گزارش پارسينه، شاه سلطان حسين آخرين پادشاه از خاندان صفوي بود که در ????ه.ق به جاي پدر بر تخت سلطنت نشست و توانست مدتي رسما بر کل کشور ايران حکومت نمايد. سلطنت وي با شورش افغانها و اشغال اصفهان به دست آنها پايان يافت. وي مردي بسيار هوسران و ضعيف النفس بود. در دوره حکومت وي آخرين بازمانده‌هاي نظم حکومتي و ساختار اداري که با تلاشهاي شاه اسماعيل، شاه طهماسب و شاه عباس کبير ايجاد شده بود از ميان رفت.

وي عملا هيچ قدرتي در اداره امور نداشت و حتي علاقه‌اي هم به دانستن اتفاقاتي که در اطرافش مي‌افتاد نشان نمي‌داد. کشور در هرج و مرج نابساماني فرو رفت و هر نوع فسق و فجوري بدون هيچ ممانعتي حتي در پايتخت رخ مي‌داد. شرح برخي هوسراني‌ها و نابساماني‌هاي دوره حکومت وي در کتاب رستم التواريخ در اوايل حکومت فتحعلي شاه قاجار نوشته شده‌است.

روس‌ها که تعرضات خود را از زمان شاه اسماعيل دوم آغاز کرده بودند در زمان شاه سلطان حسين شروع به مداخله در امور قفقازيه کرده و حتي سواحل درياي خزر از دربند تا استرآباد(گرگان فعلي) را به تصرف خود درآوردند.

در دوران وي همچني شورش‌هاي افغانان غلجايي و ابدالي بي‌پاسخ ماند و در نهايت منجر به استيلاي محمود افغان از طايفه غلزايي و تصرف اصفهان به دست وي گشت،سلطان حسين به شکلي باور ناپذير و منحصر به فرد درماندگي و ناتواني خويش را با گذاشتن تاج بر سر محمود افغان در ?? محرم ????ه.ق به اثبات رسانيد.

شاه سلطان حسين پادشاهي که همانند ديگر پادشاهان پرورده دست غلامان و حرمسرا بود ، پس ازبه سلطنت رسيدن شيوه زندگي پيشين را پي گيري کرده و اداره کشور را به وزيران سپرد.



شاه سلطان حسين صفوي


آنگاه که اراده به انجام کاري مي کرد جز با مشورت پيشگويان و اندرزهاي خرافي آنان نبود. همزمان با چنين رهبري در ايران، کشور روسيه زير فرمان پطر کبير در شمال، سلطان محمد عثماني در غرب، و کشور هاي اروپائي ( انگليس، هلند و فرانسه) با فرمانروايان آزموده همه از نابساماني و ضعف سلسله صفوي آگاه شده و هر يک به گونه اي چشم به ايران دوخته و براي سود جوئي از اين ميدان بي سردار نقشه هاي شيطاني مي کشيدند. از سوي ديگر فرمانداران داخلي هر يک سر شورش برداشتند که از ميان آنان محمود پسرمير ويس گوي را ربود.

ميرويس کلانتر قندهار بود. پس از درگذشت او، برادرش مير عبدالعزيز جانشين او شد و به دست محمود کشته شد و اميران و سران غلزائي محمود را همراهي کرده و به لشگر کشي به ايران و ستيز با سلطان حسين ياري دادند.

محمود که با پادشاهي بي اراده و ضعيف روبرو بود به آساني توانست شهر هاي ايران را يکي پس از ديگري تسخير کرده و به سوي پايتخت بشتابد. در اين هنگام به شاه نامه نوشت و از او در خواست کرد که فرمانداري قندها و خراسان و کرمان را به خاندان او نسل به نسل واگذارد و نيز دختر او را خواستگاري کرد. شاه سلطان حسين در جواب نوشت:« مطالب شما که نوشتيد، همه امکان دارد که صورت پذيرد، اما دختردادن شيعه به سني ممکن نيست، و شاه به رعيت خود دختر دادن را صلاح نمي بيند.»

