تاریخچه شکل گیری انسان شناسی خوراک
مطالعه خوراک در انسان شناسی تاریخچه ای طولانی دارد. انسان شناسی از بدو تولد خود در قرن نوزدهم دامنه گسترده ای از موضوعات را شامل شده است. از اندازه گیری اسکلت و استخوان بندی انسان ها به منظور تعیین میزان جرم زایی آنان گرفته، تا مطالعه و بررسی برده داری. به این معنا در واقع انسان شناسی نه یک رشته ی خاص بلکه مجموعه ای از رشته های خاص دانشگاهی است. در این چارچوب است که انسان شناسی خوراک هم مانند سایر زیرشاخه های انسان شناسی موضوعی در خور توجه بوده است، و این رشته نیز پا به پای رشته انسان شناسی رشد کرده است.

خوراک تنها به عنوان موضوعی که ارزش مطالعه دارد، مورد توجه انسان شناسان قرار ندارد، بلکه خوراک یک واسطه است که دامنه ی وسیعی از مطالعات فرهنگی را به هم مرتبط می کند. در واقع به اعتقاد انسان شناسان، مطالعه موضوعاتی نظیر ازدواج، مبادله، یا دین، بدون در نظر گرفتن خوراک تقریبا غیر ممکن است. (Watson & Caldwell: 1-2) اولین مطالعات در زمینه انسان شناسی خوراک توسط گریک مالری و ویلیام رابرتسون اسمیت، در اوائل قرن نوزدهم انجام شده است، اما انسان شناسی خوراک به معنایی که امروزه از آن در ذهن داریم از 1930 به بعد به وجود آمده است.

مطالعات ائودری ریچاردز Audrey Richards در بانتوی جنوبی و بمبا Bomba در زامبیا، اولین مطالعاتی هستند که در حوزه انسان شناسی خوراک انجام شده اند، و در قالب مطالعات فرهنگی به بررسی رابطه میان فرهنگ و خوراک در جوامع مورد بررسی خود پرداخته اند.
ریچاردز در پژوهش خود به بررسی روابط انسانی بر اساس نیازهای غذایی پرداخته است. او در واقع می خواست تاثیر گرسنگی بر شکل گیری گروه های اجتماعی را مورد بررسی قرار دهد.
مارگارت مید نیز جزو نخستین کسانی است که به موضوع انسان شناسی خوراک پرداخته است.
مطالعات این انسان شناسان در دهه های میانی قرن بیستم، بیشتر بر بررسی نگرش انسان ها در باره خوراک در فرهنگ های مختلف، و این موضوع که این نگرش ها چه تاثیری بر روابط اجتماعی ثانوی آنان دارد، متمرکز بود.
در دهه 40 میلادی و در سال های میانی جنگ جهانی دوم، مشکلات تغذیه ای در ایالات متحده گسترش یافت، و به این منظور کمیته عادات غذایی تاسیس شد که مارگارت مید و روث بندیکت نیز در آن عضو شدند. نخستین مطالعات انسان شناسی خوراک در ایالات متحده در این کمیته انجام شده است.
البته این کمیته پس از پایان جنگ حهانی دوم به فعالیت خود پایان داد.
سپس این ساختار گرایان بودند که بررسی موضوع خوراک را به عنوان یکی ازموضوعات مطالعاتی خود انتخاب کردند. مهم ترین کار در این حوزه در کارهای لوی استراوس قابل مشاهده است.
ماری داگلاس نیز از دیگر انسان شناسان ساختارگرایی است که به موضوع خوراک توجه نشان داده است.
اما در واقع در دهه 80 میلادی بود که انسان شناسان اجتماعی شروع به انتشار مونوگراف های پیچیده ای در باره خوراک کردند که ارتباط کمی با مطالعات پیشین ساختارگرایان و ماتریایست های فرهنگی پیشین در باره خوراک داشت.
