-
کاربر سایت
عمليات حضرت مهدي (عج)
گلولهها هم چنان بدون وقفه صفيرکشان از بالاي سرمان ميگذشتند و سکوت سنگين نيمه شب را درهم ميشکستند و هر چند دقيقه يک بار خمپاره مزدوران زوزه کشان بر در و ديوار نيمه مخروبه شهر فرود ميآمد و خانه اي ديگر را به آتش ميکشيد و... روزها هم عده اي از برادران تا نزديکي مزدوران بعثي ميرفتند و به آنها ضرباتي ميزند و بر ميگشتند و عده اي ديگر از برادران براي کندن کانال به طرف ديگر از رودخانه ميرفتند. چند روز و شب به همين منوال گذشت تا اين که روز 24 اسفند 59 (دو روز قبل از عمليات) فرا رسيد. در آن روز براي کندن سنگر بهداري و انبار مهمات به کانال اصلي رفتيم. حدود 10 نفر بوديم که از سمت چپ جبهه بايستي خودمان را پشت سر عراقيها ميرسانديم.
برنامه را هماهنگ کرده و با احتياط شروع به پيشروي کرديم زير لب زمزمه ميکرديم: خدايا بارالها تو خود، حافظمان باش. جلو و جلوتر رفتيم، هر آن به دشمن نزديک تر ميشديم، نفسها را در سينه حبس کرده و آن قدر جلو رفتيم تا اين که توپ و تانکهاي دشمن را در جلوي رويمان حس کرديم، تمام نفرات عراقيها را هم زير نظر گرفتيم و با اين که درست در چند قدمي آنها بوديم اصلاً متوجه ما نبودند، ما را نمي ديدند. به مصداق آيه صم بکم عمي فهم لايرجعون مزدوران آن چنان در خواب غفلت بودند و هيچ چيز را نمي ديدند، در همين حال بود که به ياد خوابي که برادر فرمانده عمليات ديده بود افتادم که ميگفت: در خواب ديدم امام خميني اسلحه تيربار ژ-3اي به دست گرفته و به طرف عراقيها ميدويد. آن قدر به آنان نزديک شد که همه تعجب کرديم، به امام گفتم دراز بکشيد، دراز بکشيد، کفار بعثي شما را ميبينند، اما امام هم چنان آرام آرام به طرف جلو گام بر ميداشتند و ميگفتند اينان هيچ چيز را نمي فهمند، نمي بينند و نمي شنوند و راستي آن چنان کر و کور بودند که ما را در 50 متري پشت سرشان در يک کانال که حتماً ميبايستي سينه خيز ميرفتيم نشسته و سنگر ميکنديم نمي ديدند.
طرح عمليات
عمليات آن روز که به عمليات حضرت مهدي(عج) نامگذاري شده بود از سه طرف بايستي انجام ميگرفت و در آن عمليات 150 نفر شرکت داشتند که 60 نفر عمليات اصلي را و بقيه پشتيباني و نيمه عملياتي و ايذائي را به عهده داشتند.
روز قبل از عمليات
من در يک گروه 30 نفري بودم، گروه ما، حمله سمت چپ را به عهده داشت و فرمانده اين گروه برادر شهيد ديده ور بود روز دوشنبه 25 اسفند 59 هنگامي که آفتاب جهان تاب ميرفت تا روشني اش را در افق دور دست به غروب بسپارد در يک جمع 30 نفري که همه ياوران خميني بوديم برادر شهيد ديده ور نقشه حمله را تشريح کرد.
خورشيد رنگ سرخ خود را به سياهي شب سپرد، اذان مغرب گفته شد و نماز مغرب و عشاء را به جماعت خوانديم و براي پيروزي اسلام و مسلمين دعا کرديم. بعد از نماز طبق روال هميشگي برارد شهيد ديده ور نهج البلاغه را آورده، خطبههاي 65 و 124 را براي ما قرائت کرده و توضيح داد.
سحرگاهان، ساعت 5/3 همه بيدار شديم غشل شهادت کرديم و نماز شب به جا آورديم. اين آئين محمدي را چنان با شوق و هيجان ميخوانديم که روح از جسممان خارج شده و با عشقي پاک به درگاه خدايمان راز و نياز ميکرديم، اذان صبح گفته شد، همگي نماز صبح را به جماعت خوانده و از خداي متعال طلب مغفرت کرديم، خدايا اگر روزي ما نتوانستيم بر فرامين تو گردن نهيم اينک که در راه تو به جهاد ايستاده ايم ما را عفو کن، خدايا...
