همه چيز با چند تا فرض شروع می شود:

1- تمام موجودات و به تعبیری ممکنات را با اعداد نشان دهیم. به عبارت دیگر، اعداد نمادی از ممکنات و موجودات باشند.آنها را با x نشان می دهیم.

2- عدم و نیستی را با صفر نمادگذاری می کنیم.

3- خدا را با بینهایت نمادگذاری می کنیم.


حال کسرهای 0/0 ، ∞/∞ ، x/0 ،0/x ، ∞/0 ، 0/∞ ، x/∞ و ∞/x را تعبیر کنید. مثلاً نسبت ما در مقابل خداوند مثل 0=∞/x است که صفر می شود. از منظر ایمان به خدا معنای روشنی دارد. موجودات در مقابل خداوند هیچ (صفر) هستند. بقیه را خودتان تعبیر کنید. فقط برای یادآوری برخی از دوستان، مقدار کسرها را می نویسم:



0=∞/x

∞=x/∞

=0∞/0

∞0=/∞

0/x=0

∞=x/0

مبهم=0/0

مبهم=∞/∞



فکر کنم تعابیر روشن هستند[1]. فقط نسبت عدم با عدم و نسبت خدا با خودش است که مبهم است!. جالبه نه؟!

در این مطلب هیچ چیز را ادعا نکرده ام و قصد هیچگونه سخن حکیمانه و مطلب مناقشه برانگیزی هم ندارم. این را هم مانند مطلب قبل می توانید بخشی از تخیلات و حتی رؤیاهای من بدانید که زمانی در آن سنین دلم و فکرم را مشغول کرده بود (هر چند رؤیاها هم می توانند حاوی حقیقتی باشند!).
همیشه صفر و بینهایت به هم ربط دارند. خیلی وقتها به شوخی می گوییم که برای حل یک معادله می توان طرفین را در صفر ضرب کرد. این سخن وراء شوخی ساده اش حاوی نکتهء عمیق تری است. در حقیقت می توان نشان داد که اگر کسرهای 0/0 و ∞/∞، مبهم نبودند همه چیز با همه چیز مساوی می شد!![2] جالب نیست؟ می خواهید جالب تر شود؟ کافیست تعبیر ایمانی آنها را با این جملهء اخیر من بیامیزید تا ببینید به چه نتایجی می رسید. می توان این سخن را به خیلی جاهای دیگر کشاند ولی آنرا به تخیل و اندیشهء خودتان وا می گذارم.

--------------------------------------------------------
[1] تنها کسری که نیاوردم مربوط به نسبت موجودات به هم است. اگر آنها را x1 و x2 بنامیم. x2/x1 فقط نشان می دهد که نسبت آنها محدود و معین است که چندان مورد ویژه ای نیست.


[2] مثلاً از 0=0 => <= a×0=b×0 با تقسیم طرفین بر 0 ، هر a با هر b برابر می شد. البته این خاصیت در ذات تعریف صفر است و آن ابهام با این خاصیت که حاصلضرب هر چیز در صفر، صفر می شود همراه است.


منبع: نقطه ی صفر