صفحه 2 از 2 نخستنخست 12
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 20

موضوع: مقالات علوم سیاسی

  1. #11
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2009/07/27
    نوشته ها
    8,031

    پیش فرض

    امپریالیسم مرحلۀ دائمی کاپیتالیسم
    نخستین وحلۀ گسترش ویرانگر امپریالیسم پیرامون فتوحات آمریکاییها در چهار چوب نظام تجاری آتلانتیک و اروپای آن دوران ساخت و سامان یافت. و سرانجام ایالات متحده بر ویرانه های تمدن بومی سرخپوستان و استعمار اسپانیا و رواج مسیحیت بنیانگذاری شد و یا به عبارت ساده تر بر اساس نسل کشی تحقق یافت. چنین نمونه ای از نژادپرستی بنیادی نزد استعمارگران آنگلوساکسون در مناطق دیگر نیز تکرار شد، در استرالیا، در زلاند جدید، در تاسمانی (که حاکی از کاملترین نسل کشی در تاریخ می باشد). زیرا اگر اسپانیاییهای کاتولیک بنام مذهب بر آن بودند تا اقوام و ملتهای مغلوب را به دین خود درآورند، آنگلوساکسونهای پروتستان به تأویل خاص خود از انجیل قتل عام کافران را مجاز می دانستند. بعلت قتل عام سرخپوستان – یا طی سرکوب مقاومتهایشان – نظام ننگین برده داری سیاه پوستان به ضرورتی اجتناب ناپذیر تبدیل شد تا جهت کار در مناطق حاصلخیز جایگزین بومیان شوند. امروز هیچکس تردیدی در انگیزه های واقعی تمام این حوادث دهشتناک ندارد و هیچکس نیست که به رابطۀ تنگاتنگ چنین فجایعی با گسترش سرمایه های تجاری آگاه نباشد. با این وجود اروپاییهای آن دوران گفتمانهای ایده ئولوژیکی را پذیرفتند که چنین فجایعی را مجاز می دانست. البته افراد معترض دیگری هم بودند مثل لاس کازاس (۱) .
    ویرانگریها و فجایع این نخستین فصل جهان گشایی کاپیتالیسم – با تأخیر – موجب پیدایش نیروهای آزادیخواهی شد که در این وقایع تردید کرده و آنها را محکوم می دانستند. انقلاب آمریکا که اینهمه از جانب خیلی از انتقلابیون سال ۱۷۸۹ مورد تمجدید قرار گرفته است و امروز نیز بیش از هر زمان دیگری ستایش می شود، به اعتقاد من انقلابی سیاسی محدودی بود که هیچ برد اجتماعی نداشت. مستعمره نشینهای آمریکایی در قیامشان علیه دستگاه سلطنتی انگلیس به هیچ وجه قصد متحول ساختن روابط اقتصادی و اجتماعی را نداشتند و تنها می خواستند منافع خودشان را برای خودشان نگهدارند تا از این پس مجبور نباشند که بخشی از آنرا با طبقۀ حاکم در سرزمین اجدادی خود تقسیم کنند.
    آنها در پی کسب قدرت برای خودشان بودند، نه برای تحقق بخشیدن بکار دیگری بجز آنچه تا پیش از این در دوران استعمار انجام می دادند، بلکه برای اینکه بتوانند جهت منافعشان، بشکل مصممتری به همان راه و روش ادامه دهند. هدف آنها پیش از هر چیز تصاحب سرزمینها بیشتر و گسترش متصرفاتشان بطرف غرب بود و چنین امری آنان را ملزم می ساخت تا نسل سرخپوستان را منقرض ساخته و قتل عامشان کنند. تثبیت نظام برده داری نیز در همین چهارچوب مطرح بود و هیچ شک و شبهه ای در آن وجود نداشت. رهبران انقلابی انقلاب آمریکا همگی و یا تقریبا همگی از زمره صاحبان برده بودند و در پیشداوریهایشان در این زمینه هیچگونه