
1- فرمانروا 2- جنگجو 3- مظاهر طبیعت.
3- اوپانیشادها (برهمن ) : اوپانیشادها چكیده وداها هستند و به معنی نزد استاد نشستن است برهمن خالق كل است و "آتمن" یعنی" خود" و روح خود است و در مقابل برهمن است و اول باید انسان خود را بشناسد و سپس خالق كل را بشناسد و اوپانیشادها مردمی بودند كه در جنگلها و دور از مردم زندگی می كردند و تزكیه روح و نفس می شدند و این منابع به آنها الهام می شده و یكی از منابع عرفان جهان است .
شاگردی از استادش سوال می كند كه موجودات بعد از مرگ به كجا می روند و استاد جواب می دهد كه برای ارواح ود راه وجود دارد 1- راه خدایان 2- راه نیاكان .
هندوها از همان زمان ودائی اعتقادداشتند كه بعد از مرگ چشم انسان به خورشید برمی گردد و نفس و دم به باد می پیونددو كلامش به اتش و بطور كلی اعضاءبدنش به كائنات متصل می شود ولی در اوپانیشادها مراتب هستی توسعه پیدا كرده است كسانی كه راه نیاكان را می پیمایند بعد از مرگ به دود تبدیل می شوند و بعد وارد سیاهی شب شده و از آنجا مرحله ای را طی می كنند تا به ماه برسند و این روح كه بالا آمده در ماه مستقرمی شود و به اندازه كارهای نیكی كه انجام داده در آنجا بهره می برد و وقتی فضایل او به اتمام رسید با همان شرایط از ماه خارج می شود و وارد هوا می شود و تبدیل به دود می شود و به صورت ابر و باران به زمین می رسد و مثل دانه ای در زمین رویش می كند و تغذیه می كند و بعد وارد مرحله جدیدی می شود راه نیاكان راهی
است كه افراد عادی طی می كنند یعنی كسانی كه در زندگی دنیوی دارای قید و بند بودند و به مقام آزادی و نجات نرسیده اند و بعد از مرگ دچار گردونه دنیا می شوند و ماه یك بهشت موقت است برای آنها.
راه خدایان : به نظر اوپانیشادها دانایان و فرزانگان كه بیشتر زندگی خود را صرف تصفیه نفس كرده اند به واقعیت مطلق رسیده اند بعد از مرگ به آتش وارد می شوند و سپس به روشنایی روز و بعد به ماه می رسند و بعد به خورشید و سرانجام به بارگاه برهمن راه پیدا می كنند و این راهی است بی بازگشت.
4- عصر فلسفی 500 تا 100 ق م :
جین ها : موسس این مسلك "مهاویرا" بود تولد او را قرن ششم ق م می دانند .این مذهب به علت اینكه با سیستم كاست موافقت داشته در هند استمرار پیدا كرده است جین ها پا برهنه راه می روند و تنها از پوشش یك لنگ استفاده می كنند و گوشت هیچ موجود زنده را نمی خورند و هنگام عبور از معابر جارو بدست موجودات كوچك را كنار می زنند و راه رستگاری را در ریاضت كشی می دانند و اعتقاد به این موضوعات دارند 1- دروغ نگوئید2- هیچ موجود
زنده را نكشید3- به لذتهای دنیا توجه نكنید 4- چیزی را كه به شما نداده اند به زور نگیرید.
بودا ::بودا شاهزاده ای بود در بنارس بدنیا آمده و در زیر درخت به روشنگری رسید و بعد به نیروانا وارد شد.
در هند یكی از كسانی كه این مذهب را گسترش داد "آشوكا" بود كه سومین پادشاه از سلسله موریانی هند بود .
روحانیون مذهب بودائی لباس بلند می پوشیدندو برحسب دوره های مختلف تحصیلی و كسب علوم دینی رنگ لباسها فرق می كند مثلاً رنگ زرد نشانه اجتهاد است و مومنین سرهایشان را می تراشند زن و مرد، وتسبیح بلند نیز دارند.
ازجمله تعلیمات مهم بودا راه رسیدن به نیروانا كه بنام هشت گدار یا چرخ قانون است این هشت راه عبارتند از :1- نگذار كسی یك موجود زنده را بكشد2- چیزی كه به تو نداده اند به زور نگیر3- دروغ نگوئید4- مشروب ننوشید5- تر دامن نباشید6- نفرت را با نفرت پاسخ ندهید7- خودخواهی را سركوب كنید8- با تكامل نفس معرفت پیدا كنید. بودا در سن هشتاد سالگی به نیروانا رسید و مذهب او بعد از
مرگش گسترش پیدا كرد (البته در كشورهای چین و ژاپن و خاور دور).
هنرهای بودائی: یك مجسمه از بودا كه در حالت نشستن روی چهار زانو كه اصطلاحاً فرم گل نیلوفر ،بطوریكه پنجه و پشت پنجه پا ،روی رانهاست بطرز ضربدر قالب مجسمه های بودائی نشسته هستند و بر روی گل نیلوفر بصورت دایره (گل نیلوفر رمز معرفت و شگفتگی است و
یكی ازز سمبلهای مهم مذهب بودائی است اهمیت این گل در این است كه با طلوع آفتاب باز می شود و هنگام غروب بسته می شود) .
ساتوها هستند كه در طرفین بودا قرار می گیرند .چشمان مجسمه های بودا فرو افتاده كه علامت بصیرت هست و بینایی كامل ،گوشهای بزرگ كه تا روی شانه هست كه رمز و علامت دانایی است و خال وسط پیشانی به معنی چشم سوم و علامت معرفت است و موهای روی سر جمع شده و سمبل فوق
جنسیت است و گاهی در بین مجسمه ها لبخندی بچشم می خورد كه مفهوم آن بی اعتنایی به دنیا است.
-
-
مدیر بازنشسته
هنر معماری بودایی :بودا هنگام رحلت از جهان به شاگردانش وصیت كرد كه او را بسوزانند و خاكستر او را بر تقاطع چهار راهی دفن كنند این چهار راه به معنی رمز و علامت است و این علامتها عبارتند از :
1- مرده سوزی 2- قرار دادن خاكستر مرده درون یك ظرف 2- دادن كفاره 4- نصب یادبود . البته عمل مرده سوزی در آئین هندوئیزمها وجود داشته كه وارد مذهب بودائی شده و در بین بودائی ها گاهی بعد از مرده سوزی خاكستر مرده را یا به آب گنگ می دهند یا از فراز كوهی به باد می دهند كه چیزی از آن باقی
نماند.بعداز اینكه خاكستر را دفن نمودند بر فراز آن ظرف خاكستر ،تلی از خاك انباشته كرده و به همان شكل بنایی سنگی بوجود آمد كه در اصطلاح زبان هندی به آن "استوپا" می گویند كه بناهای سنگی هندی هستند یكی از بزرگترین استوپاها در زمان "آشوكا" و بنام" سانچی استوپا" (تل خاك بسیار بزرگ ساخته شد .
استوپا قدیمیترین بنای مذهب بودیسم
استوپاهای قدیمی غالباً یكی از آثار بودا در زیر آن دفن است مثل دندان ،تارمو،جارو،و غیره استوپاها دارای چهار دروازه ورودی هستند كه احتمالاً این دروازه ها چوبی بوده كه بعداً به علت پوسیدگی از دروازه های سنگی استفاده كردند و تمام قسمتهای این دروازه ها پر از نقوش است كه عمل كنده كاری روی چوب را تداعی می كند و فضای خالی بین نقوش وجود ندارد كه از مهمترین خواص هنر شرق است نقوش عبارتند از : نقش فیل – درخت – بودا ساتوها- گردونه مقدس – گل نیلوفر- چتر سلطنت – اسب بی سوار – تخت خالی – جای پا – زنان وسوسه گر.
