«بنام خداوند جان و خرد كزين برتر انديشه برنگذرد»، بيت نخست كتاب شاهنامه نيست، بيت نخست مقدمه شاهنامه است. رسم منطقى و متداول تدوين كتاب اين است كه مقدمه پس از تدوين تمام كتاب تهيه مى‏شود، زيرا هدف از نگارش مقدمه آگاه كردن خواننده از مضمون كتاب، شيوه كار تاليف و دادن آگاهى‏هاى ديگرى است كه نويسنده لازم مى‏داند خواننده را پيش از شروع به خواندن متن آگاه كند.
رسم سنتى مقدمه‏نويسى بر كتاب، در زبان ما، به طور معمول اين بوده كه سخن با سپاس خداوند و ستايش پيامبر و ديگر بزرگان دين شروع مى‏شده و آن‏گاه به ستايش ممدوح پرداخته مى‏شده و سپس شمه‏اى در شناساندن خود مى‏آورده‏اند و بعد سبب تاليف كتاب را ذكر مى‏كرده‏اند و احيانا بعضى نكات آمده در متن را توضيح مى‏داده‏اند. با بيان اين نكته مى‏رسيم به اين مطلب كه بيت نخست كتاب شاهنامه چيست؟ مى‏خوانيم:
سخنگوى دهقان چه گويد نخست؟ كه نام بزرگى به گيتى كه جست؟[ ب 1 تا 4]


كه بود آن كه ديهيم بر سر نهاد؟ ندارد كس آن روزگاران به ياد
مگر كز پدر ياد دارد پسر بگويد ترا يك به يك در به در
كه نام بزرگى كه آورد پيش؟ كه را بود از آن برتران پايه بيش؟

كتابى كه مصنف آن مى‏گويد سى سال براى آفرينش آن رنج برده است و بدان مى‏بالد كه كاخى افراشته بى‏گزند از باد و باران، با اين بيت‏ها آغاز مى‏شود. هر مصنفى مى‏كوشد براى براعت استهلال و هنرنمايى در صفحات نخستين، سخن را به انواع صناعات آرايش دهد و هر چه هنر دارد تا آنجا كه مى‏تواند نشان دهد.
اما مى‏بينيم كه در ادبيات خوانده شده حتى از يك صناعت شعرى بهره گرفته نشده، نه ايهام، نه جناس، نه كنايه و نه هيچ چيز ديگر. حال آن كه اين امر سبك نگارش او هم نيست و از اين صناعات در خود كتاب فراوان مى‏بينيم و مى‏يابيم.
هدف اين سخنرانى آن است كه:
1- ابيات آغازين شاهنامه را از ديدگاه قصه‏نويسى بررسى كند.
2- تفاوت كيومرث فردوسى را با ديگر كيومرثها باز نمايد.
3- و بكوشد تا علت انتخاب اين روايت را از جانب فردوسى بيشتر توضيح دهد.
مى‏خواهيم بدانيم چرا كتابى با اين عظمت با بيتهائى اين قدر به ظاهر ساده و بى‏پيرايه آغاز مى‏شود: از هشت مصراعى كه خوانده شد پنج مصراع پرسشى است:


سخنگوى دهقان چه گويد نخست؟ كه نام بزرگى به گيتى كه جست؟


كه بود آن كه ديهيم بر سر نهاد؟

كه نام بزرگى كه آورد پيش؟ كه را بود از آن برتر آن پايه بيش؟

اولا: مخاطب كه يا شنونده است يا خواننده، با پرسشهاى مكرر سؤال‏پيچ مى‏شود.
فايده اين كار اين است كه ذهن مخاطب در زمينه‏هاى پراكنده فلج مى‏شود و تمام هوش و حواس او متوجه يك نكته مى‏شود: جواب اين سؤال.
دوم: پرسشها با آن كه با جمله‏هاى گوناگون بيان شده‏اند، اما فقط از يك مطلب مى‏پرسند.
سوم: شيوه پرسشها به گونه‏اى است كه گويا مخاطب مجبور است با زحمت به آنها پاسخ گويد، به دنبال جواب در خاطره‏اش بايد جستجو كند. گويى پاسخى حاضر ندارد، گويى پاسخ فراموش شده است.
چهارم: پاسخ همچون نشانه گنجى از مخاطب پنهان نگاه داشته مى‏شود و تكرار مصرع« كه نام بزرگى به گيتى كه جست؟» به صورت« كه نام بزرگى كه آورد پيش؟» و باز به صورت« كه بود آن كه ديهيم بر سر نهاد؟» و« كه را بود از آن برتران پايه پيش» تأكيد بر پنهان كردن و مهم جلوه دادن پاسخ هنوز ناگفته است.
پنجم:« بزرگى جستن»،« ديهيم بر سر نهادن»،« نام بزرگى پيش آوردن» و« پايه‏اى بيش از ديگر برتران داشتن» با اين‏كه پرسش مكرر را ساخته‏اند اما خبر از چيز ديگرى هم مى‏دهند كه در مصرع اول بيت ششم ظاهر مى‏شود: آيين تخت و كلاه.
مخاطب ضمن سؤال‏پيچ شدن، از شرايط و ويژگيهاى شهريارى نيز آگاه شده است.
ششم:« سخنگوى دهقان چه گويد نخست؟» تنها پرسشى است كه با چهار پرسش ديگر از لحاظ مضمون متفاوت است و حسابش از جهتى جداست. حدس من اين است كه در اينجا منظور شاعر از« سخنگوى دهقان» خود اوست و به عبارت ديگر مصراع اين است:« فردوسى چه گويد نخست؟» درست است كه شاعر در مقدمه داستانها از راويان گوناگون نام مى‏برد و سپس داستان را شروع مى‏كند، اما آن راوى در بيت پنجم آمده است:


پژوهنده نامه باستان كه از پهلوانان زند داستان‏

با قبول اين نكته كه فردوسى اهل اطناب نيست و خداوند ايجاز است، به سرعت مطلبى را مى‏گويد و مى‏گذرد، به نظر من بعيد مى‏آيد در داستان كوتاهى مثل كيومرث با سه بيت فاصله از دو راوى سخن بگويد. با اين همه اصرارى ندارم كه حدسم حتما درست است. بارى در حالت فرضى قبول اين حدس به اينجا مى‏رسيم كه شاعر پرسنده، از خود نيز اين سؤال را مى‏پرسد. يعنى براى خود او هم اين سؤال مطرح است و ما بارها شده كه طى خواندن داستانهاى شاهنامه، شاعر را در كنار خودمان نشسته مى‏بينيم كه با ما رنج مى‏برد و يا شادمانى مى‏كند.
هفتم: واژه« نخست» در مصرع اول فقط به اين معنى نيست كه نخستين حرف سخنگوى دهقان چيست بلكه معناى ديگرى هم دارد و آن اين است: در گيتى براى نخستين بار نام بزرگى كه جست؟ بنابراين سخن نخست شاعر و شهريار نخست جهان در هم مى‏آميزد.
اينك سه مصرع غير پرسشى را بررسى مى‏كنيم:
اول: مصراع پرسشى« كه بود آن كه ديهيم بر سر نهاد؟» انگار فريادى است از بن چاهى و پاسخ آن صدايى از دوردست كه:« ندارد كس آن روزگاران به ياد» تأكيد در جمله روى هر كلمه‏اى باشد كوشش مى‏كنيم آن كلمه را جلوتر بياوريم.
مقايسه كنيد جمله« برو پايين» را با« پايين برو» و حالا مقايسه كنيد:« ندارد كس آن روزگاران به ياد» را با« كس آن روزگاران ندارد به ياد».« نه» ى« ندارد» در آغاز پاسخ دلهره‏اى را در ذهن مخاطب ايجاد مى‏كند كه اگر« كس» به جاى آن بود فعليت دلهره به تأخير مى‏افتاد و اثرى را كه شاعر خواسته بود بوجود نمى‏آمد.
دوم: ديگر« كسى» نمانده كه آن روزگاران را به ياد داشته باشد. اين مصرع رغبت خواننده را دامن مى‏زند و شوق دانستن را افزون مى‏كند.
سوم: با كلمه« آن» كه پيش از« روزگاران» آمده، اين واژه تشخصى مبهم‏گونه يافته است. مجموعه‏اى دلپذير شده كه واهمه از دست دادن آن وجود مخاطب را فرا مى‏گيرد و او را آماده مى‏كند تا بيت بعد از دلهره او بكاهد:


مگر كز پدر ياد دارد پسر بگويد ترا يك به يك در به در


مخاطب با آگاه شدن از مضمون اين بيت، اگر چه از دلهره‏اش كاسته شده ولى هنوز تمام نشده است. مانع اين تمام شدن واژه« مگر» است.
چهارم: بيت‏هاى پنجم و ششم:


پژوهنده نامه باستان كه از پهلوانان زند داستان‏
چنين گفت كايين تخت و كلاه كيومرث آورد و او بود شاه‏

اثر واژه« مگر» در بيت سوم، مانع به پايان رسيدن دلهره، با بيت‏هاى چهارم و پنجم زايل مى‏شود و گره اول داستان گشوده مى‏شود. مخاطب از اين پس آماده برخورد با حوادث تازه مى‏گردد. وى خشنود از كشف خويش در دانستن نام نخستين شهريار آماده شادمانى بزرگى مى‏شود:


چو آمد به برج حمل آفتاب جهان گشت با فر و آيين و آب‏[ ب 7 و 8]
بتابيد از آن سان به برج بره كه گيتى جوان گشت از آن يكسره‏


هنگامى كه آفتاب از برج فروردين سر بر كشيد. يعنى نوروز، در شعر يك كلمه با اتمام اضلاع و ابعادش در ذهن تداعى مى‏شود و نوروز در ذهن ما ايرانيان خانه تكانده شده، لباس نو، بهترين غذاى دوران سال، شيرينى، عيدى، عيد ديدنى، باران، رفتن سرما، آغاز كار طبيعت و انسان، شكوفه، شكفتن، بهار، جوانى، نطفه بستن ميوه در اعماق شكوفه و اينك نخستين شهريار:


كيومرث شد بر جهان كدخداى نخستين به كوه اندرون ساخت جاى‏


زمان تاجگذارى: نوروز مكان آن: كوه لباس: پوست پلنگ بلندى مقام پادشاهى اعتبارى است. بلندى اعتبارى شهريارى با بلندى مكانى در هم مى‏آميزد و كيومرث را بلندتر در ذهن مخاطب مى‏نشاند كه از آن فراز بر همه چيز مسلط باشد. اگر قرار باشد جلوس پادشاهى در كوه باشد چه لباسى زيبنده‏تر از پوست پلنگ.
پلنگ در كوهستان مى‏زيد و پيوسته به اوج قله مى‏رود. مى‏گويند شبهاى مهتاب از آن فراز مى‏خواهد به ماه بجهد و گاه جان خود را بر سر اين سودا از دست مى‏دهد. درد پلنگ درد انسان هم هست.
من در هيچ يك از روايتهاى كيومرث چه پيش از اسلام و چه پس از آن، در منابعى كه در اختيار داشتم نديدم اشاره‏اى به پلنگينه پوشيدن كيومرث شده باشد. البته پوست پوشيدن هست، اما پلنگينه نه. حال اين لباس را چه فردوسى تن كيومرث كرده باشد و چه كس ديگرى، هماهنگى و زيبايى خاصى به زندگى آغازين پرتحرك و زورمند انسانى كه مى‏كوشد پيوسته خود را بالاتر بكشد، داده است. و اين تنها لباس شهريار نيست كه لباس همه ايرانيان است.
سر تخت و بخشش برآمد به كوه پلنگينه پوشيد خود با گروه‏[ ب 10]
پس از تاجگذارى كه حادثه اول داستان است، زمينه‏چينى براى حادثه بعدى فراهم مى‏شود. نخست مقدماتى در اين كه زندگانى نو بود. همه چيز بايد كشف و اختراع مى‏شد.
پوشيدن رسمى تازه بود. خوراك دگرگونى يافت و سى سال با فر شاهنشهى كه مانند قرص ماه بدر از فراز درخت سرو مى‏درخشيد سلطنت كرد. زيبايى و مهر و نيروى او چنان بود كه تمام درندگان و جانوران در برابر او مى‏آرميدند و از او فرمان مى‏بردند، رسم و آيين فرا مى‏گرفتند. شيفته شخصيت او بودند. اين كيومرث زيبا، مخترع، دادگر و محبوب پسرى دارد. حادثه از اينجا شكل مى‏گيرد:


پسر بد مر او را يكى خوبروى هنرمند و همچون پدر نامجوى‏[ ب 17]
سيامك بدش نام و فرخنده بود كيومرث را دل بدو زنده بود[ ب 18]


مصرع« كيومرث را دل بدو زنده بود» از نظر شاعر كافى نيست كه سكوى پرتاب حادثه را شكل دهد. پس مى‏افزايد:


به جانش بر از مهر گريان بدى ز بيم جداييش بريان بدى‏[ ب 19]

ترس جدايى و احتمال اين كه در آينده مبادا چنين اتفاقى بيفتد پدر را بريان مى‏كرد چه رسد به خود جدايى و واى اگر اين جدايى به سبب مرگ باشد. در اينجا بايد روى واژه پسر تأمل كنيم. به تعبيرى پسر يعنى ادامه زندگى پس از مرگ خويش. ميل به جاودانگى از ديرباز ذهن انسان را به خود مشغول كرده است. اما اين وهمى است كه به واقعيت نپيوسته و به شكل ديگرى بروز كرده است. به شكل خود را نهادن در وجود ديگرى كه آن هم پاره تن توست، پسر تو. حال اگر شهريار باشى و پسر تو جانشين تو و معناى آن استمرار قانون و داد باشد و استمرار نام كشور. چنين موقعيتى از لحاظ داستان‏نويسى منطق خاص خود را كه دلهره براى از دست دادن چنين فرزندى باشد، مى‏يابد. آن هم تنها فرزند. با درك مسئوليت خطير جهاندارى بديهى است كه كيومرث را دل به سيامك زنده باشد. پس از طى روزگارى خوش، دشمنى ظهور مى‏كند. تا اين زمان نابسامانى به سبب نداشتن سالار، بى‏نظمى، برهنگى و آسيب‏پذيرى در برابر طبيعت بوده و دشمنى فرد با فرد كه با شهريارى كيومرث اين نابسامانيها سامان پذيرفته. حال اين مجموعه بسامان بهتر از گروههاى نابسامان مى‏توانند زيست، بهتر مى‏توانند از نعمتها برخوردار شوند. لباس اختراعى است كه به وسيله آن مقاومت در برابر سرما افزون مى‏شود و امكان مبارزه با طبيعت را بيشتر مى‏كند. نتيجه مى‏گيريم:
وضعيت اين گروه رشگ‏انگيز است، جهان در برابر چشمان همسايه برهنه از حسد سياه مى‏شود:


به گيتى نبودش كسى دشمنا مگر بد كنش ريمن آهرمنا[ ب 21 تا 24]
به رشگ اندر آهرمن بدسگال همى راى زد تا بباليد بال‏
يكى بچه بودش چو گرگ سترگ دلاور شده با سپاه بزرگ‏
جهان شد بر آن ديو بچه سياه ز بخت سيامك وزان پايگاه‏


به معنى« ريمن» توجه كنيم: 1- محيل، حيله‏گر، مكار، 2- كينه‏ور. حال معنى بدسگال: 1- بدانديش، بدخواه، 2- بدگوى. از فرهنگ معين. درك اين نكته آسان است كه صفات آورده شده براى اهريمن، درست در تقابل با انديشه و كردار و گفتار نيك است. از اين مرحله جدال بى‏پايان نيكى و بدى آغاز مى‏شود. جدالى كه همچنان ادامه دارد. نيكان براى پيروزى از نيرويى بهره مى‏گيرند كه بدان بدان دسترسى ندارند و آن نيروى فراانسانى است. در اين داستان:


يكايك بيامد خجسته سروش بسان پيرى پلنگينه پوش‏[ ب 28]
بگفتش وراازين سخن در به در كه دشمن چه سازد همى با پدر[ ب 29]


از اين نيروهاى فراانسانى در شاهنامه: سيمرغ هست، رؤيا هست، روئينه‏تن شدن هست، امكان گام‏زدن بر آب و غرق نشدن در آن هست و سروش. با اين همه نيكان پيوسته پيروز نيستند. فردوسى با همه ستايش نيكى و داد و يزدان‏پرستى خود بسيار اندوهگين است.
همو در مقدمه مى‏آورد كه امير منصور دهقانان و فرزانگان را از سراسر خراسان گرد مى‏آورد و از آنها مى‏خواهد تاريخ را بنويسند تا بلكه به اين راز پى برد:


كه گيتى در آغاز چون داشتند كه ايدون به ما خوار بگذاشتند؟[ ب 132]


دور نيفتيم، سيامك با آگاهى از توطئه اهريمن به جنگ او مى‏شتابد.


بپوشيد تن را به چرم پلنگ كه جوشن نبود و نه آيين جنگ‏[ ب 32]


نتيجه نبرد:


سيامك به دست خروزان ديو تبه گشت و ماند انجمن بى‏خديو[ ب 37]

حادثه دوم داستان با مرگ سيامك پايان مى‏گيرد. سوگوارى كيومرث بسيار غم‏انگيز توصيف مى‏شود. سوگوارى كه يك سال ادامه مى‏يابد. نطفه حادثه سوم كه برگرفته از حادثه اول و دوم است بسته مى‏شود: شاد بوديم( حادثه اول). به شادى ما رشگ بردند، آن را نابود كردند( حادثه دوم). با انتقام، شادى از دست رفته را بايد بازگرداند( حادثه سوم).
حادثه سوم روايت كين‏خواهى است كه در سراسر شاهنامه دليل و بهانه شروع بسيارى از جنگها با همسايگان است. كين‏خواهى به عنوان اصلى مقدس و خدشه‏ناپذير باورانده شده است:


كى نامور سر سوى آسمان برآورد و بد خواست بر بدگمان‏[ ب 49 تا 51]
بر آن برترين نام يزدانش را بخواند و بپالود مژگانش را
وز آن پس به كين سيامك شتافت شب و روز آرام و خفتن نيافت‏


ميراث پدر براى فرزند مال و خواسته تنها نيست. گاهى نام هم هست. ممكن است مال پدر را ببرند كه بايد باز پس گرفت و ممكن است جان پدر را هم بگيرند كه بايد انتقام خون او را گرفت:


خجسته سيامك يكى پور داشت كه نزد نيا جاه دستور داشت‏[ ب 52 تا 54]
گرانمايه را نام هوشنگ بود تو گفتى همه هوش و فرهنگ بود
به نزد نيا يادگار پدر نيا پروريده مر او را به بر


در سه بيتى كه خواندم، اولا: شاعر خبر از فرزند داشتن سيامك داد، دوم: نام او را گفت، سوم: شخصيت او را آشكار كرد و چهارم: مهد پرورش او را باز نمود.
پدربزرگش نقش و وظيفه نوه را به او مى‏گويد و در خلال آن يك چيز ديگر هم هست كه در چند بيت بعد بكار مى‏آيد:« كه من رفتنى‏ام تو سالار نو». از همين جا به طور مبهم شاعر به ما مى‏فهماند كه حضور كيومرث در جهان در گرو يك حادثه است.
آرايش سپاه از لحاظ پرداخت داستان غريب است سپاهى مركب از آدميان و جانوران در برابر ديوان آرايش مى‏گيرد. نكته درخشان از نظر من جاى گرفتن كيومرث است در پس پشت سپاه. نوه جلودار است. چرا كيومرث خود را در چنين موقعيتى قرار مى‏دهد؟ نخستين چيزى كه به ذهن مى‏رسد اين است كه مى‏خواهد از آسيب محفوظ بماند. شهريار دلير چرا بايد از آسيب بهراسد؟ گمان من اين است: از آسيب نمى‏ترسد.
وسوسه او چيز ديگرى است. مى‏ترسد ناخورده شراب كينه‏خواهى بميرد! ترس وى از مرگ نه به سبب ديگر در اين جهان نبودن بلكه به سبب ناكام مردن است. شش بيت بعد دليل آن آشكار مى‏شود و چه شتابان:


چو آمد مران كينه را خواستار سر آمد كيومرث را روزگار[ ب 69]


بارى، هوشنگ بر ديو پيروز مى‏شود( حادثه سومى و پايانى) كيومرث درخشان توصيف شده و ديو سياه، روز و شب، نور و تاريكى، يزدان و اهريمن.
بخش نخست سخنان خود را خلاصه مى‏كنم: كيومرث فردوسى نخستين شاه، نخستين كسى است كه تاج بر سر مى‏نهد، خوراك و پوشاك نو مى‏كند، جانوران از او فرمان مى‏برند و در جنگها شركت مى‏كنند. مسكن او كوهستان است ديوان بر اين بهروزى رشك مى‏برند. در نبرد نخست سيامك پسر كيومرث به دست ديو كشته مى‏شود. كيومرث تشنه انتقام، از پس يك سال سوگوارى، نوه هوشمندش را به جنگ ديو سياه مى‏فرستد. نوه ديو را مى‏كشد. آرزوى كيومرث برآورده مى‏شود. مى‏ميرد و نخستين داستان شاهنامه با پيروزى نيكى پايان مى‏پذيرد.
در اين بخش از سخنرانى مى‏خواهم تفاوتهاى كيومرث فردوسى را از كيومرثهاى ديگر برشمارم.
1- در منابع اوستايى و پهلوى راجع به افسانه كيومرث و نمونه گاو، مشى و مشيانه درگاهان، اوستاى متأخر و بندهش مطالبى هست كه آوردن همه آنها در اين مقال نمى‏گنجد. چون خود كتابى است و از حوصله اين سخنرانى بيرون است. از آنجا كه مفصلترين روايت درباره آغاز جهان انسانى در بندهش آمده است، خلاصه آن را مى‏آورم:
در مقدمه بايد گفت كه واژه كيومرث در اوستايى گيومرتن و به معنى« زندگى ميراى انسانى» است كه در پهلوى به صورت گيومرد و در فارسى گيومرت و كيومرث درآمده است. در بندهش، درباره آفرينش مادى هرمزد[ به نقل از پژوهشى در اساطير ايران، تاليف مهرداد بهار ص 15] چنين آمده:« گاو يكتا آفريده را در ايرانويج آفريد به ميانه جهان، بر بالاى رود وه‏دائيتى كه ميانه جهان است.( آن گاو) سپيد و روشن بود چون ماه كه او را بالا به اندازه سه ناى بود. براى يارى او آفريده شد آب و گياه، زيرا در دوران آميختگى او را زور و بالندگى از ايشان بود.
ششم: كيومرث را آفريد روشن چون خورشيد. او را به اندازه چهار ناى بلندى بود.
پهنا چون بالا، راست بر بالاى رود دائيتى كه ميانه جهان ايستد. كيومرث بر سوى چپ گاو و بر سوى راست( هرمزد آفريده شدند) دورى ايشان يكى از ديگرى و نيز دورى از آب دائيتى به اندازه بالاى خود( ايشان) بود. كيومرث داراى چشم، داراى گوش، داراى زبان و داراى دخشك بود. دخشك داشتن اين است كه مردم از تخمه او بدان‏گونه زادند. براى يارى او خواب آسايش بخشنده آفريده شد زيرا هرمزد آن را به تن مرد بلند پانزده ساله روشن‏فراز آفريد. او كيومرث را با گاو از زمين آفريد. او از روشنى و سبزى آسمان نطفه مردمان و گاوان را فراز آفريد، زيرا اين دو نطفه را( كه) آتش تخمه‏اند نه آب تخمه، در تن گاو و كيومرث بداد تا افزايش يافتن مردمان و گوسفندان از آن بود.» از بندهش بزرگ به طور خلاصه چنين مستفاد مى‏شود كه در طالع كيومرث سى سال زندگانى مقرر شده بود كه سالهاى عمرش در هنگام ستيز ثوابت با سيارات است. هنگامى كه مرگ بر كيومرث چيره مى‏شود بر دست چپ مى‏افتد و نطفه او بر زمين مى‏ريزد تو چون تن كيومرث از فلز ساخته شده بود هفت نوع فلز از تن او آشكار شد. آن نطفه داخل زمين شد و در پايان چهل سال مشى و مشيانه به صورت گياه ريواسى كه يك ساقه و پانزده برگ داشت و نشانه پانزده سالگى( آنان) بود از زمين روييدند.