تلزلزلی بخود راه نمی دادند. تقریبا یک قرن دیگرمی بایستی سپری می شد تا نظام برده داری ملغا گردد و بازهم یک قرن دیگر لازم بود تا سیاه پوستان آمریکا به حداقل حقوق شهروندی خود دست یابند، بی آنکه در نژادپرستی عمیق فرهنگ حاکم انشقاقی روی داده باشد. در واقع در آمریکای این دوران تنها یک انقلاب اجتماعی بوقوع پیوست و آنهم انقلابی بود که توسط برده های شهر سنت- دمینگ (۲) تحقق پذیرفت وخود آنها بودند که آزادیشان را بدست آوردند. البته اینکه بعدها این انقلاب به چه سرنوشتی دچار شد، موضوع دیگری ست.
    انقلابهای آمریکای اسپانیایی( به استثنای برزیل که در آنجا هیچ حادثه ای بوقوع نپیوست) نیز دقیقا واجد همان خصوصیاتی بود که آمریکای انگلیسی : کرئولها (۳) از نظام سلطنتی اسپانیا خلع ید کردند تا بشکل مستقل به همان سیاق ادامه دهند. بنابراین می بایستی یک قرن بگذرد تا با انقلاب مکزیک در سالهای ۱۹۱۰ و ۱۹۲۰ و سپس در ادامۀ آن نیم قرن بعد با انقلاب کوبا، آمریکای لاتین خروج از« نظام ۱۴۹۲» را آغاز کند. با این وجود چنین روندی هنوز از تحقق قطعی بسیار دور است و ما حتی امروز می توانیم شاهد گفتمانهایی باشیم که با الفاظ مشکوکی آمیخته که حقوق « مردم بومی » را مطرح می کنند، و گویی که تمام مردمانی که در جایی زندگی می کنند ، در خانۀ خود « بومی » نیستند!
    نکته ای را که به اعتقاد من می توانیم بعنوان شکاف بنیادی دموکراسی آمریکایی برآورد کنیم که امروز نیز بعنوان سرمشق جهانی مطرح شده است (!) سرمنشأ آن در همین نخستین مراحل گسترش امپریالیسم در نظام کاپیتالیستی نهفته است که حقیقتا وجود داشته است.
    دومین مرحلۀ ویرانگریهای امپریالیسم بر اساس انقلاب صنعتی بنا گردید وفرمانبردار ساختن استعمارات آسیایی و آفریقایی نیز از پیامدهای آن بود. « گشایش بازار » - اجباری ساختن مصرف تریاک برای چینیها توسط پوریتانهای انگلیسی (۴) – و همانطور که امروز همه می دانیم، تصاحب منابع طبیعی کرۀ زمین انگیزه های واقعی را تشکیل می دادند. ولی یکبار دیگر اذهان اروپایی (به انضمام جنبش کارگری دومین انترناسیونال) چنین واقعیاتی را ندیدند و دوباره گفتمان قانونگذار سرمایه را پذیرفتند. اینبار موضوع عبارت بود از « مأموریت تمدن ساز ». صداهای آگاهانه ای که در این دوران از گوشه و کنار بگوش می رسد، صداهای بورژواهای بی پروایی نظیر سسسیل رودز (۵) است که بخاطر اجتناب از انقلاب اجتماعی در انگلستان برای فتح استعمارات تبلیغ می کند. علاوه بر اینها صداهای معترض از کمون پاریس تا بولشویکها بود که البته انعکاس چندانی نداشت. این دومین مرحله از ویرانگریهای امپریالیسم، سر منشأ مهمترین مسائلی ست که بشریت هرگز با آن روبرو نشده بود : تمرکز عظیمی که رابطۀ نابرابر بین مردمان جهان را از یک به دو حداکثر در سال ۱۸۰۰ و امروز آنچه که مربوط به ۸۰ درصد مردم جهان می شود رابطه یک به شصت است. مراکز ذینفع سیستم کنونی تنها شامل ۲۰ درصد مردم جهان می شود. پیشرفتهای شگرف تمدن کاپیتالیست در عین حال موجب منازعات خشونتبار بی سابقه ای بین قدرتهای امپریالیستی بوده است.