مراحل تحول اولیه استوپا
استوپا سانچی : گنبد بسیار بزرگی است كه در روی یك صفه سنگی است كه این بنای گنبدی شكل را بعضی تشبیه به تخمدان گل نیلوفر می كنند و بسیاری از محققین عقیده دارند این نوع گنبدها بی تاثیر بر روی گنبدهایی كه بعداً در شرق بوجود آمده نیست .دورتادور گنبد دارای نرده است كه سابقاً چوبی بوده كه حالا سنگی است و دور كل بنا نرده بزرگی است كه زوار بتوانند به راحتی این محل مذهبی را زیارت كنند بالای گنبد میله ای قرار دارد كه علامت چرخ سلطنت است.
معابد بودایی بطور كلی به دو دسته تقسیم می شوند:
1- معابدی كه دارای یك سالن بزرگ مركزی و دوتا سالن جناحی هستند كه این سالن های جناحی بوسیله ستونها مشخص می شوند و در بالای تالار اصلی یك استوپا قرار دارد.
2- معابد مستطیل شكل كه دارای تالار مركزی كه در اطراف این تالار حجرهایی قرار دارد كه مربوط به راهبان هندی است.
غارهای آجانتا : مجموعه معابدی هستند كه در دل كوه كنده شده كه این مجموعه دارای 33 زیارتگاه بوده كه اكنون 29 عدد از آنها سالم مانده است و بقیه به علت نفوذ بیگانگان بخصوص انگلیسی ها در هند از بین رفته چرا كه كشف این غارها بطور تصادفی بوده و بیگانگان با عجله آثار هنری داخل آنها را به تاراج برده اند و نقاشیهای داخل غارها در اثر بی توجه ای از بین رفته است (معابد بودایی بطور كلی جهت زیارت مطلق نیست بلكه بیشتر برای ریاضت كشی است )
آثار درون غارهای آجانتا مربوط می شود به قرن دوم ق م تا قرن ششم میلادی و بیشتر آثار مربوط به بودائیان است طرز كشیدن نقشها به این شرح است: ابتداء دیوار غار را صاف می كردند و بعد چند لایه مخلوطی از شن و پودر صدف و گرد آجر و یك نوع سریشم مخصوص با لعاب سبوس برنج كه چندین بار این لایه ها روی دیوار كشیده شده بود و آخرین بار پوشش از موم و پودر سنگ خارا به دیوار اضافه می كردند ورنگهای بكار رفته در نقوش سفید- سیاه – آبی – قرمز و زرد است كه همه از مواد طبیعی گرفته می شد و طرح های اولیه با ذغال مشخص می شده و بعد از اتمام نقاشی رنگ ذغال را پاك می كردند و طرز طراحی به طریق خطوط تند و كند بوده است (ظریف و ضخیم )اطراف بینی و چشمها را بسیار ظریف قلم گیری می كردند و بطور كلی مجموعه نقاشی در مركز صحنه، خود بودا قرار داشت و جای خالی دیده نمی شود.
نفوذ هنر هخامنشی در هند در دوران آشوكا: بعضی از محققین اعتقاد دارند كه وارث تمدن هخامنشی در هند اسكندر و سردارانش بوده اند در حالی كه وارث حقیقی این تمدن سلسله موریانی هند بوده است بسیاری از بناهایی كه در این دوران در هند ساخته شده كاملاً تحت نقوذ هنر هخامنشی بوده و احتمالاً سلسله موریانی از نژاد ایرانیان می باشند.ستونهای فرمان یا منفرد كه در سراسر هند نظیر آنها پیدا می شود مربوط به آشوكا است كه تعلیمات بودا و گفته های آشوكا روی آنها نوشته شده كه این ستونها الهام گرفته از ستونهای ایرانی است (دوران هخامنشی داریوش )
ونهای هخامنشی (پرس پلیس) تخت جمشید آپادانا از هر تسفلد 4- سرستون پاتالی پوترا 3- مدخل لومارساریشی نخستین نمونه سنگ نگاری هند از سالنامه باستان شناسی هند
مقایسه ستونهای دوران آشوكا و ستونهای هخامنشی:پایه ستونهای تخت جمشید به صورت زنگ برگشته و بدنه ستون دارای تراش قاشقی شكل است و سرستون هخامنشی دو گاو یا عقاب یا شیر پشت به هم داده است ولی در هند پایه ستونها مربع شكل است و بدنه ستون بدون تراش و بر روی آن تختك قرار دارد و در روی تختك سه شیر پشت بهم داده شده است و در چهار طرف تختك چهار نقش برجسته وجود دارد كه نشانگر چهار حیوان مقدس است شیرهای دوره آشوكا قابل مقایسه با شیرهای هخامنشی است و اندازه ستونها در هردو كشور قابل مقایسه است تفاوت این ستونها در این است كه در تخت جمشید ستون جزء ساختمان است و حمال سقف است ولی ستونهای هند منفرد و جنبه فرمان دارد .گل نیلوفر در هردو كشور زیاد استفاده شده ولی در مذهب بودا جنبه تقدس دارد ولی در ایران علامت سلطنت است.
دوره هندوئیزم (برهمنیزم ) در هندوئیزم به سه خدای مهم بر می خوریم 1- برهما 2- شیوا 3- ویشنو برهما كه خالق كل است و هندی ها اعتقاد زیادی به این خدا ندارند چرا كه با خلقت ،مردم را به رنج و عذاب انداخته است.
3- شیوا یكی از بزرگترین خایان هند است كه یك حالت پیچیده دارد خدای كشنده و فنا كننده است قهار و جبار است و اگر برگ خشكی از درخت بیفتد معلول قدرت اوست و مردم قدیم عقیده داشته اند او در كوهستان زندگی می كند و از قله كوهها می آید و باعث نابودی می شود و برای این باعث نابودی می شود كه زمینه را برای زنده كردن آمده كند و این دلیل آب و هوای هند است و در این سرزمین نابودی مطلق نیست و اگر چنین فكر را مو شكافی كنیم می بینیم كه شیوا خدای بدی نیست بلكه نمادی از تولد و تناسل است پیرها باید بروند تا جوانان بیایند و او را بصورت رقص نشان می دهند در روی مجسمه شیطان دروغ و او دارای چهار تا بازو است در یكدست طبل كوچك است و در دیگری شعله فروزان و شكل هلالی ماه روی سرش است و چشمی در پیشانی و آب رود گنگ از موهای او جریان دارد و سرتا پای وجودش نیروی حیات است و رقص شیوا رمز چرخش زائیدن و مردن است یكی بدنیا می آید و با سرعت بسوی مرگ می رود و چشم پیشانی نشانه قدرت بیشتر اوست و رنگ صورت او كبود است و گردنبندی از مار به گردن دارد و صورت دیگری كه از شیوا نشان می دهند در حال تفكر است و اطراف او خاكستر است و موهایش پریشان است و به همین دلیل او را حامی مرتاض ها می دانند و برای شیوا چند همسر قائل هستند و حتی پرستش همسرهای شیوا در هند خودش یك مكتبی را بوجود می آورد.یكی از فرزندان شیوا سرفیل و پیكر انسان دارد و دیگری بصورت گاو تجسم شده است .
رقص شیوا رمز زادن و مردن است بطوریكه رقص در هند جنبه مذهبی دارد و رقاص سعی می كند با تنظیم حركات بدن خودش را به خدا نزدیك كند و شیوا بر طبل می نوازد و آغاز حیات را اعلام می كند و آتش كه به دست دارد رمز مردن و تباهی است و همسر شیوا مهمترین رقص مذهبی را انجام می دهد و بر خاكستر شیوا می رقصد یكی از سمبلهای مهم شیوا مار است رقص شیوا با مار كبری به این ترتیب است كه اگر رقاص از گزند نیش مار رهایی یابد توانسته است با حركات رقص او را سحر كند و به مرتبه خدایی برسد.(رقص همسر شیوا بر روی خاكستر شیوا معروف است )
معماری برهمنیزم : معابد ویشنو پرستان در شمال هند است و مشخصات آن عبارتند از تالار بزرگ به علاوه یك بتكده مربعی شكل با برجی بسیار بلند و بام اغلب این معابد بصورت نیلوفر است در داخل تالار معبد نقش برجسته خدایان است و ویشنو گاهی بصورت شیر و زمانی بصورت قهرمان انسانی تجسم می شود
مهمترین معبد ویشنو بصورت كالسكه ای بزرگ با چرخ ساخته شده است كه هركدام از چرخها حدود 10 پا بلندی داردو در حقیقت معبد را شبیه به ارابه ای نقش كرده اند كه ویشنو را به آسمان ببرد.
