یک بحث جالب و آموزنده برای زندگی
می خواهم درباره معنی صحبت کنم. اما قبل از هر کار نیاز دارم که شما ذهن خود را از تصور معمولی که از معنی دارید دور کنید و نگاهی تازه به معنی بیاندازید.

شما در طول تحصیل، کتابچه هایی برای لغت و معنی داشتید. حتما برخی از آنها کتابچه های یکسان چاپی، حاوی شماره ردیف، لغت و معنی بود.


از این کتابچه ها، برخی اوقات برای لغت معنی یک زبان خارجی و گاهی نیز برای لغت معنی فارسی استفاده می کردید. اگر متنی از سعدی، حافظ و غیره موضوع درس شما بود به سرعت بر حجم لغت معنی شما افزوده می شد و لغاتی را با معانی آن، به ترتیب در دفترتان می نوشتید.


صحبت من آن معنی نیست. باید به این مساله در ارتباطات از زاویه ای دیگر نگاه کرد.


اجازه بدهید قبل از همه مثالی را برایتان مطرح کنم:


فرض کنید پسری در خانواده ای مسلمان با اعتقادات مذهبی بسیار استوار متولد شود. آنها در نقطه ای در یک شهر پرجمعیت زندگی می کنند و ساکن آپارتمانی کوچک هستند.


هزاران رویداد کوچک و بزرگ، زندگی پسرک را تشکیل می دهد. مثلا وقتی خیلی کوچک بود، یک روز بارانی با مادرش از خیابان عبور می کردند. پسرک در یک لحظه که مادرش مشغول صحبت خودش را به سگ کوچکی رساند. سگ به او نزدیک شد و بدنش کمی به لباس پسرک مالیده شد.


آن روز تمام لباس های او شسته و تطهیر شد. به او توضیح داده شد که سگ حیوان کثیف و نجس است. بعدها پسرک شاهد لولیدن سگ های ولگرد توی کوچه ها و آشغال های شهر بود.


وقتی حدودا دوازده ساله بود، یک روز سگی برادر کوچکش را گاز گرفت. او به شدت گریه می کرد و گفته شد که باید به او آمپول هاری تزریق کنند.


بعدها که بزرگ تر شد، رابطه بین چند بیماری و بزاق سگ را در چند جا مطالعه کرد؛ ضمن آنکه رساله های مذهبی نیز اطلاعاتی در این مورد به او می داد.


اجازه بدهید او را بگذاریم و به سراغ فرد دیگری برویم.


دخترک در خانواده ای کشاورز به دنیا آمد. شغل اصلی پدرش گله داری بود. همیشه حداقل دو سگ، نگهبان گله آنها بودند. وظایف افراد خانواده مراقبت از شرایط مساعد برای زیست گله و ضمنا سگ های نگهبان گله بود.


برخی روزها که پدرش با اسب از خانه بیرون می رفت اگر دیر می کرد سگ وفادار خانواده، پشت در انتظار مرد خانه را می کشید و وقتی صدای آشنای اسب او را می شنید با هیاهو دیگران را مطلع می کرد و پدر وقتی وارد می شد دستی به سر و روی سگ می کشید.


یادش می آید که یک روز برادر کوچکش توی باطلاقی افتاد و در حالی که او از ترس جیغ می کشید، سگ خانواده خودش را داخل آب انداخت و کودک را نجات داد.


این دو کودک را که خاطره هایی از دوران کودکی آنها خواندید برای چند سال رها می کنیم. کاری نداریم که چگونه با یکدیگر آشنا شدند و ازدواج کردند. حالا از آن ازدواج چند سال گذشته است. به مکالمه آن دو توجه کنید. (به عمد سخنان هر یک را با شماره ردیف مشخص کرده ایم.)



1- زن: به نظر من باید فکر کرد. اگر این بار هم دزد بیاید معلوم نیست چکار می خواهیم بکنیم.

2- مرد: اون یک دفعه هم، دزد اشتباهی خونه ما را انتخاب کرده بود. ما که چیز پر ارزشی نداریم.