  2. #12
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2009/07/27
    نوشته ها
    8,031

    پیش فرض

    خشونت امپریالیست دوباره نیروهایی را بوجود آوردند و علیه طرحهای انقلاب سوسیالیستی (روسیه، چین یعنی – نه بر حسب اتفاق – که همیشه در حاشیه قرار داشتند و قربانی گسترش امپریالیست و تمرکز نظام کاپیتالیسم موجود شدند) و انقلابهای آزادیبخش ملّی بکار بستند. بعد از جنگ جهانی دوّم قربانیانشان نیم قرن عقب نشینی را به آنها تحمیل کردند که موجب تشویق این توهم شد که سرانجام کاپیتالیسم بناگزیر راه مدارا در پیش گرفته و به تمدن دست یافته است.
    در نیت من نیست که تمام تاریخ عصر مدرن، از سال ۱۴۹۲ را به تنها بعد امپریالیستی آن منحصر سازم، ولی تنها می خواستم روی چنین موضوعی تأکید کرده باشم، زیرا ایده ئولوژی حاکم در اروپای اروپا محور بشکل دائمی آنرا به حاشیه کشیده و برد آن را ندیده گرفته است. کاپیتالیسم در عین حال واجد فرهنگی ست که بر اساس ازخود بیگانگی اقتصاد- باور بنیانگذاری شده که بدون آن نمی توانیم گسترش امپریالیستی را درک کنیم، و بر این اساس می توانیم آنرا به مردم خاص اروپا و فرهنگشان نسبت دهیم، همین رابطه را می توانیم در فرهنگ ملتهای آسیایی و آفریقایی نیز در نظر گیریم. به همین علت کاپیتالیسم از همان منشأ اصلی خود و بشکل دائمی تحت تأثیر تناقضات غیر قابل حل بوده و به همین علت پیوسته گذار از آن طبیعتا به ذهن مسترد شده است. این نیاز اجتماعی خیلی زود و در تمام مراحل پر اهمیت تاریخ مدرن خود را نشان داده است. چنین خواستی را بشکل فعال در سه انقلاب بزرگ عصر مدرن مشاهده می کنیم، فرانسه، روسیه و چین. با این وجود انقلاب فرانسه از این جهت حائز اهمیت ویژه ای در تاریخ مدرن است. جناح رادیکال ژاکوبین خیلی زود طرح متناقض بورژوازی را افشا می کند و بروشنی ماهیت آنرا آشکار می سازد، به این معنا که لیبرالیسم اقتصادی دشمن دموکراسی ست. این جریان سیاسی تلاش می کرد که بینش انقلاب مردمی را متحقق سازد تا گذار از شرایط بورژوایی را امکان پذیر سازد. از این جریان افراطی نخستین نسل منتقدین کمونیست پا به عرصۀ مبارزات ضد کاپیتالیستی گذاشتند، از این جمله می توانیم جنبش « بابوویستها » (۶) را یادآور شویم . به همین منوال انقلابهای روس و چین اجرای وظایفی را که مطلوب کمونیستها بود به جوامع خود تحمیل کردند که در واقع از عهدۀ آن بر نمی آمدند. بنابراین اتفاقی نیست که هریک از این انقلابها – بر خلاف دیگران – به مرحلۀ ثانوی احیا و یا بازسازی منتهی گردید. با این وجود پیشرفتهایی که در چنین انقلابهایی تحقق یافت، نماد زندۀ آیندگان خواهد بود زیرا بذر آرمان برابری انسانها و آزادی آنان و الغای از خودبیگانگی ناشی از نظام سرمایه داری را در قلب طرحهایشان کاشته بودند که جوانه های بسیار زودرس آنرا در انقلاب فرانسه مشاهده می کنیم.

  3. #13
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2009/07/27
    نوشته ها
    8,031

    پیش فرض

    مسائل امپریالیسم ودر پی آن مسائل جبهۀ مخالف یعنی موضوع آزادی و گسترش در سرتاسر تاریخ نظام سرمایه داری تا امروز ادامه داشته و قویا سنگینی می کند.
    به این ترتیب است که جنبشهای آزادیبخش در فردای جنگ جهانی دوّم استقلال سیاسی ملتهای آسیایی و آفریقایی را بچنگ آوردند و نه تنها به نظام استعماراتی خاتمه بخشیدند بلکه به گسترش اروپا نیز که در تاریخ ۱۴۹۲ آغاز شده بود پایان دادند. چنین گسترشی شکلی بود که توسعۀ سرمایه داری در روند تاریخی طی چهار قرن و نیم بخود گرفته (۱۵۰۰ تا ۱۹۵۰) بطوریکه این دو بعد به یک واقعیت یگانه تعلق داشته و هیچگاه از یکدیگر جدایی پذیر نبوده اند. فروپاشی « نظام جهانی ۱۴۹۲» مطمئنا در اواخر قرن هجدهم و آغاز قرن نوزدهم با استقلال آمریکا آغاز شده بود، ولی چنین موردی صرفا ظاهری ست، زیرا استقلال مزبور توسط بومیان تحقق نیافته بود بلکه توسط مهاجرین و استعمار نشینانی به منصۀ ظهور رسیده بود که به عبارتی آمریکا را به اروپای دوّم تبدیل کرده بودند.
    ولی استقلالی که مردم آسیا و آفریقا بدست آوردند مفهوم کاملا متفاوتی داشت. طبقات اجتماعی حاکم در کشورهای استعمارگر اروپا سرانجام دریافتند که براستی برگ تازه ای در تاریخ گشوده است، و دریافتند که باید از بینش سنتیشان صرفنظر کنند که پیش از این پیشرفت سرمایۀ داخلی را در گرو گسترش استعماراتی می دانست. زیرا چنین بینشی نه تنها به قدرتهای استعماری قدیمی و در وحلۀ نخست انگلستان، فرانسه و هلند تعلق داشت بلکه مراکز تازۀ سرمایه داری را نیز در بر می گرفت که در طول قرن نوزدهم تشکیل یافته بود، یعنی آلمان، ایالات متحده و ژاپن. منازعات داخلی اروپا و بین المللی در وحلۀ نخست از نتایج تقسیم استعماری و امپریالیستی ناشی از نظام ۱۴۹۲ بود. بنابراین طبقات حاکم دولتهای اروپایی و مراکز سرمایه داری بعد از جنگ چشم انداز تازه ای را برای ایجاد اروپای متحد طرح ریزی کردند. به این ترتیب ایجاد اتحادیۀ اروپا در منطق ساختاری خود به منازعات داخلی اروپا و سیستم ۱۴۹۲ یعنی نظام استعماراتی عهد قدیم خاتمه داد. صرفنظر کردن از مزیتهای نظام استعماری نیز بسادگی انجام نگرفت و تنها زمانی دست از چنین روشهایی کشیدند که جنگهای استعماری به نفع مردمان شورشی تمام می شد. و اتفاقی نبود که قرارداد رم که به اتحاد شش کشور اروپایی جامۀ عمل می پوشاند [۱۹۵۷] همزمان با تعیین چهار چوب قوانینی مصادف می شود که موضوع آن استقلال آخرین استعمارات فرانسوی در آفریقا ست. چند سال بعد دوگل خط مشی اروپایی فرانسه را در رابطه با سنت قدیمی و در رابطه با گزینش استعماری بروشنی مطرح کرد. ایجاد فضای کلان اروپایی، پیشرفته، ثروتمند، با در اختیار داشتن توان تکنولوژیک و علمی پیشگام و به همین منوال با نیروی نظامی قدرتمند سنتی از عناصر تشکیل دهندۀ ترکیبی منسجم بودند که بر اساس آن و بدون استعمارات، می توانستند جهش تازه ای را در انباشت ثروت فراهم بیاورند. یعنی بر اساس گسترش جهانی از نوعی تازه که با سیستم ۱۴۹۲ تفاوت داشت.