معابد شیوا پرستان در جنوب هند قرار گرفته است و دارای حیاط وسیع و مستطیل شكل و با پوشش سقف بصورت زیگورات است
غالباً خارج معابد دارای تزئینات بی شمار است و هزینه قسمت خارجی معابد از تمام هزینه های ساختمان بیشتر است حدود هزارو دویست معبد قدیمی در هند است كه همه دارای نقشهای برجسته است كه این نقوش شبیه كنده كاری روی چوب است نقوش زن در بین حجاری ها دیده می شود كه غالباً به مفهوم مادر می آید و نقوش جزئی از معماری است و نقوش فیل وماركبری وافعی زیاد است و مجسمه های مختلف در داخل معابد است و برهما را گاهی
بصورت سه صورت یا چهار صورت نشان می دهند و شیوا را با سه چشم تجسم می كنند.
-
-
مدیر بازنشسته
رژه مورچهها
ایندرا (4)، اژدهای غولپیكری را به قتل رساند. این اژدها (5) در قالب یك ابر حجیم بیشكل آبهای آسمان را در شكم خود به اسارت گرفته بود و بر فراز كوهها سیر میكرد.
خدا (ایندرا)، آذرخش خود را به سوی جسم پیچ در پیچ اژدها پرتاب كرد و پیكرهی آن هیولا، چون پشته توفانزده كاههای خشك، از هم گسیخت. آبها آزاد شدند و در نهرهایی رشته رشته، دوباره در كالبد جهان جاری گشتند. سیلی كه جاری گشت سیل، سیل حیات است و به همگان تعلق دارد. این سیل شیرهی وجود و عصارهی مزارع و جنگلها، خونی است كه در رگها جاری است.
هیولایی كه بدان اشاره شد، منافع عمومی را غصب كرده بود. این ظلم بزرگ كه چیزی جز جلوهی كبر و خودخواهی نیست، به صورت تودهای عظیم و نكبتبار در میان زمین و آسمان ظاهر گشت و توسط ایندرا نابود شد و عصاره حیات بار دیگر جاری گردید. اهریمنان به جهان زیرین عقبنشینی میكردند، خدایان به قلهی كوه مركزی زمین بازگشتند تا از آن مسند اعلی حكمرانی نمایند. در آن ایام كه اژدهای مخوف (قحطی) قدرت و برتری یافته بود، عمارت شكوهمند شهر رفیع خدایان ترك برداشته و فرو ریخته بود. از این رو، اولین اقدام ایندرا بازسازی این كاخ بود.
همه ساكنان ابدی شهر، ایندرا را كه منجی وادی آسمانها بود، میستودند. وی كه از پیروزی خود سربلند و از قدرت خویش آگاه بود، ویشوا كارمان(6)، خدای هنر و صنعت (و معمار خدایان) را فراخواند و به او فرمان داد تا قصری بنا كند كه در خور شوكت بیهمتای پادشاه خدایان باشد.
ویشوا كارمان، نابغهی اعجازآفرین وادی خدایان، توانست در مدت تنها یك سال اقامتگاهی مشعشع با كاخها، باغچهها، دریاچهها و برجهای زیبا و حیرتانگیز بنا كند. اما هر چه پیشتر میرفت، بر توقعات ایندرا افزوده میشد، وسعت دید و دقت نظر او فراتر میرفت؛ ایوانها، غرفهها، بركهها، بیشهها و تفریحگاههای بیشتری طلب میكرد. برای بازدید و ارزیابی كه میآمد، بیدرنگ طرحهایی نو و بدیع مطرح مینمود تا به اجرا درآیند. معمار خدایان (ویشوا كارمان) كه از خواستههای پی در پی و پایاننیافتنی ایندرا به تنگ آمده بود، تصمیم گرفت تا از سطوح بالاتر استعانت جوید. پس به برهمای جهانآفرین، اولین تجلی روح جهانی، روی آورد. او (برهما) در مكانی رفیعتر از دایرهی جاهطلبیها، ستیزهجوییها و افتخارها مأوا داشت. هنگامی كه ویشوا كارمان مخفیانه خود را به سریر اعلی رساند و از درد دل خود و مشكلات عدیدهاش سخن گفت، برهما او را دلداری داد و گفت: «آسوده خاطر باش و به خانه خود بازگرد». وقتی ویشوا كارمان بازگشت و شیب راه را به سوی شهر ایندرا در پیش گرفت. برهما خود را به فلك اعلی كه جایگاه «ویشنو» بود رساند؛ ویشنو، وجود والایی است كه جهانآفرین (برهما) فرستاده و نماینده اوست. ویشنو (7) در سكوتی آكنده از میمنت و سعادت به سخنان برهما گوش فرا داد. آنگاه با حركت آرام سر به وی فهماند كه درخواست ویشوا كارمان اجابت خواهد شد.
سحرگاه روز بعد، پسری برهمن،(8)كه چوبدست زوار را به دست داشت بر دروازه اقامتگاه ایندرا ظاهر گشت و حاجب را امر كرد كه ورود او را به منظور ملاقات پادشاه به سرورش اعلام كند. دربان فوراً به حضور ولی نعمت خود رسید. پادشاه بیدرنگ خود را به دروازه رساند تا مقدم این مهمان فرخنده را شخصاً گرامی دارد. پسرك برهمن با جسمی لاغر ده ساله مینمود و وجودی تابان از جلوههای خرد داشت. ایندرا درخشش بارز و برتری را دریافته بود. پسرك با چشمانی سیاه و نافذ و نگاهی سرشار از مهر به میزبان خود سلام كرد. پادشاه در پیشگاه این مهمان مقدس تعظیم كرد و پسرك، با شعف و مهربانی، او را مورد تفقد قرار داد و برایش دعای خیر كرد. هر دو با هم به تالار ایندرا وارد شدند، جایی كه پادشاه خدایان رسماً با پیشكش عسل، شیر و میوه او را گرامی داشت. آنگاه پرسید: «ای پسر مقدس، بگو كه به چه منظور بدین جا آمدهای».
پسرك خوشسیما، با صدایی كه عمق و لطافت رعدی آرام از ابری پرباران داشت چنین پاسخ داد: «ای پادشاه خدایان، من آوازه كاخ باشكوهی را كه در حال بنای آن هستی شنیدهام، به اینجا آمدهام تا پرسشهایی كه در ذهن دارم بر تو عرضه كنم؛ به من بگو چند سال خواهد گذشت تا ساخت این اقامتگاه باشكوه به انجام برسد؟ چه شاهكارهای مهندسی دیگری باقی مانده كه ویشوا كارمان باید به آنها جامهی عمل بپوشاند؟ ای والا مرتبتترین خدایان»، كودك در حالی چهرهاش به آرامی حركت میكرد با لبخندی معنیدار چنین ادامه داد ـ «هیچ یك از ایندراهای پیش از تو موفق نشدند كه چنین كاخی را كه درصدد ساخت آن هستی به پایان برسانند.
با شنیدن خبری از ایندراهای گذشته، از كودكی كم سن و سال، پادشاه خدایان خود را از بادهی فتح سرمست دید. پس با لبخندی پدرانه از او پرسید: «به من بگو فرزندم، آیا ایندراها و ویشوا كارمانهای دیگر بودهاند كه تو آنها را دیده و یا لااقل در موردشان شنیده باشی؟»
میهمان شگفتانگیز با آرامی سر تكان داد. «بلی. به راستی كه من بسیاری از آنها را دیدهام». نوای سخن او به گرمی و شیرینی شیر تازه گاو بود، اما كلماتی كه ادا میكرد سرما و لرزشی خفیف در رگهای ایندرا پدید میآورد.
