صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 17

موضوع: تفكر سيستمي و سيستم هاي متفكر‌

  1. #1
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2009/07/27
    نوشته ها
    8,031

    New تفكر سيستمي و سيستم هاي متفكر‌

    سيستم كليتي است كه حداقل دو جزء داشته باشد، به صورتي كه هريك از آنها بتواند بر روي خصوصيات كل سيستم اثر بگذارد و هيچ كدام نتواند اثر مستقلي بر روي كل سيستم داشته باشد. سيستم مكانيكي براساس قانونمندي تحميل شده توسط ساختار دروني و قوانين علّي ذاتي آن عمل مي كند. وقتي تك تك اجزاي سيستم به صورت مجزا به بهترين نحو ممكن عمل كنند، سيستم كلي نمي تواند در بهترين وضعيت قرار بگيريد. هر سيستمي ازطريق دو روش گسترش و محدود كردن دامنه رفتارها مي تواند بر اجزايش تاثير بگذارد. براي درك سيستم هاي اجتماعي بررسي روابط بين اجزا و نيز سيستم هاي كلي تري كه سيستم هاي بزرگتر را شكل مي دهند، ضروري است. هر بنگاه اقتصادي كه به شكل سيستمي زنده اداره مي شود، به تمامي كارگران مقصود خاصي محول شده كه آنها مي توانند به روشهاي مختلف آن را فراهم كنند. تا زماني كه شركت نياموزد كه چگونه به شكل موثري از كاركنان خود بهره گيرد، مشكلات جدي در زمينه كيفيت وجود خواهند داشت. مقدمه

  2. #2
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2009/07/27
    نوشته ها
    8,031

    New

    در اين نوشتار ابتدا تعريف ساده اي از سيستم ارائه مي شود و انواع سيستم هاي شناسايي شده (مكانيكي، ارگانيكي و اجتماعي) تشريع مي شوند. بسته به اينكه يك بنگاه اقتصــادي از زاويه كداميك از انواع اين سيستم ها ديده شود، نحوه مديريت آن متفاوت خواهدبود. بنابراين، سير تكامل مفهوم يك بنگاه اقتصادي از مكانيكي تا اجتماعي و پيامدهاي تلقي آن به صورت سيستم اجتماعي موردبحث قرار مي گيرد. همچنين پيامدهاي جدا در نظر گرفتن اجزاي بنگاه اقتصادي (كه معمولاً چنين برخوردي با آن مي شود) و مديريت تحليلي (analytic) در مقابل مديريت تركيبي synthetic تشريع مي گردد. سپس سير تحول نگرش به يك سيستم اجتماعي از مديريت تا رهبري آن بيان شده است، اشتباهات متداولي كه مديريت سيستم درحل مسائل مرتكب مي شود و روش تلقي يك مسئله به صورت كلاف پيچ در پيچ بيان خواهدشد. سرانجام چگونگي برخورد با مسائل وكلافها و ويژگيهاي هريك بخش آخر نوشتار حاضر را تشكيل مي دهد. تعريف سيستم سيستم كليتي است كه حداقل دو جزء داشته باشد. به صورتي كه (1) هريك از آنها بتواند بر روي عملكرد يا خصوصيات كل سيستم اثر بگذارد، (2) هيچ كدام از آنها نتواند اثر مستقلي بر روي كل سيستم داشته باشد و (3) هيچ زيرگروهي از آنها نتواند اثر مستقلي بر روي سيستم (كل) بگذارد. پس به طور خلاصه مي توان گفت كه سيستم كليتي است كه نتوان آن را به اجزاي مستقل يا زيرگروههاي مستقلي از اجزا تقسيم كرد.

  3. #3
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2009/07/27
    نوشته ها
    8,031