  4. #14
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2009/07/27
    نوشته ها
    8,031

    پیش فرض

    حال پرسش اینجاست که این نظام جهانی جدید با نظام استعماری قدیم چه تفاوتهایی دارد و آیا مثل گذشته تک قطبی خواهد بود و یا اینکه با توجه به پایه های تازه کاملا متحول می شود. بدون شک چنین اتحادیه ای نه تنها هنوز خیلی دور از تشکل نهایی خود می باشد بلکه در حال گذراندن بحرانهایی ست که انسجام و برد آنرا زیر علامت سؤال می برد، و راه حلهای اتحاد سیاسی اروپا نیز که چنین صلحی را فراهم آورده است، هنوز در رابطه با واقعیات تاریخی ملّی قانع کننده بنظر نمی رسد.
    علاوه بر این، در رابطه با نقطۀ مفصلی فضای اقتصادی و سیاسی اروپا در سطح جهانی هنوز ساخت و سامان آن به پایان نرسیده و تا اینجا ابهاماتی داشته و حتی می توانیم بگوییم که در فضای مه آلودی بسر می برد. آیا فضای اقتصادی اتحادیۀ اروپا در پی رقابت با اروپای دوّم یعنی ایالات متحده است؟ و این رقابت چگونه در رابطه با اروپا و آمریکا و بقیۀ جهان تأثیر خواهد گذاشت؟ آیا رقبا همانند قدرتهای امپریالیستی دورانهای گذشته با هم برخورد خواهند کرد؟ و یا اینکه حرکات خود را با یکدیگر هماهنگ خواهند ساخت؟ و در این صورت آیا اروپاییها با ارجاع به نمایندگی واشینگین و گزینش سیاسی در پیروی از خط مشی آمریکا، امپریالیسم نظام ۱۴۹۲ را تمدید خواهند کرد؟ تحت چه شرایطی ساخت و ساز اروپای مزبور در متن جهانی سازی امروز می تواند به نظام ۱۴۹۲ خاتمه دهد؟
    امروز ما شاهد آغاز گسترش سومین موج جهانی ویرانگر توسط امپریالیسم هستیم که ناشی از فروپاشی شوروی و در عین حال فروپاشی ملی گرایی مردمی در کشورهای جهان سوّم بوده است. اهداف سرمایه های حاکم همواره همان است که بود یعنی : کنترل گسترش بازارها، چپاول منابع طبیعی جهان، بهره برداری بی حد و حسر از نیروی کار در مناطق حاشیه ای. اگر چه چنین اهدافی در شرایط تازه ای پی گیری می شود و با خصوصیات دوران امپریالیستی عهد قدیم کاملا متفاوت است. گفتمان ایده ئولوژیک برای متقاعد ساختن اذهان عمومی در مراکز سه گانه نیز متحول شده و از این پس به بهانۀ « مداخله بعنوان انجام وظیفه» که دفاع از « دموکراسی » ، « حقوق ملتها»، و مأموریتهای « بشر دوستانه » را توجیه می کنند.
    ولی اگر ابزارسازی بی پروای چنین گفتمانی برای آسیاییها و آفریقاییها روشن بنظر می رسد که تا چه اندازه با واقعیات تناقض دارد، ولی با این وجود افکار عمومی اروپا با شور و شوق بی سابقه ای از این گفتمان استقبال می کنند همانطور که در دورانهای گذشتۀ استعماری پذیرای آن بودند.

