خاطره عجیب یک پزشک قانونی!


داستان از مدتی قبل شروع شد که اعضای یک خانواده بزرگ ده نفره شامل پدر و مادر و هشت فرزند در طیف سنی مختلف از یکی از استانها به آزمایشگاه تعیین هویت اینجا ارجاع شدند. تعدادی از این بچه ها خود صاحب اولاد بودند.
جو سنگینی بر آزمایشگاه dna سایه افکنده. پرسنل دور هم جمع شده اند. برخی که کم سن و سال تر هستند دزدکی می خندند. افراد مسن اظهار تاسف می کنند. رئیس بخش dna اما حال و روز دیگری دارد. نمی داند جواب این آزمایش را چگونه به مرجع قضایی ارائه کند. کار ساده ای نیست. شاید تبعات سنگینی داشته باشد. ممکن است یک قبیله آدم را به جان هم بیاندازد.

داستان از مدتی قبل شروع شد که اعضای یک خانواده بزرگ ده نفره شامل پدر و مادر و هشت فرزند در طیف سنی مختلف از یکی از استانها به آزمایشگاه تعیین هویت اینجا ارجاع شدند. تعدادی از این بچه ها خود صاحب اولاد بودند.
هیچ کدامشان شناسنامه نداشتند و تا آن زمان هم نیازی به آن احساس نمی کردند. چون در یک روستای دور افتاده به سبک خودشان زندگی می کردند. نه مدرسه ای بود نه خدمت مقدس سربازی و نه ازدواج به شیوه مرسوم. در آن روستا افراد مانند اینها زیاد بودند.
اگر کسی از دختری خوشش میامد با او در میان می گذاشت و در صورت رضایت طرف با هم خانه ساده ای می ساختند و زندگی مشترکشان را آغاز می کردند. نه عقدی و نه عاقدی! مهم نبود که پدر و مادر موافقند یا نه. بعد که صاحب چند فرزند می شدند و اوضاع مادی بهبود میافت به سبک هنرپیشه های هالیوود یه مراسم عروسی با حضور اولاد برگزار می کردند.
بعدها که برخی دنیادیدگان این قبیله به روستاهای اطراف سفری کردند و فهمیدند که دولت بابت ازدواج وام می دهد و زیاد هم دربند بازپرداخت آن نیست به فکر چاره افتادند.
به بانک که مراجعه می کردند کارت ملی و قباله ازدواج از آنها می خواستند. عبارات غریبی که در عمرشان نشنیده بودند. بالاخره برخی راه چاره را یافتند. اولین مرحله اقدام برای صدور شناسنامه بود.
این خانواده هم داشتند همین مسیر را طی می کردند. قاضی والدین و فرزندان را برای اثبات رابطه ابوت یا پدر و فرزندی برای درج در شناسنامه فرستاده بود. اما جواب آزمایشاتی که با وسواس زیادی آماده شده بود رابطه ابوت برای چهار فرزند از هشت تا را رد کرده بود و همین بحرانی را ایجاد کرد. اینکه چطور باید این خبر را به گوش پدر خانواده رساند که شوکه نشود. از فهمیدن این واقعیت که در تمام این مدت داشت بچه های مردم را پروار می کرد.
اما چیزی که ما نمی دانستیم این بود که افراد این قبیله به درجات بالایی از بی شعوری اجتماعی رسیده بودند که در این گونه موارد تولرنس ( تحمل ) بالایی داشتند و از فهمیدن آن خم به ابرو نمی آوردند. شاید هم خودشان از قبل می دانستند. شاید اصلا بچه های خودشان جای دیگری در حال رشد و نمو بودند.
اینکه حالا در شناسنامه این چهار نفر به جای نام پدر چه باید نوشته شود دیگر به هنر مرجع محترم قضایی بستگی دارد که این شورای پدری را شناسایی کرده و از میان آنها یکی را انتخاب نماید!