    New

    نگرشهاي مختلف به يك سيستم سيستم هاسه نوع هستند؛ مكانيكي، ارگانيكي و اجتماعي.(1) يك سيستم مكانيكي براساس قانونمندي تحميل شده توسط ساختار دروني و قوانين علّي ذاتي اش عمل مي كند، مثل يك ساعت يا يك اتومبيل. از آنجايي كه در سيستم هاي مكانيكي انتخابي وجود ندارد، خود يا اجزايشان نمي توانند مقاصدي مختص به خود داشته باشند. اما يك سيستم مكانيكي مي تواند وظيفه اي داشته باشد كه مقاصد موجودي، خارج از آن را برآورده مي كند و به همين ترتيب اجزاي سيستم نيز وظايف فرعي مخصوصي به خود دارند. بنابراين، براساس نگرش نيوتني جهان به صورت يك ماشين بود كه خدا آن را ايجاد كرده تا وسيله اي براي اجراي نياتش باشد. سيستم هاي مكانيكي مي توانند باز باشند و يا بسته. اگر رفتارشان به وسيله هيچ رويداد يا شرايط بيروني متاثر نشود بسته هستند و درغير اين صورت باز خواهندبود. جهان از ديدگاه نيوتن به منزله يك سيستم مكانيكي بسته (خودشمول) بـدون هيچگونه محيطي، ديده مي شد. در مقابل، سياره زمين به منزله سيستمي كه حركتش به وسيله ساير سياره ها، ستاره ها و نيروهاي ديگر متاثر مي شود انگاشته مي شد، از اين رو يك سيستم باز فرض مي شد. آن اجزايي كه بدون آنها يك سيستم توانايي اجراي وظايفش را ندارد، اجزاي ضروري و باقي اجزا غيرضروري به حساب مي آيند. به عنوان مثال، موتور اتومبيل يك جزء ضروري است درحالي كه فندك آن اين چنين نيست. نوع ديگري از سيستمها، سيستمهاي ارگانيكي هستند. سيستم هاي ارگانيكي، سيستم هايي هستند كه حداقل يك هدف (goal) يا مقصود (purpose) از خودشان دارند. مثل حفظ بقا، كه رشد براي آن اغلب عاملي ضروري تلقي مي شود. درحالي كه اجــزايشان هيچ هــدف و مقصـودي را پي نمي گيرند اما وظايفي درخدمت هدف و مقصود سيستم كلي دارند. سيستم هاي ارگانيكي ضرورتاً باز هستند، يعني تحت تاثير عوامل بيروني قرار مي گيرند. بنابراين، تنها زماني قابل فهم هستندكه در پيوند با محيطشان بررسي گردند. محيط هر سيستم شامل مجموعه اي از متغيرهاست كه مي توانند رفتار سيستم را متاثر كنند. اجزاي يك سيستم ارگانيكي، هم مي تواند ضروري باشد و هم نباشد. به عنوان مثال قلب يك جزء ضروري براي سيستم انسان است درحالي كه ناخن چنين نيست.

  4. #4
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2009/07/27
    نوشته ها
    8,031

    New

    سومين نوع سيستمها، سيستمهاي اجتماعي هستند. اين سيستمها (مانند سازمانها، موسسات و جوامع) سيستم هاي بازي هستند كه (1) براي خود مقاصدي دارند (2) حداقل برخي از اجزاي ضروريشان هم مقاصدي مختص به خود دارند و (3) جزئي از سيستم بزرگتري هستند كه آن نيز داراي مقاصدي مختص به خود است. سيستمهاي مكانيكي، ارگانيكي و اجتماعي مفاهيمي هستند كه مي توان آنها را به اشكال مختلف تصور كرد. بنابراين، هر موجودي را مي توان در قالب هريك از آنها تصور كرد. براي مثال، يك فعاليت اقتصادي، يك مدرسه، يا يك بيمارستان را مي توان به عنوان يك سيستم مكانيكي، ارگانيكي يا اجتماعي تلقي كرد. اما سيستم هايي كه مردم در آنها نقش اساسي را بازي مي كنند، اگر به گونه اي غير از سيستم اجتماعي ديده شوند به خوبي قابل فهم و درنتيجه قابل مديريت نخواهندبود. نوع نگرش به سيستم هاي مردمي در طول زمان تكامل يافته است. اين مسئله با تغييراتي كه درنگرشمان درمورد بنگاههاي اقتصادي روي داده، نموده يافته است. اما چنين تكاملي تدريجي، در مورد هر سيستم اجتماعي ديگري نيز قابل مشاهده است. بنگاه اقتصادي به منزله يك ماشين وقتي انقلاب صنعتي در دنياي غرب آغاز گرديد، نگرش حاكم بر دنيا، نگرش نيوتني بود. به اين ترتيب بيشتر نيز به منزله تمثالي از خداوند (image of god) از مصنوعات خود درجهت اجراي مقاصدش بهره مي برد.