محمود کرمان را گرفت و چون به اصفهان نزديک مي شد، شاه به او پيام فرستاد که آنچه راکه مي خواستي پذيرفتم. محمود پاسخ داد که ديگر چيزي در اختيار شما نيست که به من ببخشي!! و بدين روي پس از رسيدن محمود به اصفهان ، شاه سلطان حسين با دست خود تاج شاهي کشور ايران را بر سر محمود نهاد. به گفته احمد پناهي سمناني:« تاجي را که شاه اسماعيل اول، با دليريها يش به مدد شمشير کج قزلباش ها بر سر نهاده بود، شاه سلطان حسين، با زبوني و خفت تام، بر سر يکي ازکم اهميت ترين رعاياي افغاني خود گذاشت.»

در اين هنگام محمود نه تنها دختر بلکه از چهار صد زن نواب همايون فقط چهار زن را در اختيار سلطان گذاشت. اما در اين شکست و تراژدي تاريخ ايران،تنها شاه سلطان حسين و ضعف و سستي او گنه کار نبود، بلکه تاريخ ديروز هر کشور ي در ساختار سرنوشت امروز ملت و ملک نقش دارد. بزرگترين عواملي که در فروپاشي سلسله 228 ساله صفوي مؤثربودند و زمانها پيش از روي کار آمدن شاه سلطان حسين پايه گذاري شده بودند به ترتيب زير است.

1- نبودن نيروي نظامي آراسته به هنگام حمله محمود براي جلوگيري از پيشرفت تند و نابهنگام دشمن.
2- نبودن همبستگي ميان پادشاهي و مذهب، آنچنانکه اين همبستگي در آغاز پايه گذار حکومت صفوي بود.
3- نفوذ، قدرت و تصميم گيري ملکه ها و خواجه سرايان حرمسرا در ساختار اداره امور سياسي و کشوري.
4- خوش گذراني، زن بارگي و شرابخواري شاه و سرداران و بي خبري آنان از مسائل سياسي و نارضايتي مردم.
5- حرم پروردگي وليعهد و شاهزاگان و دور بودن آنها از هر گونه آموزش نظامي و سياسي.
6- بي خبري از مشکلات روزانه مردم و شکاف بين حکومت و ملت، همه با هم در فروپاشي سلسله صفوي نقش داشتند.


زمينه جدايي افغانستان از ايران نيز در دوران شاه سلطان حسين نهاده شد، شاه سلطان حسين به توصيه درباريان مغرض و نا آگاه خود گرگين خان گرجي را بدون توجه به اين كه وي با آداب و رسوم پشتون ها نا آشنا ست و كار را خرابتر خواهد كرد و بر وخامت اوضاع خواهد افزود به حكومت قندهار بر گزيد تا اوضاع منطقه را آرام كند. به اسلام گرويدن گرگين خان دليل عمده گماردن او به حكمراني قندهار و موفق بودن او در سركوب كردن بلوچها كه خطه كرمان را...


«ميرويس» بزرگ قندهاري ها كه براي تظلم از جور و ستم عبد الله خان حكمران اعزامي دولت صفويان رنج سفر به اصفهان را بر خود هموار كرده بود ولي موفق به ديدار شاه سلطان حسين نشده بود ?? نوامبر سال ???? (???? خورشيدي) با دست خالي به قندهار باز گشت و سران طوايف ناحيه را به باغ خود دعوت كرد و وجود ضعف در اركان دولتي و رواج فساد اداري و چاپلوسي در دربار صفوي را برايشان بيان داشت و گفت كه شاه در محاصره عده اي كوته نظر آزمند است و كسي نمي تواند، حتي براي تظلم به او دسترسي يابد و احكام انتصابات خريد و فروش مي شود و دلسوز وجود ندارد.

پشتونهاي قندهار تا آن زمان سابقه نافرماني و ضديت با دولت متبوع، ايران، را نداشتند، شروع به نافرماني کردند.