  5. #15
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2009/07/27
    نوشته ها
    8,031

    پیش فرض

    امپریالیسم جمعی سه گانه
    در طی دو مرحلۀ پر اهمیت پیشین گسترش امپریالیسم ( مرحلۀ تجاری ۱۵۰۰- ۱۸۰۰ و بعد مرحلۀ کلاسیک از ۱۸۰۰ تا جنگ جهانی دوّم) همواره بشکل جمعی عمل می کرد. امپریالیستها در رقابت خشونتبار دائمی با یکدیگر بودند و تا جایی که منازعات امپریالیستها همواره مرکز حوادث تاریخی را تشکیل می داد. لنین و بوخارین در نظریاتشان دربارۀ امپریالیسم بر این عقیده بودند که منازعات خشونتبار و اجتناب ناپذیر ( که جنگ جهانی اوّل یکی از شواهد بارز بشمار می آمد) پرولتاریای مراکز صنعتی را بسوی انقلاب هدایت خواهند کرد. « خیانت » رویکردهای سیاسی سوسیال- دموکرات که متحد بورژوازی امپریالیست (ناسیونال) بودند می بایستی تحت تأثیر شورش کارگران که گوشت دم توپ بودند، (تئوریکمان) از هم فرو می پاشید. بر اساس نظریات آنها، انقلاب جهانی (حداقل در مراکز اروپایی) از حلقۀ ضعیف زنجیرۀ سیستم یعنی روسیه باید آغاز شود. و این نظریه در دستور روز قرار گرفت. از طرف دیگر لنین و بوخارین این نقد امپریالیسم در عصر خود را با نقد کاپیتالیسم که به مرحلۀ تجزیه رسیده بود تداعی و تعبیر می کردند. حاکمیت سرمایۀ مالی، خصوصیت جدید مرحلۀ انحصارات، از این پس ترجمان خصلت انگلی سرمایه بشمار می آمد.
    بوخارین با هوش و ذکاوت و شوخ طبعی نیشداری به تحلیل تحولات در ایده ئولوژی سرمایه داری پرداخته و بجای مدح کارفرمایان تولید کننده، نزول خوارها را به باد انتقاد می گیرد. در این رابطه ( تغییر کارفرمای تولید کننده به نزول خوار) او عارضۀ کهولت سیستم را مشاهده می کند. و همین امر انگیزه ای مزید بر علت می گردد تا او به ضرورت انقلاب سوسیالیستی بیاندیشد و آنرا امری ممکن بداند. چنین تاریخی گویی که دوباره در حال تکرار شدن است. با سیستم مالی جدید و گفتمان جدید در باب اشکال تراکم ارث و میراث، می توانیم شاهد جابجایی جایگاه کارفرمای تولید کننده و نزول خوار باشیم که موقعیت برتر را احراز می کند.
    اما در این مدت از تاریخ ۱۹۱۴ تا ۱۹۸۰ هیچ یک از پیشبینیهای لنین و بوخارین بوقوع نپیوست. پیش از همه، آن انقلاب جهانی که منتظرش بودند بوقوع نپیوست. و بعد، سرانجام جنگ سی ساله ۱۹۱۴ تا ۱۹۴۵ کاپیتالیسم نیروی محرک توسعه یابندۀ خود را بازسازی کرده و در طول « سی سال پیروزمندانه » متعاقبا به گسترش فوق العادۀ نیروهای تولید کننده نائل می آید. اینطور می رسد که امروز می توانیم اشتباهات مضاعف لنین و بوخارین را تشخیص دهیم.

  6. #16
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2009/07/27
    نوشته ها
    8,031

    پیش فرض

    از یک طرف لنین و بوخارین تحولات عمیقی را که تمرکز امپریالیستی در مراکز و حاشیه بوجود آورده بود دست کم گرفته بودند : یعنی فقر عمومی در عرصۀ اجتماعی و اقتصادی ( بهبود شرایط طبقۀ کارگر که در تقابل با وخامت اشکال مدرن فقر و استثمار افسار گسیخته در حاشیه قرار می گیرد - چیزی که من آنرا مدرنیزاسیون فقر می نامم ) و به همین منوال در ترجمان سیاسی و ایده ئولوژیک چنین موقعیتی دچار اشتباه شده بودند.
    از طرف دیگر فکر می کردند که پیروزی « فرد نزول خوار» به خصوصیت دائمی سرمایه داری در عصر کهولت خود تبدیل شده است. ولی چنین خصوصیتی صرفا به مراحل بحرانی تعلق داشته است. برعکس در موارد دیگری لنین درست تشخیص می دهد و بعنوان مثال نظریۀ « ****- امپریالیسم » کائوتسکی را رد می کند. کائوتسکی بشکل مکانیکی نتیجه می گرفت که تمایل به تمرکز سرمایه موجب می گردد که دوران رقابت امپریالیستی به تشکیل تراست واحدی خواهد انجامید. ولی لنین فکر می کرد که پیش از رسیدن به این مرحله، کاپیتالیسم مرحلۀ آنارشیک و بهم ریخته و انقلابهایی را خواهد پیمود که قابل زیست بودن تاریخی ****- امپریالیسم را زیر علامت خواهد برد.
    و در فردای جنگ جهانی دوّم مشاهده می کنیم که منازعات امپریالیستها خاتمه می یابد. از هر سو تمام مدافعان دنیایی که «آزاد» نامیده می شدند، چه فاتح و چه مفتوح همگی در پی اتحاد سیاسی منسجم تحت نمایندگی آمریکای شمالی بودند. جدانوف (۷) می گفت از این پس تنها دو جبهه وجود دارد، کاپیتالیسم و سوسیالیسم و چنین نظریه ای در عین حال به این معنا بود که منازعات امپریالیستی به گذشتۀ تعلق دارد. چنین اتحاد جمعی تمام بورژواهای مراکز سه گانۀ کاپیتالیسم، مطمئنا توضیح ساده ای خواهد بود. در فردای جنگ جهانی دوّم قدرت اقتصادی آمریکا به اندازۀه ای در برابر متفقین و کشور شکست خوردۀ آلمان کافی و قانع کننده بود که برتری خود را بلامنازع سازد. علاوه بر این در رویارویی با « خطر کمونیسم » خارجی و داخلی بورژواهای مراکز سرمایه داری تنها می توانستند به آغوش واشینگتن پناهنده شوند.