  5. #5
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2009/07/27
    نوشته ها
    8,031

    New

    جاي تعجب نيست كه بنگاههاي اقتصادي به منزله ماشيني كه توسط مالكانشان به منظور انجام كارهاي موردنظرشان ايجاد مي شد، فرض گردد. اين سيستمها (بنگاههاي اقتصادي) براي خود مقصودي نداشتند، بلكه وظيفه آنها خدمت به مقاصد مالكان و فراهم كردن بازده سرمايه گذاريهاي آنها از طريق ايجاد سود بود. مالكان، قدرت مطلق بودند و نوعاً قوانين يا مقررات خاصي برا ي مقيد كردن آنها وجود نداشت. آنها مي توانستند در حيطه بنگاههاي خود هرآنچه مي خواستند انجام دهند. كارگران از ديد آنها به شكل اجزاي قابل تعويض ماشين بودنـد كه وقتي كه به طور رضايتبخشي كار نمي كنند مي توان آنها را دور انداخت. كار به مهارت كمي نياز داشت و كارگران غيرماهر و آموزش نديده فراوان بودند. آنها نسبتاً كم توقع بودند و نوعاً هيچ گونه تامين اجتماعي وجود نداشت. به همين دلايل آنها حاضر بودند كه تحت هر شرايطي كار كنند و براي گريز از فقر اقتصادي ناچار به تحمل هر وضعيتي بودند. بنگاه اقتصادي به منزله يك ارگانيسم هــرچه كه به پايان قرن نوزدهم نزديكتر مي شديم، نگرش ماشيني به بنگاههاي اقتصادي كمتر قابل دفاع به نظر مي رسيد. بعد از پايان جنگ جهاني اول، اين نگرش تاحد زيادي با تلقي ارگانيسمي از بنگاه اقتصادي، جايگزين شد. دلايل بسياري براي اين جايگزيني وجود داشت كه درميان آنها مي توان به آموزش فزاينده نيروي كار، افزايش مهارتهاي لازم براي نيروي كار، مقررات مترقي شرايط كار به وسيله دولت و اعمال نفوذ اتحاديه ها در شرايط كار و بيمه شغلي اشاره كرد. شايد مهمترين دليل اين تغيير در نگرشها ناشي از آن بود كه بسياري از بنگاههاي اقتصادي نمي توانستند، حتي با تزريق مجدد تمامي سود حاصل از فعاليت خود به كسب و كارشان، رشد بالقوه را به فعليت نزديك كنند؛ زيرا كه سرمايه بيشتري موردنياز بود. بنابراين، مالكان مجبور بودند يا با حفظ كنترل كاملي بر بنگاه اقتصاديشان رشد آن را محدود كنند، يا با تبديل تدريجي آن به سمت سهامي عام، سرمايه بيشتري فراهم سازند و درنتيجه مقداري از حق مالكيت و كنترل خود را از دست بدهند. درعمل مشاهده شد كه نرخ دوام آن بنگاههايي كه به دنبال رشد رفتند خيلي بيشتر از آنها يي بود كه به دنبال كنترل كامل بودن

  6. #6
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2009/07/27
    نوشته ها
    8,031

    New

    وقتي بنگاه اقتصادي به شكل سهامي عام درآمد، مالكش ناپديد گشت. سهامداران براي كارگران، بي نام و نشان و دست نيافتني شدند. مالكيت يك خيال، و مالكان به شكل روح درآمدند. چگونه مي توان با روح ارتباط برقرار كرد؟ در آغاز اين قرن، علم مديريت و مديران پديد آمدند تا تقاضاي فزاينده مالكان بنگاههاي اقتصادي را براي كنترل واحدهايشان جواب دهند و علاوه بر شناسايي خواسته هاي مالكان، آنها را به كارگران نيز منتقل كنند. مديران، سود را يك وسيله مي پنداشتند نه يك هدف. سود براي يك بنگاه اقتصادي همانند اكسيژن براي انسانها، به منزله عنصري ضروري براي بقا و رشد آن پنداشته مي شد و نه دليلي براي وجود آن. آنچه مديران سعي در حداكثر نمودن آن داشتند، استاندارد و كيفيت زندگي كاري بود نه ارزش سهام سهامداران. ايجاد بازده كافي براي سهامداران لازمه بقا بود نه يك هدف. اما افسانه حداكثر كردن سود به دليل مناسبات عمومي، حفظ شد. بنگاههاي اقتصاديي كه مالكيت عمومي داشتند شركت (corporation) ناميده شدند، اين كلمه از واژه لاتين كرپوس (corpus) به معناي بدن مشتق مي شود. (ارگانيسمها بدن دارند، نه ماشين ها) به علاوه ازنظر قانون، شركت داراي وضعيتي همانند فرد زنده بود. مديـرعامل، سر (the head) سازمان ناميده مي شـد. (ارگانيسم ها سر دارند، نه ماشين ها) به تدريج ويژگيهاي زيست شناسانه اي مانند؛ سالم، بيمار، فلج شده، پرانرژي، بالغ و در حال مرگ درمورد بنگاههاي اقتصادي نيز مصداق يافت. چنين مفاهيمي هنوز هم كاربرد دارند. مدت زمان زيـادي از نوشتن كتابهاي استافورد بيـر بـا عنـاويـن »مغز بنگاه« و »قلب بنگاه« نمي گذرد.