3- زن: به هر حال همین که داریم نتیجه سالها زحمت ماست. اگر نباشد، اگر یک تکه اش کم شود، هزار مشکل به وجود می آید.

4- مرد: میدم چفت و بست بیشتری برای در درست کنند.

5- زن: اگر از روی دیوار آمد چی؟

6- مرد: می توانم روی دیوار هم بدهم نرده بکشند.

7- زن: چطوره یک سگ بیاریم.

8- مرد: سگ بیاوریم! کجا نگهش داریم؟

9- زن: خوب معلومه توی خونه؟

10- مرد: سگ کثیفه

11- زن: خوب می شوییمش

12- مرد: احمق، مگر سگ را می شویند؟

13- زن: خوب بله می شویند. چرا فحش می دی؟

14- مرد: ...

15- زن: ...
ادامه صحبت این دو برای ما جاذبه ای ندارد. اما تا همین جای صحبت را زیر میکروسکوپ می گذاریم.

گفت و گو از یک همدلی درباره یک مشکل مشترک آغاز شد و بعد به دوگانگی و حتی اختلاف رسید. چرا؟


بیایید تک تک واژه های به کار برده شده را در آن سه مرحله جست و جو کنیم. در جمله های یک تا شش، محور صحبت دزد و یافتن راه حل جلوگیری از آن است. در جمله ششم مرد، نظریات همسرش را کاملا پذیرفت و علی رغم آنکه چندان اعتقادی به تکرار سرقت از منزلشان نداشت حاضر به افزودن چفت و بست و حتی کشیدن نرده روی دیوار شد. اما از جمله دوازدهم به بعد نشانه های اختلاف و کشمکش پدیدار شد.


موضوع صحبت این دو درباره دزد و سگ بود. تا زمانی که صحبت دزد بود اشکالی پیش نیامد. از لحظه بیان کلمه سگ قضیه تغییر کرد.


خوب به این نکته توجه کنید. هر دو از کلمه سگ استفاده کردند. یکی نگفت سگ و دیگری مثلا dog (سگ به زبان انگلیسی) یا chien (سگ به زبان فرانسوی) هر دو یک کلمه کاملا متشابه را به کار بردند.


اگر به فرهنگ لغت مراجعه کنیم، مثلا فرهنگ فارسی معین، در مقابل سگ نوشته است: "سگ: پستانداری از راسته گوشتخواران که سردسته تیره خاصی به نام تیره سگ سانان است. این جانور اهلی و دارای دندان های آسیای قوی است و ..."


می توانیم همین نوشته ها را در مقابل کلمه سگ در آن دفتر لغت- معنی مشهور بنویسیم. اما قضیه حل نمی شود. معنی سگ برای این زن و شوهر متفاوت است. درست است که هر دو از کلمه مشابه سگ استفاده می کنند؛ درست است که هر دو ایرانی هستند و به زبان فارسی صحبت می کنند؛ اما معنی سگ در ذهن آنها با یکدیگر یکسان نیست.پس ظاهر معنی سگ در کلمه سگ نیست که هر دو کلمه ای کاملا مشابه را به کار برده اند.


این "معنی" که آثار آن را دیدیم، چیست؟ تعریف معنی، مساله را چندان حل نمی کند. جیمز واتسون در سال 1984، معنی را چنین تعریف می کند:



در ارتباط، یک کنش متقابل پویا بین خواننده/ بیننده/شنونده و غیره با پیام وجود دارد. خواننده ای که خود مرکب است از تجربیات فرهنگی - اجتماعی او. بنابراین او کانالی است ما بین پیام و کنش فرهنگی. این است معنی.



اما در جست و جوی معنی. ارجح است که ابتدا پای صحبت دیوید برلو بنشینیم:



نظریات دیوید برلو درباره معنی


برلو در مبحثی با عنوان "معنی معنی" می نویسد: اغلب داستان آن فرد را شنیده ایم که وقتی می پرسد چرا به خوک می گویند خوک، با این پاسخ مواجه می شود که "چون کثیف است".