  7. #17
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2009/07/27
    نوشته ها
    8,031

    پیش فرض

    چنین عدم تعادلی قاعدتا نباید تا ابد ادامه بیابد. در فاصلۀ تاریخی بسیار کمی – پانزده سال – شرکای اروپایی و ژاپنی به قدرت تولیدی رقابتی و مشابهی با ایالات متحده دست پیدا کردند. تصور بر این بود که تاریخ به جریان عادی خود باز گشته است. در این دوره در سالهای ۱۹۷۰ چه می نوشتند؟ دربارۀ « سقوط آمریکا» می نوشتند، و از سلطۀ جدید حرف می زدند، عده ای شانس را در جبهۀ ژاپن می دیدند و برخی دیگر اروپا را برنده می دانستند. و تصور بر این بود که سرنوشت رقبا به میدان منازعات اجتناب ناپذیر کشیده خواهد شد. چنین نظریاتی قویا همانقدر نزد راستهای لیبرال رواج داشت که نزد سوسیال دموکراتها، و در تمام جریانهای فکری و محافل سیاسی موجب نگرانی برخی و امیدواری دیگران می شد.
    باز گشت به لیبرالیسم جهانی از سالهای ۱۹۸۰، پیوستن سوسیال دموکراتها اروپایی به این تز، تهاجم برتری جویانۀ واشینگتن در فردای فروپاشی شوروی و جنگهای متناوب خلیج فارس ، یوگوسلاوی و افغانستان موجب شد که امروز دوباره مسئلۀ امپریالیسم مطرح گردد. زیرا دربارۀ ادارۀ جهانی سازی اقتصاد لیبرال و به همین منوال ادارۀ سیاسی و نظامی نظام نوین جهانی، دولتهای مراکز سه گانه ( ایالات متحده، اروپا و ژاپن) جبهۀ ظاهرا متشکل و منسجمی ایجاد کرده اند و در نمایندگی واشینگتن هیچ اختلاف نظری وجود ندارد. پرسش اجتناب ناپذیری که باید به آن پاسخ گفت این است که آیا تحولات مزبور ترجمان تحولی کیفی و پر دوام است – امپریالیسم در جناحهای متعدد عمل نمی کند بلکه قطعا به اتحادیه ای منسجم تبدیل شده است – و یا اینکه آیا چنین اتحادیۀ یکپارچه ای تنها به موضع و موقعیت فعلی بستگی دارد؟
    موضوعی که بعنوان مثال می تواند نظریۀ اتحاد موضعی را تأیید کند، منازعات اقتصادی بین اروپا و ایالات متحده می باشد( در مورد کشاورزی که خیلی آشکار است) و چنین مشکلاتی علی رغم جهانی شدن لیبرالیسمی و پذیرش اصول آن از جانب طرفین، ادامه یافته است. پتانسیل استقلال مالی اروپا ( که یورو شکل نمادین آن است) و استقلال نظامی (آیا اروپا کاملا در ناتو ادغام خواهد شد؟) و غیرو. جبهۀ سه وجهی که امروز تشکیل شده است از هم اکنون شکافهایی را نشان می دهد که حاکی از عدم طویل المدت بودن آن خواهد بود

  8. #18
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2009/07/27
    نوشته ها
    8,031