کتاب سیدنی مینتز تحت عنوان "مزه ی شیرین و قدرت" (1985)، و کتاب ماری وایز مانتل تحت عنوان "خوراک، جنسیت، و فقر در میان اهالی اکوادور" (1988) از جمله این کتاب هاست.
این نوشته ها در شکل گیری انسان شناسی خوراک به عنوان یک رشته مستقل دانشگاهی نقش کلیدی داشتند. (Macbeth & MacClancy: 1 - 3 )
انسان شناسی خوراک در حقیقت تحلیل خوراک در چارچوب فرهنگ است. با وجودی که مهم ترین هدف استفاده از خوراک تامین نیازهای تغذیه ای است، اما خوراک ابعاد فرهنگی نیز دارد، و در این چارچوب فرهنگی است که انسان ها تصمیم می گیرند که چه غذاهایی را مصرف کنند و چه غذاهایی را مصرف نکنند. این انتخاب فقط به خاطر طعم خوراک، یا ارزش تغذیه ای خوراک نیست، بلکه تحت تاثیر عوامل محیطی، و پایگاه اجتماعی، فرهنگی، و دینی افراد شکل می گیرد.
انسان شناسی خوراک به عنوان یک واحد درسیامروزه انسان شناسی خوراک به عنوان یک واحد دانشگاهی در بسیاری از گروه های انسان شناسی در کشورهای مختلف تدریس می شود.
در حال حاضر در واحد های درسی انسان شناسی خوراک، معمولا به مبانی بیولوژیک تولید خوراک پرداخته می شود، و بررسی تاثیر زندگی گروهی بر شکل گیری عادات غذایی از مواردی است که در این واحد درسی مورد تاکید قرار می گیرد.
اهمیت غذا در برساختن جنسیت، و هویت قومی، نیز از موضوعات است که معمولا در واحدهای درسی انسان شناسی خوراک مورد توجه قرار دارد.
بررسی کتاب انسان شناسی خوراک، و بدن کتاب انسان شناسی خوراک، مفهوم خوراک در خارج از معنای زیستی آن مورد وجه قرار داده است، و با محوریت خوراک تلاش کرده با به مسائلی نظیر جنسیت، بدن و فرهنگ بپردازد.
رویکرد نویسنده در این کتاب بیشتر فمنیستی است، و سعی نویسنده بر این بوده که از رویکرد دترمینیسم زیستب فاصله بگیرد.
این کتاب در واقع به این موضوع می پردازد که باورها و اعتقاداتی که در باره خوراک در جوامع مختلف وجود دارد بر نگرش ها ی مبتنی بر جنسیت چه تاثیری می گذارد.
همچنین این کتاب این موضوع را مورد توجه قرار داده است که ما از طریق خوراک، بدن، جنسیت، و خود را چگونه معنا می کنیم.
مطالب کتاب بر اساس مطالعات میدانی نویسنده و از طریق مصاحبه و تحلیل محتوای متون داستانی کودکان در آمریکای شمالی و بخش هایی از اروپا تدوین شده است.
این کتاب از 11 فصل تشکیل شده است.
نویسنده در فصل نخست کتاب که تحت عنوان " خوراک، فرهنگ، و جنسیت" است با تاکید بر این موضوع که سیستم های غذایی با محیط محلی آنها مرتبط است، بحث خود را آغاز می کند.
وی با اشاره به این موضوع که غذا برای ادامه حیات انسان ها ضروری است و مواد ضروری را وارد بدن ما می کند، ارتباط میان قدرت و خوراک را مورد واکاوی قرار می دهد.
او با اشاره به این موضوع که موقعیت اجتماعی هر فرد بستگی به میزان، و نوع غذایی دارد که وی مصرف می کند، به این موضوع می پردازد که " طبقه بندی هایی نظیر طبقه، کاست، نژاد و جنس از طریق کنترل میزان دسترسی افراد به غذا چگونه ایجاد و حفظ می شوند. " (ص 7 – 8)
او در ادامه تاکید می کند که الگوهای مختلف غذایی یکی از شیوه هایی است که ثروتمندان ازآن طریق خود را از فقرا تفکیک می کنند.