"ما زبان را برای بیان و بیرون آوردن معنی ها به کار می بریم. در واقع این کارکرد اصلی زبان است. معنی چیزی ذاتی و جدانشدنی از بسیاری تعاریف زبان است. در تدریس موضوع ارتباط به دیگران، در ارتباط با خودمان، در انتقاد از نحوه ارتباط دیگران و در مواردی مشابه، همیشه باید معنی نقطه اصلی توجه ما قرار گیرد.



به روشنی مشخص است که معنی وابسته به کدهایی است که ما در ارتباط انتخاب می کنیم. ما در به کارگیری زبان، مقاصد و نیت های خود را درون پیام ها و پاسخ هایی که به رمز درآورده ایم می گذاریم. اما برای کوشش جهت ورود به حوزه معنی لازم است ابتدا به برخی از جمله های انگلیسی که در آنها واژه معنی به کار رفته است یا از واژه های مشتق از معنی استفاده شده بپردازیم."



دیوید برلو در اینجا 6 جمله را به عنوان نمونه مطرح کرده است که عبارتند از:




1- به کاربردن صجحیح کلمات وابسته به آن است که بدانیم آن کلمات چه معنی هایی دارند.


2- هدف برخی از نوشته ها، ارتباط معنی است.


3- من صدای رعد را شنیده ام. این بدان معنی است که به زودی باران می بارد.


4- در انگلیسی حرف s در انتهای اسامی معمولا به معنی بیش از یک یا جمع است.


5- خانواده ام برای من، معنی وسیعی دارد.


6- کلمات فاقد معنی هستند. معنی فقط در انسانهاست.

بسیاری از جمله های مشابه جمله های فوق را رمزگذاری و رمز خوانی می کنیم. به وضوح دیده می شود که معنی در این شش جمله به یک صورت به کار برده نشده است.



جمله اول حاکی از آن است که معنی ها خاصیت و بار کلمات هستند. در سومین جمله معنی دلالت بر آن می کند که چیزی رهنمون چیز دیگری می شود. در این صورت، رعد رهنمون باران می شود.



در پنجمین جمله، نویسنده ظاهرا احساسش را وقتی که درباره خانواده اش فکر می کند برای ما بیان می کند و سرانجام، ششمین جمله می گوید معنی هرگز در کلمات یافت نمی شود، بلکه در وجود انسانهاست.



به کارگیری کلمه معنی در این جمله ها مشابه یکدیگر نیست و حتی برخی از آنها با هم در تناقضند. ظاهرا با تجزیه و تحلیل این کلمات نمی توانیم معین کنیم که معنی معنی چیست. اما می توانیم با دیدن این جمله ها به این توافق برسیم که معنی برای ما معانی متعددی دارد.



به هر حال از آن سوال دور شدیم:



- معنی چیست؟



- معنی واقعی کلمات چیست؟



- آن چنان که آن 6 جمله نشان دادند آیا در واقع کلمات دارای معنی هستند؟



- آیا یک کلمه می تواند معنی داشته باشد؟



- کلمات فقط خطوطی هستند بر کاغذ، سخنان فقط مجموعه ای از صداها هستند که از میان هوا عبور می کنند.



- آیا معنی یک چیز فیزیکی است، آن چنان که می توان روی کاغذ یا در هوا آن را یافت؟



- آیا معنی، چیزی در داخل پیام است که برای مردم ظاهر می شود؟



شواهدی وجود دارد حاکی از آن که بسیاری از مردم به سوال های فوق پاسخ مثبت خواهند داد.



برخی از مردم در پاسخ خواهند گفت که برای یافتن معنی یک لغت به فرهنگ لغات مراجعه کنید. در فرهنگ لغات، معنی لغتی که در یک متن ادبی آمده به راحتی قابل استفاده کسی است که در جست و جوی آن است."


برلو متعاقبا می نویسد که هدف اصلی او در آن لحظه آن است که ثابت کند معنی ها در پیام ها نیستند. معنی ها چیزهایی قابل کشف نیستند.