  7. #7
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2009/07/27
    نوشته ها
    8,031

    New

    به خاطر پيشرفتهاي مداوم ماشيني شدن، مهارتهاي موردنياز كارگران نيز روند صعودي گرفت. كارگران با مهارتهاي لازم، به فراواني كارگران بدون مهارت نبودند. هزينه آموزش و جايگزيني كارگران ماهر ديگر ناچيز نبود. درنتيجه، آنها بيشتر به منزله اجزاي به سختي ترميم شونده بدن (ارگانها) نگريسته مي شدند تا اجزاي به راحتي تعويض شونده يك ماشين. سلامت و امنيت كارگران ازطرف دولت، اتحاديه ها و خود نيروي كار به طور شاياني موردتوجه قرارگرفت. اگرچه علايق و مقاصد كارگران به كارفرمايان مربوط نمي شد اما چگونگي انجام وظايف توسط آنها، چيزي بود كه كاملاً به كارفرمايان ارتباط پيدا مي كرد. توسعه تــاميــن اجتمــاعــي، افزايش پس اندازهاي شخصي (ناشي از حقوق و مزاياي بيشتر در قبال كار) و فعاليت اتحاديه ها، ترس از بيكاري را كاهش داد. اين پيشرفتها كارگــران نــاراضي را در اعتراض به آنچه رويه كاري ناعادلانه و شرايط نامناسب كاري تلقي مـي كـردنــد، تشويق كرد. بدين ترتيب به ناچار، مديريت و نيروي كار در مقابل يكديگر قرار گرفتند.

  8. #8
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2009/07/27
    نوشته ها
    8,031

    New

    نگرش زنده تصور كردن بنگاه اقتصادي، در خلال جنگ جهــاني دوم كمرنگ و كمرنگ تر شد. در آن زمان قسمت عمده اي از نيروي كار به خدمت امور نظامي درآمدند. با وجود اين، تقاضا براي توليد بسيار زياد بود. زنان، كودكان و سالخوردگان نيز به مجموعه نيروي كار پيوستند. البته اين حركت بيشتر به دليل وطن پرستي ترغيب مي شد تا نياز به درآمد.مديراني كه انتظار بهره وري بالا از چنين نيروي كاري داشتند (نيروي كاري كه به دليل حس وطن پرستي به وجود آمده بود)، ديگر نمي توانستند با رفتاري غيرانساني با آنها به صورت اجزاي قابل تعويض ماشين و يا حتي اجزاي بدون مقصود بدن كه فقط وظيفه اش را انجام مي دهد، رفتار كنند. بنابراين، لازم بود تا با نيروي كار به عنوان انسانهايي رفتار شود كه هريك مقصودي منحصر به فرد دارد. به دليل افزايش سرعت و خودكار شدن فعاليتها بعداز جنگ جهاني، مهارتها و آمــوزشهاي موردنياز نيروي كار با نرخ شتابنده اي افزايش يافت. زمان و پول هنگفتي در آموزش و تعليم تمامي سطوح كارگران سرمايه گذاري شد. به منظور كسب بازده ازاين سرمايه گذاري، كارگران مي بايست به شكل كاراتر و براي زمان طولاني تري به كار گرفته مي شدند. براي رسيدن به اين هدف، نمي شد با آنهايي كه بعداز فعاليت در امور نظامي به مجموعه نيروي كار پيوسته بودند به همان شيوه نظامي برخورد كرد. استبداد و نظم و ترتيب خشك براي آنها نامناسب بود. اين نيروها توقع داشتند كه با آنها به شكل افرادي مستقل با نيازها و علايق مختص به خود رفتار شود. اين مسئله به شكل حادي در پرورش فرزندان آنها منعكس شد، درنتيجه آنها حتي كمتر از والدينشان مايل به تحمل مديريت استبدادي بودن