از آنان پيشرفت جهان، نابودى ديوان و آسيب‏رسانى گنامينو( اهريمن) حاصل شد. اين نخستين كارزار كيومرث با گنامينو بود[ نقل به اختصار از نمونه‏هاى نخستين انسان، نخستين شهريار. تاليف كريستن سن‏].
كيومرث در آثار اين دوره نخستين كس است كه با بر زبان آوردن گفتار راست به قلمرو مينوى امشاسپندان يعنى بهشت برين رسيده است. او نمونه‏اى است كه از نطفه‏اش نخستين جفت نر و ماده بشرى بوجود مى‏آيند و همان‏طور كه عرض شد با توجه به يكسان بودن بلندى و پهناى قامت او با فرزندانش چندان شباهتى نداشته است.
كيومرث نمونه اوليه‏اى است كه پيش از وجود بشر بوده است. اگر چه در بخشهايى از آثار پهلوى اين تمايل را مى‏توان ديد كه كيومرث نخستين انسان به معنى واقعى بشمار مى‏رفته است. اما در تواريخ دوران اسلامى است كه اين تصور از كيومرث اعتبار بيشترى مى‏يابد. بى‏ترديد كيومرث به عنوان« نمونه اوليه» قديمتر است از كيومرث به عنوان« نخستين انسان»[ ص 43 نمونه‏هاى...].
تاريخ‏نويسان سده‏هاى نخستين هجرى برداشتها و خبرهاى گوناگونى از كيومرث مى‏دهند كه ذكر جزء به جزء آراى ايشان در اين سخنرانى خسته‏كننده است و پژوهنده مى‏تواند براى آگاهى بيشتر به كتابهاى مربوط رجوع كند. كار ما در اينجا بيشتر شيوه برخورد مورخان و فردوسى با اين موضوع است.
1- يعقوبى متوفاى پس از سال 292[ به نقل از تاريخ يعقوبى، جلد اول، صفحه 193]« پارسيان براى پادشاهان خود چيزهاى بسيارى ادعا مى‏كنند كه قابل قبول نيست. از قبيل فزونى در خلقت تا آنجا كه براى يك نفر چندين دهان و چندين چشم و براى ديگرى صورتى از مس و بر شانه ديگرى دو مار كه مغز سر مردمان خوراك آنهاست باشد. و همچنين زيادى عمر و دفع مرگ از مردم و مانند اينها از امورى كه عقل آن را نمى‏پذيرد و در شمار بازيها و ياوه‏گوئيهاى بى‏حقيقت قرار مى‏دهد. اما پيوسته خردمندان و دانايان عجم و بزرگان و شاهزادگان و دهقانانشان و اهل علم و ادب اين‏گونه مطالب را نگفته و صحيح ندانسته و از حقيقت بر كنار شمرده‏اند.» 2- طبرى‏[ جلد اول. ص 93].