نویسنده سپس در ادامه توضیحات خود به مطالعات استفان مانل در فرانسه اشاره می کند که بررسی های او نشان داده است که دوست داشتن با دو ست نداشتن یک غذای خاص، یک مساله خنثی نیست بلکه به طبقه احتماعی افراد مربوط می شود. ( ص 8)
وی در ادامه ی بحث خود به بررسی رابطه بین مصرف خوراک با مساله جنسیت می پردازد، و تاکید می کند که در تمامی فرهنگ ها، زنانگی و مردانگی با مصرف غذاهای خاصی مرتبط است، و معمولا قوانینی هم برای کنترل مصرف این گونه غذاها وجود دارد. ( ص 9)
وی با اشاره به این موضوع که بین خوراک و کسب قدرت در جوامع انسانی ارتباط وحود دارد، اظهار می دارد که اطلاعات جمع آوری شده از بسیاری از فرهنگ ها نشان می دهد که زنان می توانند با خودداری از پخت غذا، یا پختن غذاهایی که مردان دوست ندارند، و واردار کردن آنان به خوردن این غذاها قدرت و برتری خود بر مردان را حفظ کنند. ( ص 11)
نویسنده علاوه بر این بر اساس مطالعات میدانی خود نشان می دهد که عادات غذایی انسان ها در تعریف گروه ها، نوع رابطه میان مردم، تعامل میان انسان ها و خداوند، و همچنین رابطه بین زندگی و مرگ موثر است.
به عنوان مثال خوردن با نخوردن غذا یا افراد خاصی می تواند نشانه دشمنی بی دوستی تلقی گردد. وی همچنین به برهمن ها اشاره می کند که هرگز با دشمنان خود غذا نمی خورند.
او با استناد به مطالعات میدانی خود که در ایالات متحده و بخش هایی از اروپا انجام داده، نشان می دهد که در فرهنگ های مختلف، با یکدیگر غدذا خوردن نشانه دوستی ، اعتماد، رفاقت و در برخی از فرهنگ ها نشانه نزدیکی جنسی است. ( ص 13 )
در بسیاری از فرهنگ ها نظیر ایران هم گاهی غذا در حکم هدیه تلقی می شود، و غذا مولفه مهمی برای انجام مبادلات متقابل است.
در ادامه کتاب نویسنده به جایگاه خوراک در خانواده اشاره می کند و آن را یکی از مهم ترین کانال های جامعه پذیری کودکان عنوان می کند. ( ص 17 )
در فصل دوم کتاب نویسنده نان را به عنوان یکی ار عادات مهم غذایی و نقش آن در دنیای مدرن بررسی می کند.
او با اشاره به اهمیت و جایگاه نان در عادات روزانه غذایی، به ضرب المثل هایی اشاره می کتد که در ساردینیا - که مکان مورد مطالعه او در ایتالیا است – متداول است و نشان دهنده نقش حیاتی نان در فرهنگ روزمره مردم این ناحیه است.
او همچنین مراحل آماده سازی نان را در میان مردم سنتی این ناحیه یکی از کانال های برقراری ارتباط بین زنان سنتی روستا ذکر می کند، و تاکید می کند که زنان این منطقه در حین انجام مراحل مختلف آماده سازی نان در باره توانایی ها، گذشته خود، خواسته ها، عشق، و آرزوهای از دست رفته شان صحبت می کنند. ( ص 32 )
او در فصل سوم کتاب که عنوان آن " خوراک، قدرت، و هویت زنانه در فلورانس معاصر" است به این موضوع می پردازد که تغییراتی که پس از خاتمه جنگ جهانی دوم در جامعه ایتالیا رخ داده است چه تاثیراتی بر هویت و قدرت زنان شهری داشته است. ( ص 43 )
او با استفاده از بررسی اطلاعاتی که از 15 زن در فلورانس جمع آوری کرده است، بر این موضوع تاکید می کند که یافته هایش نشان می دهد که در بیشتر جوامع و من جمله فلورانس ایتالیا، زنان خود را مسئول آماده سازی غذا و ارائه آن به دیگران می دانند، چون برداشت شان این است که کنترل روزانه آنان بر مراحل آماده سازی خوراک آنان را کار آمدتر می کند.
