«بی ثباتی احساسی ارتباطات انسانی را تخریب می کند»
او را شاید تو هم دیده باشی؟ ...
یک روز شاد شاد هست و با خود آواز می خواند و آنقدر حرف میزند که کلافه ات می کند، جک تعریف می کند و ازت می خواهد به سینما بروید. آنقدر بهت محبت می کند که شرمنده می شوی. موسیقی شادش تو را به هیجان می آورد.

اما روز دیگر، او جواب سلامت را به سختی و خستگی می دهد، حتی حوصله گوش کردن به حرفهایت را ندارد. قیافه اش موجی از انرژی منفی را در تو سرازیر می کند و دوست داره ساکت بمونه. و تصور می کنه توی دنیا هیچکسی دوستش نداره و غمگین هست. موسیقی غمگینی که انتخاب کرده تو را افسرده می کند.


چند روز دیگه می بینی اش، در حالی که دلخور هست و غرغر می کنه و بهانه ای برای زودرنجی خود ارائه می دهد که اصلا برایت قابل درک نیست و شروع به گلایه می کنه.

اما روز دیگر نسبت به موضوعی، از مادر یا پدرش عصبانی شده و می گوید حاضر نیست آنها را ببخشد ، فریاد می زند و گونه اش سرخ شده است.

با این وجود فردایش با معذرت خواهی و خرید هدیه از آنها طلب بخشش می کند و معترف به اشتباه خودش هست و می گوید دنیا ارزش این حرفها را نداره.

آری
تو سردر گم می شوی!
نمی توانی پیش بینی اش کنی!
نمی دانی فردا چه متغیری و به چه میزان او را دستخوش تغییر حالت خواهد کرد؟!
آیا او را عصبانی خواهی دید؟! یا خوشحال؟! هیجان زده خواهی دید یا نگران؟! مضطرب می بینی یا سرحال؟! ساکن و منزوی می بینی یا پرهیاهو و پر جنبش؟!

حس می کنی که از دیدنش و از اینکه غیر قابل پیش بینی هست ، آسیب می بینی. آنقدر عذرخواهی هایش را مکررا دیده ای که دیگر باور نداری !
آنقدر عصبانیت هایش را و مهربانی هایش در هم تنیده شده که دیگر در رابطه با او احساس امنیت و آرامش نمی کنی؟!

با خود می گویی او ثبات احساسی ندارد. او تعادل ندارد. یک روز در عرش است و روز دیگر بر فرش.
امروز در اوج، و فردا در قعر
امروز جزر و فردا مد، با خود می اندیشی که این فرد اگر چه دریاست و محاسن زیاد دارد، لیکن آنقدر امنیت ندارد که تو در ساحلش آرام بگیری ، تو نیاز به آرامش آبی دریا داری.

به این نتیجه می رسی که ثبات احساسی در فردی شکل می گیرد که تعادل داشته باشد و میانه روی را جایگزین افراط و تفریط کرده باشد. و احساسش را زیادی در مرکز ثقل شخصیتش قرار نداده باشد.