سخنگوی دهـقان چـه گوید نخست...............که نــام بـزرگی بــه گیتی که جست

"دقیقی" شاعر چه می گوید که برای اولین بار چه کسی در جهان بزرگ و ارجمند بود

کـه بــود آنـکه دیهیم بـــر سر نـهـاد...............نــــدارد کـــس از روزگـــاران بــه یـــاد

چه کسی بود آنکه تاج پادشاهی بر سر گذاشت؟ هیچ کس از روزگاران گذشته

چیزی به یاد ندارد

مـگـــر کـــز پــــدر یــــاد دارد پـســر...............بــگـویــد تــو را یــک بــه یــک از پـــدر

مگر پسر (فرزند) از پدر خود یاد دارد و برای تو نسل به نسل از پدرانش بگوید

کــه نــام بــزرگی کـــه آورد پــیــش...............کــه را بــود زان بــرتــران پــایــه پیش

که چه کسی بزرگ و ارجمند بود و چه کسی بود که از برتران جلوتر بود

پــژوهـنــده ی نــامــه ی بــاستـــان...............کــه از پــهــلــوانــی زنــد داســتـــان

پژوهنده ی این نامه ی کهن که داستان های پهلوانی را بیان کرده

چـنـیـن گـفـت کـه آئین تخت و کلاه...............کـیـومــرث آورد ، کـــه او بــــود شــاه

اینچنین گفت که آئین تاج و تخت را کیومرث ایجاد کرد که او اولین شاه بود

چـو آمـد بــــه بـــرج حــمــل آفـتـاب...............جـهــان گـشـت بــا فـر و آئـیـن و تاب

هنگامی که آفتاب در فروردین ماه ( برج حمل ) در آسمان تابید ، جهان با شکوه و

زیبا شد

بـتـابـیــد زان ســان بــه بــرج بــــره...............کــه گیـتی جـوان گـشت ازو یـکسره

به صورتی در ماه فروردین ( برج بره ) تابید که جهان از آن سراسر نشاط و جوانی شد

کــیـومــرث شـد بر جهان کـدخـدای...............نخستین به کوه اندر آن ساخت جای

کیومرث پادشاه جهان شد و او برای نخستین بار در کوه جایگاه خود را قرار داد

سـر تخت و بـخـتـش بــرآمـد ز کـوه...............پلنگیـنـه پـــوشـیــد خــود بـــا گـــروه

منزلگاه او در ابتدا کوه بود و تخت پادشاهی را نیز در کوه قرار داد و خدش و گروهش

لباس هایی از پوست پلنگ پوشیدند

ازو انــــدر آمـــد هــمـــی پــــرورش...............کـه پــوشیدنــی نــو بود و نو خورش

همه چیز در پناه پادشاهی او رشد کرد و پرورش یافت ، از پوشیدنی ها و از

غذا ها همه تحول پیدا کردند

به گیتی درون سال سی شاه بــود...............بـه خــوبی چــو خـورشیـد بـر گاه بود

در جهان سی سال پادشاهی به خوبی کرد ، همچون خورشیدی که در آسمان

بر جهان می تابد

همــی تافـت از تـخـت شاهنشهی...............چـو مــاه دو هفتـــه ز ســرو سـهــی

از او تخت پادشاهی درخشش پیدا کرد ، همچنا که ماه شب چهارده از پشت

سرو سهی خود را نشان می دهد

دد و دام و هــر جــانــور کـش بـدیـد...............ز گـیـتـی بــه نــــزدیــــک او آرمــیـــد

حیوانات وحشی و اهلی هنگامی که او را می دیدند ، در نزدیکی او آرام می گرفتند

دوتـــا مــیـشــدنــدی بــر تخت اوی...............از آن بـــر فــروزان شــده بــخـت اوی

در برابر او تعظیم می کردند و به این وسیله بخت او روشن و فروزان می شد

بــه رســم نــمـاز آمـدنـدیــش پیش...............از آن جــایــگـه بــر گـرفـتـیــد کـیــش

و از آن حالت تعظیم و عبادت ، مردم به کیش و آئین رسیدند

پسـر بــُد مــر اورا یــکــی خـوبـروی...............هـنــرمـن د و هـمـچـون پــدر نـامجوی

کیومرث پسری زیبا روی و هنرمند داشت که همانند پدرش نامجوی بود

سیــامـک بــُدش نام و فرخنده بــود...............کــیــومــرث را دل بــدو زنــــده بـــــود

نام او سیامک بود و بسیار مبارک و فرخنده بود و کیومرث به او دل بسته بود

ز گیتــی بـــه دیــدار او شـــاد بـــود...............کـه بــس بــارور شـــاخ بـنـیـاد بــــود

در جهان به دیدار فرزندش شاد می شد که او بسیار تنومند و نیرومند بود

بــه جــانــش پـر از مهر گریان بُــدی...............ز بــیــم جــدایــیــش بــریــــان بـــُدی