پسرك به سخنان خویش ادامه داد: «فرزند عزیزم، من پدر تو كاشیاپا(9)، پیرمرد لاكپشتی و پروردگار نیاكان همه مخلوقات زمین را میشناختم و من پدربزرگ تو، ماریچی (Marichi)، شعاع نور الهی را نیز كه پسر برهما بود میشناختم. این ماریچی بود كه سبب پیدایش روح خالص برهما گشت؛ تنها ثروت و فخر او پرهیزگاری و وفاداریش بود. باز برهما را كه از گل نیلوفر رسته و از ناف ویشنو پدیدار شد میشناسم و خود ویشنو، وجود اعظم را، كه در امر آفرینش حامی و پشتیبان برهما بود؛ او را نیز میشناسم.
«ای پادشاه خدایان، من بر از همپاشیدگی وحشتناك جهان آگاه بودهام. من همه را دیدهام كه بارها و بارها در انتهای هر دو، هلاك شدهاند. در آن زمان هولناك، تك تك جزئیات و اتمها در دل آبهای خالص ازلی، همان جایی كه از آن برخواسته بودند ناپدید گشتند. همه چیز به وادی بیانتهای اقیانوس خروشان و بیپایان بازمیگردد، جایی كه از تاریكی مطلق پوشیده و از اثر حیات تهی شده است. آه! كیست كه جهانهای سپری شده یا خلقتهایی كه بارها و بارها از آبهای بیشكل و بیانتها جوانه زدهاند، شمارش كند؟ كیست كه اعصار گذرای جهان را كه در پس هم، مستمر و بیپایان، ظاهر میشوند بشمارد؟ و كیست كه در پهنههای بینهایت فضا سیر كند و درصدد شمارش جهانهای پهلو به پهلویی برآید كه هر یك برهما، ویشنو و شیوای خود را دارند؟(10) و چه كسی ایندراها را خواهد شمرد؛ آنهایی كه در عرض هم بر دنیاهای بیشماری حكم میرانند؛ و آن دیگرانی كه پیش از آنها بوده و درگذشتهاند؛ و حتی ایندراهایی كه در هر سلسلهای جانشین پیشینیان خود شده، یك به یك بر سریر پادشاهی خدایان جلوس كرده و یك یك درگذشتهاند؟ ای پادشاه خدایان، در میان خدمتكارانت، هستند كسانی كه شمارش دانههای شنهای زمین و قطرات نازل شده باران از آسمان را ممكن میدانند، اما هیچ كس در هیچ زمان بر شمارش ایندراها موفق نخواهد شد. این چیزی است كه دانندگان میدانند.
حیات و پادشاهی یك ایندرا معادل 71 عصر است و هنگامی كه 28 ایندرا درگذرند، یك شبانه روز برهما سپری شده است؛ و اما وجود یك برهما، با معیار شبانه روز برهمایی فقط 108 سال است. برهما در پس برهما میآید، یكی فرو مینشیند و دیگری طلوع میكند؛ كل این توالی بیپایان در كلام نمیگنجد پایانی بر تعداد برهماها نیست، چه رسد به ایندراها.
اما عوالم موجود در عرض هم، هر یك مهد پرورش برهمایی و ایندرایی است: و كیست كه تعداد اینها را برآورد كند؟ در ورای دورترین تصورات در ازدحام فضای خارج، فوج جهانها و عالمها میآیند و میروند؛ چون بلمهای كوچك در عرصه بیانتهای آبهای خالصی كه جسم ویشنو را تشكیل میدهند. از هر منفذ موئین آن بدن، یك جهان (Universe) حبابوار میشكفد و (دمی بعد) میتركد و محو میشود. آیا تو در خود توان شمارش آنها را میبینی؟ آیا میتوانی عدد خدایان همهی این جهانها ـ جهانهای حاضر و جهانهای پیشین ـ را شماره كنی؟»
در خلال سخنان پسرك، فوجی از مورچگان در كف تالار ظاهر شدند. مورچهها با آرایشی نظامی در ستونی به عرض 4 یارد رژهای دیدنی را بر كف تالار به نمایش گذاشته بودند. پسرك به آنها اشاره كرد، قدری مكث نمود، به ایشان خیره گشت و ناگه قهقهای غریب سر داد. اما این خنده فوراً در سكوتی عمیق و متفكرانه فروكشیده شد.
ایندرا با لكنت پرسید: «چرا میخندی؟ تو كیستی ای موجود اسرارآمیز كه خود را در پس ظاهر فریبنده یك كودك مستور داشتهای؟» لبها و حلق (ایندرا) پادشاه مغرور خدایان خشك شده بود، صدا در گلویش مرتب میلرزید و میشكست. «كیستی تو ای اقیانوس تقوی كه در میغ فریبندهای پنهان گشتهای؟»
پسرك اسرارآمیز چنین پاسخ داد: «خنده من به واسطه مورچهها بود. اما دلیلش را نمیتوانم گفت و از من نخواه كه این راز را آشكار سازم. رازی كه با تبر، درخت پوچیهای مادی را قطع میكند، ریشهاش را از بن میكند و شاخ و برگش را پراكنده میسازد. این راز چراغی است برای آنها كه در ظلمت جهل دست و پا میزنند. این راز در خرد اعصار مدفون گشته است و به ندرت پیش آمده كه حتی بر قدیسان آشكار گردد. این راز، هوای باقی زهادی است كه وجود فانی را ترك میگویند و از آن سبقت میگیرند؛ اما فانیكننده دنیاپرستانی است كه وجودی مالامال از آرزو و غرور دارند».
پسرك لبخندی زد و در سكوت فرو شد. ایندرا كه ناتوان از حركت شده بود خطاب به مهمان خردمندش گفت: «ای پسر برهمن» ـ سخن پادشاه اینك رنگ و بویی از تواضعی آشكار داشت ـ «من نمیدانم تو كه هستی. اما چنین مینماید كه تو تجسم خردی. آشكار ساز بر من این راز عصرها را، نوری را كه شكافندهی ظلمت است».
ایندرا اینك با فروتنی زبان به تقاضا گشوده و آمادهی فراگیری بود. پس پسرك بر وی دریچه خرد را گشود. «من مورچههایی را، ای ایندرا، دیدم كه در رژهای طولانی ره میپیمودند. هر یك از آنها روزگاری ایندرایی بودهاند و همچون تو، با تكیه بر تقوی و افعال ثواب به مرتبهی پادشاهی خدایان صعود كرده بودند. ولی اكنون، هر یك از آنها پس از بارها تولد مجدد، به صورت مورچهای درآمدهاند. این سپاه، سپاه ایندراهای پیشین است».
تدین و اعمال والا، ساكنین جهان را به وادی معزز عمارتهای آسمانی، به مراتب بالا، به مقام برهما و شیوا و حتی به عالیترین مرتبت كه جایگاه ویشنو است ارتقاء میدهد؛ و از سوی دیگر افعال ناپسند، ایشان را در جهان زیرین، در دوزخ دردها و اندوهها غرق میسازد كه با تولدهای مجدد در میان پرندگان، از رحم خوكها و وحوش، در قالب درختان و روییدنیها و یا در شكل حشرات همراه است. از طریق اعمال است كه فرد به وجد میآید، یا دلتنگ میگردد، همین اعمال است كه او را صاحب یا بنده میسازد. شخص توسط اعمال، به كسب رتبههای شاهی، برهمنی، خدایی، ایندرایی و برهمایی موفق میشود و باز از راه اعمال است كه كسی با بیماری مواجه میشود، زیبا یا زشت میگردد، یا تولدی مجدد در شكل یك موجود شریر مییابد».
«این است تمامیت جوهر آن راز این خرد معبری است كه از فراز اقیانوس دوزخ به سوی سعادت جاوید رهنمون میشود».
«زندگی در دور بیشمار زادهشدنهای مجدد همچون تجسم یك رویا است. خدایان ساكن اوج، درختان و سنگهای گنگ زمین، به یك میزان جلوهها و مناظر این صورت خیال هستند. لیكن مرگ قانون زمان را اداره میكند. مرگ با تعین بخشیدن به زمان بر همه مسلط است. ادوار متناوب و بیپایان نیكی و بدی در پس هم میآیند (و به وادی نیستی رهسپار میشوند). پس خردمند كسی است كه به هیچ یك (از این دو قطب فانی) وابسته نشود، نه به شر و نه به خیر. خردمندان اساساً به هیچ چیز وابسته نیستند».
