دیروز از اخبار شنیدم
که قرار است در اتاقم
زلزله ای با قدرت هشت ریشتر بیاید
فردای دیروز ...
تنها در اتاقم نشسته ام
تمام شعرها یم را سوزانده ام
و دارم آخرین شعرم را برای آتش زدن می نویسم
می دانم که زلزله ها مرگ بارند و
مرگ ها وحشت بار
ولی باید در آخرین لحظات زندگی
مثل آدم های بزرگ
حرف های بزرگی بزنم
و وانمود کنم که مرگ
مثل هم آغوشی لذیذ است
خوب دیگر وقت زیادی نمانده است
امروز دارد به دیروز نزدیک می شود
هنوز هیچ زلزله ای در اتاقم نیامده است
و من از ترس دارم
با قدرت هشت ریشتر می لرزم