ايكاس مرغ ِبر زمين ، سيمرغ بودي
در قاف ، تنها آخرين سيمرغ بودي

دلدادهء هر بامدادي ،مرغ ِ اميد
مارا تو در اين واپسين سيمرغ بودي

اي كم نشين و نيك منظر،من ندانم
افسانه با تو هم نشين سيمرغ بودي

ننگ ِ زمان آلوده دامان كرد مارا
آسوده اما پيش از اين سيمرغ بودي

سيمرغ در افسانه را ،چون مي شناسند
گويم دلا تو بهترين سيمرغ بودي

زالت اگر بيگانگي را پيشه كرده است
تو آشنا ،عاري زكين سيمرغ بودي

كس را در اين افسانه،من همدم نديدم
تنها ،دم ِ حجت يقين سيمرغ بودي

ايكاش با من بودي و ديگر غريبه
سلطان ِ مرغان ِ زمين سيمرغ بودي