پسرك سخنان عبرتآموز و هولناك خویش را به پایان رساند و به آرامی به میزبان نگریست. پادشاه خدایان، با همهی شوكت و جلال آسمانیاش اینك خویش را بسی بیمقدار میدید.
در همان اثناء مهمان دیگری با هیبتی غریب به تالار وارد شد. این تازهوارد ظاهری زاهدمآبانه داشت، سرش از موهای درهم پیچیده و نمد مانند پوشیده بود؛ با یك تكه پوست سیاهرنگ آهو كه به كمر داشت ستر عورت كرده بود و بر پیشانیش نشانی با رنگ سفید داشت. بر سرش چتر كوچكی از علف سایه افكنده بود و بر سینهاش دسته مویی حلقوی و عجیب روییده بود: موهای محیط دایره پر و دست نخورده بودند اما در ناحیه مركز، به نظر میرسید كه بسیاری از موها ریختهاند. این موجود قدسی با گامهای بلند و استوار به سوی ایندرا آمد، پسرك در میان آن دو، بر زمین چنباته زد و همچون صخرهای بیحركت باقی ماند. ایندرا شاهوار، در حالی كه به نقش میزبانی خود بازمیگشت تعظیم كرد و با تعارف شیر ترش آمیخته به عسل و خوردنیهای دیگر وی را گرامی داشت؛ آنگاه با قدری تملق و در عین حال محترمامه از حال و وضعیت مهمان عبوس خود جویا شد و بر وی خوشآمد نثار نمود. در آن هنگام پسرك رو به مرد قدیس كرد و همان پرسشهایی را بر وی عرضه داشت كه ایندرا درصدد پرسیدن آنها بود.
«از كجا میآیی، ای مرد روحانی؟ نام تو چیست و چه انگیزهای تو را به این مكان كشانده است؟ اكنون در كجا اقامت داری و این چتر علفی چه معنایی دارد؟ حلقه موی روی سینهات نشان چیست: چرا این حلقه در اطراف فشرده و مركز آن تقریباً طاس است؟! لطف كن ای مرد قدیس، به این پرسشها اجمالاً پاسخ گوی. من مشتاق شنیدن پاسخ تو هستم».
مرد روحانی لب به سخن گشود «من یك برهمن هستم. نام من هایری (Hairy) است و به این جا به ملاقات ایندرا آمدهام. من میدانم كه عمر كوتاهی دارم، بنابراین بر آن شدم كه خانهای تملك و یا بنا نكنم و به ازدواج تن در ندهم و در پی فراهم نمودن معیشت و لوازم زندگی نباشم. زندگی من از طریق صدقات میگذرد. این چتر علفی را نیز بر سر نهادهام تا خود را در مقابل نور خورشید و بارش باران حفاظت كنم. اما در مورد حلقه موی روی سینهام، باید بگویم كه این منشأ اندوه فرزندان دنیا است؛ اما در عین حال آموزنده خرد نیز هست. با نابودی هر ایندرا یك تار مو فرو میافتد. به همین علت است كه همهی موهای وسط این حلقه ریختهاند. هنگامی كه نیمهی دیگر دورهای كه به برهمای كنونی تخصیص داده شده است سپری شود، من نیز درخواهم گذشت. ای پسر برهمن، من روزهای زیادی در پیش روی ندارم؛ پس از زن و فرزند و خانه چه حاصل؟!
«هر پلك زدن ویشنوی عظیمالشأن درگذشت یك برهما را ثبت میكند. هر چیزی مادون مرتبهی برهما، غیرواقعی و خیالی است، مانند اشكالی كه با تجمع ابرها ظاهر و با تفرقشان بار دیگر ناپدید میگردند و از این رو است كه من تمام توجه و حواس خویش را وقف پاهای نیلوفرین بیهمتای ویشنوی اعظم نمودهام. ایمان به ویشنو بالاتر از سعادت رهایی است؛ چرا كه هر لذتی، حتی لذایذ آسمانی، به شكنندگی وناپایداری یك رؤیا هستند، رؤیایی كه در یك نقطه، با تلاقی ایمانمان با آن وجود اعظم، ظاهر میشود.
«شیوا، اعطاكننده امنیت، آن بزرگترین مرشد معنوی، این خرد شگفتانگیز را به من آموخت. من در طلب تجربهی صورتهای مسعود و متنوع رهایی نیستم. من در این آرزو نیستم كه خود را شریك بلندترین عمارت خداوند سازم و از حضور ابدی او بهرهمند گردم، نمیخواهم كه در جسم و آرایش شبیه او باشم، یا اینكه به بخشی از جوهره مباركه او بدل شوم؛ و حتی در این آرزو به سر نمیبرم كه روزی به كلی در جوهر او ـ كه به توصیف درنمیآید ـ مجذوب گردم».
قدیس به ناگاه ساكت شد و در دم ناپدید گشت.
او خود شیوا بود؛ كه حال به اقامتگاه ماوراءجهان خویش بازگشته بود. در همان اثناء پسر برهمن نیز، كه كسی جز ویشنو نبود، از دیده پنهان گشت و ایندرای متحیر، بهتزده تنها ماند.
ایندار، شاه خدایان، در اندیشه شد؛ تمام وقایع به نظر او یك رؤیا مینمود. در وجود او دیگر رغبتی باقی نمانده بود كه شوكت آسمانی خویش را وسعت بخشد و به ادامه ساخت قصرش ترغیب نماید. او ویشوا كارمان را فراخواند. صنعتگر و معمار ماهر خدایان را به كلماتی شیرین نواخت. تلی از جواهرات و هدایای گرانبها بر وی نثار نمود وی را گرامی داشت و با مراسمی باشكوه روانهی خانه كرد.
ایندرا، شاه خدایان حال در طلب رهایی بود. او خردمند گشته و اینك فقط میخواست كه آزاد باشد. پس شوكت پادشاهی و رنج و اداره آن را به فرزندش سپرد و مهیا گشت تا عهد بازنشستگی خود را در گوشه عزلتی در بیابانها به زهد سپری كند. تصمیمی كه همسر زیبا و مهربان او شاچی (Shachi) را اندوهناك ساخت.
شاچی، افسرده و گریان، مالامال از یأس و نومیدی به بریهاسپاتی (Birhaspati) مبتكر ـ خداوند اعجاز خرد ـ كه مشاور روحانی و كاهن خانهی ایندرا بود پناه آورد. به پای او افتاد و به او التماس كرد تا به تدبیری حكیمانه، ذهن همسرش را تصرف نماید و او را از تصمیم هولناكی كه گرفته بود منصرف سازد. مشاور كاردان خدایان، كه با تمسك به طلسمها و روشهای خاص خود، نیروهای آسمانی (خدایان) را در تسلط بر عرصه جهان و نجات آن از یوغ اهریمنان یاری كرده بود، متفكرانه به شكایتها و نالههای عاجزانه این الهه دلربای آشفته احوال گوش سپرد و با تكان سر وی را از اجابت خواستهاش آسوده خاطر ساخت. آنگاه با لبخندی ساحرانه دست او را گرفت و نزد همسرش برد.
در پیشگاه آن دو ایستاد و در مسند معلم روحانی، سخنانی خردمندانه در باب خواص زندگی معنوی آغاز كرد و بر اهمیت و ارزش معیشت دنیوی نیز تأكید نمود. او برای هر یك اقتضاء و جایگاهی قائل شد. بریهاسپاتی بحث را با مهارت ادامه داد تا اینكه آن مرید شاهوار از تصمیم افراطی خود صرفنظر كرد. بدین ترتیب، رنج ملكه التیام یافت و به وجدی تابناك بدل گشت.