ساعت 45/5 دقيقه، همه با تجهيزات کامل آماده حرکت شديم، کوله پشتي بر پشت، خشابها حايل بر فانسخه و تفنگها بر دوش، ساعت شش با نام ا... حرکت کرديم، ساعت 7 بود که به دهکده اي در مسير رسيديم، بعد از چند دقيقه استراحت به داخل کانال رفته و از آنجا به طرف مزدوران عراقي حرکت کرديم، تا جايي که امکان داشت دولا، دولا راه ميرفتيم و بقيه راه را حالت سينه خيز طي کرديم تا اين که به نزديکيهاي مزدوران رسيديم که ناگاه مزدوران بعثي موضع ما را تشخيص داده و کانال را به رگبار بي امان انواع سلاحهاي روسي و آمريکايي گرفتند، موضع ما را تشخيص داده بودند و دائم با سلاحهاي مرگ بار ما را نشانه ميرفتند. در آن کانال چهار تن از برادران مان شهادت را در آغوش گرفتند.
در حدود 150 متري آنان بوديم که دستور حمله داده شد.... ا... اکبر، ا... اکبر ا... ديگر خود را نمي شناختيم و به فرموده حضرت علي(ع) کاسه سر خود را خدا سپرده و جلو ميرفتيم. خدايا، برادرانمان در کنارمان هدف قرار ميگرفتند و به لقاءا... ميپيوستند و ما با جريان خود هر کدام شان رسالت سنگين تري بر دوشمان نهاده ميشد.
اکنون به پشت کانال اولي عراقيها رسيده بوديم، شدت آتش از دو طرف به اوج خود رسيده بود که ناگهان فرمانده مان با آتش دشمن به شهادت رسيد. اما با ديدن اين صحنهها نه تنها روحيه خود را از دست نداديم بلکه پرشورتر از پيش براي نابودي کفار و الحاد به پيش ميرفتيم مزدوران عراقي که از سلحشوري برادران رزمنده به تنگ آمده بودند با ديدن لشکر اسلام پا به فرار گذاشتند. اما ديگر دير شده بود چون در لحظاتي فرار ميکردند که ما در دو يا سه متري آنان بوديم و آنها را يکي پس از ديگري به جهنم ميفرستاديم و هم چنان پيش ميرفتيم و کفار بعثي و تجهيزات شان را به اسارت و غنيمت ميگرفتيم و آنها با آخرين توان شان در آخرين سنگر يعني در کانالهاي رديف آخر رگبار مسلسل و سلاح ديگرشان لحظه اي قطع نمي کردند. ولي ما سربازان اسلام با نيروي ا... مصمم تر براي نابودي کفر پيش ميرفتيم و در آن هنگام که حدود 800 الي 900 متر در کانالهاي کنده شده مزدوران پيشروي کرده بوديم پيروزي اسلام بر کفر را به همديگر تبريک ميگفتيم هم چنان به پيشروي ادامه ميداديم که ناگهان گلوله خمپاره اي در دو متري، پشت سرمان با صداي مهيبي منفجر شد، چند لحظه هيچ نفهميدم و وقتي چشمانم را باز کردم، گوش هايم سنگين شده بود، در پاهايم گرمي خاصي را احساس ميکردم و خون چنان با فشار فوران ميزد که در عرض چند لحظه تمام لباسم غرق در خون شد. با تکبيرهاي بلند دو باند از کوله پشتي ام بيرون آورده و زخم را محکم بستم، بعد تجهيزات را از خود جدا کردم و حدود چند متر سينه خيز به عقب خزيدم، سرم گيج ميرفت، حالت تهوع بهم دست داده بود، چشمانم سياهي ميرفت و ديگر هيچ نفهميدم بعد از لحظاتي که در حال به هوش آمدن بودم، در آن حالت اغما اسبان سفيد و سواران سفيدپوشي را ديدم که در دستان پرچم سبز لا اله الا ا... بود و از بالاي سرم ميگذشتند و به طرف دشمن هجوم ميبردند، صحنه چند لحظه اي ادامه داشت و بعد سواران ناپديد شدند و برادران را ديدم که با شهامت و شجاعت هم چنان به پيش ميرفتند و من با تکبيرهاي پي در پي از امدادگران کمک ميطلبيدم، اما چون جلوتر از بقيه بودم دير رسيدند.
برادر امدادگر مرا روي دوش خود گذاشت و چند متري به عقب برد، در اين حين به ياد سه برادر ديگرم افتادم و داد کشيدم مرا زمين بگذار، مرا زمين بگذار و سراغ برادران ديگر برو، با اصرار زياد مرا زمين گذاشت و باز بيهوش شدم و در لحظاتي که داشتم به خودم ميآمدم مجدداً همان صحنهها بود، همان اسبان سفيد و سوارکاران سفيدپوش و علي سبز لا اله الا ا...
مدتي بعد برادر ديگري مرا بلند کرد و به عقب صحنه برگشتيم، در طول زماني که مرا به کانالهاي اول منتقل ميکردند چندين بار بيهوش شدم و هر بار همان صحنهها برايم تکرار ميشد. اسبان سفيد، سواران سفيدپوش و علم سبز لا اله الا ا... – اسبان سفيد، سواران سفيدپوش و علم سبز لا اله الا ا...
-
کلمات کلیدی این موضوع
مجوز های ارسال و ویرایش
- شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
- شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
- شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
- شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
-
مشاهده قوانین
انجمن