نام هماي دختر بهمن است و بهمن او را به حکم شريعتي که تابع آن بودبه نکاح خود درآورد و داراب از او متولد شد. (جهانگيري ) (برهان ). لقب دختر بهمن است و وي را خماني نيز گفته اند و در نسب وي اختلاف است بعضي گفته اند که وي زن بهمن و دختر حارث ملک مصر بود و بهمن وصيت کرد که پادشاهي از آن او و فرزندش باشد. پارسيان گويند که وي خود دختر بهمن بود و آنکه دختر ملک مصر بود از وي زاده شد. و وي را شميران بنت بهمن نام بود و به لقب ،وي را هماي مي خواندند وي از پدرش آبستن گشت و چون بجاي پدر بر تخت سلطنت نشست عدل و داد پيشه کرد و آبادانيها نمود، پلي بر دجله به بغداد بست که تا زمان اسکندر باقي بود و به فرمان اسکندر خراب شد. همچنين در پارس و استخر پارس عمارات عالي برپا ساخت که از آن ميان ايوان چهل مناره مشهور به تخت جمشيد را ميتوان نام برد که باز به دست اسکندر به آتش کشيده شد و ويران شد... چون شش ماه از سلطنت هماي گذشت پسري از وي متولد شد اما او بسبب حب جاه و مقام پسر را از امرا و بزرگان پنهان داشت . صندوقي فراهم کرد و از بيرون آن را قيراندود کرد و نوزاد را با گوهرهاي فراوان در آن صندوق گذاشت و به آب استخر فارس انداخت . صندوق به دست گازري افتاد گازر صندوق را از آب گرفت و نوزاد را از ميان آن برداشت و او را داراب نام کرد بعدها هماي داراب را شناخت و سلطنت را به وي سپرد. مدت پادشاهي هماي چنانکه در مجمل التواريخ و حبيب السير آمده است سي سال بود. فردوسي در شاهنامه گويد:
پسر بود او را يکي شيرگير
که ساسانش خواندي ورا اردشير
يکي دخترش بود نامش هماي
هنرمند و بادانش و پاک راي
همي خواندندي ورا چهرزاد
ز گيتي بديدار او بود شاد
پدر درپذيرفتش از نيکويي
بدان دين که خواندي ورا پهلوي
هماي دل افروز تابنده ماه
چنان بدکه آبستن آمد ز شاه
چو شش ماه شد پر ز تيمار شد
چو بهمن چنان ديد بيمار شد
چو از درد شاه اندر آمد ز پاي
بفرمود تا پيش او شد هماي
بزرگان و نيک اختران را بخواند
به تخت گرانمايگان برنشاند
چنين گفت کاين پاک تن چهرزاد
ز گيتي فراوان نبوده ست شاد
سپردم بدو تاج و تخت بلند
همان لشکر و گنج و بخت بلند
وليعهد من او بود در جهان
هم آن کس که زو زايد اندر نهان
اگر دختري زايدش گر پسر
ورا باشد اين تاج و تخت و کمر
هماي آمد و تاج بر سر نهاد
يکي راي و آيين ديگر نهاد
سپه را همه سر بسر بار داد
در گنج بگشاد و دينار داد
به راي و به داد از پدر درگذشت
همه گيتي از دادش آباد گشت
همي گفت کاين تاج فرخنده باد
دل بدسگالان ما کنده باد
همه نيکويي باد کردار ما
مبيناد کس رنج و تيمار ما
توانگر کنيم آنکه درويش بود
نيازش به رنج تن خويش بود
مهان جهان را که دارند گنج
نخواهم که باشند از ما به رنج
چو هنگامه زادن آمد فراز
ز شهر و ز لشکر همي داشت راز
همي تخت شاهي پسند آمدش
جهان داشتن سودمند آمدش
نهاني پسر زاد و با کس نگفت
همي داشت آن نيکويي در نهفت
بياورد آزادتن دايه اي
يکي پاک و پرشرم و پرمايه اي
نهاني بدو داد فرزند را
چنان شادشاخ برومند را
کسي کو ز فرزند او نام برد
چنين گفت کآن پاک زاده بمرد
0 0 00 0 0 0

يکي خوب صندوق از آن چوب خشک
بکرد و گرفتند در قير و مشک
درون نرم کرده به ديباي روم
برآلوده بيرون او دبقو موم
0 0 0 0 0 0 0

يکي گازر آن خرد صندوقديد
بپوييد وز کارگه برکشيد
فردوسي (شاهنامه چ بروخيم ج 5 ص 1755 و 1756 و 1758 و 1759 و 1760). زندگي هماي چهرزاد در شمار افسانه هاي تاريخي است و آنچه در مجمل التواريخ و حبيب السير و شاهنامه آمده بر اساس تاريخي نيست و بيشتر با افسانه آميخته است .