ای نرگس ِ مشتاق ، به آئینۀ رویت
ای شیفته چون شانه به آن طرۀ مویت


چشمان ِسیاهت زچه رو سرمه کشیدی
با سرمه بگو ،کی بتوان کرد نکویت؟


مشتاق ِرخت ،خوی نکو خواست ،چه دادی؟
جز روی نکو ای همه رو ، حسن زخویت


باچشم وزبان ،رهگذران مدح ِ تو گویند
از سوختنم بی خبرند، مست ز بویت


افسوس که تو جلوه چو طاووس نمودی
هیهات که گفتم ، همه از پای نکویت!


چندیست گریزم ، زهمه آینه رویان
ای آینه رو ،هرزه نیم ،باز ز کویت


ای حجت ِزیبا صفتان،باش به سیرت
نیکو که مرا آوَ رَد این شوق به سویت