در قندهار، مير ويس فتاوي روحانيون سني را كه به دست آورده بود به سران طوايف كه تا آن زمان حاضر به اين درجه از تمرد نبودند نشان داد و قتل گرگين خان را مباح دانست، ميرويس سپس با بكار بردن نيرنگ گرگين خان را به باغ خود دعوت كرد و در آنجا اورا بكشت.

شورش ميرويس موفق شد زيرا كه شاه سلطان حسين بي كفايت قبلا طايفه ابدالي را از خود رنجانده بود تا از آنان كمك گيرد و ملك محمود سيستاني حاكم «فراه» را هم كشته بود و مردم آن ايالت ناراضي بودند.

پس از مرگ مير ويس درسال ???? ميلادي، برادرش مير عبدالله (پدر اشرف افغان كه سكه هاي اشرفي يادگار زمان اوست) جايش را گرفت كه مير محمود پسر مير ويس عموي خود را كشت و به كرمان حمله برد.


سکه اي که به نام شاه سلطان حسين ضرب شده است


لطفعليخان حاكم فارس به كمك كرمان شتافت و مير محمود را به قندهار فراري داد. شاه بي خرد اندكي بعد لطفعليخان را معزول ساخت؛ اين خبر كه به گوش مير محمود رسيد در سال ???? ميلادي با ?? هزار تن به كرمان حمله آورد و اين شهررا متصرف شد و از آنجا از طريق يزد عازم اصفهان گرديد. وي موفق به تصرف يزد نشد، ولي اصفهان را در ?? اكتبر سال ???? ميلادي تصرف كرد و عملا به عمر دودمان صفويان پايان داد.

مير محمود، خود در سال ???? به دست پسر عمويش اشرف كشته شد. اشرف با قتل محمود انتقام خون پدرش را از او گرفت. بساط اشرف نيز ضمن سه جنگ به دست نادر برچيده شد.

به گزارش پارسينه داستان اين مرد افغانى و اينكه چگونه توانست با حداكثر چهل هزار نفر افغان پايتخت با عظمت سلاطين صفوى را تصرف و خاندان دويست و هفتاد ساله اين سلسله را منقرض نمايد از شگفتيهاى تاريخ است.

محمود افغان در همين احوال روزى در ديوانخانه مى‏گذشت ناگهان آتش جنونش مشتعل شد و دستور داد كه پسران و برادران و خويشان و اولاد ذكور شاه سلطان حسين را كه در ديوانخانه بودند جمع كرده دست و پاى آنها را با كمربندشان بسته بياورند. افغانان امتثال كرده و صد و پنجاه و نه نفر از اولاد شاه‏ عباس كه بعضى از آنها هم از زمان شاه سليمان نابينا شده و دربند بوده، بحضور محمود آوردند.

محمود دستور داد از اول تا آخر آنها را گردن بزنند. جلادان بى‏ايمان شروع بكشتار كردند. خواجه ‏سرايان و خدمتگذاران گريبان چاك كرده مى‏گريستند، شاه سلطان حسين نيز كه حاضر بود بيش از همه فرياد و فغان مى‏نمود. افتان و خيزان نزد محمود آمد و عهد و ميثاق قديم را بياد او آورد و براى نجات نور ديدگان خود با گريه و زارى بپاى محمود افتاد و پيشانى بخاك ماليد ولى اينهمه گريه و التماس مؤثر واقع نشد دو نفر از شاهزادگان خود را در آغوش پدر انداخته شاه صورت خود را بروى اولاد گذاشت و مى‏گريست سلطان حسين گفت مرا بكش و اين بيگناهان را نكش. عاقبت در دل سنگ و سخت محمود قدرى تأثير كرد و بشاه سلطان حسين رو نمود كه آنها را بتو بخشيدم ولى چه فايده كه اين بيگاناهان از شدت ترس زهره‏شان چاك شده و هر دو وفات يافته بودند.

قبر شاه سلطان حسين در قم و بقعه خاور بنا واقع است،در بقعه مدفن شاه سلطان حسين بالاي کتيبه سراسري گچ بري شده کتيبه ديگري به خط نستعليق و برروي کاشي ديده مي شود