يا ايام واقعا نحس و سعد دارند و اگر دارند اين نحوست و سعادت آيا ذاتي آنهاست؟
چرا مردم برخي روزها را نحس مي دانند؟ آيا براي اين مساله مي توان از كتاب و سنت شاهد مثالي آورد؟
اكنون اين سوالات را از محضر علامه شهيد استاد مطهري جويا مي شويم؛ ببينيم ايشان چگونه پاسخ خواهند داد.
******
« در ميان مردم معمول است که بعضى از روزها را روز سعد و مبارک، و بعضى را روز شوم و نحس مى شمرند، هر چند در تعيين آن اختلاف بسيار است، سخن اينجا است که اين اعتقاد عمومى تا چه حد در اسلام پذيرفته شده است؟ و يا از اسلام گرفته شده است؟ البته اين از نظر عقل محال نيست که اجزاء زمان با يکديگر تفاوت داشته باشند، بعضى داراى ويژگيهاى نحوست، و بعضى ويژگيهاى ضد آن، هر چند از نظر استدلال عقلى راهى براى اثبات يا نفى چنين مطلبى در اختيار نداريم، همين اندازه مى گوئيم ممکن است ولى از نظر عقل ثابت نيست.
بنابر اين اگر دلائل شرعى از طريق وحى که افقهاى وسيعترى را روشن مى سازد بر اين معنى در دست داشته باشيم قبول آن نه تنها بى مانع بلکه لازم است. در آيات قرآن کريم تنها در دو مورد اشاره به نحوست ايام شده است:
يکى در آيات سوره قمر، و ديگرى در آيه 16 سوره فصلت که درباره همين ماجراى قوم عاد سخن مى گويد در آنجا مي‌خوانيم: « فارسلنا عليهم ريحا صرصرا فى ايام نحسات...»
ما تندبادى سخت و سرد در روزهاى شومى بر آنها مسلط ساختيم.
و در نقطه مقابل، تعبير مبارک نيز در بعضى از آيات قرآن ديده مى شود، چنانکه در باره شب قدر مى فرمايد:
«انا انزلناه فى ليلة مبارکة» ؛ ما قرآن را در شبى پر برکت نازل کرديم (دخان/3).
نحس در اصل به معنى سرخى فوق العاده افق است که آنرا به صورت نحاس يعنى شعله آتش خالى از دود در مى آورد، سپس به همين مناسبت در معنى شوم به کار رفته است.
به اين ترتيب قرآن جز اشاره سربسته اى به اين مساله ندارد، ولى در روايات اسلامى به احاديث زيادى در زمينه نحس و سعد ايام برخورد مى کنيم که هر چند بسيارى از آنها روايات ضعيف است و يا احيانا آميخته با بعضى روايات مجعول و خرافات مى باشد، ولى همه آنها چنين نيست، بلکه روايات معتبر و قابل قبولى در ميان آنها بدون شک وجود دارد، چنانکه مفسران نيز در تفسير آيات سوره قمر بر اين معنى صحه نهاده اند.
واضح است که در اينجا قرآن نمي خواهد بگويد که مثلا آن روز چون روز يکشنبه يا دوشنبه بود نحس بود و عذاب آمد. يکشنبه و دوشنبه هر هفته تکرار مي شود. يا مقصود اين نيست که چون مثلا سيزده ماه صفر بود اينها معذب شدند. سيزده ماه صفر هر سال تکرار مي شود، و بعلاوه اينجا دارد تصريح مي کند: «فکيف کان عذابي و نذر» يعني عذاب به علت تکذيب و به علت حق ناشناسي و کفران يک نعمت بزرگ بود.

خداوند در مورد قوم عاد مي فرمايد: «کذبت عاد»؛ عاد هم تکذيب کرد. «فکيف کان عذابي و نذر»؛ عذاب و انذار من چگونه بود؟ بعد به طور مختصر شرح مي دهد: «انا ارسلنا عليهم ريحا صرصرا في يوم نحس مستمر»؛ فرستاديم بر آنها بادي صرصر، بادي تند و شديد و ويرانگر. (قمر/18و19)
بعضي مفسرين مي گويند خود صرصر کأنه آن صداي باد را هم دارد مجسم مي کند.«في يوم نحس مستمر» در روزي شوم که شومي مستمري داشت. کلمه نحس به معني شوم است. در اينجا مفسرين روي کلمه نحس بحث کرده اند که معناي شوم بودن يک روز چيست؟
واضح است که در اينجا قرآن نمي خواهد بگويد که مثلا آن روز چون روز يکشنبه يا دوشنبه بود نحس بود و عذاب آمد. يکشنبه و دوشنبه هر هفته تکرار مي شود. يا مقصود اين نيست که چون مثلا سيزده ماه صفر بود اينها معذب شدند. سيزده ماه صفر هر سال تکرار مي شود، و بعلاوه اينجا دارد تصريح مي کند: «فکيف کان عذابي و نذر» يعني عذاب به علت تکذيب و به علت حق ناشناسي و کفران يک نعمت بزرگ بود.