  9. #9
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2009/07/27
    نوشته ها
    8,031

    New

    اكثر افراد متعلق به نسل آزاد انديش، كه ركود پس از جنگ جهاني دوم را تجربه نكرده بودند، به اندازه والدينشان اهميتي به مالكيت مواد و اشياء نمي دادند. آنها با اخلاق كاري پروتستاني كه مشخصه نسلهاي قبلي بود وفق نيافته بودند و كار را به منزله امري كه ذاتاً خوب است تصور نمي كردند، بلكه كار را به منزله شرط لازم تلقي مي كردند. دراين زمينه مي توان به عقايد »هيپي ها« در دهه هاي 60 و 70 ميلادي مراجعه كرد. آنهــايـي از اين نسل آزادانديش كه كار مي كردند (كه البته اكثر آنها نيز كار مي كردند)، انتظار داشتند كه علايقشان توسط سازمان استخدام كننده مورد توجه قرارگيرد. بسياري از ساختارهاي مديريتي قادر به انجام چنين كاري نبودند. درنتيجه گروه كثيري از نيروي كار از ماهيت كار و سازمانهاي استخدام كننده شان بيزار شدند. براساس مطالب نشريه »ورك اين آمريكا« گزارشي كه به وزير بهداشت، آموزش و رفـاه درسال 1973 تقديم شد، آمده است كه: … ...تعداد قابل توجهي از كارگران آمريكايي نسبت به كيفيت زندگي كاري خود ناراضي هستند، بي تحركي، تكراري بودن، بي فايدگي ظاهري كارها، نبود مبارزه طلبي و استقلال داخلي در كارها از دلايل نارضايتي كارگران درهر سطح شغلي هستند. با اينكه ماهيت مشاغل تاحد زيادي تغيير كرده است اما درحقيقت يكي از مشكلات اصلي آن است كه اين تغييرات به اندازه كافي سريع نبوده تا همپاي تغييرات گسترده در موقعيت اجتماعي، آرزوها و اميال وارزشهاي كارگران رشد يابد. افزايش عمومي موقعيت تحصيلي و اقتصادي كارگران آنها را در وضعيتي قرار داده است كه داشتن يك شغل جذاب به اندازه داشتن شغلي كه پول خوبي دارد اهميت يافته است. ميزان پرداختها هنوز هم مهم است، مقدار آن بايد امكان دسترسي سطح استاندارد زندگي را ميسر سازد و منصفانه به نظر برسد. اما پرداخت حقوق بالا به تنهايي باعث رضايت شغلي (يا رضايت از زندگي) نمي شود. بنگاه اقتصادي به منزله يك سيستم اجتماعي به دليل فشارهاي داخلي و خارجي، مديران شركتها آگاهي لازم براي درنظر گرفتن مقاصد و علايق (1) بخشهاي سيستم تحت مديريتشان و (2) سيستم هاي بزرگتري كه آنها را نيز دربرمي گيرد (مثل جامعه) و سيستم هاي مشابه ديگري كه جـزء همان سيستم بزرگتر هستند، به دست آوردنــد. بــه علاوه مديران بنگاهها به طور آشكار مجبور به توجه به (3) مقاصد سيستمي كه آن را مديريت مي كردند نيز بودند. بسط دامنه توجه مديران به آنچه ذكر شد، نگرش به سازمان به منزله يك سيستم مكانيكي يا بيولـوژيـك را بسيــار مشكـل ساخت. آنها به تدريج به سازمانشان به شكل يك سيستم اجتماعي (سيستمي كه مردم به صورت فردي و گروهي نقش اصلي را در آن ايفا مي كنند) نگاه مي كردند.

  10. #10
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2009/07/27
    نوشته ها
    8,031