در واقع کلمات در نهایت هیچ معنایی نمی دهند. بلکه معنی ها فقط در آدمها هستند. معانی مسبب پاسخ ها می شوند. آنها چیزهایی شخصی هستند و درون ارگانیسم انسانند. معنی ها آموخته می شوند. آنها چیزی شخصی هستند و دارایی های ما محسوب می شوند. ما معنی ها را یاد می گیریم. بر آن می افزاییم، آنها را نابود می کنیم، اما قادر به یافتنشان نیستیم. آنها در ما هستند نه در پیام. خوشبختانه معمولا ما افرادی را می یابیم که معنی هایی مشابه معنی های ما دارند و در نتیجه با آنها می توانیم ارتباط برقرار کنیم. آنانی که با یکدیگر تشابه معنی دارند و می توانند ارتباط برقرار کنند و اگر فاقد این تشابه باشند قادر به ارتباط با یکدیگر نیستند.



اگر معنی ها، در پیام ها بودند به این مفهوم بود که همه می توانستند با هر زبانی و با هر کدی با یکدیگر ارتباط برقرار کنند. اگر معنی ها در کلمات بودند، قادر بودیم کلمات را بشکافیم و از میان آنها معنی را در آوریم. ولی به طور آشکار ما قادر به چنین کاری نیستیم. برخی از مردم برای برخی کدها معنی هایی دارند که دیگران ندارند.



عناصر و ساخت زبان، خود فاقد معنی هستند. آنها فقط نمادها هستند و بس. زبان نشانه و راهنمایی است که سبب می شود معنی ما به تجلی برسد و به آن فکر کنیم و آنها را دوباره مرتب کنیم و غیره. ارتباط دربرگیرنده انتقال معنی نیست. معنی چیزی قابل انتقال و منتقل شده نیست. فقط پیام است که قابل انتقال است و معنی درون پیام نیست معنی ها در استفاده کننده پیام هستند.



چنین به نظر می رسد که این موضوع روشن و واضح است. اما به هر حال همه ما این موضوع را از یاد می بریم. مهم ترین شکستگی در ارتباط می تواند ناشی از این تصور باشد که معنی در پیام است نه در دریافت کننده پیام. به عنوان مثال اگر معلمان زبان خارجی معتقد شوند که معنی در انسانهاست، شیوه تدریس زبان خارجی تغییر خواهد کرد. شیوه هایی که انسان ها برای بحث کردن دارند بستگی به این دارد که آنان کدامیک از آن دو دیدگاه (معنی در پیام یا معنی در انسان) را پذیرفته باشند.



اکثر ما بر این تصور هستیم که بیان و ارائه کلماتی که معانی خاصی دارند و همه مردم آن کلمات را به کار می برند برای بیان آن معنی کافی است.



اغلب به ساعت ها وقت نیاز است تا مردم مشاهده کنند که در باره موضوعی به توافق رسیده اند زیرا از کلمات متفاوتی که دلالت بر چیز یکسانی دارند استفاده می کنند.



مردم اغلب از این که دیگران مجددا به همان حرف های اولی که بیان کرده اند برمی گردند متعجب و حیران می شوند. یا وقتی می بینند که افراد در یک بحث، همان مطالبی را که به توافق رسیده اند دوباره به کلماتی دیگر بیان می کنند، باز هم متعجب می شونند.



کلمه دموکراسی برای یک آمریکایی همان دموکراسی یک روسی نیست. هر دو از واژه دموکراسی استفاده می کنند در حالی که معنی آن در هر دو یکسان نیست. ما گرایش به تفسیر و تعبیر کلمات را بر اساس موضوعات مورد توجه خودمان داریم. این یک نوع گرایش به خودمداری است. چنین مساله ای سبب مشکلات بسیاری در ارتباطات ما می شود. گفته شد که کلمات معانی یکسان بر انسانها ندارند. در واقع کاملا دست است اگر بگوییم که کلمات هیچ معنی ای ندارند. فقط انسانها دارای معنی هستند. و انسانها معنی های یکسان برای همه کلمات ندارند.



ولی اکثر رفتارهای ما خلاف این باور را می رسانند. و این به دلیل ادراکات شخصی ماست. حتی اگر قانون طلایی نیز که می گوید: "با دیگران آن گونه رفتار کن که انتظار داری دیگران با تو رفتار کنند" باید اصلاح شود.



در رفتارهای ما با دیگران، به ویژه با آنانی که فرهنگی متفاوت با فرهنگ ما دارند این نصیحتی خودمدارانه است. جمله صحیح برای این قانون طلایی آن است که بگوییم: "با دیگران همانگونه رفتار کن که دیگران میل دارند با آنان رفتار شود." که ممکن است آن رفتار مورد درخواست دیگران کاملا متفاوت با رفتارهایی باشد که شما از دیگران انتظار دارید.


یکی از مسایل و مشکلات مربوط به ارتباطات، موضوعی است که می توان "من به آنها گفتم" نامید. این اشتباه ناشی از همان باور است که معنی در پیام است.



شواهد زیادی در سازمان های صنعتی دیده می شود که سرپرستی، دستوری را برای کارکنان می نویسد، در حالی که کارکنان آنچه را که او خواسته است انجام نمی دهند. این سرپرست نمی داند که چرا چنین اتفاقی می افتد. اگر از او سوال کنید که اشکال در چیست؟ پاسخ معمول این است که "من نمی فهمم این آدمها را چه شده است."


قبل از ادامه بحث برلو، در اثبات آنچه در بالا گفته است نمونه ای را ارائه می دهم. در ذیل متن یک بخشنامه اداری است که از سوی یکی از ادارات دولتی ایران، در سال 1363 صادر شد. متن بخشنامه چنین است:



بخشنامه



موضوع: اجرای مقررات اداری




1- رییس کارگزینی توجه دارد که کارکنان اعمال و رفتاری دارند که در تحت شرایط معینی باید نظریاتی درباره رفتار و شاید اعمال آنان داده شود و تا آنجایی که به موضوع این نامه ارتباط دارد، تاکنون مورد توجه نبوده است.


2- هر چند راهی برای از بین بردن این وضع توصیه شده است تا تمام کارکنان به استثنای موارد ضروری یا مواردی که خوشایند باشد، فورا از همه اعمال و رفتار ذکر شده دست بکشند و با در نظر گرفتن مفهوم بخشنامه قبلی که در آن سفارش شده است "این نکته برای همیشه مدنظر باشد" باید به وسیله مسوول کارگزینی درک شده باشد که امکان این چنین وضعی را می باید ممکن ساخته باشد. مطلبی که اینک بر همه کس روشن است اینکه هیچ اقدامی در مورد مذکور انجام نشده است.


متقضی است مفاد بخشنامه شماره 856 تاریخ 26 مهر 1363 که موضوع آن "لزوم هدایت اشخاصی است که این طور عمل نکرده اند" دقیقا مورد نظر قرار گیرد.
3- در موقعیت هایی که نحوه اقدام تعیین شده است، مسوولیت های افراد موکدا تذکر داده شده است.


بی شک این یک مورد استثنایی است. اما چه بسا در موارد دیگر نیز با این اعتقاد که معنی در پیام است، بخشنامه هایی تا حدودی مشابه یافت شود.



بحث برلو را ادامه می دهیم. او می نویسد: "جمله "من به آنها گفتم" همچنین در شرایط تدوین نوشته های علمی نیز دیده می شود. تصور کنید یک خبرنگار، مصاحبه ای با یک دانشمند داشته باشد. در آن شرایط، دانشمند شروع به تشریح فراگرد جدیدی که به کشف آن دست یافته است خواهد کرد. روز بعد، دانشمند مورد نظر، حاصل کار خبرنگار را در نشریه او می خواند. همه چیز غلط است. آنچه چاپ شده آن چیزی که او می خواست بیان کند نیست. نتیجه، خشم دانشمند و انصراف همیشگی او از انجام چنین مصاحبه هایی خواهد شد. در آن لحظه می توان موقعیت آن دانشمند را تصور کرد که با خودش می گوید: "شما به این مردم آنچه لازم است بدانند می گویید- و آنها آن را چاپ نمی کنند."



معنی در انسانهاست. کلمات فاقد معنی هستند. معنی ها چیزی شخصی هستند و بین فرد تا فرد متفاوتند."