-
کاربر سایت
آرزو
برشیشه ی خیالم ، الماس ِ آرزو بود
آن قامت ِ بلندـ تاصبح روبرو بود.
باحُسن و روی ِنیکو می رنجم از گریزت
رنجاندنِ عزیزان جانا مگر نکو بود؟
خورشید ِ صبح ، داند ، شب زنده داریم را
چشم ِ به خون نشسته،بغضی که در گلو بود.
محروم ِ از حضورت ،چون لایقش ندانی
در خلوتِ پریشش ،دائم به گفتگو بود.
بر خار و سنگ و خارا ،بر کوه و دشت و صحرا
دیوانه ِ دل، چو میدید می گفت :بنگر او بود.
جان بلهوس مخوانش، این دلشکسته ام را
این پاکباز ِراهت ، کی فکر آبرو بود ؟
گفتا غزل به یادت ،تا حججت اش بماند،
بر دفتر ِخیالش ، حرفی که مو به مو بود!
-
کلمات کلیدی این موضوع
مجوز های ارسال و ویرایش
- شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
- شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
- شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
- شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
-
مشاهده قوانین
انجمن