    New

    از آنجا كه سيستم، كليتي است كه نمي توان آن را به اجزاي مستقل تقسيم كرد، بنابراين، هرگز با جمع كردن فعاليتهاي اجزا به صورت مستقل، نمي توان به عملكرد كلي سيستم دست يافت، زيرا اين عملكرد تابعي از اثرات متقابل اجزا بر يكديگر است. مي توان نشان داد كه وقتي تك تك اجزاي سيستم به صورت مجزا، به بهترين نحو ممكن عمل كنند، سيستم كلي نمي تواند در بهترين وضعيت ممكن قرار بگيرد. (sengupta & ackoff-1965) اين مطلب كاربردهاي بسيار مهمي براي مديريت شركت دارد. براي مثال، تيم فوتبال متشكل از ستارگان همه تيم ها، لزوماً يك تيم خوب نخواهد بود. اما شايد بتوان گفت كه اگر به اعضاي اين تيم زمان كافي براي بازي در كنار هم داده شود، بهترين تيم جهان خواهند شد. شايد اين طور باشد، اما وقتي كه آنها تبديل به بهترين تيم فوتبال شدند، ديگر تمام اعضاي آن براي تيم منتخب ستارگان انتخاب نخواهند شد. پيامدهاي نگرش اجتماعي به يك سيستم عملكرد يك سيستم آشكارا به عملكرد اجزايش وابسته است، اما يك جنبه مهم (اگر نگوييم مهمترين جنبه از عملكرد اجزا)، چگونگي تعامل آنها با يكديگر به منظور تاثيرگذاري بر عملكرد سيستم كلي است. بنابراين، مديريت اثربخش سيستم بايد به جاي توجه به فعاليت مستقل اجزا، بر تعامل و عملكرد يك سيستم آشكارا به عملكرد اجزايش وابسته است، اما يك جنبه مهم (اگر نگوييم مهمترين جنبه از عملكرد اجزا)، چگونگي تعامل آنها با يكديگر به منظور تاثيرگذاري بر عملكرد سيستم كلي است. بنابراين، مديريت اثربخش سيستم بايد به جاي توجه به فعاليت مستقل اجزا، بر تعامل و ارتباط متقابل آنها با هم تمركز كند. وظيفه تعريف شده يك سيستم به وسيله هيچ جزئي از سيستم حتي اجزاي اصلي و ضــروري آن بــه تنهايي دست يافتني نيست. به عنوان مثال، هيچ بخشي از اتومبيل حتي موتور آن به تنهايي قادر به جابجايي مردم نيست. بنابراين، وقتي كه يك اتومبيل يا هر سيستم ديگري به اجزاي خود تقسيم مي شود، هدف تعريف شده و خصوصيات اساسي اش را از دست مي دهد. يك اتومبيل اوراق شده نمي تواند مردم را جابجا كند و انساني كه اندامش از هم جدا شده باشند، زنده نمي ماند و نمي تواند چيزي بخواند يا بنويسد. هر سيستمي به دو روش مي تواند بر اجزايش تاثير بگذارد؛ يا ازطريق گسترش و يا تـوسط محدود كردن دامنه رفتارهايي كه آنها مي توانند بروز دهند. از آنجايي كه سيستم هاي اجتماعي شامل سيستم هاي هدفداري مثل اجزاي اصلي خود هستند و رفتار هدفدار، انتخاب مقاصد و ابزارها را ميسر مي كند، بنابراين، سيستم هاي اجتماعي بايد طيف انتخابهاي دردسترس اجزايشان را افزايش و يا كاهش دهند. آنها شايد طيف انواعي از رفتارها را افزايش و انوع ديگر را كاهش دهند. براي مثال، قوانين و مقررات، منافعي را براي ما ايجاد مي كنند ولي نه به قيمت كاستن ازحقوق ديگران. يك سيستم اجتماعي مستبد، عموماً دامنه رفتار دردسترس اجزايش را محدود مي كند درحالي كه يك سيستم دموكراتيك آن را گسترش مي دهد. هم افزايي به معني افزايش توانايي اجزاي سيستم است كه به دليل عضويت در آن سيستم، يا به عبارت ديگر تعاملش با ساير اجزاي سيستم، حاصل مي شود. چنين افزايشي در توانايي تنها زماني روي مي دهدكه اجزا دركنار يكديگر بتوانند ارزشي را ايجاد كنند كه به تنهايي قادر به خلق آن نباشند. به عبارت ديگر، هم افزايي در سايه گسترش دامنه رفتار دردسترس اجزاي سيستم دست يافتني است. اگر سيستم هاي اجتماعي اثري بر دامنه انتخابهاي دردسترس اجزايشان يا سيستم هاي شاملي كه اين اجزا جزئي از آن هستند نداشته باشند، مطالعه آنها به منزله يك كل، هيچ ارزشي نخواهد داشت و مي توان اجزا را به صورت منفرد بررسي كرد. بنابراين، براي درك رفتار سيستم هاي اجتماعي ضروري است كه روابط بين اجزا و نيز سيستم هـاي كلي تري كه سيستم هاي بزرگتر را شكل مي دهند، بررسي شوند.

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •