تو نیستی که ببینیچگونه با دیواربه مهربانی یک دوست از تو می گویمتو نیستی که ببینی چگونه از دیوارجواب می شنومتو نیستی که ببینی چگونه دور از توبه روی هرچه دیرن خانه ستغبار سربی اندوه بال گسترده استتو نیستی که ببینی دل رمیده منبجز تو یاد همه چیز را رهاکرده استغروب های غریبدر این رواق نیازپرنده ساکت و غمگینستاره بیمار استدو چشم خسته مندر این امید عبثدو شمع سوخته جان همیشه بیدار استتو نیستی که ببینیفریدون مشیری