بریهاسپاتی، خداوند اعجاز خرد یك بار (مدتها قبل) دستورالعملی برای ایندرا تدوین نموده بود تا به وی شیوه حكمرانی بر جهان را بیاموزد. اینك دستورالعمل دوم او، در باب سیاستها و فوت و فنهای عشق در زندگی زناشویی، تنظیم میشد. او در این درس، هنر شیرین ابراز عشق را ـ كه همیشه تازه و باطراوت است، با زنجیرههای مستحكم (و زیبای) آن میتوان معشوق را در بند كشید ـ به نمایش درآورد؛ درسهای این كتاب ارزشمند بر پایهای ژرف و بینقص زوجی استوار است كه در زندگی زناشوییشان بار دیگر به یگانگی میرسند.
و بدین تریب داستان به پایان میرسد. داستان اعجابآور پادشاهی كه در اوج غرور بیپایانش تحقیر میشود و بیماری تكبر، كه سراسر وجودش را فراگرفته بود علاج میگردد، آنگاه با اعجاز خردی كه هم معنوی است و هم دنیوی، به معرفتی دست مییابد كه از طریق آن به نقش و جایگاه صحیح خود در گردونهی بیپایان حیات پی میبرد. *
پانوشتها:
1- Brahma Vaivarta Purana, Krisna Janmakhanda, 47 – 50 – 161.
2- E . Frank, Saint Augustine and Greek Thought, The Augustinian Society, Cambridge, Mass, 1942, pp. 9-10.
3ـ ایزدان و خدایان هندی در مرتبهای نازلتر از نیروی واحد و لایزال پروردگار جهانیان قرار دارند. منشأ عالم (هستی و نیستی) نیرویی یگانه و توصیفناپذیر است كه در ذیل او ایزدان، خدایان و ارباب انوع قرار دارند. اینها كارگزاران نظام آفرینشاند و جلوه نیروهای طبیعت میباشند. وایو (Vayu) خدای باد، ایندرا (Indra) (خدای رعد و طوفان و پادشاه خدایان) آگنی (Agni) خدای آتش و ... از این سنخاند؛ حتی پادشاه خدایان (ایندرا) در مرتبهای مادون پروردگار قرار دارد زیرا كه در مرتبه احدیت درجه و طبقهای موجود نیست.
4ـ Indra، خدای باران و دارندهی آذرخش در عهد ودایی از قدرتمندترین خدایان بود و لقب پادشاه خدایان را داشت. (مترجم)
5ـ وریترا (Vritra) نام اژدهایی است اهریمنی، كه آبهای جهان را بلعیده بود و به همین جهت با ایندرا (خدای باران و رعد) همواره در نبرد و مصاف به سر میبرد. (مترجم)
6- Vishvakarman.
7- Vishnu.
8ـ برهمنها طبقه روحانیون هندو هستند كه ذاتاً پاك و مقدس شمرده میشوند. (مترجم)
9ـ كاشیاپا (Kashyapa) در علم اساطیر هند، قدیسی است كه نام او چندین بار در سرودههای ودا آمده است. این نام در ضمن مترادف با كورما (Kurma) است كه تجلی دوم ویشنو در شكل لاكپشت میباشد. (مترجم)
10ـ در كیهانشناسی هندویی گردش نظام هستی متكی بر سه نیرو یا سه خداست: برهما (خدای خلقت) ویشنو (محافظ كائنات) و شیوا (خدای نابودی) كه از آنها به عنوان تثلیث هندویی یاد میشود. در میان این سه قطب «ویشنو» از مرتبه والاتری برخوردار است. (مترجم)
-
-
مدیر بازنشسته
اشعاری از شاعر بزرگ هندی تاگور
تاگور امروزه یک شاعر، نقاش و سراینده ای بزرگ است که قدرت تخیل و بیانش اعجاز آمیز است. وی یک شخصیت ملی و مبارزه جو است که به دلیل محبت و احترام به انسانیت در قلب همه مردم جهان جا دارد.
«رابیند رانات تاگور Rabidranath Tagor» شاعر، متفکر و نابغه ی هندی درششم ماه مه سال ۱۸۶۱ درشهر کلکته درخانواده مهاراجه ای که ثروتش از پارو بالا می رفت متولد گردید و درهفتم اوت ۱۹۴۱ در شهر کلکته در۸۰ سالگی درگذشت . درآغاز قرن نوزدهم مرد متفکری به نام «راجا را موهان روی » نهضت تازه ای در ادب و فلسفه بنیاد نهاد؛ نهضتی که عظمت آن را هیچ مرد متفکر اروپایی نمی تواند دریابد و همین نهضت بود که صد سال بعد توانست هندی آزاد ومستقل به وجود آورد. تاگور از پیروان شایسته این نهضت عظیم بود. او از محیط مدرسه و معلمین خصوصی تنها توانست قواعد علوم و زبان را فراگیرد و تفکرات تنهایی او وی را بر کرسی افتخار قرار داد، مادر وبرادر بزرگش نیز از استعداد فهم زبان و فلسفه ومنطق برخوردار بودند ومشوق او در دانش اندوزی بودند، و بحث های پرشور آنان پایه فهم عمیق وجهان بینی شگفت آوری شد که نام وی را جاودان ساخت . تاگور کار ادبی خود را درسال ۱۸۷۶ با سرودن اشعار «غنایی» آغاز کرد. وی در بیستم سپتامبر ۱۸۷۷میلادی برای تحصیل حقوق عازم لندن گردید اما حقوق هرگز نمی توانست روح نوجو و فیاض وی را قانع کند، از این رو پس از یک سال به زادگاه خویش بازگشت و در نهضت پر دامنه ای که در تمام زمینه های زیست ، اقتصاد ، سیاست و فرهنگ و فلسفه در این کشور و خصوصاً در ایالت بنگال به حد عصیان رسیده بود نقش حساسی به عهده گرفت و دومین اثر خود را که حاوی افکار مختلف او بود، در قالب ترانه هایی لطیف و پرشور منتشر کرد. دراین اشعار، زیبایی، عظمت و روح مبارزه جویی همه یک جا گرد آمده و نمایشگر عالی ترین عواطف بشری و تلاش مقدس انسان برای زیستن بود. آثار اولیه ی وی تقلیدی از شعرای بزرگ هندی بود که با مایه ای از فولکلور چاشنی خورده بود، لیکن درسال ۱۸۷۸ منظومه های «ترانه های آفتاب» و «سرودهای شبانه» که حاوی ایده های انسانی و بزرگی بودند انتشار یافت. انتشار آنها در سراسر هندوستان وی را به عنوان یک شاعر بزرگ معرفی کرد. او برای اندیشه های خود قالبی از رمانتیسمی داشت که از فرهنگ و دانش و سرودهای جاویدان و با عظمت هند باستانی آکنده بود. تاگور درسال ۱۸۸۴ طی یک ماجرای پرشور عاشقانه ازدواج کرد و در آرامش و تنهایی مطلق به تفکر و تحریر و سرودن ترانه های جاویدان و مطالعه برای ایجاد مکتب تربیتی نوین مبتنی بر سنن ارزنده ملت هند پرداخت. دراین زمان مدرسه نمونه ای به نام «سنگر صلح» با هزینه ی خود تأسیس کرد و اصول وعقاید تربیتی خود را درآنجا به کار بست که متضمن نتایج درخشانی برای وی بود ؛ این مدرسه بعدها به صورت یک کانون آموزش جهانی شناخته شد. او در این دوران با زندگی مردم عادی، با دردها و رنج ها، با گرسنگی و فقر و مرض آشنا شد. او ملت واقعی هند را شناخت و به ترسیم چهره آنان پرداخت: رخساره زرد و نحیف زنان، شکمهای آماس کرده ی کودکان، و دستهای پینه بسته ی مردان دهقانی که هیچ گاه شکم خود را سیر ندیده بودند. تاگور با مفهوم واقعی کار، آشنا شد و از آن پس قهرمانان او به جای روسپی های بزک کرده کاخهای اشرافی، که در قصرهای مجلل با استخرهایی از کاشی های چین و روم زندگی می کردند، به ترسیم سیمای واقعی ملت هند پرداخت. شعر او مرثیه مرگ کودکان گرسنه، و ترانه های او نمایشگر اندوه زنان رنجدیده دهقان بود. او بهترین آثار خود را در این دوران به وجود آورد ، داستانهای هیجان انگیزی به رشته تحریر کشید و نمایشنامه های کم نظیری نگاشت که از میان آنها «باغبان و سنگ های گرسنه»، «امید دهقان»، « مهتاب درخشنده » را می توان نام برد. اما وقایع دردناکی برای وی پیش آمد. درسال ۱۹۱۰ ابتدا زن محبوبش و پس از آن دخترش و سه ماه بعد پسر کوچکش یکی پس از دیگری در ظرف یک سال جان سپردند. این وقایع ضربه ی هولناکی به روح حساس تاگور وارد کرد تا جایی که کنترل اعصاب خود را تا حدی از دست داد.