« اما بيشتر دانشوران پارسى پنداشته‏اند كه كيومرث همان آدم است و بعضى‏شان گفته‏اند كه وى پسر تنى آدم از حوا بود و بعضى ديگرشان درباره او چيزها گفته‏اند كه كتاب از نقل گفتارشان دراز شود و از ياد آن چشم پوشيديم كه هدف ما در اين كتاب ذكر شاهان است و روزگارشان... الخ. گروهى از دانشوران غير پارسى همانند پارسيان كيومرث را آدم پنداشته‏اند اما درباره نام وى با علماى پارسى موافق و درباره حال و صفت او مخالفند و گويند كيومرثى كه فارسيان آدم عليه السلامش دانسته‏اند عامر بن يافث بن نوح بود و مردى كهنسال بود و سالار قوم بود و به كوه دنباوند از جبال طبرستان مشرق مقيم بود و ملك آنجا و فارس داشت و كارش بالا گرفت و پسران خود را گفت تا بابل را بگرفتند و مدتى ملك اقاليم داشتند و كيومرث همه بلاد خويش را مصون كرد و شهرها و حصارها بنياد نهاد و آباد كرد و سلاح فراهم آورده و اسب گرفت و در آخر عمر جبارى كرد و نام آدم گرفت و گفت هر كه مرا بجز اين نام بخواند گردنش بزنم و سى زن گرفت و نسل وى از آنها بسيار شد و مارى پسرش و ماريانه دخترش در آخر عمر وى زاده شدند و دلبسته آنها شد و تقدمشان داد. از اين رو شاهان از نسل ايشان بودند و ملك وى گسترش يافت و بزرگ شد.
3- بلعمى:« و اندر شاهنامه بزرگ ايدون گويد پسر مقفع كه از گناه بيرون آمدن آدم از بهشت تا به روزگار پيغمبر ما شش هزار و سيصد سال است... و پنج هزار و نهصد سال نيز گويند. و ايدون گويند كه نخستين كسى كه اندر زمين آمد آدم بود و او را كيومرث خواندند...[ پس از نقل نام چند راوى‏] وى در جاى ديگرى مى‏افزايد:« و ديگر گويند گبران و بسته كستيان كه ايزد اندر جهان نخستين چيز مردى آفريد و گاوى و آن مرد گيومرث خوانند و معنى گيومرث زنده گوياى ميرا بود. پس او را گر شاه خواندندى كه جهان بيران( ويران) بود و او اندر شكاف كوه بودى تنها، و مردم با وى نبودى و معنى« گر» كوه باشد و او را پادشاه كوه خواندند و سى سال تنها بزيست بى‏كس، پس بمرد و آن آب از پشت وى بيامد اندر شكاف زمين شد و چهل سال اندر زمين بود و از پس چهل سال دو بن پيكر از زمين برآمد. پس دو درخت گشتند برسان مردم يكى نر و ديگر ماده... و از ايشان فرزندان آمدند و ايشان را مشى و مشانه خوانند و اسلاميان آدم و حوا خوانند. و اين همه خلقان از ايشان پديد آمدند»[ نمونه‏هاى نخستين انسان، نخستين شهريار ص 88].
4- مسعودى در مروج الذهب:« ايرانيان با وجود اختلاف عقايد و فاصله ميان سرزمينهايشان و گوناگونى اقامتگاههايشان و انگيزه‏هايى كه سبب حفظ انسابشان شده است كه آن از نسلى به نسلى و از كوچك به بزرگ نقل مى‏شود، حكايت مى‏كنند كه نخستين شاه آنان كيومرث بود و اينجاست كه اختلاف ميان آنان پيش مى‏آيد. بعضى از آنان برآنند كه كيومرث بزرگترين پسر آدم بود و ديگران كه در اقليت هستند اصل نسل انسان و سرچشمه همه نژادها به شمار مى‏آورند. و بعضى ديگر از آنان كيومرث را با اميم پسر لاود پسر ارم پسر سام پسر نوح يكى مى‏دانند.» مسعودى در جاى ديگر كتاب خود مى‏آورد:« مجوسان را درباره كيومرث بحثى دراز است. از جمله اين كه مبداء پيدايش نسل بود و او و زنش كه مشي


گردآوری از ارشام پارسی , نویسنده : محمد على موسوى