    پیش فرض

    در آنسوی نظریات ارائۀ شده در بارۀ آیندۀ سرمایه داری جهانی، برخی بر این عقیده هستند که سرمایه های فراملیتی در حال توسعه و تشکل هستند(۸). تا کنون آنچه را که « فراملیتی » می خوانند تنها در حوزۀ فعالیتهایشان فراملیتی هستند، در غیر اینصورت مالکیت و مدیریت مرکزی چنین انحصارات قدرتمندی کاملا ملّی می باشند. فراملیتیها عبارتند از آمریکاییها، بریتانیاییها، آلمانیها، ژاپنیها و فرانسویها. ولی بر اساس نظریات جدید، آغاز جذب سرمایه ها بر اساس هضم ضعیف توسط قویتر نیست (چنین برآیندی در سطح ملی باقی می ماند) ولی شامل جمعی از شرکای برابر بوده که اساسا سرمایۀ چند ملیتی تازه ای را پایه ریزی می کنند.
    در این زمینه نمونۀ کریسلر دیملر (۹) مثال بارزی ست : اگر چه چنین تاریخی با شکست مواجه شده است، با این وجود نشانه ای ست از باز سازی موفقیت آمیز آن. بر اساس این نظریه، سرمایه ای فراملیتی و در نتیجه نوعی بورژوازی فراملیتی در حال شکل گیری ست. البته سرمایۀ فراملیتی مزبور در انحصار سه گانه بوده و «کلوب» بروی کشورهای شرقی و جنوبی بسته است، که بورژوازی آنها همیشه کومپرادور بوده است. با این وجود بورژوازی کشورهای دیگر عهده دار وظیفۀ خاصی هستند، یعنی اینکه باید نقش یدک کش را بازی کنند و می بایستی حاکمیت سرمایۀ فراملیتی متشکل از سه قطب جهان را نمایندگی کنند. و باز هم البته در کشورهای این سه قطب سرمایه های فراملیتی بسیاری از شرکتها کاملا در سطح ملّی باقی خواهند ماند. ولی منافعی که مربوط به بخش ملّی می شود در موقعیت برتر نخواهد بود و بر اساس همین نظریه، این بخش نیز به ادغام در بخش فراملیتی که همواره در حال توسعه است، فراخوانده خواهد شد.
    ولی من فکر می کنم که این نظریه چندان قانع کننده نیست، و مثل مفهوم ****- امپریالیسم نزد کائوتسکی، از طریق عمومیت بخشیدن به خصوصیتی واحد در عرصۀ اقتصادی، ابعاد سیاسی این مسئله را ندیده می گیرد. مضافا بر اینکه ظهور خصوصیت جمعی امپریالیسم جدید الزاما به اشکالی که در این نظریه برای سرمایه های فراملیتی تصور شده است نمی انجامد.
    من فکر می کنم که ظهور و پیدایش خصوصیت جدید و جمعی امپریالیسم تنها به تغیییر و تحول در موقعیت رقبا منحصر خواهد بود . چنین نظریه ای را در رابطه با مطالبی مطرح می کنم که خود رهبران مجامع صنعتی در ادبیات پرگماتیک « business Schools »مطرح می کنند. در چند دهه پیش از این مجموعه های صنعتی در عرصۀ بازارهای ملّی به نبرد رقابتی پرداختند، چه در ایالات متحده ( بزرگترین بازار ملّی جهان) و چه حتی در بازارهای کشورهای اروپایی ( که ابعاد اندک آن نسبت به ایالات متحده چندان مزیتی نداشت). برندۀ مسابقه ملّی می توانست در موقعیت برتر محصولاتش را در سطح بازار جهانی تولید کند. امروز، می گویند حجم ضروری بازار برای ربودن مقام اوّل در دور اوّل مسابقات نزدیک به ۵۰۰ تا ۶۰۰ میلیون «مصرف کنندۀ احتمالی» است. و این حجم کاملا از ظرفیت بازار آمریکا یا اروپا فراتر است. بنابراین نبرد رقابتی باید در عرصۀ بازار جهانی انجام گیرد. و آنهایی که در بازار جهانی گوی را از آن خود می سازند، علاوه بر این می توانند بازار ملّی را نیز تصاحب کنند. به این ترتیب جهانی سازی به نخستین چهارچوب فعالیتهای مجامع صنعتی تبدیل می شود. به عبارت دیگر در زوج ملی- جهانی، در رابطۀ قبلی یک جابجایی صورت گرفته است : در گذشته قدرت ملّی بود که موجب حضور جهانی می شد، امروز برعکس. به همین سبب شرکتهای فراملّیتی با هر ملّیتی که داشته باشند در مدیریت بازار جهانی دارای منافع مشترکی هستند. این منافع جایگزین منازعات دائمی و تجاری می شود که معرف هر نوع رقابت در خصوص کاپیتالیسم می باشد.