درسال ۱۹۱۱، مجدداً برای معالجه به انگلستان رفت و در این سال ترجمه انگلیسی اشعار او به نام « آوازهایی از قربانی»، «چیستان جالی » و «مرگ امید» مورد استقبال کم نظیری قرارگرفت و جوامع انگلیسی زبان، یک شاعر بزرگ از مشرق زمین را مورد تجلیل شایسته ای قرار دادند. اشعار تاگور به اغلب زبان های اروپایی ترجمه شده و در سال ۱۹۱۳ به عنوان اولین هنرمند از آسیا جایزه نوبل گرفت.شخصیت تاگور کاملاً در آثار او متجلی است. او به عنوان یک هنرمند رسالت خود را می شناخت و همیشه آماده ی مبارزه با بیداد و ظلم و شقاوت بود و مبارزه پی گیر و بی امانی را علیه ناسیونالیسم آلمان و رژیم نازی آغاز نمود. تاگور پس از مرگ زن و فرزندانش به مسافرت پرداخت و از کلیه ی کشورهای اروپایی ، چین وآمریکا و اتحاد جماهیر شوروی ، ایران ، آمریکای جنوبی وکانادا دیدن کرد. تاگور در ۶۸ سالگی به آموختن نقاشی پرداخت و نمایشگاه آثار نقاشی او در مونیخ ، پاریس ، برلین ، نیویورک و مسکو مورد توجه قرارگرفت. وی در آهنگسازی نیز دست داشت و برای اغلب ترانه ها ی خود آهنگ های جالبی ساخته است .
متد فلسفی این نابغه ی بزرگ مبتنی بر درون بینی و اعتماد به تجلی بارقه ای از نورخداوند در وجود انسان است و اندیشه های فلسفی او در پیدایش مکاتب فلسفی جدید تاثیری عظیم بخشیده است .
تاگور بیش از شصت جلد از آثار منظوم خود منتشر نمود وداستانهای بزرگ ، مقالات ، نمایشنامه های او به اغلب زبانهای زنده دنیا ترجمه شده است . ازآثار جاویدان او می توان «سلطان قصر سیاه »، «میوه جمع کن»، «اشعارخیبر»، «رشته های گسسته»، «نامه هایی به یک دوست»، «پیوند آدمی»،«مذهب بشر»، «شخصیت» ،«نکاتی از بنگال»، «هدیه عاشق» و «چیتر ا» را نام برد .
دزد خواب
كه خواب از چشمان كودك دزديد؟ بايد بدانم.
مادر كوزه را تنگ در بغلگرفت و رفت از روستاى همسايه آببياورد.
نيمروز بود. كودكان را زمان بازى بهسرآمده بود، و اردكها در آبگير، خاموش بودند.
شبان در سايه انجيربُن هندى به خواب فرو شدهبود.
دُرنا آرام و مؤقر در مرداب ِانبهاستان ايستادهبود.
در اين ميان دزد خواب آمد و خواب از چشمان كودك ربود و جَست و رفت.
مادر چون بازگشت كودك را ديد كه سراسر اتاق را گشتهاست.
كه خواب از چشمان كودك ما دزديد؟ بايد بدانم. بايدش يافته دربند كنم.
بايد به آن غار تاريك كه جوبارهئى خُرد از ميان سنگهاى سائيده و عبوسش به نرمى رواناست نگاهىبيافكنم.
بايد در سايه خواب آلوده بَكولهزار جستوجوكنم، آنجا كه كبوتران در لانههاشان قوقو مىكنند و آواز خلخالهاى پريان در آرامش شبهاى ستارهئى بهگوشمىرسد.
بيگاهان به خاموشى زمزمهگر جنگل خيزران كه شبتابان روشنى خويش را بهعبث در آن تباهمىكنند نگاهى خواهم افكند و از هر آفريده كه ببينم خواهم پرسيد «آيا كسى مىتواند به من بگويد كه دزد خواب كجا زندگى مىكند؟»
كه خواب از چشمان كودك دزديد؟ بايد بدانم.
اگر به چنگمبيفتد درس خوبى به او خواهمداد.
به آشيانش شبيخون خواهمزد كه ببينم خوابهاى دزدى را كجا انبارمىكند.
همه را غارت كرده به خانه مىآورم.
دو بالَش را سخت مىبندم و كنار رودخانه رهاشمىكنم كه با يكى نى در ميان جگنها و نيلوفرهاى آبى، بهبازى، ماهىگيرىكند.
شامگاهان كه بازار برچيده شود و كودكان روستا در دامان مادرانشان بنشينند، آنگاه مرغان شب ريشخندكنان در گوش او فريادمىكنند:
«حالا خواب كه را مىدزدى؟»
-
-
مدیر بازنشسته
زندگی مردم روستاهای هند به روایت تصویر
هند با جمعيت بسيار زياد و خاك پهناورش سرزمين عجايب است. اين كشور علی رغم اينكه اكنون يكی از قدرت های نوظهور اقتصادی جهان است اما زندگی در روستاهايش و در هر نقطه از سرزمين وسيع اش هنوز سبك ابتدايی و سنتی اش را حفظ كرده است.
تصویر چند زن روستایی در ایالت راجستان كه سبد مملو از خاك را روی سر حمل میكنند. آنها علیرغم سنگینی سبد به خوبی قادر به حفظ تعادل خود بی آنكه از دستها كمك بگیرند، هستند.
يك مرد روستايی در ايالت كرالا الياف فيبر نارگيل را برای بافتن آنها با قايقش حمل میكند.
میلیون ها روستایی در هند میتواند با مشاغل كوچك به بقا ادامه دهند. این زن روستایی در ایالت كرالا الیاف پوسته نارگیل را برای بافتن طناب جمع آوری میكند.
تصوير زنان روستايی با ساری های رنگارنگ در حال كار در روستايی در ايالت راجستان.
تصويری تلفيقی از چهره های يك كودك و يك پيرمرد هندو در روستايی در دره گنگ.
-
-
مدیر بازنشسته
آشنایی با آئین بودیسم آشنایی با بودیسم
آیین بودیسم كه در حدود پنج قرن پیش از میلاد در هندوستان پدید آمد، در واقع واكنشی در برابر تفكرات انحصارطلبانه برهمنان هندو بود. اگرچه در بودیسم، وجود شخص بودا و شناخت زندگی او در برابر اصل معنوی بودا شدن ، اهمیت چندانی ندارد، ولی اصول كلی آیین بودیسم، به نحوی در مطالعه زندگی شخصی بودا روشن می شود.
در مورد وجود و زندگی بودا اطلاع علمی دقیقی نداریم، و معلومات ما در این مورد، به داستانها و افسانه های موجود در متون بودیسم ـ كه البته دارای یك نوع وحدت نظر است ـ منحصر می شود.
مطابق این روایت ها، بودا (به معنای بیدار شده)، لقب پسر حاكم قبیله «شاكیا » است كه در حدود سال 560 (ق. م.) به دنیا آمد، و نام او را «سدارته » گذاشتند. البته بعدها به نام «شاكیامونی » و گاهی به نام قبیله اش «گوتمه » هم خوانده می شد.