زنان در واقع از طریق غذایی که به دیگران ارائه می دهند، هویت خود را بر می سازند.
زنان حتی با تصمیم گیری در باره ظروف غذایی که مورد استفاده قرار می دهند، و همچنین غذاهایی که آماده می کنند به صورت نمادین مفاهیمی در باره خود و خانواده خود را ارائه می کنند. ( ص 44 – 49 )
او در ادامه این فصل با اشاره به زنان مورد مطالعه خود به این موضوع تاکید می کند که با توجه به این که امروزه زنان پا به پای مردان کار می کنند، این مساله پایگاه اجنماعی زنان را تغییر داده است، و تقریبا در موقعیت برابری با مردان قرار داده است، و این مساله آنان را در تقابل با نقش سنتی آنان در خانواده قرار داده و باعث شده از این که نمی توانند نقش های سنتی و جدید خود را با هم تلفیق کنند در رنج باشند. ( ص 59 )
در واقع زنان جدید، منبع پیشین کسب پرستیژ اجتماعی خود را از دست داده اند.
وی همچنین در فصل 6 کتاب و با بررسی 3 کتاب که در باره روزه گرفتن زنان نوشته شده است، تلاش می کند نشان دهد که دلایل روزه گرفتن زنان در گذشته با دلایل امروزی آنا فرق کرده است.
او تاکید می کند که این مساله به تغییر نمادین رابطه جهانی زنان با خوراک بستگی دارد.
وی روزه گرفتن را عاملی تقریبا وابسته به جنسیت می داند، و تاکید می کند که حتی در قرون وسطی هم خودداری از صرف خوراک در تمامی فرهنگ ها وجود داشته است، اما دلایل افراد برای امتناع از مصرف خوراک، در قرون وسطی با دوران امروزی متفاوت است.
او در این فصل به این موضوع می پردازد که در قرون وسطی یکی از اهداف اصلی زنان در خودداری از صرف خوراک، برقراری ارتباط ایجاد یگانگی میان خود و خداوند، و همچنین ایجاد ارتباط روحی با فقرا بوده است، در حالی که امروزه دلایل بسیاری از زنان غربی برای روزه گرفتن تغییر کرده است. امروزه زنان غربی برای دستیابی به تقدس یا ارتباط با خداوند روزه نمی گیرند، بلکه برای لاغر شدن از خوردن امتناع می کنند. آنها در واقع خود را متقاعد می کننند که گرسنگی ارزشمند و لذتبخش است. ( ص 93 – 99 )
او در فصل 8 کتاب با بررسی داستان های ویژه کودکان برداشت کودکان از چاقی، لاغری، را مورد بررسی قرار داده، و به این منظور 129 داستان کودکان را مورد مطالعه قرار داده است.
وی از این مطالعه نتیجه می گیرد که برداشت دختران و پسران در باره غذا، شباهت ها و تفاوت هایی با یکدیگر دارند.
وی همچنین غذا را به عنوان عاملی که موجب برقراری پیوند میان اعضای خانواده می شود، مورد بررسی قرار داده است. ( ص 156 )
نویسنده در فصل دهم کتاب، با تاکید بر این موضوع که در جوامع مورد بررسی وی زن وسیله ای برای کسب لذت است، لاغری را نیز به عنوان یک شاخصی برای کسب لذت از زنان عنوان می کند.