پس روز، شوم بود ولي شومي اش نه از خود روز بود يا از آن جهت که روزي از روزهاي هفته يا ماه است، بلکه به علت حادثه اي که در آن روز پيش آمد اين روز شوم شد.
دو مفهوم نحوست

در موضوع نحوست ايام، دو مسأله است. يک مسأله اين است که ما برخي روزهاي سال را مبارک مي شماريم و برخي را نحس و شوم، به اعتبار حادثه اي که در آن روز واقع شده، و مقصود ما اين نيست که اين روز از آن جهت که اين روز است مبارک است يا اين روز از آن جهت که اين روز است شوم است، بلکه مقصود ما اين است که اين روز براي ما يادآور حادثه پر برکتي است يا اين روز براي ما يادآور حادثه شومي است.
مثلا ما روز عيد غدير را روز مبارک مي دانيم ولي نه به اعتبار اينکه هجدهم ذي الحجه است که چون ماه، ماه ذي الحجه است و اين روز هجدهمين روز ماه ذي الحجه است مبارک است، اعم از اينکه در اين روز حادثه اي واقع شده باشد يا نشده باشد، اعم از اينکه در اين روز پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم، علي عليه السلام را به خلافت نصب کرده باشد يا نکرده باشد، اين روز، روز مبارک است و چون اين روز مبارک بود، پيغمبر صلي الله عليه و آله علي عليه السلام را در اين روز به خلافت نصب کرد، يعني بخت حادثه يوم الغدير بلند بوده که در اين روز واقع شده است، اين روز از قديم الايام و قبل از اين هم روز مبارکي بوده، از اولي که اين آسمان و زمين درست شده روز هجدهم ذي الحجه روز مبارکي بوده و حادثه غدير در روزي که خودش مبارک بود واقع شد.
يا دهم محرم روزي بوده که از اولي که عالم ساخته شده اصلا اين روز، بد ساخته شده، شوم ساخته شده و حادثه کربلا در روزي واقع شد که بالذات شوم بود و قهرا قبل از اينکه امام حسين عليه السلام هم شهيد بشود هر سال که روز دهم محرم مي آمد روز شومي مي آمد، از زمان حضرت آدم عليه السلام و قبل از حضرت آدم اين روز شوم بوده و الان هم روز دهم محرم شوم است، تا قيامت هم اين روز از آن جهت که اين روز است شوم است. حادثه کربلا هم در يک روز شوم واقع شد.
يک وقت انسان اين طور فکر مي کند. اين طرز فکر، اساسي نمي تواند داشته باشد. نه عقل مي تواند آن را قبول کند و نه از نظر نقل ما مي توانيم تأييدي براي آن بياوريم. ولي يک وقت به آن معناي دوم است: هجدهم ذي الحجه، چون در اين روز براي ما حادثه مبارکي رخ داده است ما اين روز را مبارک مي شماريم. هجده ذي الحجه مبارکي خودش را از حادثه غدير دارد نه حادثه غدير از هجدهم ذي الحجه. دهم محرم شومي خودش را (نه اينکه بالذات شوم است) از شهادت امام حسين دارد نه کشته شدن و قتل امام حسين شومي خودش را از دهم محرم دارد. نظير لفظ و معنا مي شود.
الفاظ از نظر اينکه الفاظند يعني حروف الفبا هستند ترکيب مي شوند از الف و ب و پ و ت و ث وج تا آخر. هيچ لفظي با هيچ لفظ ديگري فرق نمي کند. ولي الفاظ براي معاني مختلفي وضع مي شوند، بعضي الفاظ براي معاني بسيار عالي و لطيف وضع مي شوند، مثل اينکه ما از الف و دو تا لام و يک الف ديگر و يک ه لفظ الله را ساخته ايم که نام خداوند است. چون معنا مبارک است لفظ هم براي ما لفظي است مبارک ، حتي احترام دارد و وقتي که به صورت کتبي در مي آيد دست بي وضو هم به آن نمي زنيم. همين طور اسماء پيغمبران و ائمه، يا اسمهايي که بر يک معاني خيلي عالي مثلا از مقدسات بشر دلالت مي کند مثل لفظ علم که گويي خود اين لفظ هم براي ما جلالتي دارد. در مقابل، ما الفاظي را وضع مي کنيم براي معاني اي که مستقبح ذکره است يعني بشر قبيح مي شمارد که نام آنها را ببرد: «ما يستقبح ذکره».