پدر سدارته به شدت علاقه مند بود كه پسرش جهانشاه شود، و بر اساس یك پیشگویی، سعی داشت او را در كاخ نگه دارد و نگذارد او با رنج و دردهای موجود در جهان آشنا شود. اما سدارته، كه اتفاقاً دردهای جهان، مثل پیری، مریضی و مرگ را دیده بود، با مشاهده یك راهب ـ كه گویا از همۀ رنج ها آسوده بود ـ به این نتیجه رسید كه، اگر چه سراسر جهان، رنج است ، اما راهی برای رهایی از آن وجود دارد.
برای یافتن همین راه رهایی بود كه سدارته از كاخ فرار كرد و چند سال فراگیری تعالیم برهمنان و شش سال ریاضت را تجربه كرد، اما در هیچ كدام راه رهایی را نیافت. سپس مدتی را به مراقبه و تفكر پرداخت و پس از مبارزه با شیطان، به مقام بودایی رسید و حدود چهل و پنج سال از عمرش را به تبلیغ آیین خود پرداخت؛ تبلیغی كه ابتدا از شاگردانی شروع شد كه بودا را ترك كرده بودند.
اندیشه های بودا، اگر چه متكی بر نوعی جهان بینی است و از این نظر دارای فلسفه ای خاص است، ولی بیشتر آموزه های بودا، جنبه عملی و اخلاقی دارد. مجموعه اندیشه های بودا در «تری پیتكا » یا همان «سه سبد» كه به آن «كانون پالی» می گویند، چند قرن پس از او جمع آوری شد.
همه فرقه های بودایی در اعتقاد به جوهر نظریات بودا، كه به چهار حقیقت مطلق مشهور است، مشترك هستند.
این چهار حقیقت عبارت اند از:
حقیقت رنج: این جهان پر از رنج و محنت است.
حقیقت علت رنج: سبب رنج آدمی، شوق و علاقه جسم خاكی و هواهای دنیوی است.
حقیقت پایان رنج: وقتی میل و هوس از بین برود، همۀ رنج ها پایان می پذیرد.
حقیقت راه رهایی از رنج: راه رهایی از این رنج در هشت چیز خلاصه می شود:
بینش درست، اندیشه درست، گفتار درست، كردار درست، معاش درست، تلاش درست، حضور ذهن و آگاهی درست، تمركز حواس و یكدلی درست.
بعد از مرگ بودا و در حالی كه تنها راه انتقال آموزه های او، سنت شفاهی بود، در اثر تفاسیر مختلف گفته های او، فرقه های گوناگون بودایی پدید آمد. دو فرقه مهم كه در آیین بودا وجود دارد، عبارت اند از: "هینه یانه" و "مهایانه"
مكتب «هینه یانه» به معنای چرخ یا ارابه كوچك( لقبی كه توسط مهایانه و به منظور تحقیر به آنها داده شد و بعدها به همین نام مشهور شدند)، در حقیقت خود را حافظ سنت اصیل بودایی می دانست. در این مكتب، رستگاری برای همگان میسر نیست؛ چون پیمودن این راه، توانایی های خاص خود را می خواهد.
«مهایانه» به معنای چرخ یا ارابه بزرگ، در واكنش به مكتب هینه یانه شكل گرفت، كه با بازنگری در اصول آیین بودا و تحولی كه در مفهوم «بودی ستوه» انجام گرفت، دامنه دستیابی به رستگاری را وسیع تر و گسترده تر دانست، و همین امر، موجب گسترش این مكتب شد.
-
-
مدیر بازنشسته
موعود در بودیسم
برای روشن شدن مفهوم موعود و منجی در بودیسم، لازم است با دو مفهوم «بودا» و «بودیستوه » بهتر آشنا شویم. بودا و بودیستوه، در واقع عنوان هایی هستند برای موجوداتی علوی، كه در رستگاری انسان مؤثرند.
بودا به نجات دهندگانی گفته می شود كه در زمان گذشته به دنیا آمده اند و ابتدا صورت بشری داشته اند، سپس به مرتبه اشراق رسیده و پس از اینكه انسان ها را به راه درست زندگی رهنمون شده اند، به مقام نیروانا (فنای مطلق) رسیده اند. سدارته گوتمه (بودا) از این نوع است. در اعتقاد بوداییان، بودا یك نوع اصل است كه در زمان های مختلف، خود را توسط شخصیت های مختلف متجلی می كند.
اما بود ستوه ها، در حقیقت، بوداهای بالقوه هستند كه حیات جسمی فعلی ندارند . هر فرد بودایی، قبل از رسیدن به مقام بوداییت، یك بودیستوه است، مثلاً سدارته پیش از بیداری، یك بودیستوه بود. مفهوم بودیستوه اگر چه در متن تفكرات اصیل بودایی وجود داشت، ولی بیشتر توسط مهایانه مورد توجه و پردازش قرار گرفت.
در مكتب هینه یانه، تنها دو بودا از این قبیل ذكر شده است كه یكی همان گوتمه ( سدارته؛ بودا) است و دیگری «میتریه» كه یك بودیستوه است و بوداییت او در حال كمون است.
اما در مهایانه توجه بیشتری به این موجودات علوی شده است . در این مكتب، سدارته (بودا) چهارمین بودا از بودایان زمینی است كه به دنیا آمده است و پنجمین بودا كه خواهد آمد و اكنون بودیستوه است، همان میتریه است.
میتریه؛ منجی موعود بودیسم
همان طور كه گفته شد، مفهوم منجی و موعود در بودا را می توان در همین مفهوم میتریه ـ كه علی رغم اختلافات موجود، در هر دو مكتب عمده بودایی مشترك است ـ به وضوح دید.
میتریه بود یستوه ای است كه در آینده می آید، و هم اكنون در حال كمون است. او منتظر است كه زمان بروز و ظهور او در روی زمین اقتضا شود؛ در آن وقت، مرتبه شهود و اشراق را حاصل كرده، خلایق را در عصر خویش، همانند گوتمه، به سرمنزل سعادت رهبری کند، و به همگان مژده رهایی داده آنها را از چرخه برگشت به دنیای سراسر رنج نجات می دهد.
مفهوم میتریه در بودیسم ـ و خصوصاً در مهایانه ـ مورد احترام و بزرگی خاصی است، و از او تمثالها و پیكرهایی ساخته شده، و او را در نهایت مجد و بزرگی، به هیئت مردی نشسته كه آماده برخاستن است، نشان داده اند.
اگر چه در مورد جزئیات اتفاقات و زندگی میتریه به هنگام زندگی در این دنیا، معلومات یكسان و زیادی در متون مقدس بودایی وجود ندارد، ولی اعتقاد به آمدن او در بودیسم، یك اصل انكارناپذیر است.
در «كانون پالی»، نام میتریه در بخش «چكه وتی سیهه ناده» برده شده است و در آثار بودایی غیرپالی نیز چند اثر به میتریه اختصاص یافته است.
در «مهاونسه » چنین اتفاقاتی را در مورد زمان آمدن میتریه می خوانیم: پس از آنكه شاكیه مونی به پری نیروانه رسید، جهان پای به سراشیبی اجتماعی و كیهان شناختی نهاد. پنج هزار سال پس از آخرین بودا، آفتابِ آموزه های بودایی افول می كند و طول عمر آدمیان به ده سال فرو می كاهد. در این زمان، چرخه وارونه و زندگی متحول می شود؛ به طوری كه متوسط عمر مردم به هشتاد سال می رسد. با این عمرهای طولانی و زمینه مناسب برای تعالیم بودا، یك راهنما خواهد آمد. او برای مردم رفاه و بهروزی می آورد و آموزه های بودا را ترویج می كند. آنگاه كه چنین فضای بهشت گونه ای فراهم شد، میتریه از آسمان نزول می كند و بودایی خویش را به كمال می رساند.
-
-
مدیر بازنشسته
-
2 کاربر از پست مفید فلفل نمك سپاس کرده اند .
کلمات کلیدی این موضوع
مجوز های ارسال و ویرایش
- شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
- شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
- شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
- شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
-
مشاهده قوانین
انجمن