او تاکید می کند که در جوامع معاصر آمریکای شمالی و ایتالیا، زن بدن خود را یک امر شخصی و خصوصی تلقی نمی کند. به اعتقاد نویسنده این برداشت زنان از بدن خود به عنوان وسیله ای برای کسب لذت و استفاده دیگران از بدو تولد کودک و نقشی که وی برای خود و بدنش در دادن غذا به کودک قائل است، آغاز می شود. نویسنده با استفاده از شواهدی که در جوامع مورد بررسی خود جمع آوری کرده نشان می دهد که زنان معمولا این احساس را دارند که باید به واسطه بدن شان موجبات بهره مندی دیگران را فراهم سازند. از این رو، این امر مردان را مجاز می کند که زنان را از روی بدن شان فضاوت کنند و خودشان از قضاوت و داوری دور بمانند. ( ص 194 )
نویسنده سپس با اشاره به این موضوع که بسیاری از زنان بدن خود را دوست ندارند، و با استفاده از اطلاعاتی که از طریق مصاحبه به دست آورده، نشان می دهد که زنان به شدت در باره ظاهر خود نگران هستند، و سعی می کنند که با کاهش وزن، و کمتر خوردن تغییراتی در خودشان ایجاد کنند، و در واقع موجبات رضایت دیگران را فراهم سازند.
او نتیجه می گیرد که " تلاش زنان برای کاهش وزن، در واقع به معنای تلاش آنان برای تقلیل خود است. " ( ص 195 )
نویسنده در این فصل نشان می دهد که چرا و چگونه رایطه زنان با غذایی که مصرف می کنند تبدیل به رابطه قدرت می شود و برتری قدرت مردان را نشان می دهد.
او سپس با تمرکز بر بارداری زنان به این موضوع اشاره می کند که بارداری امکان باز تعریف بدن را به زنان می دهد. زنان از طریق بارداری بدن خود را ابزاری برای رشد کودک و حیات بخشیدن به او و نیز تغذیه کودک پس از تولد او تلقی می کنند.
وی سپس بر اساس این بافته های میدانی نتیجه گیری می کند که بارداری برداشت مثبت زنان از خویش را افزایش می دهد. ( ص 202 )
اما کتاب از چند جهت حائز اهمیت است.
کتاب از این جهت که تمامی اطلاعات مورد استفاده از آن از طریق بررسی های میدانی به دست آمده بسیار ارزشمند است، و می تواند به عنوان چارچوب روش شناختی مورد استفاده کسانی قرار گیرد که مایل به انجام مطالعات انسان شناسی در زمبنه خوراک هستند. به خصوص که با توجه به نوپا بوده این مباحث در ایران زمینه روش شناختی مناسبی را جهت انجام بررسی ها فراهم می کنند.
بسیاری از موضوعات مطرح شده در کتاب در باره ی رابطه میان خوراک، جنسیت و خوراک، و برداشت از خود در چارچوب ارتباط با خوراک، از موضوعات با ارزشی است که می تواند مورد مطالعه قرار گیرد. این کتاب از نظر روش شناسی می تواند مواد خام کافی برای انجام این دست مطالعات را فراهم سازد.
اما از جمله محدودیت های کتاب این است که این کتاب فقط به بررسی زنان غربی، به خصوص زنان طبقه متوسط بالا در جامعه غربی می پردازد، و سایر گروه های اجتماعی را نادیده گرفته است. از این رو شای د اطلاعات خام آن چندان قابل تعمیم به جوامع مذهبی تر و همچنین جوامع در حال توسعه نباشد.
از یکسو رویکرد فمنیستی کتاب بسیار قوی است، و از سوی دیگر نویسنده نتوانسته است خود را از رویکرد ماتریالیستی و مارکسیستی رها سازد، و این رویکرد وی در جای جای تحلیل های او به چشم می خورد.
با این حال کتاب اطلاعات ارزشمندی درباره انسان شناسی خوراک و موضوعاتی که می تواند مورد استفاده محقق این رشته قرار گیرد، به خواننده ارائه می دهد.