بعد چون آن معنا چيزي است که بشر نمي خواهد آن را بازگو کند گويي قبح معنا در لفظ اثر مي گذارد و الا بديهي است که لفظ، بالذات قبحي ندارد، قبح از معناست، لفظ به تبع معنا و چون نام اين معناست قبيح شمرده مي شود. حال اگر کسي در مجلسي شروع کند الفاظ زشت به زبان آوردن، مردم به او مي گويند اين کلمات چيست که به زبان مي آوري؟ ممکن است جواب بدهد مگر کلمه هم با کلمه فرق مي کند؟! راست هم مي گويد، مگر کلمه هم با کلمه فرق مي کند؟ هيچ کلمه اي با هيچ کلمه ديگري فرق نمي کند، اما کلمه به اعتبار معني اش با کلمه ديگر فرق مي کند. وقتي مي گويند اين کلمات را به زبان نياور، چون اين کلمه را که شما مي گوييد، آن معنا به ذهن مي آيد و بنا نيست که بشر در مجامع آن معاني را در ذهن خودش مجسم کند.
به اين معنا البته درست است که برخي روزها روزهاي مبارکي است. حتي مي تواند يک سلسله دستورهاي شرعي بر اساس همين روزها برقرار بشود براي اينکه اين روز يادآور آن حادثه است. مثلا امام حسين را در نيمه شعبان يا بيست و هفتم رجب زيارت مي کنيم. بيست و هفتم رجب با بيست و چهارم رجب، خودش بالذات هيچ فرقي نداشته ولي بيست و هفتم رجب به اعتبار بعثت پيغمبر اکرم شرافتي پيدا کرده است. گاهي لفظ به اعتبار معنايش شرافتي پيدا مي کند که بي وضو نبايد دست روي آن گذاشت. بيست و هفتم رجب به اعتبار بعثت پيغمبر، هفده ربيع به اعتبار ولادت پيغمبر، سوم شعبان به اعتبار ولادت امام حسين و نيمه شعبان به اعتبار ولادت حضرت حجت شرافتي پيدا مي کند که (مي گويند) امام حسين را هم اگر مي خواهيد زيارت کنيد در اين روز زيارت کنيد که اين روز يادآور چنين حادثه مبارکي است، يعني حتي يک سلسله احکام و دستورها بر اين اساس برقرار مي شود، و هيچ مانعي هم ندارد.
مسأله نحوست ذاتي ايام

ولي در روايات ما پيدا مي شود چيزهايي که از آنها حتي بيش از اين، مفهوم مي شود. مثلا مسافرت کردن در حالي که قمر در عقرب است يا مسافرت کردن در فلان روز خوب نيست، مسافرت کردن در فلان روز خوب است، اين چيزهايي که اصطلاحا نجوم احکامي ناميده مي شود. اينها چيست؟ در مورد اينها ما يک عده روايات داريم که ظاهر آنها همين ها را تأييد مي کند، و از طرف ديگر يک عده روايات داريم که شديدا اينها را نفي مي کند، مثل آنچه که در نهج البلاغه است که در کتب روايات هم ذکر شده است که وقتي امام علي عليه السلام مي خواستند به جنگ نهروان بروند، در حالي که سوار شده و آهنگ رفتن کرده بودند، اشعث قيس کندي آمد در حالي که يکي از خويشاوندانش همراهش بود و گفت: يا اميرالمؤمنين! توقف بفرماييد و حرکت نکنيد براي اينکه اين (مرد) سخني مي گويد.
فرمود چه مي گويد؟ او آمد و گفت من منجم هستم، اوضاع کواکب دلالت مي کند که اگر شما در اين ساعت حرکت کنيد و برويد به جنگ شکست مي خوريد و همه تان کشته مي شويد.
اميرالمؤمنين به شدت به او حمله کرد، فرمود هر کسي که حرفهاي تو را باور کند بايد خدا و قرآن را تکذيب کند. ما وظيفه داريم در کارها به خدا توکل و اعتماد کنيم، و بعد فرمود: «سيروا علي اسم الله»؛ به نام خدا حرکت کنيد و هيچ به حرفهاي اينها ترتيب اثر ندهيد. رفتند و پيروز هم شدند و مي دانيم که در هيچ جنگي لشکريان اميرالمؤمنين به اين سرعت و به اين تمامي پيروز نشدند که غير از هشت نه نفر از خوارج بقيه همه تار و مار شدند.