در دل بسیار به او مهر می ورزید و از جدایی او بسیار بیمناک بود

چـنـیـن اســت آئـیـن و رسـم جهان...............پــدر را بـــه فـــرزنـــد بـــاشــد تـــوان

رسم و آئین جهان اینچنین است که پدر به شوق پیشرفت فرزندش نیرو می گیرد

بــر آمــد بــر ایــن کــار یــک روزگــار...............فــروزنــ ده شـــد دولــت شـهـــریـــار

مدتی اینگونه گذشت و پادشاهی شاه جهان را روشن کرد و در همه جا گسترده شد

بــه گــیـتـی نبـودش کسی دشمنا...............جـــز انــدر نــهـــان ریــمــن اهــریـمنا

در جهان دشمنی نداشت ، جز اهریمن مکار و حیله گر

بـه رشــک انـدر اهـریـمـن بد سگال...............هــمـی رای زد تـــــا بـیــاکـنــد یــــال

اهریمن بد تینت از روی حسادت آنقدر تلاش کرد تا به نتیجه برسد

یـکی بـچـه بـودش چو گرگ ستـرگ...............دلاور شـــده بـــــا ســپــــاه بـــــزرگ

اهریمن یک بچه داشت که مانند گرگ قوی بود ، که با جنگجویان همنشین بوده و

تربیت شده ( جنگجو پرورش یافته )

سپــه کـرد و نـزدیــک او راه جـست...............همی تخت و دیهیم کی شاه جست

سپاهی مهیا کرد و به دنبال تاج و تخت کیومرث لشگرکشی کرد

جـهـان شــد بـر آن دیـو بـچه سیـاه...............ز بـخـت سیـامک ، هــم از بخت شاه

دنیا بر فرزند اهریمن سیاه شد بخاطر بخت سیامک و کیومرث شاه

هـمی گفت با هر کسی راز خویش...............جـهـان کــرد یـکسـر پــر آواز خـویــش

فرزند اهریمن با هر کسی از نیت خود سخن گفت و جهان را از آوازه ی خود پر کرد

کـیومـرث ازیـن خــود کـی آگــاه بود...............کــه تـخـت مـهـی را جــز او شـاه بود

کیومرث شاه کی چنین فکری می کرد که برای تاج و تخت او کس دیگری شورش کند

یـکایک بـیـامد خـجـسـتــه ســروش...............بـسـان پـــری پــلـنـگـیــنــه پــــــوش

فرشته ی سروش ( پیام آور ) مانند پری ای که لباس پلنگی به تن داشت نزد

کیومرث آمد

بـگفتش بـه راز ایـن سخن بـر بـشر...............کــه دشمن چـه سـازد همی با پسر

از این راز و نیت فرزند اهریمن با او صحبت کرد و او را از هدف اهریمن و فرزندش

آگاه کرد

سخن چون به گوش سیامک رسید...............ز کــردار بـــــد خــــواه دیــــو پــلـیـــد

هنگامی که سیامک از کردار بد و نیت بد دیو پلید آگاه گشت

دل شــاه بـچـه بـر آمـــد بـه جــوش...............ســپــاه انـجـمـن کـرد و بگشاد گوش

او از شنیدن این سخن پریشان شد و سپاهی مهیا کرد و منتظر فرمان شاه شد

بـپـوشـیــد تــن را بــه چــرم پـلنــگ...............کـه جــوشــن نـبـــود آنـگه آئین جنگ

لباس رزمی از پوست پلنگ بر تن کرد ، زیرا در ان زمان در جنگ از جوشن

( نوعی لباس رزم و زره ) استفاده نمی کردند

در این قسمت ، فردوسی از داستان حکومت کیومرث ، اولین پادشاه ایران سخن می گوید.



کیومرث هنگامی که ماه فروردین آغاز شد فرمانروایی خود را آغاز کرد و در ابتدا منزل او در کوهساران بود و لباسش از پوست پلنگ بود و گروهی که با او زندگی می کردند نیز اینچنین بودند. پادشاهی کیومرث 30 سال بود و در این 30 سال تمامی حیوانات وحشی و اهلی از او فرمان می بردند و به او تعظیم می کردند.

کیومرث پسری زیبا بنام سیامک داشت که باعث آرامش و خشنودی پدرش بود.

تنها دشمن شاه اهریمن بدکار بود که او بچه ای شبیه گرگ داشت.

فرزند اهریمن قصد تخت پادشاهی کیومرث را کرده بود و سپاهی مهیا کرده بود.ولی این خبر توسط فرشته ی پیام آور ( سروش ) به گوش سیامک رسید.سیامک نیز سپاهی فراهم کرد و لباس رزم به تن کرد تا به نبرد فرزند اهریمن برود.