  9. #19
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2009/07/27
    نوشته ها
    8,031

    پیش فرض

    امپریالیسم در بعد اقتصادی به شکل جمعی آن تحول یافته است. به اعتقاد من این یک تحول کیفی ست. و گزینش مضاعفی ست به نفع مدیریت جمعی بازرار جهانی – و در نتیجه نظام سیاسی جهان – و بر اساس موقعیت و موضع عمل نکرده و ترجمان منافع مشترک تمام شرکا در سرمایه های فراملیتی متعلق به سه قطب اصلی آن می باشد. البته تحول کیفی امپریالیسم در اینجا بمفهوم مترادف با« **** – امپریالیسم» نیست. علت چنین تفاوتی در اینجاست که برای دوگانگی بعد اقتصادی نظام و بعد سیاسی آن راه حلی ارائه نکرده است. اقتصاد جهانی شده است، ولی دولتها همواره چهار چوب اصلی زندگی سیاسی را تشکیل می دهند. در اینجا ما با تضاد جدیدی روبرو هستیم. در مراحل گذشتۀ کاپیتالیسم، چهار چوب ملی همزمان تعیین کنندۀ گسترش عرصه های زندگی اقتصادی و سیاسی بود، حتی اگر یکی از این دو وجه در نظام اقتصادی و سیاسی در سطح جهانی رقم می خورد. و باید دانست که تضاد نوین رو به وخامت دارد.
    سناریوی قرن بیست و یکم مبنی بر اصول خدشه ناپذیر امپریالیسم جمعی و لیبرالیسم اقتصادی و جهانی شده، یا در چهار چوب سیاست تعیین شده برهبری ایالات متحده عمل می کند و یا به مدیریت جمعی شرکای سه قطب واگذار می گردد و این همان موضوعی ست که برای ملتهای حاشیه ای قابل تحمل نیست. از طرف دیگر هیچ تضمینی وجود ندارد که منطقی که در بعد سیاسی جوامع اروپایی حاکم است با گسترش کاپیتالیسم مدرن تضاد پیدا نکند. به همین علت و از این نقطه نظر، منازعات بین کشورهای اروپایی، آمریکا و دیگران نه تنها همواره ممکن است بلکه کاملا محتمل می باشد.
    آخرین نکته ای که باید در مورد امپریالیسم جمعی مطرح کنم، این است که امپریالیسم در تمام ادوار گذشته فاتح بوده و به این معنا که مراکز آن صادر کنندۀ سرمایه هایی بود که از طریق آن سیستم جهانی تمرکز یافته را اداره می کرد. ولی امپریالیسم جدید به ندرت واجد چنین خصوصیتی ست و یا ابدا.

  10. #20
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2009/07/27
    نوشته ها
    8,031

    پیش فرض

    معناي اپوزيسيون؟؟

    اپوزیسیون در لغت به معنای ضدیت , مخالفت و مقابله است و در مفهوم وسیع به معنای کوشش و تلاش احزاب , اتحادیه ها و گروه ها برای دست یابی و رسیدن به اهدافی در جهت مخالف هدف های دارندگان قدرت سیاسی , اقتصادی و اجتماعی است .
    در نظام سیاسی و حکومتی دنیا دو نوع اپوزیسیون مطرح است : قانونی یا پارلمانی ; غیر قانونی .
    الف ) در برخی نظام هایی که دارای حکومت پارلمانی هستند, به موجب قانون اساسی آن کشور, موجودیت اپوزیسیون به رسمیت شناخته شده و در پارلمان گروهی را تشکیل می دهند که از دولت یا حکومت حمایت نمی کنند, اما همانند دولت خود را وفادار به قانون اساسی آن کشور می داند, به بیان دیگر, محور وفاق ملی و وحدت آن ها, قانون اساسی است . آن ها می توانند در گفت و گوهای مجلس قانون گذاری , مطابق شرایطی که قانون اساسی معیّن کرده , در کار حکومت نظارت مستقیم داشته باشند و افکار عمومی را در جریان وقایع و حوادث کشور و جهان قرار دهند. این گونه اپوزیسیون در کشورهای سنتی لیبرال , مانند انگلستان , فرانسه و سوئد که معمولاً دو حزب اصلی و مهم در آن وجود دارد, مظهر حکومت احتمالی آینده است و به نوبت نقش حاکم و اپوزیسیون را به عهده می گیرند.
    ب ) در برخی از نطام های حکومتی اعم از این که دارای قانون اساسی و پارلمان باشد, مانند امریکا و یا نباشد,مانند عربستان , اپوزیسیون جایگاهی در قانون اساسی ندارد و به عنوان یکی از نهادهای قانونی و رسمی به حساب نمی آید.(1)
    در کشورهای جهان سوم و عقب مانده , اپوزیسیون غالباً به آن دسته از مخالفانی اطلاق می شود که در صددبراندازی نظام حکومتی آن جامعه یا به زیر کشیدن قدرتمندان نظام از اریکهء قدرت هستند و گاهی اوقات از طرف قدرت های مسلط جهانی به صورت پنهان یا آشکار مورد حمایت و پوشش سیاسی , تبلیغی و مالی قرار می گیرند.
    پـاورقی:
    1) در مورد واژهء اپوزیسیون ر.ک : داریوش آشوری , دانشنامهء سیاسی و فرهنگ فشردهء انگلسی به فارسی آریانپور رجوع شود

صفحه 2 از 2 نخستنخست 12

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •